« با کلشتر » @keleshter02 Channel on Telegram

« با کلشتر »

@keleshter02


@M_00_9097 ارتباط با ادمین

« با کلشتر » (Persian)

با کلشتر یک کانال تلگرامی پرطرفدار برای علاقمندان به بازی Clash of Clans می‌باشد. این کانال توسط کاربر با نام کاربری keleshter02 اداره می‌شود و ارائه‌دهنده مطالب متنوع و جذاب درباره‌ی این بازی است. اگر به دنبال راهنماها، نکات، ویدیوها و جدیدترین اخبار Clash of Clans هستید، کانال با کلشتر بهترین انتخاب برای شماست

کانال با کلشتر مناسب هر دسته از بازیکنان است؛ از مبتدی‌ها تا حرفه‌ای‌ها. از راهنمایی‌ها برای شروع بازی تا راهکارهای پیشرفته برای بهبود استراتژی‌های بازی، همه چیز در این کانال یافت می‌شود. علاوه بر این، ارتباط مستقیم با دیگر بازیکنان از طریق گروه‌های بحث و چت نیز از دیگر ویژگی‌های جذاب این کانال است

با کلشتر فضایی راحت و دوستانه برای تبادل اطلاعات و تجربیات با سایر علاقمندان به Clash of Clans فراهم می‌کند. بنابراین، اگر دنبال یک جامعه فعال و پرانرژی برای بهبود بازی و اشتراک گذاری لحظات خوب بازی هستید، حتما به کانال با کلشتر بپیوندید و از تمامی منابع ارزشمند آن بهره‌مند شوید.

« با کلشتر »

04 Jan, 09:33


درود بر شما همراهان محترم کانال با کلشتر

بخش دیگری از سلسله بخشهای پیشینه ای بر کلشتر با عنوان:

«خاندان حسن بیک »

با نگاهی به شجره و فرزندان و خانوادهای منتج شده از وی و همچنین پرداختن به پیرامون این موضوع در مرحله جمع آوری اطلاعات و آغاز ویرایش و نوشتن می‌باشد .

بخش کثیری از خانواده های کلشتریهای عزیز از نوادگان و نتایج این خاندان بوده و می‌باشند .

لازم به توضیح اینکه شجره نامه این خاندان نیز با جمع آوری اسامی کامل این نسل که یادگاری بسیار ارزشمند و قابل توجه می‌باشد پس از پایان این فصل در اختیار همراهان محترم خصوصا خاندان حسن بیک قرار خواهد گرفت .

قطعا بسیاری از اهالی محترم کلشتر بویژه خاندان حسن بیک شاید به صورت کامل شجره و اصل و نسب و یا عموزادگان خود را نشناخته چرا که امروزه نام خانوادگی و فامیلی نشانگر قوم و خویشی و هم نسل بودن قلمداد شده در صورتیکه از این خاندان چندین خانواده بزرگ با نامهای خانوادگی متفاوت در کلشتر وجود دارند که هر کدامشان عموزادگانی هستند از یک پدر .

منتظر انتشار این قسمت در بخشها و فصول مختلف باشید.

با احترام

« با کلشتر »

30 Dec, 11:54


نبودن هایی هست که با هیچ بودنی جایش پر نمیشود

۱۱ دی ماه سالروز درگذشت
سیده جلیل القدر
حاجیه سیده خانم معجزی

« با کلشتر »

27 Dec, 17:24


با سلام

طی پیگیریهای اینجانب بعنوان متصدی مرکز مخابرات  شهید داداشی کلشتر در رابطه با خرابی های کابل زمین که بدلیل تصدی نداشتن این مرکز و عدم گزارش به مدیریت محترم مخابرات شهرستان رودبار خرابی‌ها انباشته شده و مناطقی که مشاهده خواهید نمود  غریب به دو سال ارتباطشان کاملا قطع گردیده بود و اینجانب بر خود لازم دانستم تا این موارد را پیگیری و گزارش نماییم تا رفع خرابی گردند و پس از سنجش و پیدا نمودن خرابی و حفاری آن نباز به آگاهی شهروندان محترم می‌باشد که در مسیر این حفاریها به جهت تردد چه بصورت پیاده و یا با وسیله نقلیه مراقبت بعمل آید

با تشکر
علی پیشقدم

« با کلشتر »

22 Dec, 19:19


#صدای شما

سلام آقای دکتر شبتون بخیر
باور میکنین چقدر خوشحال شدم وقتی عکس مش صاحب رو تو کانال دیدم
مش صاحب یک مادر فداکار یک مادر نمونه و یک همسایه خوب برای ما بوده و هست
زمانیکه مادر خدا بیامرزم زنده بود چون میدونست مادرم تنهاست خیلی پیش مادرم میرفت و از تنهایی در میاورد مادرم رو
بنده خدا الان خودش خونه نشین شده سعادت داشتم ۲ بار بعد از فوت مادرم پیشش رفتم مث همیشه با روی باز و لبی که همیشه خنده داره از ما استقبال کرد
الهی از خدا میخوام همه ی بیماران سلامتیشون رو بدست بیارن بخصوص برادر عزیزم و این مادر عزیز.

« با کلشتر »

22 Dec, 10:43


دکتر عزیز کاش خداوند مادران را از بیماری مصون مینمود وهیچ مادری بیمار نمیشد
خدا سیدخونم را بیامرزه که همیشه به مش صاحب سر کشی میکرد ومنزلمان را نورانی میکرد وتکه کلامش این بود
خدا را شکر هرچی خدا بخواد

دکتر جان سید خانوم در اخرین لحظات عمر سید زهرا بالای سرش بود وهنوز صدای صلواه هایش در گوشم هست
خداوند به شما سلامتی طول عمر عنایت کند وشفای بیماران از طرف اجدادتان برای بیماران
راهگشا باشد

« با کلشتر »

21 Dec, 21:00


#صدای شما

💚💚💚سلام وقت بخیر
خدا قوت
دستتون درد نکنه بابت  متن مادر 👏👏👏


چه تاثیردلنشینی داشت...

غصه نخور،،درست میشود..

گفتن های مادر..

اثرش ازهزارقرص آرام بخش بیشتربود..


روح همه مادران آسمانی شااد🍀

« با کلشتر »

21 Dec, 20:33


که امیدوارم نفسش همیشه گرم و سایه ش مستدام باشه

خداوند مهندسین عزیزش آقا سیروس و آقا بهمن و دیگر فرزندانش رو حفظ کنه

دلسوزیها و خدمات این دو برادر و تعصب خاصشون نسبت به موضوعات مختلف کلشتر بر کسی پوشیده نیست

از خداوند بزرگ میخوام که کربلایی صاحب عزیز رو هم لباس عافیت بپوشانه و سلامتیش رو دوباره به دست بیاره و از بستر بیماری بلند بشه

کربلایی خانم صاحب عزیز که تمام زندگیش رو بعد از فوت همسر جوانش با تمام سختی‌ها و مرارت‌ها پشت سر گذاشت و جا داشت که در روز مادر و تجلیل از مقام مادر قدردانی و یادمانی از او را با الصاق تصویری از چهره اش در کانال با کلشتر و در دفتر ثبت تاریخ کلشتر برای همیشه به یادگار ثبت کنیم چرا که برازنده ثبت تصویر و نامش در این کتاب که برای همیشه ماندگار خواهد ماند می‌باشد .
عمرش دراز و پر برکت

بار دیگه روز مادر و روز زن رو به همه شما مهر بانوان عزیز کلشتری تبریک عرض میکنم
به امید روزی که تمام آرزوها و اهدافی که در زندگیتون دارید محقق بشه و لبخند رضایت برای همیشه بر لبهاتون نقش ببنده.


مهر و‌محبت،. همیشگی و برقرار باشه
چرا که تنها چیزی که در خاطرات و با فرکانس مثبت جذب افکارمون میشه و همیشه دلنشین و زیباست مرور خاطرات زیبا و محبت  دوجانبه نسبت به اطرافیانمون هست

شاید به ظاهر کوچک و بی ارزش باشه ولی ماندگار و پابرجاست

مثل همین لبخند ها و مهربانی‌های کربلایی صاحب حتی فقط در سلام و احوالپرسی


گاهی وقتها حتی یک لبخند کوچیک یک آغوش  و یا یک جمله کوتاه از سر محبت و مهربانی چنان معجزه ای می‌کنه که ثروت و دارایی و توانایی نمیکنه .


روز و روزگار تون بر وفق مراد
زندگیتون در نگاه پر مهر خدا

در پناه حق

« با کلشتر »

21 Dec, 20:32


کربلایی صاحب بندسی

همسر مرحوم نورعلی اصغری

« با کلشتر »

21 Dec, 20:30


مادرها که همشون خوب هستن
مگه میشه مادری باشه که تمام وجودش رو صرف اعتلای زندگی فرزندش نکنه

مگه میشه مادری باشه که دغدغه بزرگ کردن  فرزندش رو نداشته باشه

مگه داریم مادر و یا همسری که بی تفاوت از روند زندگی و سرد و گرم روزگارش باشه

هر مادری رو که نگاه میکنیم کتابی از عشق و فداکاری و از خودگذشتگی رو در رزومه زندگی خودش سپری کرده

همه مادرا به نوعی فداکارترین مخلوق هستی هستند

ولی بعضی از مادرها دیگه خیلی نمونه اند
بعضی از مادرها دیگه خیلی مادر هستند

تو همین کلشتر خودمون که نگاه میکنیم مادرهایی رو میبینیم که انگار به نوعی مادر همه هستند .

وقتی یه نگاه به زندگیش میکنیم و اگه کمی تأمل کنیم میبینیم که اینقدر مادرانه هاش عمیق بوده که حتی نسبت دادن کوه در برابر تحمل سختیهاش هم به نوعی در خور نیست

دوست دارم حالا که به مناسبت گرامیداشت مقام زن و روز مادر چند جمله ای نوشتم

به نمایندگی از دیگر مادران سخت کوش کلشتر ، تجلیلی داشته باشم از یک مادر مهربان و نمونه کلشتری که سراسر عمرش زحمت و از خود گذشتگی بود

عمرش پر از رحمت و مهربانی و خوشرویی بوده و هست

خودم چندین سال میشه که ندیدمش
بیمار هست و خونه نشین

اما قلبش پر از لطف و صفا

چقدر حیف که چنین مادرهایی دیگه اون پویایی گذشته رو نداشته باشند

مادری که در بهترین سالهای جوانی خودش ، همسرش رو از دست داد و یک تنه بار مسئولیت و بزرگ کردن فرزندانش رو به دوش کشید

مادر هفت فرزند

چهار فرزند پسر
و سه فرزند دختر

فرزندان کوچک و خردسال گذشته
که در غم بی پدری ، از مادر ، مهر مادری و سایه  پدری رو طلب می‌کردن

بعضی وقتها مطالب نوشتاری به گونه ای پیش میره که واقعا خودم میمونم که آیا ادامه بدم یا نه

آیا اصلا این اجازه رو از طرف فرزندانش دارم تا تجلیلی از مادرشون داشته باشم و در مورد مادرشون مطلب بنویسم و اسمش رو بیارم  یا نه

ولی وقتی فکر میکنم میبینم که این جور مادرا فقط مختص به فرزندانشون نیستن که حالا بخوام مردد باشم و کسب اجازه ای داشته باشم
مادرهایی هستن که به نوعی مادر خیلی از کلشتریها هستند

یاد یه خاطره ای افتادم
در مورد مزار مادر مرحوم خودم سیده خانم

قطعا امامزاده ابوطالب مزار سادات رو دیدید
که با نرده های استیل محصور شده و دور سنگ قبرها چمن مصنوعی گذاشته شده

یادمه برای چسبوندن این چمنها به موزاییک زیرش  از یه چسب مایع های مخصوص استفاده کرده بودم
نزدیک های عید پارسال  بود که رفتم سر مزار مادرم و باقی سادات و خواستم قبور رو برای تحویل سال نو  شستشو بدم و‌ چمنها رو جارو کنم که دیدم قبل از من یکی  چمنها رو کلا جمع کرده و گردگیری کرده و خاکش رو گرفته و دوباره پهن کرده

یه چند نفر از خانومهای کلشتری هم امامزاده بودند و ازشون جویا شدم که این چمنها رو کی زحمتش رو کشیده و خاکروبی کرده

خواهر خوب و عزیزم ایران خانوم دختر مرحوم آقا رضا آقا جانی که خونه شون هم نزدیک امامزاده هست اونجا بود
با شور و ذوق گفت من برداشتم و کلا چمنها رو کشیدم بیرون و تکوندم و  تمیز کردم و دوباره پهن کردم

یه تشکر ازش کردم و تو عالم خنده و شوخی با متلک و کنایه و لغاز بهش گفتم که خب حالا به نظرت این چمنها که با چسب مخصوص به موزاییک‌ها چسبیده بود و الان هم که دیگه چسب نداره اون هم تو این باد امامزاده چجوری میخواد سر جاش بمونه
خب میخواستی تمیز کنی همینجوری تمیز میکردی دیگه 

گفت خب مشکلش چیه دوباره زیرش رو چسب بزن 

مراوده ما ادامه داشت و یه کم گله مند شدم  تا اینکه ایران خانوم با تشر یه حرف خیلی قشنگی زد که تو مغز و استخونم نشست

گفت مگه  سید خانوم  فقط مادر تو بوده که تو داری اینجا ما رو امر و نهی  میکنی

این سید فقط مادر تو نبود
مادر ما هم بوده
و من دلم خواست که اینجوری تر و تمیز کنم
هر جوری که دلم بخواد

تازه اون موقع بود که فهمیدم زیاده گویی کردم



حالا تو این موضوع هم هر جوری که دلم میخواد دوست دارم از مقام مادر تجلیل کنم

چون همون طوری که گفتم بعضی از مادرها فقط مختص فرزندانشون نیستن

مادرانه هاشون برای همه هست
با همه مهربونند و مهر مادریشون رو برای دیگر بچه های محل هم صرف می‌کنند

خب پس دیگه اجازه بی اجازه
از سهم فرزندی خودم که این اختیار و آزادی عمل رو دارم که بخوام بنویسم

بنویسم از مادری به عنوان نمونه ای از مادران معصوم و زحمت کشیده و رنج کشیده کلشتر

مادری که دختری مهربان برای پدر و مادرش بود

خواهری غمخوار برای دیگر خواهران و برادرانش

همسری دلسوز و همراه برای شوهرش

مادری از خودگذشته برای فرزندانش

و یار و یاوری مهربان و خونگرم برای همسایه ها و اقوام و آشناها و دیگر هم محلی‌ها

کربلایی صاحب
به اسم مش صاحب میشناختیمش

همسر پهلوان کلشتر
مرحوم نورعلی اصغری

تنها عروس سیده جلیل القدر سیده زهرا خدا بیامرز

دختر مرحوم مش شاهی عزیز

« با کلشتر »

21 Dec, 20:29


سلام و درود هم محلی های عزیز و ارجمند
امیدوارم حالتون خوب باشه و بعد از سپری کردن شب یلدا در کنار دیگر اعضای خانواده خاطراتی به یاد ماندنی از این همنشینی و شب نشینی و هم صحبتی رو برای خود و دیگران  به یادگار گذاشته باشید

کلا که مملکت ما تعطیله
و به هر بهونه ای اعلام تعطیلی میکنند و از خداشونم هست که تعطیلیها بیشتر بشه
اما نمیدونم چرا فردای شب چله رو‌تعطیل نمیکنن

از یه طرف توصیه به سرکشی و رفتن خونه بزرگترها و خلق یه شب ماندگار و شب زنده داری و ..

