#جمعه_خونین_زاهدان @molaveye Channel on Telegram

#جمعه_خونین_زاهدان

@molaveye


#جمعه_خونین_زاهدان
https://t.me/molaveye
#در_نشر_کانال_سهیم_باشیم_صدقه_جاریه_است...‌.
@molaveye

#جمعه_خونین_زاهدان (Persian)

اگر به دنبال یک کانال تلگرامی پر از محتوای جذاب و مفید هستید، حتما به کانال '#جمعه_خونین_زاهدان' مراجعه کنید. این کانال تلگرامی توسط کاربر @molaveye اداره می‌شود و شامل مطالبی متنوع و ارزشمند است. از جمله بحث‌ها و مطالب متنوعی که در این کانال قرار داده می‌شود، می‌توان به اخبار روز، مقالات تحلیلی، پادکست‌های جذاب و غیره اشاره کرد. با پیوستن به این کانال، شما به یک جامعه فعال و پویا از افراد علاقه‌مند به این موضوعات ملحق خواهید شد. بنابراین، اگر مایل به دسترسی به اطلاعات به‌روز و مفید هستید، حتما این کانال را دنبال کنید. فراموش نکنید که در نشر این کانال نیز سهیم باشید، زیرا صدقه جاریه است.

#جمعه_خونین_زاهدان

13 Nov, 10:51


حکایتی از کلیله و دمنه


روزی یک خر و بَبری بر سر رنگ علف اختلاف نظر پیدا می کنند خر می گوید علف زرد رنگ است و ببر مدّعی است که علف سبز است، برای حلّ مشکل به نزد شیر می روند ......

در  کنار  جنگلی  در  یک   سحر
اختلاف  آمد  پدید  بر  یک نظر

بر سر رنگ  علف  یک بَبر  و خر
گفت و گو کردند و بحثِ بی ثمر

خر  بگفتا هر علف  رُوید  ز  کوه
رنگ آن زَردست وخوب وباشکوه

ببرگفتش رنگ آن سبزاست وپاک
هر علف با رنگ  سبز  زاید ز خاک

خر  بگفت آنچه  ببینم صحن باغ
رنگ زرداست همچوعاشق درفراق 

این جَدل عرضه بشد در نزد  شاه
چون که شیر اگه بُوَد ازکوه و کاه

گفت حرف خودبگویید این زمان
با دلیل  محکم  و  بی ترس  جان

ادّعای   بی دلیل   و    بی  گواه
نشنود قاضی و یاسلطان و شاه

ببر    گفتا  عمر  تو   باشد  هزار
خر  بگوید این  علف، در کشتزار

رنگ آن زرد است بسان رنگ نور
یا چو رنگ  مُرده  باشد قعر گور

من بگویم  سبز باشد  این  علف
چون لباسِ حوریان در آن صدف

هرچه رُوید زین چمن اندر جهان
سبزباشد رنگ آن ای چشم وجان

خر نشد  قانع  ز من  با صد دلیل
تو بگو  رای  خود ای  شاه جلیل

شاه   گفتا   بَبر  را  زندان  کنید
بند  و زنجیری به   پای او  زنید

ببر  گفتا   ای   شهِ   عادل   بگو
ازچه بندم  میکنی همچون عدو؟

رشوه دادت یاکه بود اونورچشم
حکم کردی باطل و باقهر وخشم؟

شیر گفتش حرف  تو  صادق بُوَد
کَی دهم من حکمِ بی اصل و سند

زین دلیل،حبس ات کنم ای ببرِ ما
کار  تو  بیهوده  بود  و  هم  خطا

خر  نگردد  قانع   اندر  هر  سخن
کَی پذیردحرف خوبِ  مرد و زن؟

وقت  تو باطل  بشد  با این جدل
کار  بیهوده   مکن    هم  از  اول

هرکه با خر می کند بحث وسخن
عاقبت     گردد     گرفتارِ    مِحن

کَی  شود حالی خرِ  افتاده گوش
کَی پذیردمنطق وبرهان و نوش؟

بحث خود کوته  نما  با  بی بَصر
هر  دلیل ات  رَند  کند در هر نظر

عادل ازنادان مپرس حرف حساب
کَی  بداند منطق  و  راه  صواب؟


          عادل ویسی زاده
1403/8/23
https://t.me/Veisizade

#جمعه_خونین_زاهدان

10 Nov, 12:27


▪️حکایت وفات  حکیم ابوالقاسم فردوسی


چون فردوسی وفات کرد، شیخ ابوالقاسم کرگانی امام جماعت بر او نماز نکرد و عذر آورد که او مداح کفار " شاهان و سلاطین" بوده است. بعد از مدتی خواب دید که حکیم فردوسی در بهشت با فرشتگان است.
شیخ از او پرسید: چگونه خدای تعالی تو را آمرزید و در جنّت ساکن گردانید؟
فردوسی گفت: به دو چیز، یکی آن که تو بر من نماز نکردی  و بی اعتنایی کردی  و دیگر بخاطر این بیتی که  در توحید ذاتش  گفته ام :

جهان را   بلندی  و   پستی تویی
ندانم چه ای، هرچه هستی تویی


چون ز دنیا پَر کشید آن محترم
سوی عقبی  زین جهانِ  پُر ستم

شیخ  را   آواز   دادند   ای  شها
رفت  فردوسی به  سوی آن خدا

تو  قدم   رنجه  نما  ای  سرفراز
بر سر قبرش  بخوان  فرض نماز

این    نماز    میّتِ    بر   مردگان
هم شود  اسباب خیر   آن  جهان

مُرده   از  زنده    بدارد    انتظار
تا  رسد  خیری  به لطف  کردگار

شیخ ابوالقاسم بگفت ای حسرتا
او  مداح  یاوه گو  بود  پیش ما

عمر  او در خدمت شاهان گذشت
وای بر آن عمر در خسران گذشت

اونخواند آن فرض واجب برجسد
نی بخواند الحمد و هم کفوا  احد

دفن  کردند   آن بزرگِ   اهل  دین
بی نماز   و    فاتحه    اندر  زمین

آن  ابوالقاسم  بدید  او را بخواب
صورتش چون ماه وآن مهتاب ناب

می خرامد درجِنان همچون عروس
آن  سخن گوی   بزرگِ   اهل طوس

شیخ   گفتا   ای مداح    هر  شهان
چون  رسیدی   این  مقام  عارفان؟

هرچه در شهنامه گفتی  هجو بود
حرفی  از  تعلیم  و  آموزش  نبود

گفت   فردوسی  جواب  آن  امام
بر تو گویم  من  همی عرض سلام

آن  خدای    با کمال  و    با جلیل
هر گناهم  عفو  کرد  با  دو  دلیل:

تو  نخواندی  آن  نمازم   بر  مزار
کافرم   خواندی  به  خلقِ  روزگار

چون که گشتم  ناامید از  آن نماز
رحم  کرد  آن  ذات  پاک  بی نیاز

وآن   دگر،  بیتی  سرودم  در  ثنا
در  ثنا   و  حمد  و  توحید   خدا

بهر این  بیت  قشنگ  و  نام  پاک
رحم کردآن ذات حق دربطن خاک

هر که شد  از لطف  مردم  ناامید
از خدا  گردد  بر او  رحمت  پدید

عادل آن " لاتقنطوا "   آمد  یقین
ذات حق رحمان بُود  در یَوم دین


          عادل ویسی زاده
1403/8/20
https://t.me/Veisizade

#جمعه_خونین_زاهدان

07 Nov, 10:36


حدیث شریف.


💢ثواب خیر واحسان بعد از مرگ انسان، به او می رسد.

عَائِشَةَ، أَنَّ رَجُلاً قَالَ: لِلنَّبِیِّﷺ (( إِنَّ أُمِّی افْتُلِتَت نَفسُهَا وَأَظُنُّهَا لَو تَکَلَّمَت تَصَدَّقَت، فَهَل لَهَا أَجرٌ إِنْ تَصَدَّقْتُ عَنهَا قَالَ: نَعَمْ))

📚( متفق علیه)🌷

حضرت عایشه می فرماید: "مردی پیش پیامبرﷺآمد و گفت: مادرم سکته کرد و فورا مُرد، عقیده دارم اگر فرصت سخن گفتن را می داشت، وصیت به خیر و احسان می نمود، آیا اگر من برایش خیر و احسان بکنم ثوابش به او می رسد؟
پیامبرﷺ در جوابش فرمود: بلی ثوابش به او میرسد.


این حدیث  از  اُمّهاتُ  المُومِنین
از    زبان   عایشه   گویم   یقین:

مادر هر  مومن است و چشم ما
این  گواهی  را  دهد  ذات  خدا

یک جوان  آمد به  نزد  مصطفی
خدمتش عرض سلام کرد  و ثنا

گریه می کرد وبگفت ای نورجان
مادرم دامن  کشید  از این جهان
           
رفت از  این  دار فانی   با شتاب
‌‌اونداشت آن فرصت حرف وکتاب

سکته کرد و لب ببست ازهرسخن
فرصت وصیت نکرد بر مرد و زن

من یقین دارم  اگر  او  زنده بود
خیر   و   انفاق  زیادی  می نمود

مرگ  او  بُد  دلخراش  و  ناگهان
فرصت خیری نکرد  در این زمان

گر که من  احسان کنم  بهر خدا
یا که  سیر گردانم  آن بطنِ گدا

این  ثوابِ من  رسد بر دست او
شاد  گردد  از   چنین  کارِ   نکو؟

در جوابش گفت  آن انوارِ  عین
آن  رسول خوش کلام مشرقین:

مرحبا  بر تو  چنین خدمت کنی
بر دل  آن  مادرت   رحمت  کنی

آری ای فرزند من بی شک بدان
خیرِ  زنده  می رسد  بر مردگان

مادرت اکنون شود شادان ز تو
چون  ببیند  آن زکات و  نان تو

مرده را پوسیده وخامش مبین
همچو دنیا  او زبان  دارد یقین

او  ندارد  رخصت پاسخ  به ما
تا  کند  شکر و  سپاس   کارها

مُرده  باشد منتظر  تا  بستگان
خیر و احسانی فرستد در نهان

عادل این لطف خدا باشدکه ما
خیر ما هم می رسد بر مُرده ها


         عادل ویسی زاده
1403/8/17
https://t.me/Veisizade

#جمعه_خونین_زاهدان

05 Nov, 19:23


نامه ای پر از عشق و وفاداری

یار خوبم تو بخوان این  نامه  را
با همه احساس وعشق و هم وفا

در  میان  شهر  و   آن  کوی شما
در گذرگاه   قشنگت   زان   سرا

دخترانِ  دیگری  همچون    بلور
هر یکی زیبا و  نیکو همچو حور

شش نفر شان،روی آنها پربَهاست
هر یکی  زیباتر  از روی  شماست

قد بلند  و  ناز  و اهل عشوه اند
هر یکی  از دیگری  هم   دلپسند

من سه دختر  را  ببنیم زین گذر
عاشق هر یک شده هم صد پسر

قد  و بالای  همه  کوتاه  و   ناز
دلربا   و   دلفریب   و   سرفراز

دختری  باشد    میان  آن   همه
باجمال وخوش تراش،چون زلزله

او مرا دوست تر بداردهمچوجان
نامه ها   بفرستد  او   راه   نهان

در محل  کسب و  کارم  آن  دگر
من ببینم  دختری  را  هر   سحر

گُل  فرستد  می شود  قربان من
دوست دارد  تا  شود  مهمان من

قهوه خانه  دارد  آن دیگر    پدر
دخترش شیرین چنان شهدوشکر

بهر   من ریزد  عسل  جای   شکر
نازنین  و  مهربان  است آن  جگر

وان دگر  باشد همی میوه فروش
همچو  میوه، آبدار  و اهل  نوش 

میوه ها   آرَد   برایم   هم    نکو
از  انار  و سیب  و  بادام  و  هلو

از میان این همه  دختر که هست
خاطرم احساس هیچیک را نَبست

دل  نباختم  بر  دل   هر   دختری
من تو راخواهم که  تاج این سری

از   میان   جمع  خوب  دختران
دل نبستم    بر   جمال    دیگران

من تو را خواهم تو ای یار عزیز
سیرتت چون صورتت پاک وتمیز

دل نبستم هم  نبندم  زین جهان
غیر قلب و  آن دلت  ای  مهربان

حلقه عشقت بُوَددرگوش ودست
جام عشقت سرکشیدم در  اَلَست

گر زند لبخندبه من مهتاب و ماه
یا  که باشد  دختری  بهتر  ز ماه

من نخواهم هیچ دختر این زمان
نازنینی  بهر  من  ای خوش زبان

من  ندانم   زین  همه  یاران ناب
ازچه قلبم عشق  تو کرد انتخاب؟

عادل آنکس عاشقست برروی یار
دل  نبندد   بر   کَسی  در  روزگار


       عادل ویسی زاده
1403/8/15

https://t.me/Veisizade

#جمعه_خونین_زاهدان

03 Nov, 16:31


♥️رسم رفاقت


🔺در راه مشهد
#شاه_عباس تصمیم گرفت دو بزرگ مرد را امتحان کند!!

