نقد شب @naghdeshab Channel on Telegram

نقد شب

@naghdeshab


- Archive : @CinamaArchive

نقد شب (Persian)

نقد شب یک کانال تلگرامی فوق العاده برای علاقمندان به فیلم و سینما است. در این کانال شما می توانید بررسی های متنوع و تحلیل های عمیق درباره فیلم ها و سینما را پیدا کنید. نام کانال به معنی 'نقد شب' است که نشان از بررسی های تخصصی و شبانه روزی این کانال دارد. با دنبال کردن این کانال، شما می توانید اطلاعات جدید و جذاب درباره جهان سینما را کسب کنید. اطلاعات و تحلیل های ارزشمند در زمینه های مختلف از جمله فیلم های جدید، بازیگران معروف، کارگردانان برجسته و جوایز سینمایی در این کانال به اشتراک گذاشته می شود. اگر عاشق هنر سینما هستید، نقد شب کانال مناسبی برای شماست. علاوه بر این، این کانال دارای بخشی به نام CinamaArchive است که شما را به جایی می برد که فیلم های قدیمی و آثار بزرگ سینمایی را کشف می کنید. بنابراین با دنبال کردن این کانال، شما به یک سفر هیجان انگیز در دنیای سینما خواهید رفت و تجربه ای منحصر به فرد خواهید داشت.

نقد شب

25 Dec, 14:52


برای فیلم جدیدم به چندتا بازیگر زن احتیاج دارم، با آیدی زیر در ارتباط باشید
@r_nzy

نقد شب

08 Dec, 07:49


"مردی به نام روکو"

این مردان به‌واسطه‌ی‌ نورِ سوزانِ خورشید معمولا چهره‌ی آفتاب‌سوخته‌ای دارند. احتمالا پیراهنشان‌ همیشه چروک است و بوی عرق می‌دهد. این مردان شباهتی به قهرمانان ندارند. شاید بیش از حد لاغر باشند و یا بیش از حد چاق. لزوما‌ قرار نیست شبیه به کاراکتر‌های داستان‌های چارلز دیکنز یا امیل زولا دستانِ پینه‌بسته‌ای داشته‌ باشند، اما در این بین کم نیستند کسانی که دستانشان‌ به تطابقی کامل با کلیشه‌های داستانی رسیده است! این مردان چندان بابِ میلِ زنانِ زیبا نیستند، زنانِ هوس‌برانگیزی که زندگی را مفهومی کاملا انحصاری و شخصی می‌دانند! یکی از این مردان "روکو" [آلن دلون] است، پسرِ ایتالیاییِ جوانی که به همراهِ مادرِ خود و سه برادرِ دیگرش از جنوبِ ایتالیا به میلان مهاجرت می‌کنند، به شهری که جز برادرِ بزرگ‌ترشان، یعنی وینچنزو، کسِ دیگری را نمی‌شناسند. وینچنزو‌ [سپیروس فوکاس] اما، به عنوان فرزندِ ارشدِ خانواده، نمی‌تواند و حتی نمی‌خواهد از عشقش‌ به‌ جینِتا‌ چشم‌پوشی کند و دوباره همان‌ راهِ رفته را پیش می‌گیرد، یعنی جداشدن از خانواده؛ خانواده‌ای که شاید در نهایت برای او "عاملی دست‌وپاگیر" محسوب می‌شود. سیمون [رناتو سالواتوری] علی‌رغمِ موفقیت‌های مقطعی‌اش، نمی‌تواند در رینگِ جدال با سرنوشت و زندگی باقی بماند و به الکل و عشق آلوده می‌شود، عشقی نامعمول و کُشنده به نادیا! اما روکو باقی می‌ماند، هم در رینگ و هم در خانواده. روکو صلیبِ مصائب را مسیح‌وار بر شانه‌هایش‌ می‌گذارد و عشقِ نادیا را سخاوتمندانه به سیمون می‌بخشد. در عوض، مشت‌ها و زخم‌ها را به جان می‌خرد. روکو‌ در رینگِ بوکس نه تنها با حریف، بلکه باید با سرنوشتِ خود نیز بجنگد؛ با فقر و نابرادری‌ و غربت. او امیدِ مادر و تکیه‌گاهِ خانواده است. روکو مردی‌ است از میانِ تمامِ مردانی که بی‌دریغ تلاش می‌کنند و زندگیِ خود را وقفِ خانواده‌ی خود می‌کنند؛ همان مردانی که چه‌بسا هیچ‌گاه زندگی چنگی به دلشان نزده است، اما بیش‌ از هر کسی با آن سرشاخ‌ شده‌اند و مصائبش را به جان خریده‌اند.