از طرف دیگه هم استرس برگشتن به شهر و دیار و صبح زود شروع کار و درس و کلاس و دانشگاه و مدرسه

یعنی اینهمه فرزندانی  که به حرمت بزرگترها از شهرهای مختلف خودشون رو رسوندن بودن پیش پدر و مادر کلا نصفه شبی در حال برگشتن به خونه و آماده شدن سر کار و مدرسه و دانشگاه








تو تقویم تاریخ هجری شمسی ما که تقریبا برگرفته از تاریخ هجری قمری هست
دوم دی ماه رو  روز مادر اعلام کردند

جا داره از سر ارادت و احترام
روز مادر و روز زن رو خدمت یکایک مادران و بانوان عزیز و زحمتکش و دلسوز و خستگی ناپذیر بخصوص بانوان محترم کلشتری تبریک عرض کنم

امیدوارم زندگیتون پر از سلامتی و برکت و لحظه های خوب و رضایت بخش باشه
و همواره دلتون شاد و عمرتون بر وفق مراد

فرصتی نیست که بخوام در مورد مقام مادر و تجلیل از مادران عزیز مطالبی بنویسم که اگه بخوام شروع به نوشتن در مورد زحمات مادران کلشتری و پیشینه تجارب و از خود گذشتگیهاشون بنویسم قطعا باید چندین قسمت و بخش رو بهش اختصاص بدم که در حال حاضر موقعیت چنین فرصتی فراهم نیست .

چون می‌دونم که این ذهن اینقدر موارد مختلف و بسیار زیاد پیرامون زحمات  مادران کلشتری از قدیم الایام تا به امروز  داره که اونوقت حیفم میاد که بخوام سطحی ازش عبور کنم

از مادرانی که خود، تمام و کمال همه  مسئولیتهای زندگی رو به دوش کشیدن

شیرزنانی از کلشتر که دوشادوش همسران خود نان آور خونه بودند

از زمانهای گذشته
از کار کشاورزی
باغداری و دامداری
از صنایع تبدیلی و صابون پزی
از هنر بی بدیل جوراب بافی
و مغازه داری
و تا به امروز که بانوان و مادران جوان امروزی
نیز سرشار از هنر و فنون و علم و بالندگی

که پر از شور و ذوق و  هم پویا در فعالیت اقتصادی و هم در فرزند پروری و خونه داری


روح همه مادران آسمانی، همونهایی که روزی روزگاری چراغ روشن هر خونه ای بودند و امروز جاشون خالیه در جوار رحمت حق شاد و متنعم باشه

و اینکه آرزوی سلامتی برای همه مادران عزیزی که امروز در بستر بیماری هستند
چه اونهایی که در تخت بیمارستان هستند و ملتمس دعا و چه مادران عزیزی  که سالهاست
به دلیل عارضه ای در بستر بیماری تو‌ خونه هاشون روزگار که چه عرض کنم ، عمر سپری میکنند .

این مادرانی رو که امروز حالا با هر عارضه ای خونه نشین شدند و توانایی انجام کاری رو ندارند و شاید امروز شرمنده فرزندانشون هستند که پرستاریشون رو می‌کنه که به واقع دیر زمانی نیست که یک تنه بار تمام مسئولیتهای زندگی رو به دوش می‌کشیدند
پر از قوت و قدرت و سرزندگی بودند

و‌خوشا بحال اون فرزند برگزیده ای که افتخار پرستاری و نوکری از مادر در زمان بیماری نصیبش شده


کلشتر مادران نمونه کم به خودش ندیده

اصلا اجازه بدید بریم  بخش بعدی
و به میمنت روز مادر تجلیلی داشته باشیم
از یکی از مادران زحمتکش کلشتری به عنوان نمونه ای از مادران با صفای کلشتری

« با کلشتر »

20 Dec, 14:54


# صدای شما

شب یلدا رو به همه کلشتریهای عزیز تبریک میگم

در این شب از خداوند بزرگ میخوام که به شهر و وطن ما برکت عطا بفرماید
بهاری را که در پیش داریم پرباران، کشت و زرع ما را پربرکت، درختان باغ ما را بارور کند . شهر‌های وطن ما را آبادان و بیماران ما را شفای عاجل مرحمت کند.

قرض قرض‌داران را ادا . خانواده ما را از بلایای زمینی و آسمانی محفوظ بدارد و کسب و کار ما را رونق و برکت عطا بفرماید .

« با کلشتر »

20 Dec, 08:05


رایانک مالشی

خدا نکنه تاچ تبلت خراب بشه اونوقت باید می‌رفتیم تعمیرات گوشی همراه (موبایل )
می‌گفتیم آقا ببخشید این رایانک ما قسمت مالوندنش خراب شده



البته خودمون هم میدونیم  همه اون چیزی که ما امروز باهاش سر و کار داریم بی رگ و ریشه نیست
هر کدومش یه پیشینه ای داره
ما داریم از شب یلدا میگیم که یکی از مشخصه هاش دور کرسی نشستن و شعر و قصه گفتن بود
ولی این کرسی فقط مختص شب یلدا که نبوده و نیست

تو هر جایی و هر زمانی
بعدش بخاطر اینکه تنها نباشن یه چند نفری رو هم دور و بر خودشون جمع می‌کردن

دور کرسی مینشستن بعد کلی حال و احوال نوبت به شعر گفتن می‌رسید
خیلی محفل خوبی بود
دور کرسی نشستن و شعر گفتن
بعدش دیگه خیلی‌ها به این شعر گفتن هایی که دور کرسی می‌نشستند عادت کردن
کار هر شب و روزشون این شده بود که محفلی رو کنار هم باشند



البته الان بعضی  از این کرسیها تو خیلی از جاها جاشون رو با میز و صندلی عوض کردن

و در یه جاهایی  اسم اون محفل هم با جلسه عوض شده

ولی ماهیت شعر گویی همونه
ماهیت دور کرسی نشستن و شعر گفتن 

بگذریم

شب‌های یلدا همیشه تداعی کننده خاطرات خوشی برای ما بوده
البته بیشتر یلدای قدیم
تو خونه های قدیم
با صفا و صمیمیت کنار هم
یه یلدای کلشتری
کنار بزرگترها
اون هم تو هوای بسیار سرد و برفی

یلدا بهونه ای بود برای دور هم جمع شدن
برای از بین بردن کینه و کدورت

سفره یلدا باید رو زمین پهن میشد
حتی اگه خونه میز غذاخوری داشت
این سفره پر از رنگ و برکت بود
مادرامون از خیلی قبل تدارک سفره شب یلدا رو دیده بودن

کدو ولبو

ورف دوشاب

گندم پته یا اش گندم

ساق پلو ( قلم پلو )

فسنجون

گندم برشته واجیل

روغن زیه نون

سبزی پلو با ماهی

ازگیل ومیوه های زمستانی مثل  هندوانه وانار و
کونوس یا همون کندس

مثل الان که نبود  چهار کیلو میوه میخوای بخری یک میلیون پولش میشه

بعدش کنار هم می‌نشستیم و بزرگترها برامون قصه میگفتن
پای صحبت پدر بزرگها و مادر بزرگها
از شعرهای بسیار کهن و قدیمی و اصیل ایرانی

شب یلدا اوج شب نشینی و دور همی بود
خوبیش هم به همین بود

آخه اون روز برای شب یلدا کوتاه اومده بود
که بلندترین شب سال بشه

تا آدمها قدری بیشتر کنار هم باشند و از حال و روز هم با خبر بشن
از بدیهای هم بگذرند و روز و روزگارشون رو با صفا و یکرنگی کنار هم سپری کنند


شب یلدا، هر سال یه سر به ما میزنه ولی دیگه حال و هوای یلدای قدیم رو نداره
دیگه خیلی‌ها دور هم جمع نمیشند
خیلی از آدمها شاید شب یلداشون رو در بهترین حالت به یک رستوران رفتن ختم کنند
دیگه شاید امیدواری از کسی نداشته باشند
شاید دل خوشی وجود نداشته باشه
با تمام سختی‌ها و مشکلاتی که وجود داره
با تموم گرفتاریها و بدبختی‌هایی که به سرمون اومده
خیلی از خونه های قدیمی دیگه رنگ و بوی قدیم رو نداره

جای خیلی‌ها خالیه

خونه هایی هست که قاب عکس پدر یا مادر به دیوارش نقش بسته و دیگه از اون همه شور و حال خبری نیست
دیگه کسی نیست که بخواد از ملک جمشید و ملک خورشید بگه
دیگه کسی نیست که بخواد برامون انار دون کنه

دیگه کسی نیست بگه ببم جون خوش اومدی

دیگه کسی نیست

و ما موندیم  با خاطره های خوش یلداهای قدیم

فرصت رو‌غنیمت بشمریم
اگه هنوز پدر و مادر در قید حیات هستند
بدون هیچ ذهنیتی بریم سراغشون

شاید به ظاهر گله ای نکنند
ولی چشم انتظارند

فردای پیری خودمون
ما هم چشم انتظار خواهیم موند


خیلی مراقب خودتون باشید

شب یلداتون مبارک

به زودی شاهد خبرهای خوشی خواهیم بود

چرا که پایان شب سیه سپید است

« با کلشتر »

20 Dec, 08:05


شب یلدا در  کلشتر


درود به شما کلشتریهای عزیز و خونگرم
امیدوارم لحظه لحظه زندگیتون پر از آرامش و خوشی و رضایت باشه
کم کم ساعتهای پایانی پاییز رو داریم سپری میکنیم

کم کم داریم خودمون رو آماده میکنیم برای یه زمستونی که با اومدنش  امیدواریم زشتیها و پلیدیها رو بشوره و پاک کنه و نوید بهار رو بده

کم کم ننه سرما داره دو تا از بچه هاشو می‌فرسته به خونه هامون که مهمون سه ماهه آخر سالمون باشند

پاییز هزار رنگ داره چمدونش رو می‌بنده که بره
حالا کو تا یه پاییزه دیگه
کی زنده و کی مرده
همینکه حال دلمون خوب باشه که نیست کفایت می‌کنه
چقدر خاطرات خوبی رو با هم دیگه خوندیم
از روزهای کودکیمون

همچنین ممنونم از همه عزیزانی که با نوشتن خاطرات تلخ و شیرینشون با ما همراه بودن
که با خوندن این خاطرات خیلی حال دلمون عوض شد


اما بریم سر سفره شب یلدا
یلدای کلشتری
آیین و رسومات کهن
همنشینی و شب نشینی ما کلشتریها
دور هم
از خوردن هندوانه و دون کردن انار
درست کردن ورف دوشاب
هدیه بردن خونواده تازه داماد برای تازه عروس تو دوران نامزدی
آماده کردن بساط کرسی و شعر خوندن و قصه گفتن های پدر بزرگها و مادربزرگ‌ها در کلشتر قدیم
قصه ننه سرما

قصه های اساطیری و اصیل آریایی

داستانهایی که نسل به نسل و سینه به سینه از گذشته های خیلی دور نقل شده
ما هم از خیلی از بزرگترهامون شنیدیم  تا امروز که به ما رسیده .

یادش بخیر

خاطرات خوب و شنیدنی مادربزرگ‌ها و پدربزرگهایی که با تموم زحمت و خستگی
شب یلدا رو تو شب‌های سرد کلشتر با بچه ها و نوه هاشون به صبح میرسوندن

از قصه هایی که برامون میگفتند
از حرفهای قشنگ
تو خیلی از خانواده های کلشتری  که اهل سواد  بودند شاهنامه میخوندن و تفالی به کتاب حضرت حافظ
تو اکثر خونه های کلشتر قدیم هم   بزرگترها داستانهای خیلی قدیمی میگفتند


داستان ملک خورشید و ملک جمشید که یه اسب سفیدی داشتند که همه چیز رو از قبل از وقوعش متوجه میشد
از تولد مهر
از تولد میترا در شب اول زمستان
و از بلندترین شب سال

یعنی
        شب یلدا

از شب‌های چله
چله بزرگ و چله کوچیک

البته ما کلشتریها
این چله ها رو به اسم
پیلا چلا شب و کوچی چلا شب میشناسیم
از قدیم به ما گفتند
از همون موقعی که کوچیک بودیم
هیچوقت هم نفهمیدیم پیلا چلا شب و کوچی چلا شب یعنی چی
وقتی هم از بزرگترمون سوال میکردیم پیلا چلا شب و کوچی چلا شب یعنی چی
باز هم متوجه نمی‌شدیم چی به چیه 
ولی الان همه ما
چله ها رو میشناسیم و تاریخچه شب یلدا و داستان ننه سرما رو بلدیم

ننه سرما رو که می‌شناسین ؟ 

ننه سرما همون بانوی سرما که اینقدر پیر بود که تمام موهاش سفید سفید بود

که دو تا بچه داره
یکیش خوب و مهربون
دومیش بدجنس و نامهربون

گفتم که از قدیمیا اسمشون رو شنیدیم
پیلا چلا شب و کوچی چلاشب

پیلا چلا شب یا همون چله بزرگ یعنی بچه اول ننه سرما  که فرمانروای خوبیها هست و از اول دی ماه تا دهم بهمن ماه  یعنی چهل روز موعد فرمانرواییش بوده و بعدش بچه دوم ننه سرما یعنی چله کوچیکه فرمانروایی خودش رو  شروع می کرد.
کوچی چله  برخلاف پیله چله که خیلی مهربان بود ، خیلی بدجنس و سرد بود
پر از برف و یخ و یخبندون
ولی موعد فرمانروایی وحکمرانیش کم بود
فقط بیست روز .یعنی از ۱۱ بهمن تا شب اول اسفند
چون یه فرمانروای دیگه ای اومد و اونو زندونیش کرد



  برادر بزرگتره بهش گفته بود که که با زمین و با مردمش  مهربون  باشه و تا این حد هوا را سرد نکنه ، ولی گوش برادر کوچیکه  که  بدهکار نبود.


آخرین روز بهمن بود
دقیقا قبل از اولین روز اسفند چله کوچیکه تو  یه  کوه یخی زندونی شد و  ننه سرما هم خیلی ناراحت

ننه سرما به کوه رفت  با نفس گرمش همه  برفها  و یخها را آب کرد تا پسرش  را آزاد کنه

همینطور هم شد
کم‌کم از شدت سرما کاسته شد

اونوقت بود که همه چیز برای اومدن عمو نوروز آماده شده بود

داستانهای شب یلدا بر گرفته از این افسانه های قدیمی هست که نفس به نفس گفته و شنیده شده .
ولی یه ایرانی اصیل خیلی خوب تاریخچه واقعی شب یلدا رو می‌دونه

ما همه مون خوب میدونیم که شب یلدا تو واقعیت اساطیری چی بوده و چی شده


شب یلدا شب تولد میترا هست

میترا الهه خورشید و روشنایی ما ایرانیا بود

هزاران سال قبل از اسلام و مسیحیت
که خیلی از دختران زنده به گور میشدند،
دختران و زنان ایرانی الهه های روشنایی ما بودند

میترا  از مادری به اسم آناهیتا زاده شد که در بسیاری از نقوش برجسته در دوره های هخامنشی و  ساسانی هم به چشم میخوره

نام میترا برگرفته از نام مهر یعنی ایزد ایرانی  در زبان اوستایی مشتق شده.

میترا بزرگترین ایزد پیش از پیدایش زرتشت بوده  و آیین میترائیسم حول  این محور  شکل گرفته بود .

در هزاران سال پیش اجداد آریایی ما بر آیین میترائیسم بودند

« با کلشتر »

20 Dec, 08:05


پژوهشگران، گرچه برای تولد میترا  روایات متعددی گفته‌اند، ولی تو  یک‌ چیز همشون هم‌عقیده‌اند؛
اینکه میترا در نخستین شب زمستان به دنیا اومده
همان شبی که اون شب  رو به پاس تولد الهه روشنایی یعنی میترا ،  شب یلدا نامگذاری کردن  ؛ طولانی‌ترین شب سال.