▪️به
#شیخ_بهایی که اسبش جلو می‌رفت گفت: این #میرداماد چقدر بی‌عرضه است اسبش دائم عقب می‌ماند.

🔺
#شیخ_بهایی گفت: کوهی از علم و دانش برآن اسب سوار است، حیوان کشش این‌همه عظمت را ندارد.

▪️ساعتی بعد عقب ماند، به
#میرداماد گفت: این #شیخ_بهایی رعایت نمی کند، دائم جلو می‌تازد.

🔺
#میرداماد گفت: اسب او از این که آدم بزرگی چون شیخ بهایی بر پشتش سوار است سر از پا نمی‌شناسد و می‌خواهد از شوق بال در آورد.

▪️این است رسم رفاقت...
در غیاب یک‌دیگر حافظ آبروی هم باشیم...

در رَه مشهدبتاخت آن شه عباس
شادمان  و  با غرور  و بی هراس

خواست تا  آن دو سپهسالار دین
آن دو یار  اهل  علم  اندر   زمین

امتحان گیرد  از آن  یاران خوب
تا بداند زان دو یارش  هر عیوب

آن بهایی اسب او چار نعل و تاز
پیش می رفت آن سوار  سرفراز

گفت میرداماد او بی عرضه است
اسب اودائم ضعیف وخسته است

اوعقب مانَد در این جمع وحضور
همچو   کافر  از   نماز  وقت  روز

شیخ گفتش ای شها  کوهی ز نور
او نشسته   با ادب  پشتِ   ستور

اسب  او طاقت ندارد این شکوه
هیبتش باشد  بسان سنگ و کوه

زان سبب کاهل رود این اسب او
چون  تن سرباز   خسته  از  عدو

ساعتی دیگر عقب ماند  اسب او
میرداماد  را    بگفت  شاه    نکو

شیخ ما سرعت بتازد  همچو نور
بی رعایت می رود در این حضور

گفت  میرداماد  دانا  این  جواب
اسب شیخ از آن بتازد  با  شتاب

چون بداند راکب او شیخ ماست
شیخ دین و ارجمند  و پر بهاست

زان سبب شادان دَود آن اسب ناز
چار  نَعل  و  با شتاب  و  یکّه تاز

مفتخر باشد  که بارش چون گهر
آن  بهایی  باشد  اندر  این  سفر

یار  اگر  باشد  عزیز  و    مهربان
اسب و اشترخوش بتازد هرزمان

این چنین باشد رفاقت  در جهان
جز  نکویی تو  مگو حرفی عیان

گر که داری  تو  رفیق و  یار  ناز
عیب او پوشیده دار و سرّ و راز

عادل آن کس عهد بندد  با رفیق
حرمتش واجب بُوَد در هرطریق


       عادل ویسی زاده
1403/8/12

#جمعه_خونین_زاهدان

01 Nov, 18:29


حکایت:

لقمان حکیم درکنارچشمه ای نشسته بود و مردی از او پرسیدتا روستای بعدی چندساعت راه است؟ لقمان گفت راه برو آن مرد پنداشت که سوال را نفهمیده دوباره پرسید چندساعت راه است؟ لقمان باز گفت راه برو چون راه رفت گفت یک ساعت دیگر به آبادی میرسی گفت چرا در اول جواب ندادی گفت چون راه رفتنت را ندیده بودم." تا راه رفتن دیگران را نبینی در موردشان قضاوت نکن".


این سخن بشنو  ز لقمان  حکیم
نام  او  آمد     ز    قرآن  حکیم

یک نفر  پرسید ای پاک تر  ز آب
این سوالم با  نکویی دِه  جواب

چند ساعت  تا   دگر آن  روستا
می رسم شادان وسالم با دو پا؟

گفت لقمان راه  برو ای چشم ما
راه رفتن نعمتی است از آن خدا

باز  گفتش  ای عزیز و   مرد راه
کَی رسم در آن دِه  و پایان  راه؟

گفت لقمان  راه  برو ای اهل دین
در نورد این خاک راه و این زمین

بار دیگر  او  بپرسید   آن  سوال
گفت لقمان راه  برو ای  مردحال

گفت حرفم  را  نفهمیدی  عجب
تو جوابم دِه کلامت چون رطب

چند متری راه رفت آن مرد پاک
گفت لقمان،ای تومَرد کوه وخاک

ساعتی دیگر رِسی آن شهرو دِه
بار خود  با  دلخوشی آنجا  بِنه

گفت زودترچون نگفتی توجواب
حال ما برهم زدی چون تیره آب

گفت  لقمان  من ندیدم   رفتنت
تا  بگویم  کی رسی بر  مقصدت

چون که دیدم رفتنت با آن قدم
من بدادم آن جواب ای ذوالکَرم

تا  نبینی   رفتن  و    رفتار   ما
تو مشو داور به هرعیب و خطا

هان مشو قاضی به  کار دیگران
کَی بدانی  راز  و  درد مردمان؟

تا  ندانی  غصّه  و هر  رنج و آه
کَی بدانی حال هر جوینده  راه؟

عادل آن کس آگه از اسرارنیست
چون بداندحال بیماری که زیست؟


        عادل ویسی زاده
1403/8/11

  https://t.me/Veisizade

#جمعه_خونین_زاهدان

01 Nov, 10:34


حکایتی از مناظره دو جوان بر سر گور پدر ( گلستان سعدی )


🔳توانگرزاده ای را ديدم بر سر گور پدر نشسته و با درويش بچه ای مناظره در پيوسته که صندوق تربت ما سنگين است و کتابه رنگين و فرش رخام انداخته و خشت پيروزه در او بکار برده، به گور پدرت چه ماند: خشتی دو فراهم آورده و مشتی دو خاک بر آن پاشيده؟

🔳درويش پسر اين بشنيد و گفت: تا پدرت زير آن سنگها ی گران بر خود بجنبيده باشد پدر من به بهشت رسيده بود !