روکو و برادرانش | لوکینو ویسکونتی | ۱۹۶۰

-امیرحسین‌قاسمی، آذرماه ۰۳

‌❚❚❚

@NaghdeShab

نقد شب

30 Nov, 20:12


"اینجانب؛ سامورایی"

"تنهاییِ عمیقِ یک سامورایی را هیچ کس ندارد، مگر ببرِ جنگل."

"سامورایی‌" با هیچ متر و معیاری نمی‌تواند در لیستِ فیلم‌های محبوبِ من قرار گیرد. اما جف کاستلو، با همان‌ خُرده‌نشانه‌هایی که ملویل در او جای گذاشته است، برای من قالبِ مناسبی‌ برای خیال‌پردازی‌ست: مردی با جسم و چهره‌‌ی آلن دلون، بارانیِ بلند، کلاهِ شاپو، خون‌سرد، آرام، تنها، ساکت، سیگاری و بی‌تعلق. از همه‌ی ویژگی‌های جِف بیش از همه‌ بی‌تعلق‌بودنش را دوست دارم، آن‌قدر بی‌تعلق که به راحتی می‌تواند به عشق و از پسِ آن، به زندگی پشت کند و برنامه‌ی خودکُشی‌اش را به دقت پِی‌ریزی کند! با این حال، سامورایی را می‌بایست فربه‌تر می‌کردم، و به عبارتی، شخصی‌تر. از این رو می‌بایست از دالان‌های تودرتوی‌ ذهنم عبورش می‌دادم،‌ فرایندی مشابه با یک مناسکِ آیینی. سعی کردم گذشته‌ای‌ برایش تعریف کنم، گذشته‌ای که آرام‌آرام او را به این انزوای‌ خدشه‌ناپذیر سوق داده است، انزوایی‌ خداگونه‌ که جز پرنده‌‌‌اش‌ هیچ‌کس به آن راه ندارد. اما واقعا چه گذشته‌ای؟ چه سرگذشتی می‌تواند انسان را تا بدین‌ حد از دیگران جدا و بیزار کند که پرنده‌ای را به عنوان همراهِ مسیرِ زندگیِ خود برگزیند؟ بی‌شک این خود پرسشی مهیب و هولناک است، پرسشی که البته هر انسانِ آلوده به مدرنیسم پیشِ روی خود می‌بیند، یا باید ببیند. من نیز، با وجودِ این که سعی در فرار از این پرسش داشتم، اما نتوانستم حقیقتِ هولناکی که در پسِ آن قرار دارد را انکار کنم: "گذشته‌ی جف‌ کاستلو همان آینده‌ی من است، آینده‌ای بالقوه، اما‌ نزدیک و ملموس." به‌نحوِ غریبی احساس می‌کنم جف کاستلو چندان از من دور نیست، و یا حتی بیرون از من نیز نیست! احساس می‌کنم با او یکی شده‌ام، و یا شاید همیشه با او یکی بوده‌ام. شاید در همان حین که جف در کافه به قتل می‌رسد، یک سامورایی‌ِ دیگر زاده می‌شود. پس بی‌راه نیست اگر گاهی خود را این‌گونه معرفی کنم: "اینجانب؛ سامورایی."