میترا فرمانروای خوبیها بود
دشمن اهریمن و  تاریکی
اون  زاده زمستان بود، به هرکجای زمین که پا می‌ذاشت، اونجا را روشن و گرم می‌کرد و از بدی و تاریکی نجات میداد
میترا سردی و تاریکی رو به سمت گرمی و روشنایی برد
میترا هر زمستونی رو  به سمت بهار برد

همچنین در کتابهای کهن اینطوری اومده که در اول دیماه شاهان ایرانی به پاسداشت سالروز تولد میترا ، تاج و تخت شاهی رو زمین میذاشتن و در اون روز چه شاه و چه رعیت همه با هم از یک سفره غذا میخوردن

هر چند که قدمت شب یلدا به ۸۰۰۰ سال تخمین زده شده ولی از زمان پادشاهی داریوش اول در زمان هخامنشیان دیگه به صورت کامل تو تقویم ایران  به رسمیت شناخته شد

شمه سرا درد آروم

خب حالا برگردیم به یلدای خودمون
دیگه از اون دور دورا برسیم به یلدای الان

ولی خب

ما الان در یک گذر از تاریخی داریم زندگی میکنیم که بهترین زمان هست
اصلا عالی
قبلیا همه بد بودن
همه ظالم بودن
همه ستمکار بودن

از حکومت  منحوس  و وطن فروش پهلوی  گرفته تا حکومت قاجار و قبلش سلسله زندیه و قبل‌تر افشاریه و همینجوری بگیرید برید تا زمان کورش کبیر
همه جنایتکار همه مستبد
فقط الان خوبه
الان همه چی عالیه
خوشی زده زیر دلمون
آخه این همه خوشبختی
این همه امنیت
رشد اقتصادیمون که رکورد شکونده

دولتمردان سلسله های قبلی همه پلشت
ولی در عوض الان 
همه نابغه 
اصلا آدم کیف می‌کنه تو این برهه از زمان بدنیا اومده


حالا ما یه شورای عالی انقلاب فرهنگی داریم
که این شورا همه اهل فن همه ادیب و تاریخ دان
یه چند نفری عضو این شورا هستند که کارشون حل کردن مشکلات فرهنگی مردم ایران زمین با تاریخ تمدن بسیار کهن هست

تقریبا دو سال  پیش بود که نشستن و با کلی مطالعه و تفحص تصمیم گرفتند که نام یلدا مناسب شئونات ملت همیشه در صحنه
کشور ایران نیست
پس یه اسم دیگه ای رو به جای شب یلدا انتخاب کردند

روز ترویج فرهنگ میهمانی و پیوند با خویشان

و مصوب شد که دیگه از این به بعد تو تقویم به جای شب یلدا ، روز ترویج فرهنگ میهمانی و پیوند با خویشان نوشته بشه

شوخی که نیست
شورای عالی انقلاب فرهنگی اینو تصویب کرده

پس دیگه لطفا نشنوم کسی بگه شب یلدا

اگه هم تا بحال واسه خودتون  شعر میخوندین و زمزمه میکردین که
آخ... تو شب یلدای منی

از این به بعد باید یلدا رو حذف کنین و اینجوری بخونین

آخ تو شب روز فرهنگ ترویج مهمانی و پیوند با خویشان منی

فقط نمیدونم شب چجوری شد روز

قبلی  شب یلدا بوده .

و این یدفعه ای شد روز
یعنی روزش باید بری مهمونی
بعد شب که شد با خویشاوندان خودت پیوند برقرار کنی


چهارشنبه سوری هم همینطوره
از الان بگم که دیگه یهویی سه ماه دیگه  سورپرایز نشین
به جای چهارشنبه سوری هم تکریم همسایگان نامگذاری شده

البته زحمات شورای عالی فرهنگی فکر نکنین به همین جا ختم میشه 
ما از سالها قبل هم شاهد زحمات بی بدیلشون بودیم
بودجه ای هم ندارن
فقط در سال صد و پنجاه میلیارد تومان
البته اون چیزی که به ما گفتن
یعنی ماهی دوازده میلیارد و پانصد میلیون تومان ناقابل
به عبارتی حقوق دوهزار نفر در ماه طبق قانون اداره کار

داشتم میگفتم
بله ما تو فرهنگ لغت فارسی خودمون مثل همین شب یلدا کلمات نامأنوس دیگه ای هم داریم
که اینا برامون مشکل رو حل کردن
از متساوی‌الساقین گرفته تا مثلا آسانسور

خب آسانسور یه واژه غیر فارسی هست
و مصوب کردن که دیگه نگیم آسانسور به جاش بگیم بالابر
اوکی
خب این آسانسور بی صاحاب مگه فقط بالا میبره؟
دیگه پایین نمیاره ؟

نکنه رفتیم بالا برای پایین اومدن باید بپریم

یا اینکه  کلمه غربی کراوات رو حذف کردند و به جاش گفتند بگید
دراز آویز
من هیچی نمیگم
خودتون چی فکر میکنین از این کلمه

ما خواستیم تو دو تا جشن به خودمون کراوات ببندیم
اینجوری که آدم احساس می‌کنه به گردنش فحش بسته


یا اینکه برای عکس گرفتن سلفی
باید بگیم
خویش انداز
یعنی خودتو بنداز
خب الان اگه بخوایم یه خویش انداز از خودمون و بروبچ بگیریم که دیگه کلا لحنمون عوض میشه

ای فرزندم  بیا در کنارم تا با هم خویش اندازی بیفکنیم
حکیم عمرخیام را هم فرا خوانید تا در سرای ما جلوس نماید بلکه فراغتی حاصل گردد خویش اندازی به یادگار افکندیم 

نمیدونم بازم بگم یا نه
به جای کامپیوتر باید می‌گفتیم رایانه
البته اون موقع ها  کم کم داشت باب میشد که رایانه . رایانه
تا اینکه به مردم یارانه دادن 
اونوقت دیگه بین رایانه و یارانه مخمون هنگ کرد

بعد همین شورای عالی فرهنگی
به جای تبلت هم معادل سازی کردند که دیگه تبلت نگیم بگیم

« با کلشتر »

19 Dec, 10:39


درود و نور بر همه شما همراهان همیشگی

حال و هوای  این روزها بدجور عطر و بوی مادرانه داره

مادری که قهرمان داستان زندگی هر فرزندی هست

تنها کسی که اگه حتی چند روز هم  نباشه دیگه اون خونه از زندگی خالی میشه

مادرها  قهرمان زندگی بچه هاشون هستن چرا  که هر زمان و هر جایی که نیاز باشه ، تمام تلاششون رو  برای افزایش قدرت و توان فرزندانشون   انجام می دن.

مادر تنها کسی هست  که در تمام لحظات سخت زندگی بچه هاشو رها نمیکنه .

دارم از مهر مادرانه می‌نویسم هر چند می‌دونم که  این کلمات به سختی می تونه  توصیف کاملی برای مادر و تجلیل از مقامش  به شمار بیاد .

اصلا چارچوب کلمات در حین توصیف عشق بی نهایت مادر، دچار تزلزل و ویرانی میشه .


اما به راستی که حقیقت زندگی هر خونه ای  مادر هست و حقیقت زندگی خود  مادر ، عشق ورزیدن، دوست داشتن و فداکاری.

وقتی حاضر می‌شه دفتر عشق و زندگی شخصی خودش رو  نیمه کاره رها کنه و تمام وجودش رو صرف فرزند پروری و سرانجام کردن بچه هاش کنه .

و شاید زیباترین تعریفی که از مادر شده همین بس که «بهشت زیر پای مادران است».

و خدا نکنه که روزی مادر بیمار بشه
مادر که بیمار میشه ستون خونه و زندگی سست و ویران میشه
مادر که بیمار میشه ، غم غریبی خونه و زندگی رو فرا میگیره و فرزندانش هاج و واج هر کدوم گوشه ای کز میکنند و با قلبی پر از دلتنگی و نگرانی، فقط در کنار بستر مادر، مثل پروانه ای گرد شمع ،  لحظات را سپری می‌کنند تا  شاید ذره ای از عشق بی پایان مادر رو فقط درک کنند نه جبران

چه شد که به یکباره تمام شادی‌ها تبدیل به خواندن امن یجیب و دعا برای شفایت میشه

مادر برخیز که فرزندانت دمی تاب دیدن تو را در تخت بیمارستان ندارند . اصلا  لباس بیمارستانی  شایسته تو نیست برگرد و همان لباس های همیشگی خودت را بپوش
بلند شو و برگرد بیا خونه که الان دیگه خوب میفهمیم که باید بیش از پیش به دورت بگردیم


کربلایی انیس شعبانپور
از نوادگان لیلا
همسر مرحوم کربلایی نصرت ارشد
یکی از زحمت کش ترین و پرتوان ترین و نمونه ای از بارزترین و کارآمدترین زنان کلشتر

کربلایی انیس
اکنون به آرامش و شفای خداوند نیازمند است.
اکنون به نفس گرم و ارتعاش نجواهای پر امید نیازمند است
تمام آنچه در توان داریم دعا و امید است؛ امید به اینکه با لطف و کرم بی‌پایان الهی، سلامتی به جانش بازگردد و بار دیگر خنده‌هایش خانه‌ و اهل کاشانه اش  را پر از شادی کند.

آمین .......

« با کلشتر »

19 Dec, 10:38


کربلایی انیس شعبانپور
فرزند مرحوم مشهدی
فیض الله شعبانپور

« با کلشتر »

14 Dec, 21:13


فروزان محمدی

سلام وشب بخیر به همه عزیزانی که از بارش اولین برف امسال مثل حس دوران کودکی سر ذوق اومدن و شال و کلاه کردن زدن بیرون
امروز آسمان عاشق، برای اولین بار برای بدرقه پاییز گریست و صورت زمین را نوازش کرد و زمین لباس عروس پوشید
فصل رخت عوض کرد برای آمدن زمستان
با رهسپار کردن پاییز و اومدن شب یلدا
امیدوارم غمهای دلتون بره زیر اولین برف ،تا همیشه بدون غم بمانید
دیدن اولین برف زمستونی مبارکتون باشه 😍😍

« با کلشتر »

13 Dec, 14:08


# صدای شما

سلام خدمت اقای دکتر عزیز و استاد ارجمند
واقعا نمیدونم چجوری و با چه زبانی ازتون تشکر کنم به خاطر نوشته های زیباتون 👌👌
ماشاا...قلم که در دستتون میگیرید میرقصدو غوغا میکند در بیان نظم ونثر
انقد نوشتن رو خوب بلدید که کلمات را به زیباترین شکل ممکن احضار میکنید و رازهای نهفته در لاب لای واژه ها را همراه  با طعم تلخ و شیرین زندگی گذشته ما
بیان میکنید
سپاسگزارم از وقتی که میزارید تا یادآور خاطراتمون بشید
سلامت و پاینده باشید🌹
ف.محمدی

« با کلشتر »

13 Dec, 06:08


# صدای شما

هر جا عطری از خاطرات قدیم پیچید
مرا به یاد آور

می خواهم باز گردم به گذشته های دور

به ذوق عصر تابستانی
به شوق بازی های کودکی
به عطر خاطرات قدیم
هر جا نشانی از قدیم دیدی
یادم کن ...



این کلیپ کوتاه و نوشته هاشو دیدم یاد نوشته های شما افتادم ،اگه امکان داره اینو بزارید تو کانال تا بقیه دوستان هم ببینند ولذت ببرند😍👇👇👇

« با کلشتر »

13 Dec, 06:07


# صدای شما
سلام روزتون بخیر

ممنون از نوشته های زیباتون که بیشتر مخاطبا را  میبره به دوران خوش کودکی که دیگه قابل برگشت نیست با خوندنشون حالمون خوب میشه با اینکه بعضی خاطرات تلخ هستند ولی یاد آوریشون یه شیرینی خاصی داره

« با کلشتر »

04 Dec, 21:21


سلام و درود خدمت مخاطبین و اولیای محترم
به جهت آشنایی دانش آموزان و فرزندان دلبند خود با دانش فراتر از دروس مرجع و پایه
لطفا در کنار و حمایت از علم و آگاهی در این همایش علمی و فنی شرکت نمایید .
"دو صد گفته ، چو نیم کردار نیست "

« با کلشتر »

04 Dec, 21:21


# صدای شما

سلام بزرگوار
داستان که چه عرض کنم واقعیت هایی که به نگار‌ش در اورده اید را چندین بار خواندم چه عرض کنم قلمتان معجزه میکند شنیده بودم عصای موسی دریارا نصف کرد ولی ندیده بودم قلم دل را تکه تکه کند غم وشادی دریک لحظه گریه وخنده در یک لحظه دکتر جان ای کاش وای کاش نگارشتان را به فایل صوتی تبدیل می کردید ونتیجه ا‌ش را میدیدید از خداوند برایتان ارزوی مو فقیت وسربلندی دارم همیشه جد سید خونم ته پشت وپناه ببو

« با کلشتر »

04 Dec, 07:28


# صدای شما

سلام جناب آقای دکتر بیگی
ممنون از شما که این موقعیت رو فراهم کردین تا خاطرات بیان بشه
من حتی خاطرات عادی رو هم میخونم گریه می کنم به خاطر تشابهاتی که همه ما بچه های   اون  دوران باهم داشتیم
درد و غم هامون  شادی هامون  یه رنگ و بوی  دیگه ای داشت
ما  برای داشتن یه خودکار و یه النگوی پلاستیکی  و یه کفش تق  تقی    غصه میخوردیم حتی  خجالت می کشیدیم از پدرو مادرهامون  تقاضا کنیم
فقط به بچه های امروز بگین قدر  پدرو مادر هاشون رو بدونن که مثل ماها  الان حتی آرزوی شنیدن صداشون رو نداشته باشند .

« با کلشتر »

04 Dec, 04:17


همراهان محترمی که ثبت خاطرات از صدای شما را دنبال میکنند
در مرور خاطرات مربوط به :
دختر ۹ ساله کلشتری
که در حسرت یک النگوی پلاستیکی و در صف انبار نفت مجبور شد باک بیست لیتری را به شانه های خودش بکشد

تصویر همان دختر در سالهای ماندگار پیش از زلزله کلشتر با حفظ نام و اجازه شخصی از نگارنده  و صاحب عکس فوق    تقدیم حضورتان میگردد.

« با کلشتر »

04 Dec, 04:14


# صدای شما

سلام
تو خاطرات خودتون در موردصف نفت و گرفتن نفت از فروشگاه یعقوب که اون موقع کربلایی نبود گفتین
خواستم خاطره ای از خودم بگم.