یک حکایت بشنو از آن شیخ ناز
از گلستان   لطیف  و   اهل  راز

یک    توانگرزاده   بر  گور  پدر
ناله می کرد از   فراق   آن  گهر

در کنارش  کودکی بنشسته بود
زارونالان همچوآن مضراب عود

آن توانگر زاده  گفتش  ای فقیر
بنگر این قبر و  مزار چون حریر

قبر را از  سنگ  مرمر  چون طلا
همچوکاخی کرده ایم این قبر را

لوح آن سیمین و نقشش پُر نگار
سنگ هایش جملگی خوب وعیار

خشت آن پیروزه وفرشش رخام
قبر را   رنگین  نمودم   من  تمام

قبر بابای تو  باشد  همچو   شب
رنگ وسنگی من نبینم ای عجب!

مشت خاکی بینم و سنگ و گیاه
خاک قبرش  تیره چون ابر سیاه

کو  طلا  و  مرمر  و  سنگ  بلور
چون بخفته  آن پدر در لای گور؟

مُرده کَی باشد ازاین حال خراب
هر شبی خوابی ببیند او خراب؟

آن  گدا زاده بگفت ای چشم من
چون که برخیزد جنازه  از  کفن

تا  که  برخیزد   همی  بابای  تو
از  میان  قبر  و  آن   ایوان  نَو

تا که  آن سنگ  مزار  و  لوح را
وان همه  پیروزه و  خاکِ   طلا

دورگرداند زقبرش سنگ وخشت
می رسد بابای  من  باغ   بهشت

قبر او ساده  بُوَد  از  برق و رنگ
ساده بودوساده مُردبی نام وننگ

عادل ار  راضی نباشد  آن  ودود
گنبد وهر سنگ مَرمَر راچه سود؟

 
         عادل ویسی زاده
1403/8/11
 
https://t.me/Veisizade

#جمعه_خونین_زاهدان

26 Oct, 04:50


اِستاده بمیریم چو حلاّج نکوکار


اِستاده  بمیریم چو حلاّج  نکوکار
تسلیم  نگردیم بر آن  دشمن بدکار

پنهانه نجنگیم و نگردیم  به پنهان
آواز دهیم دشمن خود برسرِ دیوار

صد بمب فرود آمد و آید دگر بمب
از جنگ  نترسیم و نگردیم عزادار

تا فضل خدا  یار بُوَد  بر سر مردم
ما زنده بمانیم در این جنگ گرفتار

آن ذات خدابشکنداوپشت عنودان
مقهور  کند ظالم بدگوهر خونخوار

او طیر و ابابیل فرستد  به یهودان
تا بنگرد آن قدرت سلطان  جهاندار

آن آه ستمدیده رِسد عرش خداوند
از   پای   درآرد   قلم   پای  ستمکار

آسوده نخوابد زغم آن دشمنِ ظالم
چون تیردعا می کُشدآن ظالم کفتار

ما تکیه  به  الطاف خداوند نمودیم
تا بشکند او  دولت صهیون خطاکار

صدبمب فرو ریخت بر آن ملّت غزه
صد رهبر دیگر دهدت مادر "سنوار"

عادل کَرم ولطف خدا میرسداز راه
تو نَصرُمِن الله بخوان باهمه اسرار


         عادل ویسی زاده
1403/8/
5
  https://t.me/Veisizade

#جمعه_خونین_زاهدان

20 Oct, 10:46


حدیث شریف:

حدیث قدسی درمورد کیفر و مجازات عمل زشت و نابخشودنی قتل و خودکشی



678- «عَن جندب رَضي اللَّه عنه  عَنِ النَّبِيِّ  ﷺ  قَالَ: «كَانَ بِرَجُلٍ جِرَاحٌ فَقَتَلَ نَفْسَهُ، فَقَالَ اللَّهُ: بَدَرَنِي عَبْدِي بِنَفْسِهِ، حَرَّمْتُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ»». (بخارى: 1364)

ترجمه: «جندب رَضي اللَّه عنه  می‌گوید: رسول الله ﷺ فرمود: «شخصی كه زخمی شده بود، خودكشی كرد. خداوند در مورد او فرمود: بنده ام پیش از آنكه اجلش فرا رسد, خود را كشت. پس من هم بهشت را بر وی حرام كردم»».