-امیرحسین‌قاسمی، آذرماه ۰۳

پی‌نوشتی کوتاه درباره‌ی سامورایی | ژان پیر ملویل
‌❚❚❚

@NaghdeShab

نقد شب

24 Nov, 14:17


"خام به قدرِ چندین نما"

پی‌نوشتی کوتاه بر
عشق‌بازیِ به‌یادماندنی | لئو مک‌کری

آیا صحنه‌های معاشقه‌ میان یک زن و مرد، و نه دو کاراکترِ متعین، -به خودیِ خود- می‌توانند برسازنده‌ی حسِ نابِ عشق، و نه احساسی گذرا، در مخاطب باشند؟ به عبارتی ساده‌تر، آن‌چه از فیلم به مخاطب می‌رسد -به شرطِ خلقِ حس- چگونهِ حسی‌ست و چگونگیِ خلقِ آن به چه شکل است؟


کافی‌ست پیکره‌‌ی فیلم‌ را به واسطه‌ی نقاطی‌ -که با اغماض می‌توان آن‌ها را نقطه‌عطف قلمداد کرد- علامت‌‌گذاری کرد تا چگونگیِ پیشرفتِ داستان و کمیت و کیفیتِ عناصرِ دراماتیکِ اثر مشخص شود؛ چنان‌چه اثر به بُردار‌هایی کوچک، متوالی و هم‌سویی تقسیم می‌شود که از پسِ تحلیلِ هر یک، درنهایت کیفیتِ کلیِ اثر مشخص می‌شود.

ساختارِ کلیِ داستانِ فیلم را، بر مبنای همان نقاطِ مذکور، می‌توان این‌چنین تقسیم‌بندی کرد: آشنایی زن و مردی در طولِ یک سفرِ دریاییِ تفریحی، پایانِ سفر، جدایی‌ِ ‌آن‌ها و در نهایت، آغازِ دورانِ فرقت و تلاش برای رسیدنِ دوباره به یکدیگر. در چنین شرایطی‌ مهم‌ترین‌ وظیفه‌ی راوی چیست؟ بیش و پیش از هر چیز پردازشِ مناسب و اصولیِ شخصیت‌های داستان؛ یعنی پردازشِ شخصیت‌های نیکی فرانتی [کری گرانت] و تری مِکی [دبورا کار]. اما در اثر چه می‌بینیم؟ نیکی فرانتی قرار است با چند خُرده‌نشانه‌ی سست به عنوان یک مردِ هوس‌ران و زن‌باره معرفی شود، مردِ هوس‌رانی‌ که بی هیچ دلیلی و صرفا با یک ملاقات به عاشقی متعهد بدل می‌شود! و البته ناگفته نماند فیلم‌ساز در پردازشِ همین یگانه‌ ویژگیِ مذکور -هوس‌رانی- عاجز است و چه‌بسا مردد و پشیمان؛ چنان‌چه پس از سپری‌شدنِ چند دقیقه از فیلم، نیکی فرانتی ناگهان به درخواستِ فیلم‌ساز و معجزه‌ی قلمِ فیلم‌نامه‌نویس به شخصیتی بالکل متفاوت از آن‌چه قرار بوده باشد، تبدیل می‌شود، چنان‌چه می‌توان این تحول را در زمره‌ی سریع‌ترین تحولاتِ تاریخِ سینما قرار داد! در طرفِ مقابل نیز وضعیتی مشابه برقرار است. چگونگیِ رابطه‌ی تری با بردلی بالکل برای مخاطب مجهول و نامعلوم است، گویی وجودِ کاراکتری به نام بردلی صرفا برای ایجادِ یک موقعیتِ -مثلا- دراماتیک بوده است تا تری بین او و نیکی یک نفر را انتخاب کند. در چنین شرایطی‌ که فیلم‌ عملا از درام تُهی‌ست، چه چیزی جایگزین شده است؟ چند نمای تکراری از معاشقه‌ی میان این دو!