اون زمان همونجور که خودتونم اشاره کردین تنها وسایل گرمایشی ما چراغهای علاالدین و خوراک پزی بود ما بخاری نداشتیم
هر بار کوپن نفت اعلام میشد باید ساعتها تو صف میموندیم گاهی صف تا خونه ی آقای کاظم پور رو هم رد میکرد تا فروشگاه یعقوب بیاد و نفت رو توزیع کنه.
یه روز که نفت اعلام شد من بیست لیتریهای آهنی و پلاستیکی رو برداشتم رفتم نوبت گذاشتم اینم بگم بودن کسایی که داشتن رد میشدن و نمیدونستن که کوپن نفت اعلام شده تا میدیدن چند نفری پیت نفت صف گذاشتن میومدن یه سنگی آجری میذاشتن میگفتن این نوبت من بعضی وقتا هم یه تیکه پارچه به پیت نفر قبلی میبستن و میگفتن که
من برم خونه پیت ها رو بیارم.
خلاصه  یعقوب اومد و در انبار نفت رو باز کرد و شروع کرد به توزیع نفت بعد ساعتها نوبت من رسید
این هم بگم که من اون موقع فقط یه دختر نه یا ده ساله بودم
ولی خب اون موقع که کار دختر و پسر نداشت
نفت رو گرفتم ولی بخاطر جثه کوچکم نمیتونستم بیست لیتر نفت رو بلند کنم ببرم خونه .
انبار نفت از خونه ی ما تقریبا دور بود کلی کوچه و پس کوچه بود اون موقع ماشین نمیرفت که تو کوچه ها ،کوچه هایی که فقط طوری درست شده بود بقول قدیمها یه الاغ با بارش بتونه رد بشه.فرغونم نداشتیم مجبور بودیم با دست ببریم.من رفتم کلی این ور اونور گشتم تا داداش بزرگه مو پیدا کردم به داداشم  گفتم بیا نفتها رو بیار خونه من نمیتونم سنگینه.
داداشم نفتها رو تا پیش خونه مرحوم مش مسیب قربانی آورد خیلی خسته شد من خواستم کمکش کنم دیدم نمیتونم سنگینه
داداشم هم از فرصت استفاده کرد به من گفت تو یه النگو بود میخواستی  از این النگو پلاستیکی ها بود رنگهای مختلف جنسش پلاستیکی بود که من خیلی دوست داشتم بخرم ولی نمیتونستم چون پول نداشتیم اون موقع مث الان نبود که
خلاصه به من گفت اگه میخوای اونو داشته باشی و من اونو واسه تو بخرم
باید خودت از اینجا به بعد یکی از این بیست لیتری نفت رو ببری تا خونه
اگه ببری  من برات میخرمش.
با خوشحالی گفتم راست میگی ؟؟
چون خیلی دوسش داشتم و بخاطر اینکه اونو داشته باشم گفتم باشه
با اینکه میدونستم اصلا قدرتشو ندارم و نمیتونم ولی گفتم تلاشمو میکنم.
اول هر کاری کردم نتونستم از زمین بلندش کنم بعد تو دلم گفت اگه نتونم ببرم النگو میپره
به داداشم  گفتم پس تو فقط بیست لیتری رو  بلند کن بذار رو شونه ام من میبرم گفت باشه
بیست لیتری رو گذاشت رو شونه های کوچیک من
دو قدم رفتم
قدم سوم نتونستم بیست لیتری رو روی شونه هام نگهدارم دستم نمیرسید به دسته ی  بیست لیتری
یک دفعه از پشت سرم افتاد زمین و چون پلاستکی بود ترکید و کل سر تا پام شد نفت

خیلی خیلی ترسیده بودم نمیدونستم واسه کدومش گریه کنم واسه ریختن نفت و از دست دادن بیست لیتر نفت جواب مادرم و پدرمو چی بدم از طرفی هم داداشم  برام دیگه  اون النگو  رو نمیخره چیکار کنم.

داداشم  هم به من گفت به من ربطی نداره تو زدی ریختی جواب ننه و آقا رو خودت باید بدی

خلاصه کل هیکلم نفتی رفتم خونه حقیقت رو به مادرم گفتم مادرم کلی داداشمو  دعوا کرد که چرا بچه رو مجبور کردی نفت رو بیاره

بعد فرداش خودش رفت برام اون النگوها رو خرید.
چقدر اون النگو برام عزیز بود خیلی خوشحال بودم از داشتنش
یه روز که 
رفتم مدرسه از دست معلم با خط کش کتک خوردم معلم با خط کش وقتی زد کف دستم نوک خط کش گرفت به النگوم و  شکست
و چقدر من برای اون النگو گریه کردم.
دیگه هم نتونستم بخرم


الان هم پدر و هم مادر و هم این داداشم به رحمت خدا رفتن
یاد و خاطراتشون گرامی روحشون شاد.

« با کلشتر »

03 Dec, 22:18


دوران کودکی

بخش شانزدهم

وقت زیتون چینی که میشد چندین روز و چندین هفته همه و همه
پدرا و مادرا دخترا و پسرها باید می‌رفتیم زیه چینی
شبا هم زی اشکنی

بخاریهای خونمون نفتی بود
که هیچوقت هم خونه رو گرم نمی‌کرد
یعنی بخاری خودشو به زور گرم میکرد
نفت که اعلام می‌کردن این محل و اون محل هجوم میاوردن انبار نفت
یه صف خیلی طولانی
چه همهمه ای به پا میشد
پیتها و باکهای  جور وا جور نفت،
بیست لیتریه پوتی

چقدر باید منتظر میموندیم تا نوبتمون بشه
بعضی‌ها که کوپنشون بیشتر بود بشکه میاوردن
ولی خب همه به هم کمک می‌کردن
خدا خیرش بده کربلایی یعقوب رو از اول صبح تا خود شب یکسره با این ظروف سنگین  تو باک‌ها  نفت می‌ریخت
بنده خدا سر تا پاش
تمام لباسهاش نفتی بود

زمانی هم که کوپن روغن و قند و شکر رو اعلام می‌کردن دوباره صف بود
قندها حبه ای نبود
کله قند بود و همه مون تو خونه قندلاک و قندشکن داشتیم
یه سفره پهن میکردیم و شروع میکردیم به قند شکستن
خاکه قند یا همون
قند خاکه  رو هم نگه میداشتیم برای روغنزیه نون
نون محلی
چه طعمی چه مزه ای

مادر که رفت تمام این طعم و مزه ها هم رفت


ما با اینها زندگی کردیم و  بزرگ شدیم
ما فقط بزرگ نشدیم ، رشد کردیم
با خاطرات خوش خونه های قدیمی کلشتر  ، با بوی گل‌های شمعدانی  ، با آش نذری ، با شیشه های رنگی ، فانوس‌های نفتی ، کوبه های ظریف و ضخیم در های چوبی. با تو توی مرغهای خونگی  با کلشکن و چیوه های زبان کلشتری
با صفا و صمیمیت گذشته
با زندگی ساده قدیم

با سحرگاههای ماه رمضان
با صدای  الهم انی اسئلک من بهائک دعای سحر
با صدای ربنای استاد شجریان
با صدای اذان استاد موذن زاده
با دعای قبل از باز کردن روزه
الهم لک صمت و علی رزقک افطرتو و علیک  توکلت
با خوردن چای شیرین و سریالهای شب‌های ماه رمضان
با تلویزیونهای کوچیک سیاه و سفید

با چمدون و‌صندوق پارچه های مادرمون
با کوک زدن لحاف و رو گرفتن تشک و پتو

با چرخوندن خودکار داخل نوار کاست
با صدای دوخت و دوز چرخ خیاطی

با چرخ گوشتهای دستی

با هاون درست کردن مالی
با صدای دوکهای جوراب بافی

با درست کردن آب یخ با لیوان‌های روحی (روی)

چقدر دلم تنگ شده تو بشقابهای لعابی طرحهای قدیم با قاشق روحی غذا بخورم .

دوست دارم نون لواش رو بذارم  روی چراغ والور تا دوباره  گرم بشه

دلم میخواد برم از مسیب بندسی همونی که بهش میگفتن چیل چیل   یه مشت سنجد بگیرم برم یه گوشه ای بشینم و خاطراتمو  دونه دونه بشمرم

مسیب چیل چیل نبود
از بس دانا بود بهش لقب چرچیل سیاستمدار بزرگ رو داده بودن


ما خوب زندگی کردیم و حسرت هیچ چیز بچه گیهامون رو نداریم جز یه چیز


ما از بچگیهامون با تمام سختیهاش لذت  بردیم آرزو به دل نموندیم جز یه چیز


ما هیچ کار و رفتار اشتباهی تو دوران بچگیمون نداشتیم جز یه چیز

و اون یه چیز این بود که آرزو کردیم بزرگ بشیم
این تنها اشتباهمون بود

در حسرت روزهای خوب گذشته مون
امروزمون رو سپری میکنیم
زندگی ماشینی
آدمهای هزار و یک رنگ
سیاستهای نا بخردانه
مسئولین بی مسئولیت
کنشهای متقابل
نارضایتی از سبک زندگی
و جهد بی فرجام

دیگران کاشتند و ما خوردیم
ما نداریم تا دیگران بخورند

شعر گفتن ببین چه آسان است
بخدا مثل مملکت داری

ما نسل خاطرات خوش دیروزیم

و  امروز
ذهنمون پر از آشوبه
پر از پریشانی

ما امروز  از دونستن و دیدن و فهمیدن رنج می‌بریم

از ندونستن و ندیدن و نفهمیدن اونهایی که باید بدونند و ببینند و بفهمند


ولی ما کنار هم هستیم

تا بعد


بیشتر مراقب خودتون باشید❤️❤️❤️

ادامه دارد ............

« با کلشتر »

03 Dec, 22:15


دوران کودکی

بخش پانزدهم


نمیدونم کودکستان رفتین یا نه
اصلا کودکستان کلشتر رو یادتونه


سمت راست که ساختمون کلاسها بود بعد این ور حیاط یعنی دقیقا پشت دیوار مدرسه شهید حقانی چند تا پله میخورد اونجا دستشویی بود
با یه در فلزی
که نه دستگیره داشت نه قفل
بدبختی این بود که فاصله کاسه توالت تا در هم نزدیک به یک متر و نیم میشد
سر و سامونی هم که نداشت
کسی در زدن و  اجازه گرفتن و خبر کردن بلد نبود

اصلا هیچوقت درو با دست باز نمیکردن .یه لگد میزدن به در


کاسه توالت کودکستان هم از اون قدیمیا بود
از اونایی که خیلی شیب داشت و مثل درره بود

همیشه هم تو دستشویی های مدرسه یه چوب بلند بود .که باید با اون چوب راه چاه رو باز میکردیم



در دستشویی هم که گفتم کلی فاصله داشت بدون قفل
کلا در اون حالت بچه ها به صورت مورب قرار می‌گرفتند که یه پا روی سنگ و دست‌هم تا جلوی در تا کسی نیاد
کلا بدنها فکر کنم چهل پنجاه سانت کش میومد

فقط دستشویی های مدرسه که نبود
بعضی از خونه ها که حیاط مشترک داشتن و چندین خانوار تو یه حیاط زندگی میکردن هم همین مشکل رو داشتن
بعضی از درا هم که چوبی بود و با روزنه
بعدش اون موقع ها مثل الان شیر آب مخلوط و شیلنگ که نبود

تو دستشویی‌ها آفتابه بود
تازه اونو  هم باید از بیرون پر میکردی میبردی

بعدش با همون یه آفتابه آب هم باید خودت رو میشستی هم طوری تنظیم میکردی که سنگ تمیز بشه
اصلا محاسبات پیچیده ای داشت و باید لگاریتم و آنتگرال بلد بودی
حالا بلند کردن خود این آفتابه برای کوچیکترها که خودش داستانی داشت
برای بچه ها بلند کردن آفتابه خیلی سخت بود
بعد نه اینکه تعداد استفاده کننده ها زیاد بود این آفتابه پلاستیکیا زود به زود خراب میشد .
یه آفتابه هایی بود بهش میگفتن آفتابه مسی
سنگین
آب هم که توش میریختی دیگه سنگین تر

در حالت عادی اگه این آفتابه مسی رو میخواستی بلند کنی باید دو دستی بلند میکردی
حالا چه برسه که تو دستشویی تو اون حالت نشسته  بخوای ازش استفاده کنی
بچه های که میرفتن دستشویی وقتی کارشون تموم میشد و احتیاج به طهارت داشتن به محض اینکه با هر زحمت و بدبختی این آفتابه مسی رو بلند می‌کردن اینقدر بهشون فشار میومد که دوباره ...

کوچه پس کوچه ها پر از رفت و آمد بود
چه برو بیایی داشت.
تو‌کوچه ها جمع می‌شدیم آغوذ بازی میکردیم هر کی گردوی بیشتری میزد و نشونه گیریش خوب بود گردوهای بیشتری نصیبش میشد .
اصطلاحات خاصی هم داشت نمیدونم کنج یور و برچاق و از این حرفها

بعضی وقتا که فصل گردو نبود کانادا سرونه بازی میکردیم.
کانادا درای
قیمش سه تومان بود با یه کلوچه دو تومنی میشد پنج تومن
لذت دنیا رو هم داشت
در بطری کانادا رو می‌رفتیم از مغازه ها جمع میکردیم و با بچه ها بازی میکردیم
اگه هم بازیهامون دخترا هم بودن وسطی و بالا بلندی بازی میکردیم
دخترا ی همسایه شعرهای قشنگی بلد بودن
تو چشم ما نگاه می‌کردن و میخوندن
دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده
سواد داری نه نه
بی سوادی نه نه
پس -تو- خر- من- هستی
به همین سادگی

همینحایی که الان دفتر مخابرات هست و کتابخونه درست کردن یه زمین پهن و وسیعی بود که بازیهای دسته جمعیمون رو اونجا انجام می‌دادیم

البته الان که نگاه میکنیم زیاد بزرگ نبوده شاید اون موقع که ما کوچیک بودیم زمین رو خیلی بزرگ میدیدیم

یه دایره خیلی بزرگ با گچ  میکشیدن به دو گروه تقسیم میشدن و لگد بازی می‌کردن
یعنی باید همدیگرو با لگد میزدن هر کسی هم از خط خارج میشد میباخت اینقدر همو میزدن تا یه گروه برنده بشه

قییش بازی هم داشتیم که گروهی بود
کمربندها رو از شلوارشون بیرون میکشیدن
یه گروه بی کمربند یه گروه هم با کمربند
گروهی که بی کمربند بودن تو مرکز دایره پشت به هم وایمیستادن و گروه کمربند دار کمربندها رو تو هوا میچرخوندن و به این گروه حمله می‌کردن و با کمربند میزدنشون
بازی اینقدر ادامه پیدا می‌کرد تا گروه بی کمربند زیر ضربات بتونه پای حریفشو بزنه

یه بازی هم بود کلیکیلی بهش میگفتن
چوب کوچک‌ رو از دوسر تراش میدادن با ضربه چوب بزرگ اول مینداختن بالا بعد با یه ضربه سنگین از مرکز بازی دورش می‌کردن

تو قهوه خونه ها هم بزرگترا مرغونه بازی می‌کردن
سر به سر کونه شکسته بعدش تخم مرغهای خال برداشته رو نصف قیمت به خلق الله میفروختن


کار هم بود فقط بازی که نبود

باید می‌رفتیم جو آرو
اونهایی که باغ داشتن یه روز مشخصی جمع میشدن و نهر آب  از محل گرفته تا سرچشمه تمیز می‌کردن

آب هم نوبتی بود

شب نصفه شب نوبت آبیاری باغ میشد
با فانوس می‌رفتیم آبه داری

« با کلشتر »

03 Dec, 22:08


دوران کودکی

بخش چهاردهم



دختر و پسر تو مراسم خواستگاری رو میفرستادن تو یه اتاق که تنها بشن و حرف بزنن
البته یه بچه کوچیک هم باهاشون میفرستادن داخل . نمیدونم چرا و یا اینکه چه کاری از دست این بچه بر میومد در مواقع خطر

دختر که از اتاق میومد بیرون همون لحظه باید جواب میداد

تو بعضی از این خواستگاری ها که دختر رو میچزوندن
حرف زدن هم که بلد نبودن
خیلی راحت بهش میگفتن :
(به زبان کلشتری )
خب چی گی ؟ ته حرف حساب چیه؟؟ هن؟
ولی بعضی‌ها یک کم بلد بودن با کلمات بازی کنند 
ازش سوال می‌کردن آیا به تفاهم رسیدین

این کلمه تفاهم اون موقع خیلی کلمه با کلاسی بود
اصلا تازه مد شده بود
وقتی دختر هم کلمه «تفاهم» رو می‌شنید خود به خود قالب تهی میکرد و می‌گفت بعله