یک حدیث قدسی از ِ آن مصطفی
بشنو  تو    از   آن   رسول   کبریا

گفت یزدان اینچنین فرموده است
هرکه بشنُوداین سخن ازغم بِرَست

گفت هرکس نفس وانسانی بکشت
یا به تیر و یا  تفنگ و یا که مُشت

جای او  دوزخ بُوَد  او  قاتل است
حق نبخشد  قاتل بی دین و پَست

قتل عَمداز هرکه خیزد زین جهان
حق نبخشد این گناهش بی گمان

وان دگرجرمی که باشد بس کبیر
خودکشی است ازکبیر و هرصغیر

آنکه خود را می کُشداز دست غم
بر دل و دینش کُند  بی شک ستم

انتحار و  خودکشی  ای چشم  ما
این گناهی بس بزرگ است وخطا

کیفر  هر   خودکشی   آتش  بُوَد
حق تعالی  سخت  تنبیه اش کند

سال ها  در   آتش   نار  و   سقر
حق  بسوزاند  چنین  جسم بشر

چون که بی امرِ  خدا پایان بداد
زندگی و عُمر  خود   بر  باد  داد

زندگی  دارد  فراز  و  هر  فرود
هان مشو  تسلیم  شیطان  عنود

کَس نباشد بی غم و رنج و ملال
تن  به کشتن تو  مَده سوی زوال

هرکه آن قرآن و یزدان راشناخت
کَی به سوی قتل جان خودشتافت

صبر کن بر درد و رنج و مشکلات
هان مَده  پایان به عمرت درحیات

عادل آن کس  او  بترسد  از خدا
کَی شود  تسلیم  هر نفس و هوا؟


          عادل ویسی زاده
1403/7/29

  https://t.me/Veisizade

#جمعه_خونین_زاهدان

18 Oct, 18:35


حکایت مَردی که برای سگش گریه می کرد


این حکایت  بشنو  از آن  مرد پیر
اوسگی داشت درکنارش همچوشیر

رفت سوی کوه و دشت وآن شکار
تا کند  صید بز  و خرگوش و مار

درمیان دشت و راه آن سگ بِمرد
صاحبش صدآه وافسوسی بخورد

گریه می کرد در فراقش زار  زار
چون  پدر مرده  برای  مرگ  یار

چشم هایش پُر ز خون و اشکبار
می فشاند از دیده چون ابر بهار

آن یکی دید و  بگفت ای مردراه
ازچه گریان گشته ای از درد وآه

گفت این حیوان خوب و  باوفا
او گرسنه  باشد  و   هم  ناشتا

ازسحر تا غروب و وقت خواب
او نخورده هیچ  نانی یا که آب

اندرونش  خالی از نان و   غذا
این سگم درحال مرگست وفنا

من  بمیرم  تا  نبینم   مرگ  او
چون ببینم مردن و  آن برگ او

گفت درکیسه چه داری تو بگو
چیست در انبان تو   مرد  نکو؟

گفت دارم یک دو  نانی بر  کمر
بر کمر بستم  دو  نانم  از سحر

گفت ازچه کرده ای پنهان زسگ
نبض آخرمی زند این قلب و رگ

آن دو نانت پیش او بَر چشم من
گریه را کم کن چوآن چشمان زن

تو بجای آن  همه  اشک و  فغان
آن دونان را نزد او بر  این زمان

گفت هرگز  من نبخشم این غذا
گر چه باشد  هم  سگم اهل وفا

گریه  آسان باشد  و هم  بی بها
گریه  راحت تر  بُوَد از  این غذا

نان عطاکردن برایم سخت است
چون دَهم نان خودآسان زدست؟

گفت آسان گِرید این چشمان من
گرچه  باشد  مُرده از اقوام  زن

لیک  نان  و  بخششِ لَحم و غذا
من نبخشم  من ندارم  این سخا

ناله   و  نوحه  کنم  بر  مُرده ها
شعر  خوانم  در غم صاحب عزا

لیک هرگز من نبخشم پول و مال
کی دَهم من پول خودجز بر عیال

هرکه باشد مُمسک وخوارو بخیل
کَی ببیند   لطف  آن  ذات  جلیل؟

تا   نبخشی نان و  مالت بر  فقیر
حق  نگردد  یاور  و  هم  دستگیر

نوحه  کم  کن  بر سر مرده ز گور
با  سخایت  شاد  کن هر مرد کور

هر که  باشد اهل  انفاق  و  سخا
حق  پذیرد  اشک هایش  یا  دعا

عادل از اشک و دعای   بی سخا
کَی  پذیرد  ناله و  اشکت  خدا؟


           عادل ویسی زاده
1403 /7/27
https://t.me/Veisizade

#جمعه_خونین_زاهدان

17 Oct, 12:20


٢٣ مِهر ماه روز جهانی "عصای سفید" و ایمنی نابینایانِ،بر روشن دلان گرامی مبارک باد.


چشم هایت گرچه بست این روزگار
چشم    دیگر   را     بدادت   کردگار

چشم  سر  از  تو گرفت  و هم  بداد
چشم   پاک   آن  ضمیرت   در   نهاد

تو  عزیز   و  روشنی  از   نور  رب
حق  دهد  پاداش  تو  همچو رطب

دست  نابینا   بگیر    ای    مرد  پاک
تا  نیفتد   ناگهان    بر   روی    خاک

مصطفی گفت: " آن که نابینا  بمُرد
در   قیامت،  آن  بهشتِ   پاک   بُرد"

شکر آن یزدان بدادت چشم وگوش
عیب  نابینا   و    هر    بینا     بپوش

هر  که  دستِ   مردِ   نابینا     گرفت
صد  دعا  دامانِ   آن   شیدا    گرفت

چون عصا باش و پدر  بر  دیده کور
همره اش شو زین جهان تا  پای گور

هر  که  شد   بر  خلقِ   نابینا    عصا
صد عصایش  بخشد  آن  ذات  خدا

زین  جهان  باشد  دو   نابینا    بدان:
این یکی پوشیده چشم باشد  عیان 

لیک قلب و جان پاکش روشن  است
زندگی بر  جان او  چون گلشن است 

محترم    باشد   چنین   فرد   شریف
کَی  بُوَد  او  ناتوان   و  هم  ضعیف؟

وان دگر باشد دلش بی رحم  و شور
او   نبیند  هر  حقیقت   همچو   کور

چشم   دل   بندد   به   روی  مردمان
عیب   گیرد    از   خدا    و    دیگران

گر چه  بینا  باشد و  دارد دو  چشم
لیک  زاید   از   وجودش    نارِ خشم

ای  بسا   یک  مردِ    نابینای    خوب 
دور   باشد   از  گناه   و   هر  عیوب

وی  بسا  یک  مردِ   بینا    در  جهان
صد  گناه   اندیشد   و   ظلم    نهان

از  خدا  خواهم   به  حقّ  مصطفی
کَس   نباشد   کور و  محتاجِ   عصا

عادل آن عکَس خدمت هر کور کرد
آتشِ  دوزخ  به  جانش    باد،  سرد


            عادل ویسی زاده                                      1403/726
https://t.me/Veisizade

#جمعه_خونین_زاهدان

14 Oct, 20:12


ریشه یابی تاریخی ضرب المَثل" همین آش است و همین کاسه"


در زمان "نادرشاه" یکی از استانداران او به مردم خیلی ظلم میکرد و مالیات های فراوان از آن ها می گرفت.
مردم به تنگ آمده و شکایت او را نزد نادر بردند.
نادر پیغامی برای استاندار فرستاد ولی او همچنان به ظلم خود ادامه می داد. وقتی خبر به نادر رسید، چون دوست نداشت کسی از فرمانش سرپیچی کند، همه ی استانداران را به مرکز خواند.
دستور داد استاندار ظالم را قطعه قطعه کنند و از او آشی تهیه کنند.
بعد آش را در کاسه ریختند و به هر استاندار یک کاسه دادند و نادر به آنها گفت: "هر کس به مردم ظلم و تعدی کند، همین آش است و همین کاسه"!