از شواهدِ مذکور، چون شخصیت‌پردازی‌های نحیف، روندِ غیردراماتیکِ داستان و تکرر در نشان‌دادنِ لحظاتِ مغازله‌ و معاشقه؛ می‌توان نتیجه‌گرفت که فیلم بر فانتزیِ خام و تعمق‌نیافته‌ی فیلم‌ساز سوار شده است؛ گویی فیلم‌ساز، بی‌توجه به ساختارِ دراماتیک و شخصیت‌پردازیِ اصولی، بیش از هر چیزی شیفته‌ی بازسازیِ همین چند نمای عاشقانه‌‌ بوده است، نماهایی به‌ظاهر‌ سینمایی و احتمالا برآمده از شیفتگیِ شخصِ فیلم‌ساز به صحنه‌هایی مشابه در فیلم‌هایی مشابه! اما از کدام نماها و تصاویرِ سیال حرف می‌زنیم؟ نما‌هایی از زن و مردی که در یک کشتیِ تفریحی و زیرِ نورِ مهتاب در حالِ معاشقه هستند، موقعیت‌هایی که البته در اثر یکه‌ و بی‌ریشه هستند، با کاراکتر‌هایی نامتعین‌ و بی‌هویت. از این رو با اطمینان‌خاطر می‌توان گفت که فرایندِ ساختِ فیلم برای فیلم‌ساز نه روایتِ قصه‌ای منسجم، بلکه صرفا برای عینیت‌سازی به همین چند نما‌ بوده است و بس! به عبارتی دقیق‌تر، فانتزیِ مذکور فیلم‌ساز، بی‌آن‌که فُرمِ دراماتیکی‌ به خود بگیرد و در تاروپودِ ساختاری‌ مستحکم قرار بگیرد، عریان‌ و خام در مواجهه با مخاطب قرار می‌گیرد؛ موقعیت‌های خامی که نه تنها عاجز از خلقِ حس هستند، بلکه ‌به‌سرعت برای مخاطب ملال‌آور و تهی از همان احساسِ زودگذر می‌شوند.

-امیرحسین‌ قاسمی، آذرماه‌ ۱۴۰۳

@NaghdeShab

نقد شب

16 Oct, 11:58


Joker: Folie à Deux، دنباله موزیکال جوکر 2019، یک شکست تجاری با ضرر پیش‌بینی شده 200 میلیون دلاری در باکس آفیس است
مجموعه ای از نقدهای ضعیف منتقدان و همچنین نویسنده و کارگردانی مانند پل شریدر (راننده تاکسی، گاو خشمگین) که روز سه شنبه فاش کرد که تنها حدود 20 دقیقه دوام آورده است بعد سینما رو ترک کرده

@NaghdeShab

نقد شب

24 Sep, 01:09


پوستر جدید فیلم Gladiator 2 به کارگردانی ریدلی اسکات با بازی پل مسکال، پدرو پاسکال، دنزل واشنگتن، جوزف کوئین و کانی نیلسن منتشر شد.

📎اکران: ٢۵ آبان ١۴٠٣ در سینماها

@NaghdeShab

نقد شب

02 Sep, 12:42


انیمیشن Inside Out 2 به فروش جهانی 1.667 میلیارد دلاری رسید و توانست با عبور از فیلم The Lion King (با فروش 1.662 میلیارد دلاری) تبدیل به پرفروش ترین فیلم انیمیشنی تاریخ سینماشود.


@NaghdeShab

نقد شب

28 Aug, 13:03


«چنان رویاپردازی کن که گویی همیشه خواهی زیست و چنان زندگی کن که گویی امروز خواهی مرد»
-جیمز دین

@NaghdeShab

نقد شب

28 Aug, 12:33


دیدگاه اساسی من این است

دیدگاه اساسی نداشتن. دیدگاه‌های من دربارهٔ زندگی زمانی بیش از حد هیجانی و آغشته به احساسات بود اما آن نگاه به زندگی رفته‌رفته رنگ باخته است. دیگر چنین دیدگاهی ندارم ... احساس می‌کنم دنیای ما در آستانهٔ غرق شدن است. آبرویی برای نظام‌های سیاسی ما نمانده است و دیگر کاری از آنها برنمی‌آید. الگوهای رفتار اجتماعی ما ـــ اعم از الگوهای درونی و بیرونی ـــ مایهٔ آبروریزی است٬ شرم‌آورند. تراژدی اینجاست که نه می‌توانیم نه می‌خواهیم و نه توانش را داریم که روند جاری را تغییر بدهیم. دیگر مجالی برای انقلاب نیست و هیچ‌یک از ما وقتی با خود خلوت می‌کنیم دیگر حتی به تأثیر مثبت انقلاب ایمان نداریم. دنیای حشرات بیخ گوش‌مان است ـــ و دور نیست روزی که مثل بهمن بر زندگی فردیت‌زدهٔ ما فرود آید. از این حرف‌ها بگذریم باید بگویم من سوسیال‌دموکراتی آبرومندم.