خدا می‌دونه همین یک کلمه تفاهم‌چه سرنوشتهایی رو رقم زده

بعضیهام که میگفتند ما قصد ادامه تحصیل داریم . بعدشم ادامه تحصیل دادند و اینقدر خوندن و خوندن  بازم خوندن همه قله های  علم و تحصیل رو به تنهایی درنوردیدند تا فرد مفیدی برای جامعه باشن و به جامعه شون خدمت کنن


حالا اینا بمونه که کلا یه قسمتی رو بهش اختصاص بدیم

داشتم میگفتم
بعضی وقتا همسایه ها خونه یکی جمع میشدن و میگفتن و میخندیدن
وقتی کیفشون هم کوک بود میزدن و میرقصیدن
موزیک و باندی که نبود
دست میزدن یکی هم پشت سینی یا تشت میزد 
اونوقت یکی هم باید شعر میخوند
اونم چه شعری
چه ترانه ای
زیاد شعرهای مختلف بلد نبودن
معمولا اولین و یا تنها شعری که همه اون موقع  بلد بودن و موقع دورهمی میخوندن این بود :


آهای سیاه زنگی دلمو نکن خون
    بعد همه باید میگفتن : هی

بعد اصلا متن شعر رو یجور دیگه میخوندن 
آهای سیاه زنگی رو آهای سیاهوسنگی میخوندن

آهای سیاهوسنگی دلمو نکن خون.    هی
وای تو رفتی کجا منم چو مجنون    هی

جملو جمالو جمالو جمالو قاتو
اینجا دیگه نباید  میگفتن «هی»
باید صداشونو نازک می‌کردن
  به صورت خروسی میگفتن      هو هو

بعدش دوباره
جملو جمالو جمالو جمالو قاتو
هو هو

الان دارید  با آهنگ می‌خونین دیگه ؟؟؟😄

حالا این سیاه زنگی کی بوده که دلو خون کرده
جمالو یعنی چی رو ما که هیچوقت نفهمیدیم
بعدش هم ادامه شعر و

بلرزون    بلرزون    

خب خیلی‌ها هم جو‌گیر میشدن


نمیدونم تا حالا چند قسمت و چند بخش شده
چون الان که نشون نمی ده و یکسره دارم می‌نویسم  باید ارسال کنم تا معلوم بشه

تو کوچه ها بچه ها جمع می‌شدیم و بازی میکردیم البته قبلش زنگ خونه همسایه ها رو زده بودیم فرار کرده بودیم
اون موقع مادرا نمیدونم چرا بعضی وقتا خیلی عصبانی میشدن
اگه بچه ها دعوا می‌کردن میرفتن خونه همدیگه سر ریز
سر ریز میگفتن دیگه
بعد که خودشونو خالی می‌کردن میگفتن و میخندیدن

تو کوچه پس کوچه ها هم که هر از گاهی صدای دعوا کردن مادرا با بچه شون بلند بود
یه فحشهایی میدادن که تا فیها خالدون بچه ها می‌سوخت
انگار نه انگار که بچه هاشون جگر گوشه شون هستن البته اون موقع مادرا یه چیز دیگه میگفتن

فحشهایی که میدادن نمیدونم از ته قلبشون بود یا نه 

الهی ترا ورمه درد بگیره
الهی ترا درد سیل بگیره
ته ملا تخته سر بنوم
جوونی بمرد
ته نعش سر من بنیشینوم
و از این فحش‌ها

بعدش خلق و خوی معلما کم بود
مادرا هم میرفتن مدرسه  شکایت بچه ها رو به ناظم و مدیر و معلم مدرسه می‌کردن
بعد دستور هم صادر میکردن که تا جا داره بزنینش

ولی خداییش عجب پوستی داشتیم ما

یعنی نه فقط بچه های اون موقع
همه مون تا به امروز

نسل دایناسورها اگه
بود تا الان منقرض شده بود

سکه ۷۵ تومانی رو دیدیم
سکه ۵۰ میلیون تومانی رو هم دیدیم
دلار ۷ تومانی رو دیدیم ۷۰۰۰۰ تومانی هم دیدیم
اصحاب کهف دیگه اینقدر حرص و جوش نخوردن خوابیدن بیدار شدن دیدن همه چی عوض شده ولی ما هر روز و هر شب شاهدش هستیم .

اگه یه دانش آموزی تو درسهاش زرنگ بود و مثلاً شاگرد اول دوم سوم میشد مدرسه بهش جایزه میداد
نظم  مشخصی از نظر ارزش نداشت
مثلاً میدیدیم که جایزه شاکرد سوم خیلی خیلی با ارزش تر از جایزه نفر اول هست
به شاگرد اول مثلاً یه خودکار و دفتر نقاشی میدادن
بعد به شاگرد سوم کلی مداد و خودکار و دفتر و کتاب قصه و اسباب بازی

بعدها متوجه می‌شدیم که این جایزه اصلا از طرف مدرسه نبوده . و پدر مادرها مون یواشکی گرفتن دادن مدرسه

« با کلشتر »

03 Dec, 22:02


دوران کودکی

بخش سیزدهم



سه خط آخر رو هم که همه حفظ بودن

اگر همه دریا ها مرکب شوند و اگر همه درختان قلم شوند ما نمیتوانیم  حتی ذره ای از دریای بی کران خاصیت کوچ پرنده ها را بنویسیم پس من از همینجا انشایم را به پایان می‌رسانم و از خداوند بزرگ برای  رزمندگان اسلام
آرزوی پیروزی را  مسئلت مینمایم .
پایان

جالب این بود که معلم هم بهش ۱۸ میداد و بهش میگفت آفرین

یه آفرین گفتن معلم کلی بهمون انرژی میداد

یه وقتایی که گچ کلاس تموم میشد معلم اسم یکی رو صدا میزد که برو از دفتر گچ بیار
اونی که میخواست بره گچ بیاره چنان باد به غبغب مینداخت و غرور سرتاپاشو فرا می‌گرفت بعد موقع راه رفتن خودشو قر میداد و می‌رفت انگار داره میره رو فرش قرمز که جایزه اسکار بگیره و وقتی بر میگشت انتظار داشت که همه براش دست بزنن و هورا بکشن

یه وقتهایی هم کلاس با موضوع آزاد بود
معلم یکی یکی از دانش آموزا میپرسید که دوست داری در آینده چکاره بشی
از کلاس سی نفره ما ۱۵ نفر که  میخواستن خلبان بشن  اصلا با قطعیت
بقیه هم یا میگفتن می‌خوایم دکتر بشیم یا مهندس
یکی هم بود که گفت میخواد در آینده فضا نورد بشه
اتفاقا همون یکی هم  شد

الآنم فضا نورده و تو فضا داره سیر می‌کنه

نمیدونم بقیه خلبانها الان در چه حالی هستند

شده مثل زمان کرونا همه یه پا فوق تخصص آنکولوژی بودند
نه سینوفارم نزنین برید آسترازینکا بزنین
اگه سینو فارم بزنین کشورهای اروپایی و کانادا  سینوفارم رو قبول ندارن و  ویزا نمیدن

خب الان رفتین آسترازینکا زدین؟
کانادا خوش میگذره الان بهتون ؟

شایدم سویس و دانمارک هستین
غم غربت شما رو نگیره یه بار
نامه بفرستین




تو پیامهایی که برام از طرف شما ارسال شده بود  یکی از خانومها  نوشته بود که کتک خوردنای مدرسه قسمت ما نشد و معلما ما را کتک نمیزدن
خب خواهرم همه جا تبعیض بود دیگه  الآنم هست

شما نگاه کن برای مسافرا ، تاکسی دقیقا میاد جلوی خانومها نگه می داره
تو صف که می‌خوایم بمونیم  اول خانوما

تو ادارات که دیگه نگم
البته نه همه ادارات و نه همه کارمندا
حالا به مخاطبین کارمند عزیز بر نخوره
به طنز دارم میگم ولی شما جدی بگیرید 


تو ادارات وقتی ما میریم  حتی اگه فقط یه سوال و یا  کار کوچیکی داریم طرف سرشو بلند نمیکنه ببینه ما چه شکلی هستیم اصلا آدمیزاد هستیم یا نه

هر چی خواهش التماس میکنیم بدون اینکه بفهمه ما چی می‌خوایم  میگه سیستم قطعه
ولی خدا نکنه یه خانوم بره . حالا یه کمی هم به خودش رسیده باشه

براش دست به سینه وایمیستن
چرا شما این همه زحمت کشیدین و اومدین
خب یه تماس می‌گرفتین
اصلا شماره موبایلمو داشته باشین هر وقت کار داشتین با خود من در تماس باشین
هر اوامریی باشه ما با جون و دل در خدمتیم
شما دستور بفرمایید
شما همینجا بشینین میگم براتون چای بیارن من الان میرم از رئیس براتون امضا میگیرم

بعد موقع رفتن تا دم در میان بدرقه ش میکنن
و تا از نگاهها محو بشه چشم ازش بر نمیدارن
بعضی وقتا هم تا سر خیابون میان و تا خانومه سوار تاکسی بشه
بعدش باهاش  بای بای میکنن و دست تکون میدن بعدش هم بر می‌ گردن پشت میزشون به افق خیره میشن

وقتی  هم که میرن خونه برج زهرمار
انگار کوه کندن
جواب سلام همسرشونو با «هیم» میدن

خب همین قربون صدقه رفتنا رو برا زنت برو

اون خانوم ارباب رجوع که  به عزیزم قربونت برم تو احتیاجی نداره

( الان ببین چقدر اختلاف و دعوا بین زن و شوهرا انداختم )

ولی از حق نگذریم دخترای چند دهه پیش کلشتر خیلی خوب بودن
دخترای امروزی باید بیان خیلی چیزها رو از اونا یاد بگیرن
الان با دماغهای عمل کرده و مدلینگ لباس و کاشت ناخن و فضای مجازی

اون موقع دخترا با عروسکهای کاموایی روزشون رو شب می‌کردن
بازیشون لیله بود که بهش می‌گفتیم ایسی ایسی
چشمها بسته  آ. ؟    آ     
  آ.؟      آ

آ اول سوالی بود .
یعنی درسته ؟
آ دوم یعنی بله درسته برو خونه بعدی
دخترهای دم بخت اون موقع برای شوهر کردن شاهکار می‌کردن

با یه وجب کلیپس و ابروهای پیوندی و کلی پرز و مو رو صورتشون چجوری دلبری می‌کردن ؟

اونم چی با مانتوهای اپل دار
اونم چه مانتوهایی

مانتوهای پیچسکن
میرفتن تو بوتیک و تو مانتو فروشی
با لفظ قلم به فروشنده 
میگفتن:
آقا مانتو پیچکسن بنفش دارین ؟

بعدش هم با همون مانتو پیچسکن بنفش که خریده بودن  میرفتن مهمونی یا عروسی

چه خوب بود  رسم و رسومات عروسی قدیم
از خواستگاری و دستمال انگشتر و شیر بها و جهازبخشاکن و بقیه رسوماتش

اون موقع ها مدت زمان آشنایی دختر و پسر ده  دقیقه تا نیم ساعت  بود
تو همون ده دقیقه تمام روحیات و خلق و خوی و اخلاق و رفتار همدیگه رو متوجه میشدن

« با کلشتر »

03 Dec, 21:56


دوران کودکی

بخش دوازدهم


خب بخش قبلی تموم شد
کمی دلمون رو صیقل بدیم
از بد زمانه فارغ بشیم
یک کمی حال و هوای دلمون رو خوب و خوش کنیم
اصلا چطوره کمی با هم و در کنار هم بخندیم و شاد باشیم

گور بابای فکر و خیالات و مشکلات  دنیا

هر چی میکشیم از این ذهن بی صاحاب مونده هست
نمیدونی وقتی کرمش میگیره آدمو به کجاها که نمیکشونه

اصلا این ذهن مکار و فریبکار و دغل‌باز هست
باید یه فکری برای درمان شلوغی این  ذهن بکنیم

ذهن نمی‌خواد و نمی‌ذاره ما خوش باشیم
اول ما رو می‌بره تو رنجش دیروز
اونو آرومش میکنیم می‌بره تو ترس فردا
اونو آرومش میکنیم می‌بره تو خشم و دغدغه امروز
همه اینها رو که آروم میکنیم بعد ما رو می‌بره به قضاوت
آرومش میکنیم می‌بره تو مقایسه
اصلا نمیذاره کیف کنیم
ولی یه درمان داره اون هم مراقبه هست
تمرکز و سکوت و وصل شدن به قدرت لایزال الهی
خب حالا بریم به خوشیهای قدیم 

وقتی از زمانهای قدیم بخصوص زمان قبل از زلزله یاد میکنیم تمام تصویرهای ذهنی برای آدم مجسم میشه 

تمام شور و نشاط و سرزندگی
چقدر کار میکردیم چقدر بازی میکردیم
چقدر اینور و اونور می‌رفتیم
روزا شب نمیشد
غم و غصه ای نبود
همیشه سرمون شلوغ بود
وقت خالی نداشتیم
خلاصه یه جوری خودمون رو مشغول میکردیم

یاد یه شعری از محسن چاوشی افتادم که میخوند :

بچه بودم غصه وبالم نبود
هیچکی حریف شور و حالم نبود
بچه که بودم آسمون آبی بود
حتی شبای ابری مهتابی بود

البته شبهای کلشتر وحشتناک بودا
یه سکوت غریبی داشت
گفتم که برقا می‌رفت
اونم به خاطر جنگ ایران و عراق

البته الان هم برقا میره
ولی اینبار  نه بخاطر جنگ ایران و عراق
بخاطر دوستی با  کشور دوست و همسایه عراق
به هر حال از ما انتظار دارن دیگه
تو عالم همسایگی درست نیست یه شعله برق بهشون ندیم

اصلا این عراق شده مخل آرامش ما

من نمیدونم چرا سر قهر و آشتی با عراق ما باید برقامون بره

اون دفعه هم گفتم وقتی برقا می‌رفت ما شروع میکردیم به مشق نوشتن
البته مشق نوشتنامون از همون موقع که معلم مشق رو  میداد شروع میشد از همون داخل مدرسه
چون واقعا مشقا زیاد بود
از بس مداد دستمون می‌گرفتیم دستمون خشک میشد و به همون حالت میموند باید کلی تکونش میدادیم تا به تنظیمات مجدد کارخونه برگرده
تو راه مدرسه به خونه هم مینوشتیم
یک صفحه هم یه صفحه بود . تو خونه  حتی موقع خواب .
چشامون داشت کور میشد مشقامون تموم نشده بود . به پدرمون می‌گفتیم مثلا ما رو فلان ساعت بیدار کنه تا دوباره مشق بنویسیم
تو صف صبحگاه  مدرسه دفترمون رو میذاشتیم  پشت کمر نفر جلویی بازم مینوشتیم
ولی بی صاحاب مگه تموم میشد
بعد سر کلاس وقتی معلم با یه چوب میومد بالا سر بچه ها دیگه فاتحه
از ترس اینکه نوبتمون بشه و هنوز یه صفحه دیگه مونده که ننوشتیم به بهونه دستشویی اجازه می‌گرفتیم ، دفترمون رو تو پیرهنمون قایم میکردیم بعد می‌رفتیم تند و تند تو دستشویی هم مینوشتیم بعد میومدیم سر کلاس . معلم دفترمون رو که نگاه میکرد و ...

