سیّد جان، چند شب است از این پنجره خیره میشوم به بی بیکران آسمان و میروم به آن جمعه ی شوم بیست و چهارم تیرماه پنجاه و نُه
چهار نفر بودند، اسم خودشان را گذاشته بودند "گروه شاهین"
حوالی ساعت ده بود، زنگ در به صدا در آمد
گفتند میخواهند نیایش پیش از نماز جمعه را تو بخوانی
برای آخرین بار، حیاط آن خانه ی محقر را در خیابان سرچشمه از نظر گذراندی
سوار بر بلیزر آمریکایی راه نماز جمعه را پیش گرفتید، اما خودرو راه جنوب را در پیش گرفت
در بیابان های اطراف ورامین پیاده ات کردند و به بهانه ی اجرای نیایش در دربار شاه، وحشیانه سلاخی ات کردند.
تکه تکه ات کردند،
بیابان غرق در خون و #فینه ی سبزت، سرخ شد
چطور دلشان آمد؟ چطور توانستند آن گلو و حنجره ی داوودی را از دم تیغ بگذرانند؟
همان حنجره ای که اگر سعدی بود، غرق در بوسه اش میکرد که اینگونه شعرش را زیبا مناجات میکنی:
ثنا و حمد بی پایان خدا را
که صنعش در وجود آورد ما را
وز انعامت همیدون چشم داریم
که دیگر باز نستانی عطا را
______________________
برنامه ی برگ سبز رادیو را، داوود پیرنیا به دلیل علاقه به صدای ذبیحی بنیان نهاد و ذبیحی آنجا آوازها خواند، بدون همراهی ساز، چون تربیت مذهبی اش، آواز با ساز را نمیپسندید
نوازندگان مینواختند، سپس سازها بر زمین گذاشته میشد و آنگاه ذبیحی، استودیو را با استحکام صدا و آواز به لرزه در میآورد
جایی جلیل شهناز گفته که وقتی ساز ما تمام میشد، نوبت ذبیحی بود و قاعدتا ما کاری نداشتیم و میتونستیم بریم هوایی بخوریم تا اتمام آواز، اما مگه کسی دلش میخواست آن صوت زیبا را رها کند؟
نه تنها ما که خود پیرنیا هم چای بدست از اتاقش خارج شده و پشت شیشه ی اتاق ضبط می ایستاد و سیگار اشنو ویژه اش رو روشن میکرد و غرق میشد در صدای ذبیحی
مظلوم بود و مظلوم رفت
_____________________
سید جان، من هم امشب پشت این قاب شیشه ای مسحور صدای زیبایت هستم
امشب و سالها...
@mehdiahmadian1985