اینگمار برگمان
در گفتگو با استیگ بیورکمن ــ ترجمه صالح نجفی

@NaghdeShab

نقد شب

20 Aug, 22:05


دیگر تاب ماندن در این جهان را ندارم. هنوز غرق در دنیای جوانی‌ام و این روزهای سالخوردگی باقی‌مانده را تاب نمی‌آورم. از دنیای امروز متنفر و بیزارم. همه‌چیز مصنوعی و تحریف شده است. بدون هیچ دل‌بستگی و افسوسی این جهان را ترک خواهم کرد. همه‌چیز آماده است. حتی گوری که در معبد در انتظار من است.

آلن دلون (۲۰۲۴-۱۹۳۵)

@NaghdeShab

نقد شب

18 Aug, 12:40


حالا آلن دلون به آرزوش و حسرتش رسید و پدر و مادرش دوباره کنارهم می بینه

@NaghdeShab

نقد شب

18 Aug, 11:54


آلن دلون اسطوره سینمای فرانسه و جهان در گذشت

من تنها هستم
تمام زندگی‌ام تنها بوده‌ام. فکر می‌کنم این مسئله به دوران کودکی، تحصیلات و رفتار برمی‌گردد و سپس نوعی عشق به تنهایی است، که من فراگرفتم. مسئله تربیت و ژنتیک است.
من همیشه آدم تنهایی بوده‌ام. آگاه یا ناخودآگاه. ژان پیر ملویل و دیگران متوجه این موضوع بودند، به همین خاطر این موضوع در فیلم‌هایم حس می‌شود. در واقع من همان سامورایی هستم، اما کاملا غیرعادی و ناخودآگاه
مردم کاری به خوب یا بد بودن نقش من ندارند؛ دزد یا پلیس فرقی نمی‌کند، آن‌ها فقط مرا “تنها” می‌خواهند...

- آلن دلون

یک فیلم از آلن دلون به انتخاب شما ؟

@NaghdeShab

نقد شب

08 Jul, 16:40


#بهترینهای‌فیلم‌وسریال

A man escaped
Robert Bresson|1956


"یک متهم محکوم به مرگ گریخت/ باد هر کجا که بخواهد می‌وزد" ، فیلمی به کارگردانی روبر برسون و محصول سال ۱۹۵۶ است.
داستان فیلم درباره یک زندانی جنگی فرانسوی در طول جنگ جهانی دوم است. داستان برگرفته از سرگذشت گروهبان فرانسوی، آندره دوبینی است گرچه که فیلمساز نیز تجربه زندان در این دوره را داشته است.
برسون بی شک یکی از برترین فیلمسازان پس از ج.ج دوم است چرا که دغدغه رشد و بالندگی دارد. فیلم های او پر از حرف های ناگفته است که مخاطب تجربه او را تجربه می‌کند. در این فیلم بیش از دیالوگ ها، صداهای فرعی و انفعالات محیط زندان فرم فیلم را تشکیل میدهد.دیالوگ هایش ساده و مختص همان دوره است.خوب درآمده!
اشیاء در فیلم فوق العاده مفید اند. گویی هرکدام
جان دارند(همچون طناب هیچکاک) هرکدام در سرنوشت این زندانی یک شخصیت پیدا کرده و و پر از معنی هستند.
ضرب آهنگ فیلم نیز بسیار خوب است. فیلم مدیریت شده و به درستی پیش میرود و مخاطب را از تعادل خارج نمیکند و به حقه های هیجان انگیز کردن فیلم نیازی ندارد.