خداییش معلمای اون موقع حالا جسارتی نباشه خیلی خشن و بی رحم بودن اصلا قیافه هاشون شبیه ساواکیا بود خلاصه هر طور که بود اون روز به خیری می‌گذشت
البته این که میگم همش هم بد نبودا
ما زنگ نقاشی و خوشنویسی و انشا هم داشتیم .
حالا نقاشی و خوشنویسی که بازم خوب بود
زنگ انشاء
اون هم باید یک صفحه حتما پر میشد
انشا نوشتن خیلی سخت بود
بچه ها تو یک صفحه باید انشاشون رو  مینوشتن ولی یه کلشتری هیچوقت کم نمی‌آورد  تو این یک صفحه که تقریبا ده خط بود چهار خط اولش مقدمه کلیشه ای بود که همه مینوشتن
باور کنین دقیقا عین همین جملاتی رو که دارم می‌نویسم همه انشاهاشون اینجوری شروع میشد . اصلا دیگه همه این فرم انشا رو حفظ کرده بودند .
من کلا کلمه به کلمه شو یادم میاد اصلا کلا حافظه بلند مدت من فعلا فول داره مانور میده

انشاء

به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان و با سلام و درود  به شهیدانی که با خون خود درخت خشکیده اسلام را آبیاری کردند و به ما درس آزادی و آزادگی آموختند
یا بعضی وقتها مقدمه منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب ..... رو می نوشتن
و بعد
 
هر انشایی موضوعی دارد و موضوع انشای این هفته در مورد مثلاً  «کوچ‌پرندگان در پاییز» می‌باشد

بعدش مینوشتن

من قبل از شروع انشایم بر خود لازم میدانم که  خیلی از معلم بسیار عزیزم تشکر کنم که موضوع بسیار خوبی را برای این هفته انشا انتخاب کردند تا ما درس بزرگی از این انشا بگیریم

بعدش دو خط چرندیات  در مورد کوچ پرندگان مینوشتن که

همانطور که میدانیم کوچ پرنده ها خیلی خوب است و اگر پرنده ای کوچ نکند که آن پرنده دیگر پرنده نیست چرنده است پس ما از این انشا نتیجه میگیریم که کوچ پرندگان خیلی خوب است .

« با کلشتر »

03 Dec, 21:49


دوران کودکی

بخش یازدهم



پدرهای ما  مثل قند بودند مثل نبات

خاصیت قند و نبات چیه ؟
شیرین کردن
و بعد محو شدن و ذوب شدن

اونها خواستن زندگی ما رو شیرین کنن
وجودشون ذوب شد در سختیهای بزرگ کردنمون از خودشون گذشتن .


اونها  در تغییر و تحولات زندگی ما  حل شدند.

هر چند وقت یکبار از پدرمون  خبر می‌گیریم ؟
اصلا حالش رو می‌پرسیم ؟

حال و روز مادر و وصف حال مادرا که بمونه یه فرصت دیگه 

حالا که بزرگ شدیم حالا که دستمون تو جیبمون میره حالا پدرامون شدن افکار قدیمی؟؟

وقتی زنگ میزنیم خونه پدرمون وقتی پدر گوشی رو بر می داره بنده خدا بدون هیچ توقعی  میگه الان گوشی رو میدم به مادرت
از بس که عادت به ابراز محبت فرزندش نداره


نه -_-پدر

زنگ زدم با خودت صحبت کنم
زنگ زدم حال خودت رو بپرسم
زنگ زدم صدای تو رو بشنوم
زنگ زدم از حال و روز تو با خبر بشم
زنگ زدم پدر و پسری  ، پدر و دختری با هم گپ و گفت کنیم
از خودت بگو چه میکنی ؟
حال و روزت چطوره ؟
قرصهاتو‌ سر موقع میخوری ؟
جایی که درد و ناراحتی نداری ؟

آخر هفته هست
یه سر بهشون بزنیم
زنگ زدن که کفایت نمیکنه .


باید چهره به چهره شد
نفس به نفس
کار و گرفتاری که تمومی نداره
حالا مثلاً این همه دوییدیم کدوم قله رو فتح کردیم
این همه سال دو روز هم روش
چشمشون به دره
عنوان نمیکنن
از سر غرور
ولی نگاهشون پر از برکته
دعاشون پر از خیر هست
شاید بی راه نباشه اگه بگیم  که امروزمون از صدقه سری و  خیرخواهی و دعای پدر مادرها مونه

چه روزگارانی بود
خونه پدری

خاطرتون هست ؟؟؟

همیشه تو حیاط
کهنه ترین کفش ، کفش پدرمون بود
تکراری ترین لباسها ، لباسهای پدرمون بود
خیلی سالها بود  که همون لباسها رو میپوشید
و ما چه بی تفاوت بودیم
بعضی وقتها هم تو دلمون غر می‌زدیم چه بی سلیقه
چه شلخته

نه اینکه نداشته باشه
نه اینکه دلش نخواد
ولی دوست داشت که بهترین لباسها رو بچه هاش بپوشن. بچه هاش ذوق کنن ، بچه هاش کیف کنن و خوشحال بشن

وقتی بچه ش خوشحال میشد انگار دنیا رو بهش دادی

نمیدونم هنوز پدرهست یا نیست
اگر نیست که خاطراتش هست سنگ مزارش که هست ، قاب عکسش که هست و جایی برای بوسیدنش. خیرات برای آمرزش روحش .
طلب مغفرت برای آرامش روانش


و اگر هست و اگر نفسش گرمه دستش بهترین و بالاترین و مقدس ترین جا برای بوسیدن

کلید دروازه خونه پدری یکی دو تا که نیست
که فقط دست پدر باشه
این در همیشه بازه
سفره ش همیشه پهنه
اون خونه ، خونه امید بچه هاست

چشمشون همیشه به در منتظر بچه ها

همون بچه های دیروز
بچه های ناتوان و وابسته

خیلی از ماها فقط پدر و مادر داریم برای درد دل کردن
برای گفتن غم و بد روزگار
برای گفتن مشکلات زندگی
برای گله کردن از زمین و زمون
بعضی وقتا خواهر برادرها هم پشت هم نیستن
با هم سر سازش ندارن
دیگه چرا میرید پیش پدر مادرها بد همدیگه رو میگید

چه کاری از دستشون بر میاد
چه کاری میتونن بکنن
جز اینکه غم عالم رو سرشون هوار بشه
بچه با هزار بدبختی بزرگ نکردن که حالا چشم دیدن همو نداشته باشن


همین بچه رو ما هم داریم
که با چه مشقتی داریم بزرگشون میکنیم
با چه امید و آرزویی
دوست داریم پشت همدیگه باشند . یار و غمخوار همدیگه باشن
نه اینکه فردا بیان پیش ما گله همو بکنن
اونوقت ما چه حالی بهمون دست میده


بعضی وقتها دروغ گفتن خیلی خوبه
اصلا ثواب دنیوی و اخروی بسیاااااااار داره

جایی که دل پدر و مادر بخواد شاد بشه
جایی که لبی بخواد خندون بشه .جایی که لبخند رضایت پدر و مادر تو صورتشون معلوم بشه


چرا ناخوشیهامون رو براشون باز گو میکنیم

لحظه های شاد و خوبمون رو باهاشون مرور کنیم
لحظه های دور هم بودن و خوش گذروندن رو

بخدا که پدرها و مادرها مون یکبار با این جسم پا به زمین گذاشتن  اونها هم مثل ما و بچه هامون ،  دوست دارند از زندگیشون لذت ببرن



یک کمی در مسیر تعالی و تکامل قدم برداریم
یک کمی مسیر زندگیمون رو به سمت پاک زیستن هموار کنیم
گنج واقعی و بهشت واقعی رو از خودمون دور نکنیم
دنبال بهشت و به  طمع بهشت و ترس از جهنم به بیراهه نریم


این چه حرفیست که در عالم بالاست بهشت

هر کجا وقت خوش افتاد همانجاست بهشت


دوزخ از تیرگی بخت درون تو بود

گر درون تیره نباشد همه دنیاست بهشت

« با کلشتر »

03 Dec, 21:45


دوران کودکی

بخش دهم

ادامه :

سلامی دوباره خدمت شما هم محلی های عزیز
امیدوارم لحظه لحظه زندگیتون پر از رضایت و آرامش باشه
وجودتون بی بلا
و دلتون دریایی

قبل از هر چیزی یه خیر مقدم خدمت بچه محلهای عزیز و محترمی  که تازه عضو این کانال شدند
خیلی خوش اومدین

کانال با کلشتر  پیرامون موضوعات مختلف کلشتر داره فعالیت می‌کنه
تمام مطالب و محتوای این صفحه فقط و فقط مربوط به کلشتر هست
اگه یه نگاهی به سابقه پیامها بندازید حتی یک پیام یک خطی  بی ربط و خارج از اتفاقات کلشتر نمی‌بینید
اینجا نه خبری از اخبار روزانه کشور  هست نه اخبار هواشناسی نه حوادث و نه میزگرد سیاسی و نه پیامهای انگیزشی
ما فارغ از هر منسب و سواد و دارایی و محل سکونت و جنسیت و سن و سال داریم از احوالات زادگاهمون کلشتر با خبر میشیم.

هر کدوممون یه گوشه کار رو گرفتیم و با  نظر و پیشنهاد و تولید محتوا و ویرایش هر از گاهی که فرصت بشه این پیج رو بارگذاری میکنیم .

یه تشکر هم  از همه اونهایی که زحمت ارسال پیام رو کشیدن و با نظرات و بیان خاطراتشون کنار ما بودند
خیلی ها هم نخواستن پیامشون منتشر بشه و خیلی از پیامها هم تکراری و یا اشاره های کوتاه در مورد نوستالژی های دهه های قبل بود که دیگه منتشرش نکردیم
خب اگه اجازه بفرمایید بریم ادامه موضوع خاطرات این بخش و این قسمت که مربوط به چندین دهه پیش بود
بریم ببینیم که سر صحبت و نوشتن از کجا شروع میشه و رشته افکار ما رو به کجا میکشونه.
شاید مثل قسمت‌های قبل دوباره  زدیم به کوچه پس کوچه های کناری
البته اینو هم بگم که
قشنگی نوشتن به همینه
نباید دنبال کلمه و جمله بگردیم
باید
ذهن رو آزاد بگذاریم تا واژه ها رو با تسلسل و تداوم کنار هم بچینه

مثل خوانندگی  میمونه فراز و فرودش باید  حفظ بشه
نوشتن وقتی از یک مسیر تعیین شده تبعیت کنه حلاوتش رو از دست میده و دیگه یکنواخت میشه و برای مخاطبین کسل کننده

یکی تو پیامش نوشته بود که با خوندن این خاطرات هم گریه کردیم و هم کلی خندیدیم
هم غرور سرتا پامون رو گرفت و هم در حیرت موندیم و حالات مختلف چهره رو با ریکشنهای متفاوت تجربه کردیم

پس اینبار هم انتظار نداشته باشید که فقط تو ریل دوران کودکی و بازیهای کودکانه باشیم

اصلا اینجوری بهتون بگم که این عنوان بهونه ای هست که ما آزادانه از پیچ و خم کوچه ها بگذریم و از صمیمیت و مهرورزی اون دوران قلم فرسایی کنیم
پس
اینبار هم سعی میکنم نوع نگارش رو مثل قسمت‌های قبلی در حالات مختلف تعمیم بدم
و یه آزادی کنترل شده ای رو از باب بیان پیشینه کلشتر پیش روی همدیگه مرور کنیم

دفعه پیش که مطالب رو به اتمام رسوندم  کنار دکه آقا سید عباس بودیم
اسمش به چهره ش میومد
خداییش هم مرد خیلی خوبی بود خیلی صبور و با حوصله بود یه آرامش خاصی داشت اصلا خاصیت مردهای قدیمی همین بود .
مگه پدرا و پدربزرگای ما غیر این بودند .

پدرها کلا  خیلی مظلومن
نگاه به های و هویشون  نکنین
نگاه به عصبانیت و بی حوصله گیشون نکنین

نمیدونم از بین این همه که دارن مطالب رو دنبال میکنن چه تعدادیشون سایه پدر بالا سرشون هست و چه تعدادی پدرهاشون رو از دست دادند.


حیفم میاد حالا که سر صحبت داره با اسم پدر استارت میخوره ،  حالا که  به پدر رسیدیم بی تفاوت ازش رد بشیم
چرا نگم و چرا ننویسم
البته نوشتن که کفایت نمیکنه
دفتر هزار برگ هم جا کم میاره 

میخوای یه لحظه خوندن رو متوقف کنی؟

کمی چهره پدرت رو تجسم کن
چه تو این دنیا باشه و چه بار سفر بسته باشه

چطور و چگونه بودنش اصلا فرقی نمیکنه


لحظه های شادی و خندون بودنش با لحظه های ناراحتی و عصبانیت فرقی نمیکنه

ظاهرش که نشون میداد خیلی جدی بود 
اما دلش دریا حتی به وسعت یک اقیانوس

هر وقت خسته بود دنبال تنهایی میگشت

تو دار بود
کمی که می‌گذشت بعداً خودش به حرف میومد

یه بار فکر نکنین پدرامون بدقول بودنا نه اصلا چنین چیزی نبود

اونها فقط گرفتار بودن
ذهنشون آشفته بود از هزار یک گرفتاری

که به ندرت پیش میومد  به زبون بیارن

کلشتر قدیم مثل الان نبود
با تمام گرفتاری‌هایی که الان وجود داره باز هم پدرا ی الان یه شغلی یه صنعتی یه حرفه ای و یه منبع درآمدی  دارن
خیلی از پدرهای امروزی تو شهرهای مختلف تو کارخونه ها و شرکتها و ادارات مشغولن

ولی اون موقع ها که مثل الان نبود

تو همین کلشتر یا دور و بر باید  گلیمشون رو از آب بیرون میکشیدن
حالا چه با میرآبی  و مغازه داری و کارگری و کشاورزی و دامداری و ...‌

تمام فکر و ذهنشون تمام هم و غمشون هم این بود که بچه هاشون رو از آب و گل بیرون بیارن

هر آنچیزی که از دستشون بر میومد
چکار میتونستن بکنن  که نکردن ؟

پدرهای ما خوب بودن و با زبان بی زبانی مفهوم پاک زیستن رو بهمون یاد دادن.

« با کلشتر »

03 Dec, 21:41


یادش بخیر

کاری از:
علی پیشقدم کلشتری

« با کلشتر »

02 Dec, 11:34


به نام خداوند مهربان

با احترام ودرود برشما

خیر ارجمند ، جناب آقای حاج علی پورخدابخش

به این وسیله نهایت سپاس وقدردانی خودرااز حمایت های مستمر وارزشمندتان در راستای پیشبرد اهداف سلامتی ،خدمت حضرت عالی ابراز می داریم .
قدر دانی وسپاس صمیمانه مان را نسبت به خدمات بی منت وصادقانه تان پذیراباشید.