ریشه ی ضرب المَثل  بشنو  ز ما
گویمت  ای مهربان  و  چشم  ما

در  زمان  شاه   نادر   زان  زمان
بود یک والی،دشمن  آن  مردمان

اهل زور  و رشوه  و جَور و گناه
ظلم می کرد  او به خلق بی پناه

کَس نبودازظلم وجَورش در امان
مال مردم  می ربود آن  هم عیان

نامه  بنوشت  مردم  شهر و دیار
سوی  آن  شاه  کبیر  و   شهریار

گفت  نادر ظلم و جَورت  کم نما
دست خود کوته کن ای مامور ما

التفاتی  او  نکرد  بر  حکم  شاه
ظلم می کرداوبه هرخلق و سپاه

گفت نادر  سوی  آن من  آرید  او
تا  بگیرم  انتقامی    زان     عدو

جمله  والی  جمع  کرد  آن پادشا
تا   کند   تنبیه    سخت  آن  گدا

چونکه جمع شدجمله استاندار او
با  غضب بر جمع  آن ها  کرد  رو

گفت گردن والی زنید درپیش ما
تا  شود آن درس  عبرت  بر شما

آن چنان عبرت کنم  والی  شهر
تا  بماند  این حکایت هم به دهر

چون دهم فرصت به جان ظالمی
تا کند  ظلم  و ستم   بر  مردمی

در میان  دیک  پختند  جسم  او
قطعه قطعه  شد تن آن  تیره رو

آش  پختند زان جنازه  ای عجب
روغن این آش بُد  هم  یک وجب

امر  کرد  آن شاه  نادر  آن  زمان
هر که ظلم اندیشد از این والیان

من همین آش وهمین کاسه به او
وقت  شام   آرم   برای   آن  عدو

این سخن  رایج بشد  از آن زمان
نقل    گردد    بر    زبان   مردمان

هر   مَثل  لازم   بُوَد   تاریخ   آن
ریشه ی پند  و  مَثل،  نیکو  بدان

عادل این  ضرب المثل های  نکو
ریشه ی و تاریخ آن کن جستجو

 
         عادل ویسی زاده
1403/7/23

  https://t.me/Veisizade

#جمعه_خونین_زاهدان

14 Oct, 05:06


سخنی از نادر شاه افشار خطاب به دانشمندان و خردمندان:


حفظ اراضی مملکت با سپاهِ من،
حفظ تربیت نسل آینده با شما،
اگر سخنان و حرف های شما، مردم را آگاهی بخشد دیگر نیازی به شمشیر نادرها نخواهد بود!ا!


یک سخن بشنو ازآن شاه بزرگ
حرف  نادر شاهِ   افشار  سترگ

حرف نیکو  بشنوید ای عاقلان
از  زبان  عالم  و  هم   حاکمان 

حفظ خاک کشور  و مرز وطن
هست  بر عهده ی این جان من

من بجنگم باعَدوی چیره دست
همچو پیل زورمند وشیر مست

جنگ با دشمن  بُوَد درخون ما
بشکنم آن دشمنِ خونخواره را

کار ماجنگ است وپیکار ونَبرد
ارتشم صدفیل و شیری را دَرد

کار تو  ای عالم و  نیکو سخن
هست  ارشاد دل هر مرد و زن

لیک     تعلیم     فرزندان    ما
هست تکلیفی  بر   جان   شما

کودکان  را  تربیت، نیکو  کنید
علم ودین وعقل آموزش دهید

گر که حرف و پندتان باشد اثر
دور  دارد  جامعه  از  هر خطر

گر که  آگاهی  دهد حرف  شما
یا  موثر   باشد   آن    گفتارها

احتیاجی  نیست  بر شمشیر ما
کَی کنم  دیگر  نبرد و جنگ ها؟

گر شما نیکو دهید تعلیم و پند
کَی فِتد مردم درآن زندان وبند

گر  زبان  و  فعل تان باشد نکو
کَی شود غالب به ما زور عدو؟

عالم  بی فعل و  اندیشه  همان
شر  رساند بر همه  این مردمان

یک سخن از تیغ نادر بهتراست
عالم  دانا  ز  حاکم  برتر  است

عادل  ار عالم  بُوَد  اهل  یقین
پاک و آسوده شود هر سرزمین


         عادل ویسی زاده
1403 /7/22
  https://t.me/Veisizade

#جمعه_خونین_زاهدان

12 Oct, 10:55


حدیث شریف:


پیامبراکرم صَلیّ الله عَلیه وآلهِ وسلّم فرمودند: " مردی برای ملاقات برادر دینی اش به روستای دیگری رفت.الله متعال به فرشته ای دستور داد تا از او بپرسد علت این ملاقات ودیدارش برای چیست؟ آن فرشته پرسید: کجا می روی؟ گفت به فلان روستا برای دیدن برادر دینی ام، فرشته پرسید آیا نزد او طلبی داری؟ گفت خیر. گفت از او پول و منفعتی می خواهی؟ گفت خیر، گفت برای حل مشکلت نزداو می روی؟ گفت خیر گفت پس سبب این ملاقاتت چیست؟ گفت فقط برای رضا ودوستی حق تعالی او دوست دارم وبه نزدش می روم، فرشته گفت مژده به تو من مامور وفرشته خدای مهربان هستم که من را به نزد توفرستاده الله متعال فرمود.: من هم او را دوست دارم همانطور که او بخاطر من آن مردرا دوست دارد. (حدیث مسلم/2567)

