روزی یک خر و بَبری بر سر رنگ علف اختلاف نظر پیدا می کنند خر می گوید علف زرد رنگ است و ببر مدّعی است که علف سبز است، برای حلّ مشکل به نزد شیر می روند ......
در کنار جنگلی در یک سحر
اختلاف آمد پدید بر یک نظر
بر سر رنگ علف یک بَبر و خر
گفت و گو کردند و بحثِ بی ثمر
خر بگفتا هر علف رُوید ز کوه
رنگ آن زَردست وخوب وباشکوه
ببرگفتش رنگ آن سبزاست وپاک
هر علف با رنگ سبز زاید ز خاک
خر بگفت آنچه ببینم صحن باغ
رنگ زرداست همچوعاشق درفراق
این جَدل عرضه بشد در نزد شاه
چون که شیر اگه بُوَد ازکوه و کاه
گفت حرف خودبگویید این زمان
با دلیل محکم و بی ترس جان
ادّعای بی دلیل و بی گواه
نشنود قاضی و یاسلطان و شاه
ببر گفتا عمر تو باشد هزار
خر بگوید این علف، در کشتزار
رنگ آن زرد است بسان رنگ نور
یا چو رنگ مُرده باشد قعر گور
من بگویم سبز باشد این علف
چون لباسِ حوریان در آن صدف
هرچه رُوید زین چمن اندر جهان
سبزباشد رنگ آن ای چشم وجان
خر نشد قانع ز من با صد دلیل
تو بگو رای خود ای شاه جلیل
شاه گفتا بَبر را زندان کنید
بند و زنجیری به پای او زنید
ببر گفتا ای شهِ عادل بگو
ازچه بندم میکنی همچون عدو؟
رشوه دادت یاکه بود اونورچشم
حکم کردی باطل و باقهر وخشم؟
شیر گفتش حرف تو صادق بُوَد
کَی دهم من حکمِ بی اصل و سند
زین دلیل،حبس ات کنم ای ببرِ ما
کار تو بیهوده بود و هم خطا
خر نگردد قانع اندر هر سخن
کَی پذیردحرف خوبِ مرد و زن؟
وقت تو باطل بشد با این جدل
کار بیهوده مکن هم از اول
هرکه با خر می کند بحث وسخن
عاقبت گردد گرفتارِ مِحن
کَی شود حالی خرِ افتاده گوش
کَی پذیردمنطق وبرهان و نوش؟
بحث خود کوته نما با بی بَصر
هر دلیل ات رَند کند در هر نظر
عادل ازنادان مپرس حرف حساب
کَی بداند منطق و راه صواب؟
✍عادل ویسی زاده
1403/8/23
https://t.me/Veisizade