با آرزوی سلامتی برای شما وخانواده گرامی🙏🙏🙏

خانه بهداشت کلشتر

« با کلشتر »

29 Nov, 19:07


#صدای شما

🌺سلام وخسته نباشید
از کجا به کجا رسیدیم وبه کجا میرویم مطالبتان را مثل همیشه دنبال میکنم وبارها مرور میکنم دکتر جان نوع نگارشتان همچون سریالهای معنا دار با دل وجان بازی میکند وهمیشه منتظر قسمت بعدی هستیم دوران کودکی قبل والان قابل مقایسه نیست تشکر ازاینکه تاریخ کلشتر را بدون وکم وکاست با نگارش در می اورید همیشه سر بلند باشید


🌺سلام وقتتون بخیر

دستتون درد نکنه واقعا لذت بردم از یادآوریِ خاطرات دوران کودکی انگار پرت شدم به اون دوران ،خیلی چیزا انگار یادم رفته بود با خوندن نوشته های شما برام یادآوری شد ،بعضی جاهاش اشک تو چشمام جمع شد.
لطفا در موردِ کارتونهایی ک زمان کودکیمون از تلوزیون پخش میشد هم تعریف کنید،من همیشه برای بچه هام تعریف میکنم  حتی هاچ زنبور عسل هم دنبال مادرِ گمشده ش میگشت
چقدر ما گریه میکردیم بخاطرش😅
راستی درباره زمان جنگ که تو حیاط مدرسه سنگر کنده بودن هم مطلب بزارید،چقدر استخونِ اموات از تو خاک دراومده بود هم ترسناک بود برامون هم یجورایی کنجکاو بودیم ببینیم ،بعضی وقتا هم خنده دار بود یادمه پسرا  استخوان جمجمه پیدا کرده بودن مثل توپ برای همدیگه پاس میدادن🙊





🌺سلام روزبخیر 🌸

خوب وسلامتید
متن دوران کودکی دلنوشته بسیار پرتاملی بود
در حین جذابیت وشوخ طبعی که هنرمندانه  به نگارش در اوردید باید بگم که
ما فقط بچه نبودیم
درهمان دوران کودکی ها وسادگیهامون در پستهای مهمی چون پرستاری وکارگری درخانه سازی  وخانه داری وتیماراز کوچکتر ها و یا پدر بزرگها و مادربزرگ‌ها هم بودیم

تازه شب که میشد بعداز  بیگاری کشیدنمون و  تلمبار شدن کلی از تکالیف مدرسه
باید چوب بزرگترامون روهم میخوردیم
که چرا مثلا یقه لباس رو چرکی شستیم و کهنه وپوشک خواهر زاده ها وبرادرزاده ها روبا کلی چنگ زدن وپوسته پوسته شدن دستمون  بخاطر مواد شوینده و لکه بر  بازم تنبیه میشدیم

وخیلی چیزهای دیگه و...‌

ولی خیلی خیلی ایده خوبیه که  سرگذشت نسلهای قدیمی رو مانند سریالهای تلویزیونی در معرض دید واذهان 
بچه های امروزی قرار دادی و تفهیم کردی


از لحاظ نوشتاری شاید مفهومم رو نرسوندم
ولی دریک جمله بسیار عالی وهنرمندانه وجذاب بود
دست مریزاد
روح مادر بزرگوارتون  شاااد
سرزنده وپایدار وبرقرار باشی 🙏






🌺سلام
بسیار عالی بود اگه میشه  درمورد مراسم عروسی وعزا قبلا که متن داده بودی
این دفعه درمورد دید وبازدید ها ومراسم عید نوروز وسیزده بدر( شال انداختن واجیل گرفتن و.نوید بهار دادن و..... )ودورهمیها
وشب نشینی ها و....
هم اشاره بشه

ممنون🙏
خدا قوت 🍀🌱🍀





🌺سلام،روز بخیر

خیلی عالی بود
یاد روزنانه دیواری درست کردنمون افتادم
آقای جعفری معلم حرفه ک‌همیشه میخندید
آقای هنرمند معلم علوم ک من با اینکه درسم خوب بود همیشه ازش میترسیدم
چندوقت پیش ی جا دیدمش بازم همون حس احترام نسبت بهش داشتم دلم هری ریخت دیدمش





🌺سلام
اول باید یه خسته نباشید ویه خدا قوت بابت نگارش زیبا ودلنشینتان بگم واز اینکه با نگارشتان حافظ خاطرات وزنده نگه داشتن دوران قدیم گردیده اید قدر دانی کنم ودر ضمن از اینکه مطالب را طوری به نگارش در آورده اید که انسان تاب و توان به انتظار نشستن برای متن بعدی را در حود نمی‌بیند وهر لحظه منتظر دنباله نگارشتان میباشد نشان از استادی شماست برادر بزرگوار هدف از دادن این پیام فقط تشکر وتشکر از زحماتتان میباشد انشاالله همیشه سالم باشید وموفقیتتان در تمام زمینه ها آرزوی ما میباشد



🌺سلام و تشکر بابت متن دوران کودکی که یادآور خیلی از خاطرات بود
در خوندن این خاطرات و نوع نگارش شما هم گریه کردیم هم به وجد اومدیم هم کلی خندیدیم و هم درحیرت فرو رفتیم
یعنی حالتهای مختلف چهره رو تجربه کردیم
خواستم یه خواهشی بکنم که در مورد بازیهای دخترانه هم تو متنتون بنویسید چون خاطراتتون بیشتر در مورد پسرها بود
متشکرم




🌺سلام
در خصوص معلمها که گفتی آره واقعا همینطور بود
معلمها اولین روز کلاس و مدرسه میومدند زهره چشم می‌گرفتند
ولی ما معلم‌های خیلی خوبی هم داشتیم
مثل آقای هنرمند معلم علوم
آقای رضاپور معلم تاریخ و جغرافیا
و آقای ناصری معلم ریاضی
آقای راستگو معلم زبان هم که محشر بود
یادش بخیر




🌺من دو سال اول و  دوم ابتدایی رو مختلط بودم
ولی اکثرا تنبل ، یادمه کلاس دوم دبستان  یکی از معلما با روزنانه کلاه درست کرد رو سرشون گذاشت  تا پیش فروشگاه بردشون ک مثلا تنبیه بشن😁




🌺سلام ممنون از اینکه وقت می‌گذارید و زحمت نوشتن رو میکشید
یادش بخیر کلشتر قبل از زلزله واقعا حال و هوای خاصی داشت
ما ساکن تهران بودیم ولی دلمون همیشه با کلشتر بودم
هیچوقت زندگی یکنواخت نبود
یادمه پهلوون میومد و معرکه می‌گرفت . تعزیه خوانی بود
نزدیک به ده تا فقط میوه فروشی بود و بازار پر رونق بود
پر از شور و حال بود

« با کلشتر »

29 Nov, 19:07


خاطرات خط کلشتر با لاندیور هم که نوشته بودید خیلی جذاب بود
و از همه بهتر عکس و فیلمهای حمام قدیمی کلشتر بود
ممنونم





🌺سلام
خدایی دمت گرم بااین قلم شیوات
خاطرات دوران کودکی رو خوندم خیلی
چیزاش از جلوی چشام رد شد
حالا چون من دختر بودم و سروساکت، قسمت
کتک خوردنای مدرسه هیچوقت قسمتم نشد
ولی قسمت برق رفتنا و قصه ی جن گفتنا انگار
واسم همین دیروز بود
خیلی وقتا یادش میفتم
همیشه بابام واسمون تعریف میکرد و جالب
اینکه هروقت برق میرفت من مشتاق تر از قبل
منتظر شنیدن همون داستانای تکراری بودم
خدایی فاز پدر مادرامون چی بود هنوزم موندم 😂😂

ممنون که وقت میذاری و اتفاقات گذشته رو انقد شیرین و قشنگ‌بیان میکنی برامون  مخصوصا چون متنات چاشنی طنزم توشه یعنی آدم کیف میکنه میخونتشون

من که خیلی چیزارو مدتها بود یادم رفته بود
ولی با خط به خط متنات همه بدبختیای اون دوران یادم میاد




🌺سلام
چقدر اون موقع ها همه چی خوب بود
چقدر ما قانع بودیم و چقدر خوش می‌گذشت
اصلا غم فردا رو نداشتیم
حسرت هیچی رو هم نمیخوردیم
با کوچکترین چیزها خودمون رو سرگرم میکردیم
یادمه مچ دستمون رو گاز می‌گرفتیم و می‌گفتیم ساعت داریم 😂😂

وقتی شبا می‌رفتیم شب نشینی  یه قل دو قل بازی میکردیم
بهش می‌گفتیم پنج پنجی
هر مرحله هم برای خودش اسم داشت
بشکن ، نشکن ، کوچی کولاپاچ ، پیلا کولا پاچ ، فیشگیلی هم داشتیم .
یاد باد آن روزگاران یاد باد






🌺درود به شما
چقدر زیبا و خواندنی
من اگه دروغ نگم باور کنید که پنج بار این خاطرات دوران کودکی رو خوندم
و باز هم دوست دارم بخونم

اصلا عجیب اون زمان برام زنده شد
خیلی چیزها رو فراموش کرده بودم که دوباره یادآوری شد
لطفا باز هم ادامه بدید




🌺آقای دکتر سلام خوب هستید
از خوندن مطالب زیباتون لذت بردم
چقدر خوب به همه چیز اشاره کردید
مطالبتون تمام و کمال هست و در نگارش تون به همه چیز می‌پردازین و تمام جنبه ها رو در نظر میگیرید
شاید در نگاه ساده بینانه یک متن نوشتاری باشه ولی اگه کمی دقیق بشیم نکته های خیلی ظریفی هست که باعث شکوفایی فن نگارشتون شده و به همین دلیل هست که وقتی شروع به خواندن میکنیم میخکوب میشیم و دوست نداریم تموم بشه  واقعا خوشحالم از اینکه شما هستید و به موضوعات مختلف کلشتر می‌پردازین
یکی از مواردی که بسیار برام دلنشین بود تقدیر و پاسداشت مقام پدر و مادرهامون بود .
شاید اون موقع ما متوجه نبودیم که پدرها و مادرهای ما چه نعمت بزرگی هستند .
من سالها هست که هم پدر و هم مادر خودم را از دست دادم ولی حاضرم تمام زندگیمو بدم تا دوباره اونها را کنارم داشته باشم .
لطفا اگه میخواین این پیام رو منتشر کنین اسمی از من نبرید و بی نام باشه .
من قدر پدر و مادرم رو نمی‌دونستم و در حقشون بدی کردم .
امیدوارم منو حلال کرده باشند.



🌺سلام هم محلی عزیز
من متولد دهه هشتاد هستم و نوزده سالمه و اصلا اینهایی رو که شما نوشته بودین نه دیدم و نه شنیدم ولی واقعا جالب بود
چقدر فرق و تفاوت اون هم فقط تو دو یا سه دهه





🌺سلام
ممنونم از مطالب ارسالی بسیار زیباتون
خاطرات دوران کودکی رو که خوندم خیلی برام جالب بود
اگه اجازه بدین خواستم یه خاطره بگم
تقریبا فکر کنم سال ۷۴ بود که آتاری اومده بود و کلوپ آقای طالب آقاجانی بچه ها جمع میشدن و بازی می‌کردن
آقای اسماعیل حسینی و برادر مرحومش هم داشتند
من خیلی علاقه مند به این بازی بودم
خیلی دوست داشتم یه آتاری برای خودم بخرم ولی نمیشد
بعد از سالها و بعد  کلی پس انداز تو اواخر دوره نوجوانی  بالاخره تونستم یه آتاری بخرم وخیلی هم  ازش مراقبت میکردم . گفتم این آتاری رو نگه دارم وقتی ازدواج کردم و بچه دار شدم با بچه م بازی کنم
بچه دار که شدم وقتی به پسرم با شور و ذوق نشونش دادم گفت این بازیهای مسخره دیگه چیه 😄
الان همه ps4 و سونی و پلی استیشن دارند

هنوزم که هنوزه اون آتاری رو دارم





🌺سلام

خواستم بابت خاطرات دوران کودکی که با کلمات بسیار شیوا و دلنشین نوشته اید و ما رو به ۳۰ یا ۴۰ سال قبل بردین ازتون تشکر کنم.باید بگم وقتی دارم خاطرات رو میخونم تمام روح و روانم میره به اون دوران عین یه فیلم از جلوی چشمم رد میشه.یا بهتره بگم انگار اون چند دقیقه میرم کاملا به همون دوران
حس بسیار بسیار خوبی و در عین حال دلتنگی به آدم دست میده
شاید باور نکنین وقتی خاطرات شما رو میخونم گریه ام میگیره
چطور اینقدر از حال دل ما از روزگار گذشته به این زیبایی مینویسین.
خیلی خیلی ممنون و متشکرم از شما .
دکه سید عباس.فروشگاه نفت و صف طولانی نفت
نونوایی دم مسجد و قهوه خونه حسین جمالی
مغازه بسیار کوچیک و خوش عطر و بوی آقا سید حسین و خیلی چیزهای دیگه
چطور اینا رو باید توصیف کرد.مگه میشه اینا رو فراموش کرد.
مرسی از شما 🌺🌺🌺🌺

« با کلشتر »

29 Nov, 19:07


🌺سلام پسرخاله
خیلی قشنگ درمورد خاطرات کودکی مینویسید   ازتون ممنونم
با اینکه من توی کلشتر نبودم ولی با خوندن این مطالب خودمو توی اون زمان حس میکنم





🌺سلام داداش یادی هم بکنین از پسران آقای فتحعلی رجبی که نانوا بودن همیشه بابا میگن جوونهای با ادب و چشم پاک
و یادی کنین از علی رجبی
یادتون هست اون موقع از مدرسه تعطیل میشدیم باید با صف می رفتیم خونه  یادمه علی رجبی خدا بیامرز مبصر صف ما بچه هایی بود که از جور جو  باید عبور میکردیم

آخی دکه خدا بیامرز مش عباس

الان گفتین درخت گردو حاج ابراهیم
باور کنین صحنه حیاط مدرسه درست  جلوی چشمام هست
چه شور و شوقی برای مدرسه رفتن داشتیم امتحان ثلث اول  دوم سوم
موقع امتحانات حیاط مدرسه  پر بود یه عده بچه درس خونا درس میخوندن یه عده کتاب رو انداخته بودن یه گوشه بازی میکردن گرگم به هوا    پنج پنجه ....
چه روزگار خوبی رو گذروندیم مادرامون برامون نون و پنیر لقمه میکردن
یادمه بچه های پایه های بالا پلو شامی  و وانجم قاتق میاوردن گوشه حیاط مدرسه میخوردن بی ریا و ساده

به خدا اینا رو مینویسم اشک تو چشمام هست خوب بود همیشه بچه میموندیم تا سختی زندگی رو دوش ما سنگیتی نمیکرد
یه کتاب خونه بغل پله های ورودی مدرسه بود
هفته کتاب میگرفتیم
من همش کتاب های داستانی میگرفتم همیشه داستان دوست داشتم
کتاباش کهنه بود
صبح ها هر روز جلوی در کتاب خونه دو نفر میومدن یکی چند آیه قرآن میخوند یکی ترجمه میکرد

ناظم ما هم آقای نصراللهی
اول سال به همه سهمیه دفتر و مداد و پاک کن میدادن
عاشق او پاکن سه رنگی ها بودم

« با کلشتر »

29 Nov, 07:17


دوران کودکی

بخش نهم


یه آقا سید عباس داشتیم کنار مدرسه یه دکه کوچیک داشت
تو دکه ش هم همه چی پیدا میشد از شیر مرغ تا جون آدمیزاد
جلوی دکه ش هم چند تا اسباب بازی آویزون میکرد که از بس آفتاب خورده بوده رنگ و رخ بهشون نمونده بود
ماسک‌های پسر شجاع و خرس مهربون و خانم کوچولو و گربه نره و مسافر کوچولو

خیلی‌ها با حسرت به این اسباب بازیها نگاه می‌کردن

یه روز یادمه یه بچه که اتفاقا خونشون هم همون نزدیکی‌های مدرسه بود که با مادرش داشتن از تعاونی بر میگشتن نمیدونم فکر کنم کوپن قند و شکر اعلام کرده بودن اینقدر لج گرفت که مادرش  یدونه شمشیر پلاستیکی براش بخره
اینقدر خودش رو به در و دیوار زد
زمین نشست
پاهاشو به زمین زد
به پهنای صورتش اشک می‌ریخت و گریه میکرد .تا بالاخره مادرش با کلی چک و چونه اون شمشیر پلاستیکی رو براش خرید
بچه اینقدر ذوق میکرد با شمشیر بالا پایین می‌پرید و همش ورجه وورجه میکرد و هر چی مادرش گفت  آروم باش گوش نکرد
بعدش مادرش با همون شمشیر پلاستیکی که بچه برای خریدنش اینقدر زار زده بود افتاد به جون بچه و اینقدر با این شمشیر پلاستیکی زدش تا دوباره پهنای صورت بچه پر اشک شد



بعد اون چند بار دیگه هم دیدم که مادره با اون شمشیر دنبال بچه ش کرده و کتکش میزد

بعضی وقتها توپ پلاستیکی می‌خریدیم و برای  بازی کردن کلی باید پیاده روی میکردیم
جایی برای بازی نبود

راه میفتادیم می‌رفتیم آجور کوره
اونجا کسی کار به کارمون نداشت

باغ مرحوم مش زهرا حاتمی هم بود
یه زمین کنار مرغداری اویاب بود که اونجا هم بچه ها جمع میشدن

البته همه این خوشی‌ها وقتی می‌رفتیم مدرسه  از دماغمون در میومد .
نمیدونم کی بهشون خبر میداد

یاد مرحوم کبلا هاجر افتادم
با یه درخت گردویی که نصفش تو حیاط مدرسه بود
خدا رحمتش کنه

فکر میکنم حالا حالا ها ما تو این فصل کار داریم و هر چی بگیم و بنویسیم تمومی نداره
از آغوذ بازی و قییش بازی بگیم  تا برسیم به کلوپ ورزشی آقا طالب آقاجانی
از بازیهای آتاری و فامیلی گیم 
و ....