این حکایت بشنو  از  آن مصطفی
آن  رسول   سرور   و    نور  خدا

گفت شخصی رفت تا یک راه دور
سوی  آبادی  برفت با شوق و نور

یک فرشته  ناشناس  آمد حضور
گفتش ای  مرد  غریب  بی غرور

تو کجا خواهی برفت ای محترم
ذکر  یزدان می کنی  در هر  قدم

گفت سوی دِه رَوم ای چشم ویار
تا  ببینم  آن  رفیقم   زان    دیار

گفت  بهر  چه   روی  تو سوی او
منزلش  را  هم بجویی کو به کو؟

مشکلی داری  و یا   قرضی  بگو
یا که پولی را  بخواهی  تو  ز او

یا  تجارت  می کنی  با  آن طرف
تا  بیابی مقصد  و  پول  و هدف؟

گفت پولی  من  نخواهم  یا طلب
من  قدم  بردارم  از   الطافِ  رب

قصد  من  باشد  رضای  آن  خدا
من نجویم  درهم  و  وام  و  بها

قصد من  از رفتن و  قطع  طریق
آن رضای  ذات حق است  و رفیق

آن فرشته   گفتش   ای  مرد  وفا
من فرشته  باشم  از   سوی  خدا

مژده  دادت  آن  خداوند    گرام
بر تو  گوید رحمت و عرض سلام

گفت یزدان من شدم خشنوداز او
چون رضای من نمود  او جستجو

دوستیش  بهر  من  بود  و  رفیق
بی ریا  و  پاک و اخلاص و دقیق

روز  محشر  می رود  در قصر ناز
تا  شود   جبران    آن   راه   دراز

باغ فردوسش دَهم با قصر وحور
تا  شود  پاداش  آن   رنج    عبور

هر که از  بهر  خدا  زحمت  کشید
یا  که  رنج  و  آفت  و دَردی بدید

حق  دهد  پاداش  آن  صبر   زیاد
کَی بَرد  ذات  خدا  نامش  ز  یاد؟

مِهر  و  قهرت  گر  شود  بهر خدا
حق  پسندت  کار  تو با  صد رضا

دربهشت باشدچنین شخص شریف
حق  کند جبران  هر کارش، لطیف

عادل آن کَس کار او بهر   خداست
یاورش گرددخدا آنچه که خواست


          عادل ویسی زاده
1403/7/21
 
https://t.me/Veisizade

#جمعه_خونین_زاهدان

05 Oct, 11:33


ای بلال  چرا از ما دور گشته ای؟


بعد از وفات پیامبراکرم صلی الله علیه و آله وسلم بلال حبشی( رضی الله عنه ) عهد می بندد که از غم آن حضرت اذان نگوید اصرار و التماس مردم موثر واقع نگردید تا این که آن حضرت در خواب امر می کند ای بلال چرا از ما دور گشته ای؟ دوباره اذان بگو.

یک شبی آن مصطفی  بَدر  تمام
آن رسول ارجمند  و خوش کلام

آمد  او    خوابِ     بلال  مهربان
گفت ای اصحاب ویارخوش اذان

بعد  موتم   ترک کردی  شهر  ما
چون نرفتی سوی  اصحاب وفا؟

خلق  مشتاق صدا  و  نای  تُست
تشنه ی  آواز  و هم  آوای  تست

یثرب  و   مکّه  بجوید   پای  تو
شهر ما خالی   از   آن هنگام  تو

زود  برخیز  ای بلال خوش صدا
بار  دیگر  بانگ  دِه  ای چشم ما

مسجد و  محراب و منبر را ببین
رو  اذان گو بر همه  خلق   زمین

با دو گوشم  بشنوم  بانگ  اذان
هم  سلام  و  هم  درود  مومنان

دیگ قلب از بانگ توآمدبه جوش
عرش وفرش آن خدا آمد خروش

از چه  بنشستی سفیر   باصلاح؟
وقت بانگ است ونماز وآن فلاح

رو  اذان گو  بارِ  دیگر   باشکوه
تابجوش آید زمین ودشت وکوه

تا بخوانند آن نمازِ  صبح و شام
سجده  آرند  پیشِ   ذاتِ  لاینام

این نماز و این اذان نورخداست
جلوه ای از ذکر   پاک  کبریاست

آن بلال  آمد  به  سوی  شهرِ ناز
بار  دیگر  سر بداد   بانگِ    نماز

چون طنین شدآن صدای دلفریب
شوروحالی دست دادآنهم عجیب

اشک بارید از دو چشم مرد و زن
خلق،  حیران لب ببستند از سخن

یک  قیامت   کرد  بر پا   آن صدا
ذات حق گفتش  درود  و  مرحبا

تو  بخوان فرضِ  نماز  و  امر او
پنج نوبت آن صلات و  ذکر   هو

رو بگو بانگِ اذان ای خوش صدا
خلق  را  آور   به  سوی  آن  خدا

هان  مکن  تعطیلِ  امر ذوالجلال
آن  نوا  را  سر بِده  همچون بلال

عادل  این دین خدا  پاینده است
صد  بلال  دیگرش  آرد  به دست


          عادل ویسی زاده
    1403/7/14
 
https://t.me/Veisizade

#جمعه_خونین_زاهدان

04 Oct, 11:14


حضرت على (عَلیهِ السّلام) می فرماید:


أَحْمَقُ اَلنَّاسِ مَنْ ظَنَّ أَنَّهُ أَعْقَلُ اَلنَّاس!

احمق ترین مردم کسى است که گمان کند خردمندترین مردم است.

احمق ترین مردم کسی است که خود را حقّ مطلق می داند، لذا جز به قدرت مطلق، رضایت ندارد.