@NaghdeShab

نقد شب

29 Jun, 19:12


#موسیقی_متن
_فیلم unforgiven اثرِ لنی نیهاوس

@NaghdeShab

نقد شب

27 Jun, 18:52


‍ #نوت

There's nothing we can do🤝
      فیلم اخیر پولانسکی، "قصر"، مانیفستی رئالیستیک، برخاسته از ذهن خسته و منطقی‌شدهٔ یک کهنه‌سرباز. کهنه‌سربازی که دیگر تاب و تحمّل تئوری‌های ایدئالیستیک را ندارد، بر خلاف امواج شنا می‌کند و فریاد می‌کشد که همگی در اشتباهند؛ هیچ نمی‌توانیم بکنیم.
      تفاوت قصر با آثار مشابهی همچون "جذّابیت پنهان بورژوازی"، شاهکار بی‌بدیل بونوئل، در این است که حتّیٰ در فیلم مالیخولیایی بونوئل همچنان می‌توانیم امیدی برای تغییر بیابیم. لیک در قصر خبری از این حرف‌ها نیست. هرچقدر هم که در گوه دست و پا بزنید، همچنان مهر طبقاتی شما بر پیشانی‌اتان کوفته شده درباره‌اش هیچ نمی‌توانید بکنید.
      بر اساس تئوری بقای اصلح هربرت اسپنسر و تعمیم آن، می‌توان این را استدلال کرد که هیچ راهی برای تغییر طبقهٔ اجتماعی یک شخص وحود ندارد؛ لااقل در یک جامعهٔ کاپیتالیستی. آیا می‌توانید اورگان‌های مختلف یک بدن را با یکدیگر جابجا کنید؟ یک اورگان می‌توانید سقوط، شما با سیگار ریهٔ خود را نابود می‌کنید، امّا می‌توانید به نحوی آن را با طحالتان جابجا کنید؟! این روش علمی استدلال اسپنسر در باب اجتماع بود، هیچ‌کاری نمی‌توانید درموردش بکنید.
      حال سؤالی مطرح می‌شود؛ خب، این قضیه در یک جهان کاپیتالیستی پذیرفتنی و درک‌شدنی‌ست، امّا اگر آن را تغییر دهیم چه؟ اگر به هر وسیله‌ای که شده، موضع جامعه را تغییر دهیم چه؟ جامعه‌ای بسازیم که دیگر در آن خبری از کاپیتال و کاپیتالیست نباشد. خب، همچین جامعه‌ای ساخته نمی‌شود چرا که در اتمسفرش زندگی می‌کنیم و بهیچ عنوان نمی‌توانیم از آن خارج شویم؛ شیوهٔ دیگری برای زندگی وجود ندارد. ده‌هزار سال پیش، کوچ‌نشین بودیم. شکار می‌کردیم، گیاهان و میوه‌های خودرو را جمع می‌کردیم و از آنان ارتزاق. شاید باورش سخت باشد ولی در آن دوران، بیشترین زمان فراغت را داشتیم. ولی تصمیم گرفتیم سراغ روش ارتزاق کم‌ریسک‌تر و مطمئن‌تری برویم؛ روشی که با کمترین ضرر، بیشترین آورده را برایمان داشته باشد. ما کشاورز و یکجانشین شدیم. زمین به مراقبت زیادی نیاز دارد، به توجّه زیاد. دیگر آن زمان‌های مختصّ به خودمان را از دست دادیم، آن اوقات فراغت بسیار را. زحمت خیلی بیشتری را نیز متحمّل می‌شدیم پس چرا برنگشتیم؟ ساده‌ست، جمعیّت افزایش پیدا کرده بود و برای بقا، نیازمند غذا بودیم. تقاضای بالا، نیازمند عرضهٔ بالا هم هست، وگرنه جامعه از هم می‌پاشد. پس از آن نیز خود را بردهٔ ماشینیسم و هزاران هزار چیز دیگر کردیم که دست و پایمان را زنجیر کردند و راه برگشتی از آنان نداشتیم. ولی مسئلهٔ مهمّی که معمولاً در تحلیل‌های اینچنینی از آن غافل می‌شوند، پول است. ما انقدر در این "چیز" مغروقیم که زندگی بدون آن برایمان غیرقابل‌تصوّر است. چیزی که زمانی قرار بود واحدی برای ارزش‌گذاری ارزش مصرفی چیزهای دیگر مورد استفاده قرار گیرد، مبدّل شده به هفت‌سری که مبیّن ارزش اجتماعی انسان‌هاست. اگر بخواهیم واقعاً جهانی خارج از این جهان کاپیتالیستی کنونی بنا کنیم، باید پایهٔ سرمایه که همانا پول است را ریشه‌کن کرد. پر واضح است که چنین‌چیزی دیگر ممکن نیست. هیچ از ما بر نمی‌آید.
      پولانسکی با عنایت باین قضیه فیلمی ساخت که در آن هرچقدر هم که بورژوازی مفلوک و مبتذل باشد و در کشاکش بحران‌ها و امواج فراوان حتّیٰ زمانه‌ای نو، نه تنها در انتها به سلامت از آنان خارج می‌شود، بلکه حتّیٰ کوچکترین نرمشی برای ورود خوارج به خودش را نمی‌دهد. جای بسی تأسّف است که بسیاری چشم خود را باین کمدی فوق‌العادهٔ پولانسکی بستند و به دلایل غیرسینمایی، دلایل سینمایی به فیلم بستند و آن را کوبیدند. بهرحال، در این مورد هم هیچ‌چیز از ما بر نمی‌آید.

آنا

@NaghdeShab

نقد شب

25 Jun, 13:37


من به خوبی از هویت دوگانهٔ خویش آگاهم

یکی منِ مشهور که به شدت تحت کنترل بوده و همه چیز او برنامه‌ریزی شده است و ایمن ـــ و منِ دیگر ناشناخته که می‌تواند بسیار ناخوشایند باشد. من فکر می‌کنم این بخش از وجود من مسئول تمامی کارهای خلاقانه من است، بُعدی که با کودک درون‌ام ارتباط دارد. او منطقی نیست، دمدمی مزاج است و بی‌نهایت احساساتی. شاید این پارهٔ وجود من، نه مردانه، که زنانه باشد.

- اینگمار برگمان


(یک فیلم از برگمان به انتخاب شما؟)

@NaghdeShab

نقد شب

22 Jun, 19:49


تولد بیلی وایلدر مبارک.

می‌گوید:
«من با دسته بندی فیلم ها میانه خوبی ندارم. برای من تنها دو نوع فیلم وجود دارد: فیلم های سرگرم کننده و فیلم های کسل کننده.»

براي ساختن فيلم كمدي بايد خيلي جدي بود. يك كمدي خوب بي ترديد رنج زيادي در خود دارد. رنج و البته پيروزي بسيار نادري براي هنرپيشه نقش اول؛ چيزي كه انتظارش را هم ندارد.

منتخب فیلم های کارگردان به ترتیب سال:

1. Double Indemnity 1944
2. The Lost Weekend 1945
3. Sunset Blvd. 1950
4. Ace In The Hole 1951
5. Stalag 17 1953
6. Sabrina 1954
7. The Seven Year Itch 1955
8. Love In The Afternoon 1957
9. Witness For TheProsecution1957
10. Some Like It Hot 1959
11. The Apartment 1960
12. Irma La Douce 1963