یک  سخن بشنو  از آن شاهِ ولی
آن  امام   مقتدا،      نامش  علی

او  امام   چارم   و   شیر   زمین
بر وجود و حلم  و علمش آفرین

گفت: آن کس که بپندارند همان
عاقل و داناتر  است از  مردمان

یا  خردمندتر   ببیند  خویش را
از همه  مردم  ز  عقل و  محتوا

گر که فکرخود بدید اندازه بیش
عقل خود برتر ببیند او ز خویش

بیگمان اوجاهل وهم احمق است
بر همه نفرین بدان او لایق است

حقّ  مطلق  بهر  خود  بیند  همی
خویش  را  کامل  بداند  هر دَمی

قدرتش  مطلق  بداند   این عَدو
جمله  کار  خود  بداند  بس  نکو

خلق  را  نقصان بداند  در سخن
ساده  و نادان  ببیند مرد و   زن

مست جهل است وخرافاتِ کلام
عقل او  از  هر کَسی هم   ناتمام

جاهل است وخام وکالیو و زبون
قلب مردم  از  جهالت  پر ز  خون

فکرو راهش باطل وخود بی خبر
حرف و جهلش  بهر ما دارد خطر

عادل آن کَس خَلق را بیند ضعیف
حق کُند قدر و مقامش را سخیف


           عادل ویسی زاده
1403/7/13
 
https://t.me/Veisizade

#جمعه_خونین_زاهدان

28 Sep, 07:27


نامه ای که خدا به آن پاسخ  داد



یک   جوانی  در   دل   شب  تا  سحر
نامه    بنوشت    بر    خدای     دادگر

گریه  کرد  و  سر  نهاد  و خواب دید
ذاتِ    یزدان  همچو   آن مهتاب دید

نامه ات خواندم به جان ای  یار  من
دوست دارم من تو را  ای چشم و تن

نامه ی پر سوز  تو خواندم  به  جان
درد    دل     کردی    برایم     مهربان

از غم  و  اشک  ها  و    رنج   زندگی
از   دلِ   ناکام    و  عشق    و  بندگی

بهر    من  بنوشته   بودی   از    غمت
مشکلات  را  گفته  بودی    هر  دَمت

گر  چه   دانم    نامه ی  نانوشته  را
گر  چه  خوانم   قصه ی  نا گفته  را

دوست  دارم    بشنوم   حرف   شما
درد   دل    گوش   آرم    وقت  عشا

تو   مپندار    غافلم    از   حال    تو
من    ندانم  مشکل   هر   سال    تو؟

کار    را   بسپار     بر    دستان    من
اعتماد   کن  بر   دل  و   احسان  من

من  ببینم    این   غم  و   بیداد   تو
من   بدانم    این  دل     ناشاد     تو

گوش  دادم   آن  همه   وِرد  و  دعا
هم   اجابت  می کنم    من  بر  شما

تو  نکردی جُرم  از    آن   شرمِ   من
دور  کردی  از گناه  آن  قلب  و   تن

من   ببینم   ظلم   و  جَور   حاکمان
من  ببینم   اشک    و    آه    کودکان

این همه ظلم  و فساد و کفر و جَور
کَی شوم غافل  از  این  گردابِ غَور

من  نباشم  غافل  از جُرم   و   گناه
روزگارِ    ظالمان       باشد     سیاه

من    بدانم     زندگیت  شاد  نیست
جز که  تلخی، خاطرات یاد   نیست

این  همه     ناکامیت   جبران    کنم
پیش خود   بر   بهشتم  مهمان  کنم

آن  طعام  و   آن  شراب  و   مائده
می دهم  بر   تو   که  دارند   فایده

هرچه تلخی  یا که سختی دیده ای
هر چه حسرت  در حیاتت  برده ای

یک  به یک  اجرت  دهم  روز   جزا
"لَحمِ  طَیرِ   یَشتَهون"  با صد عطا

ذرّه  مثقال خیر  و شر  آرم حساب
کارها    را  ثبت  نمایم    در  کتاب

هان مشو دلتنگ  از این  تقدیر  ما
هم  بمان ثابت قدم  ای خوش  لقا

من   خدای   قادر    و   هم    مهربان
چون  شوم   غافل  ز حال  مردمان؟

تو که   دانی  صادقم  من   بر  سخن
کس  نباشد   رانده   از   درگاه    من

صبر   کن   این  عمر    باقیمانده ات
هم   به  پاکی  بگذران  روز  و شبت

این  شبت  را   روز    آرم  ای  عزیز
صد  طعامت  می دهم   هم دلپذیر

هرچه غم  شد در دل فرزند  و  زن
هرچه درد  داری به قلبت یا به  تن

چون که  پاک از گناهان کردی گذر
خوب جوابت می دهم   روز  خطر

من  خدایم هم   توانا    هم    قدیر
صبر  کن   بر طاعتت  ای   مستنیر

از  نماز  و   روزه ات   غافل  مباش
در  بهشتم   می دهم   اجرِ   معاش

آفرین  عادل   بر  آن   ذات   رحیم
این چنین  رحم می کند بر مومنین                                                          

      عادل ویسی زاده                                 1403/7/7
                                    
https://t.me/Veisizade                  

#جمعه_خونین_زاهدان

25 Sep, 08:28


اسماءالحسنی

#الخافض،

"خافض" ذاتی است که سرکشان و خودخواهان و ستمگران را خوار می سازد و آنان را در نظر مردم پست و بی ارزش می کند و در روز رستاخیز، آنان را خوار نموده و به ژرفای جهنم می اندازد.

از   دگر  نام  خدا  گویم تو  را 
نام خافض باشد آن اسم  و ثنا

نام خافض اسم پُرخیر خداست
هرچه آیدزان خدا نور وعطاست

قدرتش   بی انتها  باشد    یقین
اوست سلطان و شهنشاه  زمین

سرکشان را خوار گرداندچو دود
ظالمان  را  می کُند تار و   کبود

هر ستمگر  را  کند نابود و پَست
پای ظالم بشکندهرکَس که هست

روز محشر آن که باشد اهل زور
حق کند از رحمتش رسوا و دور

هر که در دنیا  ستم یا ظلم  کرد
یا   گناه  و  دشمنی و جرم  کرد

حق  تعالی  زود    گیرد   انتقام
زان  عنودان  جهول و مرد خام

عاقبت  هر  ظالمی  آرد  جحیم
دور گردد  از  شفاعت هم  نعیم

انتقامی  سخت  گیرد  از   عدو
دست وپایش سوزد واندام ومو

نام خافض نام  پاک اعظم است
تکیه کن بر نام او باهر دو دست

عادل این اسمای ربّ ازکبریاست
گاه لطف و گاه قهر و هم ثناست


        عادل ویسی زاده
1403/4/7
 
https://t.me/Veisizade

#جمعه_خونین_زاهدان

19 Sep, 18:40


بر عمل وطاعتت، فخرمکن درجهان


هرکه سِپرد کارخود بر کَرمِ  کردگار
کار نکو میشودچون گُل وشاخ بهار

در همه ی زندگی  هر  چه کنی آرزو
کار،به دست خدابا دل وجانت سپار

چونکه حکیمست اونام عزیزست او
ازکَرم و حِکمتش،خاک شود لاله زار

هرکه سِپرد برخدا،نامه ی تصمیم را
کار به سامان کند خالق  لیل  و  نهار

راه دراز است دِلا  پُرخطر  و پُر  بلا
بی توکل تو  مرو در همه راه و گذار

کار به تدبیر  ما  پخته  نگردد   یقین
عقل بشر ناتوان درهمه میدان و کار

عقل کل است آن خدا عالم بی انتها
علم  ازل  دارد و   سلطنتش   پایدار

گاه کند کار را برتوچنان تنگ وسخت
تا که صدایش کنی در دلِ شبهای تار

گاه به لطف و کَرم  کار تو آسان کند
راه  نهد پیش تو  همچو چراغ  زَوار

هرکه به اوتکیه کردراه نشانش دهد
دور کند  جان او   از   خِلل  روزگار

برعمل و طاعتت، فخرمکن درجهان
گر نپسندد خدا جمله شودننگ وعار

با توکل پیشتاز  زین رهِ دور و دراز
بی نظر ولطف اوکَس نشده رستگار

عادل اگر ذات حق،یک نَظرآردبه ما
دورکندازدلت هرچه غم است وغبار


            عادل ویسی زاده
1403/6 29
 
https://t.me/Veisizade