@NaghdeShab

نقد شب

20 Jun, 18:52


‍ #نوت

وصیّتنامه
در فیلم "بلوط پیر"، کن لوچ کارنامهٔ فیلمسازی‌اش را با یک وصیّتنامهٔ ایدئولوژیک به پایان می‌رساند. لوچ، در انتهای ده‍هٔ هشتم زندگی‌اش، عَلَم مبارزات سوسیالیستی‌اش را به نسل بعدی سپرد؛ چه حقیقتاً، همانگونه که در فیلم به نمایش گذاشت، چه مَجازاً.
نکتهٔ اوّل که نیاز به شفّاف‌سازی دارد، این است که فیلم، درمورد مهاجرین سوری و مشکلات آنان در کشور میزبان نیست؛ این تنها یک کنترلینگ آیدیئا برای تاپیکی گسترده‌ترست. درواقع این، خرد کردن یک تم و پرداختن به یکی از اسپکت‌های آن، یکی از مهم‌ترین نکات روایی در داستان‌گویی‌ست جهت جلوگیری از کلّی‌گویی، شعارزدگی و دور شدن از درام. بله، استثنائات شاهکاری همچون "سقوط" کامو، که از هر در سخن گفت و همچنان قَوامش را حفظ کرد و نشت نِشا نداشت، هم وجود دارند؛ لیک پر واضح است که استثنا، اصل را نقض نمی‌کند. خب، اگر موضوع بلوط پیر، برخلاف تِمَش، مشکلات مهاجرین نبود، پس چه بود؟
پیش از پاسخ دادن باین پرسش، بیائید سؤالی دیگر مطرح کنیم. آیا همچنان می‌توانیم همان تعریفی که مارکس قریب دو قرن پیش برای پرولتاریا بکار برد، استعمال کنیم؟ چگونه سرمایه می‌تواند خودش را آپگرید کند، ولی آنتی‌تزش همچنان همان تعاریف نخ‌نمای گذشتگان را استفاده کند؟ خب، آنچنان که شاید از یک پیرمرد هشتاد و اندی ساله توقّع برود، مخاطب گمان می‌برد که باید منتظر تماشای همچین دیدگاهی از کن لوچ باشد. صاحب بارِ بلوط پیر هم همچین دیدگاه نسبت به مبارزات سوسیالیستی دارد. مبارزاتی کارگری، علیه ارباب زر و زور و تزویر. اتاق‌پشتیِ خاک‌گرفته و نمور و بلااستفاده‌اش، مملو است از عکس‌ها و خاطرات دوران اعتصابات کارگران معدن زغال‌سنگ (در همان یک سکانس معارفهٔ اتاق‌پشتی، می‌ارزد به تمام اداهای گدایانه و عاری از درک فیلمسازانی همچون اوستلوند که داعیه‌دار سینمای مارکسیستی‌اند، حال آنکه کوچکترین درکی از عقاید مارکس ندارند) که توسّط عموی مرحومش ثبت شده‌اند.
در نقطهٔ مقابل، دختری مهاجر، جوان و همچون عموی سابق‌الذّکر، عکّاس را داریم که وارد زندگی مرد میانسال در آستانهٔ پیری خود قرار داریم، که دیگر کمک‌هایش به مردم ضعیف تبدیل به یک عادت شده و دلیلش برایش مشهود نیست. مسئله‌ای که بایستی به آن توجّه کرد این است که این رابطه، یکسویه نیست. یعنی نه تنها دختر سوری شعلهٔ امید را در دل مرد مجدّداً فروزان می‌کند، بلکه مرد نیز با رهنمودهایش به دختر جهت‌دهی و هدف می‌دهد؛ نشان به آن نشانِ استعارهٔ تعمیر دوربین شکستهٔ دختر، توسّط مرد انگلیسی-اسکاتلندی.
درواقع برخلاف اتّهاماتی که در باب دگم بودم به کن لوچ وارد می‌شود، او با بلوط پیر اثبات کرد که از قید و بندهایی که پیرمردانی عمدتاً تریاکی درگیرش هستند عبور کرده و ملتفت است که دیگر پرولتاریا، با آن معنای کلاسیکش، موضوعیّت ندارد و مشکلات جدید، محتاج راهکارهای جدید است.
پایان‌بندی فیلم، نمادی‌ست از انتقال بیرق از دستان لوچ به دستان جوانان ادامه‌دهندهٔ راهش در سینمایند؛ یک وصیّتنامهٔ بی‌نقص.

آنا

@NaghdeShab

نقد شب

20 Jun, 06:49


فیلم های مورد علاقه فدریکوفلینی :

The Circus 1928
by Charlie Chaplin
City Lights 1931
by Charlie Chaplin
Stagecoach 1939
by John Ford
Paisan 1946
by Roberto Rossellini
Monsieur Verdoux 1947
by Charlie Chaplin
Rashomon 1950
by Akira Kurosawa
Wild Strawberries 1957
by Ingmar Bergman
The Birds 1963
by Alfred Hitchcock
2001: A Space Odyssey
1968
by Stanley Kubrick
Le charme discret de la bourgeoisie 1972

by Luis Buñuel

@NaghdeShab

نقد شب

16 Jun, 19:16


#موسیقی_متن
_فیلم Taxi Driver اثرِ مارتین اسکورسیزی


@NaghdeShab

نقد شب

13 Jun, 18:52


#نوت

- من این دنیا رو بوجود نیاوردم، فقط ثبتش کردم.
+ شاید فقط فسادش رو، تاریک‌ترین کابوس‌هاش رو. آخرش که چی؟ این هیچی بجز لذّت ناسالم تو نیست.
- نه، من چیزی رو می‌نویسم که می‌بینم. حرکت دسته جمعی بسمت گیوتین؛ ما همه توی صف هستیم، منتظر صدای تیغ. رودهایی از خون زیر پای ما جاری شده، اَبِی.

ادامهٔ یادداشت...

آنا

@NaghdeShab