اجازه بفرمایید فرصت دیگه ای حاصل بشه تا ادامه خاطرات و بازیهای کودکانه اون زمان رو به رشته تحریر دربیارم

شما هم اگر این مطالب رو دنبال میکنین
برامون نظرات و خاطراتتون رو ارسال کنین
از حال و هوای اون موقع بگید
نیاز نیست به زحمت نوشتن بیفتید
حتی شده خیلی کوتاه هم اشاره کنید من بهش می‌پردازم
مراقب خودتون باشید ❤️

ادامه دارد .......

« با کلشتر »

20 Nov, 19:02


#صدای شما

تو‌کلشتر ما افراد پولدار و ثروتمند کم ندارم
خیلی از این افراد در حد وسع خودشون کمکهایی به کلشتر کردن
ولی کارهایی که آقای زادعسکر کرده به قول شما یه کار دلی و از قلبش بوده
ما با شنیدن اسم آقای زادعسکر که یک کلشتری هستند به خودمون افتخار میکنیم

« با کلشتر »

20 Nov, 19:01


#صدای شما

ما قدردان تمام زحمات حاج قاسم هستیم
دو تا از فرزندانم تو مدرسه کلشتر درس خوندن و از نظر علم و دانش و تسلط به زبان انگلیسی و چینی باعث افتخار من و خانواده هستند
جا داره از همینجا از آقای زادعسکر که این فضا را برای کودکان و بچه های ما فراهم کردن تشکر و قدردانی کنم

« با کلشتر »

20 Nov, 18:45


#پیشینه ای بر کلشتر

قسمت یکصد و هفتاد و سوم

این قسمت : حاج قاسم زادعسکر

بخش دوم


جهت این اشعه های نگاهم جایی رو نمی‌بینه و مسیری رو دنبال نمیکنه جز

منشای یک تفکر
منشأ یک نگاه
منشأ یک تربیت
و منشأ یک دامن 

صدای یک ضربان قلب
و یک نبض تپنده

من میخوام از یک ثروت بنویسم
یک ثروت ماندگار
یک ثروت واقعی

ثروتی به معنای  دارایی

و دارایی
یعنی داشتن هر آنچیزی که بسیاری از اون بی بهره هستند

جای این ثروت نه در هیچ‌حساب بانکی و نه در هیچ صندوقیست

و نه در هیچ ملک و املاکی و برج و بارویی است

جای این ثروت فقط و فقط در قلب آدمهاست

و من کمی عینکم را جلوی چشمانم به طور دقیق جانمایی میکنم تا سفری داشته باشم به موطن اصلی این ثروت

یعنی قلب حاج قاسم

از خدماتت بسیار شنیده ایم که فلان کردی و بهمان

برخی بر این گمانند که میخواهد نامش پرآوازه شود
برخی انگشت شمار مقاصد سیاسی را و برخی دیگر فرار مالیاتی را

اصلا اجازه بدید یک کمی تو‌حال خودم بدون توجه به تصورات واهی بنویسم
شما فکر کنید من دارم یه قصه می‌نویسم
چون این قصه های واقعی هیچ جا نوشته و گفته و شنیده نشده

همون قصه قشنگ از یه قلب مهربون که برای یه فرزند  نابینای کلشتری که دنیایی پر از آرزو و هدف  رو دنبال می‌کنه به روزترین سیستم لپ تاپ و کامپیوتر مخصوص نابینایان برای خواندن و نوشتن  رو بدون هیچ بوق و کرنایی تهیه می‌کنه و چقدر زیبا این اغنای درونی که بیش از هر خدمتی به دل مینشینه

خدمتی بدون هیچ خبر رسانی

یاد قصه دیگری افتادم
از یک مرکز نگهداری کودکان معلول
گفتند که مرکزی هست که چند فرزند معلول رو نگهداری میکنه و این کودکان معلول ویلچر ندارن

اجازه بدید کمی به عقب تر برگردیم
از فرد خیر و ثروتمند پرسیدن که در این همه خدماتی که انجام دادید از ساخت مدرسه و تجهیز و نگهداری و تجهیز بیمارستان و آزادی زندانیان و کمک به معیشت درماندگان و ....
کدومش برات لذت بخش تر بود؟

گفت کمترین کاری که انجام دادم و هیچگاه فکر نمی‌کردم این کار کوچک در مقابل عظمت کارهای بزرگ برای من دلنشین تر و زیباتر باشه

خبر دادند  کودکان معلول فلان آسایشگاه تعداد کمی ویلچر نیاز دارند
دستور خرید چند دستگاه ویلچر را امضا کردم و خرید انجام شد و قرار بر این شد که این ویلچرها به این کودکان معلول اهدا بشه

یکی از نزدیکانم از من درخواست کرد که شما هم به عنوان خیر حضور داشته باشید
گفتم امروز چندین جلسه و افتتاح و بزرگداشت دارم
و‌برای تحویل چند دستگاه ویلچر چه نیازی به من هست
این چند ویلچر در مقابل خدمات دیگر که اصلا قابل توصیف نیست

به اصرار همراه شدم و به مرکز نگهداری این کودکان رفتم
و شاید کمی خجل از اینکه خیر بزرگی چون من برای تحویل چند ویلچر خودش هم حضور داره

رفتم کنار کودکان معلول
با چه شور و ذوقی این کودکان سوار بر ویلچر شدن و هر کدامشان به نوعی خوشحالی خودشون رو از اینکه میتونستن با نشستن بر روی ویلچر و حرکت در محیط اون مرکز بدون کمک مددکار به نوعی ابراز کنند .

وقت خداحافظی شد و خواستم از مرکز نگهداری خارج بشم که ناگهان صدایی شنیدم

-عمو عمو یه لحظه وایمیستید

بر گشتم و نگاهی به این کودک که با ویلچر خودش رو نزدیک من رسونده بود انداختم

جانم عمو
چیه پسرم ؟
چیزی میخوای ؟

-نه چیزی نمی‌خوام

پس چیه ؟
ویلچرت مناسب نیست ؟

-نه خیلی هم خوبه

چیزی لازم داری ؟
کم و کسری چیزی اگه لازم داری بهم بگو تا بگم  برات بیارن

- نه هیچی نمی‌خوام

پس چرا منو صدا زدی ؟

- صدات زدم که برگردی میخوام ببینمت
میخوام دقیق صورتت رو نگاه کنم
جوری نگات کنم که شکل صورتت تو ذهنم بمونه


چرا پسرم ؟
چرا میخوای صورتم رو بخاطر داشته باشی ؟

- میخوام .....میخوام قیافه تو بخاطر بسپارم و جوری نگات کنم و توجه کنم که هیچوقت قیافه ت از یادم نره

میخوام اون دنیا پیش خدا وقتی همه مون در پیشگاه خدا حاضر شدیم  قیافه ت یادم بمونه و تو رو به خدا نشون بدم و به خدا بگم که این مرد بود که دلمو شاد کرد
این مرد بود که بهم کمک کرد
این مرد بود که آرزومو برآورده کرد .

میخوام که چهره ت یادم بمونه و اونجا بتونم پیدات کنم



چه صحنه قشنگی و چه رضایتی از این بیشتر از توفیق خدمت و مهرورزی که این چنین با دل و جان آدم بازی می‌کنه

یک جمله این کودک هزاران برابر با ارزش تر از صدها بزرگداشت و لوح و مدال افتخار




حاج قاسم

عکس و نگاره ات بر قلب چند کودک معلول و بیمار  حک شده ؟
چهره ات بر چشمان چند فرزند زندانی نقش بسته
نگاهت به نگاه چند دانش آموز آمیخته شده تا زندگی کاخ نشین معرفت و علم رو از میان کوخ و سنگ گواهی کنه

چه خدماتی از ضمیر و از قلبت بی صدا و بدون عکس و فیلم بر قلب رنجور درماندگان  نشسته که ما ازش بی خبریم


میخواهم حقیقتی رو بازگو کنم
از میان همین کوچه راههای خاکی کلشتر



ادامه دارد .....‌


.

« با کلشتر »

20 Nov, 18:43


#پیشینه ای بر کلشتر

قسمت یکصد و هفتاد و دوم

این قسمت : حاج قاسم زادعسکر

بخش اول



سلامی دوباره خدمت یکایک شما هم محلی های عزیز و گرامی

قبل از نوشتن این موضوع یه عذرخواهی از همراهانی داشته باشم که گله مند بودند از اینکه چرا مثل گذشته تداوم بخشها و قسمتها رو ندارم و به نوعی کوتاهی و یا کم کاری میکنم .
به هر حال فصل پاییز شروع کار و بازگشایی مراکز تحصیل و کوتاهی روز باعث شده که مثل تابستون فراغت کمتر بشه و زمان کمتری برای اختصاص دادن موضوعات مهیا بشه

اما همانطور که از پیشنهادهای شما دریافت شده بود خواسته بودید که در کنار تمام موضوعاتی که تا به امروز بهش پرداخته شده موضوع و سر فصلی رو هم به نام خیّر بزرگ و ارجمند حاج قاسم زادعسکر اختصاص بدیم تا آیندگان با مرور تاریخچه کلشتر در کتاب تاریخ کلشتر با خدمات و زحمات این مرد بزرگ آشنا بشن و نام حاج قاسم در کنار دیگر تاثیرگذاران در تاریخ کلشتر به یادگار ثبت و ماندگار بشه

به درستی نام همه کسانی که به نوعی در مهر و محبت و خدمات در کلشتر تاثیر گذار بوده و هستند هیچگاه از تاریخ کلشتر پاک نمیشه و مردمان کلشتر همیشه و همه جا قدردان مهرورزی این گونه افراد هستند و نام نیکشان همیشه ماندگار خواهد ماند


طبق روال در نگارش هر فصل و هر قسمتی لازمه نوشتن ، کسب اطلاعات و گردآوری مطالب در رابطه با اون موضوع هست

ولی این قسمت کمی متفاوت هست چون که اصلا به خودم اجازه ندادم با ایشون تماس بگیرم و سوال و جوابی رو داشته باشم برای مطالبی که میخوام بنویسم .
شاید باید کسب تکلیف و اجازه میکردم که نکردم
شاید باید اطلاعاتی از رزومه و تاریخچه زندگی جمع آوری میکردم که نکردم

شاید باید تماس میگرفتم با خودشون و از زبان خودش و روحیات و اهدافش می‌شنیدم و باز گو میکردم که نکردم

تماس نگرفتم چونکه جواب حاج قاسم رو میدونستم که بنده رو منع میکرد از نوشتن موضوعی به نام خودش

با خودم فکر کردم که نوشتن مبحث و موضوعی در مورد شخصی که خود زبان گویایی برای بیان انگیزه ها و اهدافش داره  نه تنها ارجح نیست شاید به نوعی تاثیر متقابل داشته باشه


ولی خب بی خبر از احوالات نیستیم

رنگ رخساره نشان میدهد از سرِّ درون

نیازی نیست تا از زبان زندگی شروع کنیم
اثر و آثار به جای مانده ، خود نمایانگر ماهیت وجودی هر تفکری هست

میخوام مثل برخی از قسمت‌های پیشین در  روال گذشته ، قلم رو به دل بسپارم و بدون آرایه های ادبی و سبک نوشتن و‌ نگاره های تکراری تجلیل از خیرین اینبار کمی متفاوت‌تر به موضوع بپردازیم

اصلا بنا ندارم در مورد خدمات شو‌ شده بنویسم

کار هر خیری جز این نیست که اگه بنویسم تکرار مکررات هست

از خیرین زیاد شنیدیم
احداث مدرسه و بیمارستان و جهیزیه عروس و آزادی زندانیان و نمیدونم کلی از این خیرها و خبرها

اینکه حاج قاسم متولی و پروموتر مدرسه ای هست به اسم مدرسه سبز کلشتر که سالانه دهها دانش آموز رو با اندوخته های بسیار بالا از زبان آموزی و علم رباتیک و غیره به دنیای بیرون روونه می‌کنه

اینکه حاج قاسم برای فلان بیمارستان و فلان درمانگاه دستگاههای علوم پزشکی رو تجهیز می‌کنه

اینکه حاج قاسم به همراه همسر عزیزش سرکار خانم فاطمه و سه فرزند عزیزش مجید و محمد و مجتبی خدمات ارزنده ای رو از خودشون به یادگار گذاشتند

و یا اینکه همسر حاج قاسم  انجمن حمایت از بیماران خاص رو راه اندازی کردند و خدمات قابل توجهی رو به این بیماران در موسسات خاص ارائه میدن

و یا اینکه دهها خدمات و کمکهای بشردوستانه که در بسیاری از رسانه ها و جراید بهش پرداخته شده

نه من اصلا نمی‌خوام در مورد این موارد بنویسم
این کارها رو که خیلی‌ها انجام میدن

تو کشور و تو کل دنیا چه بسیار از افرادی که به عنوان خیر حالا با هر نیت و دیدگاه و تفکری سعی بر انجام اینگونه خدمات دارند و به نوعی ادای دین میکنند
تو خود کلشتر هم همین بوده
قبل از حاج قاسم

از ساخت حمام و غسالخانه و راه دسترسی که به همت خیلی از اهالی کلشتر صورت گرفت و میگیره 
از بسیاری از وقفها و به نام زدن ها و به نام کردنها

از بسیاری از باقیات و صالحات
از خیلی از آثار و خدمات

من تو این بخش اصلا نمی‌خوام از اون چیزی که از خدمات حاج قاسم دیده ایم و شنیده ایم بنویسم

میخوام عینکم رو به چشمم بزنم و سیبل هدفم رو با پرتو اشعه های نگاهم نشانه برم

« با کلشتر »

20 Nov, 18:30


حاج قاسم به همراه سه همراه همیشگی
مجید ، محمد و مجتبی زادعسکر

« با کلشتر »

20 Nov, 18:23


حاج قاسم زادعسکر
فرزند مرحومه عمه و مرحوم آقا ربیع زادعسکر

« با کلشتر »

09 Nov, 10:15


#صدای شما

سلام وخدا قوت به شما بابت کانال عالی با کلشتر
دوستان و عزیزان هم وطنم راجع به مراسمات عزا داری و ترحیم و بریز به پاش های مراسم و سنگ  قبر همه مطالب و واقعیت ها رو ذکر کردنند اما مسئله اینجاست که هیچ خانواده ای راضی نیست از خودش شروع کنه و رسم و رسومات بشکنه،چرا نباید جای این کارها
مراسمات و رسم های عالی قدیم رو جای گزین کنیم؟؟؟مثل این رسم که همه برای کمک ،غذا و یا مواد غذایی میبردن برای مراسم این واقعا کمک بزرگی میشه به بازماندگان،بارها شنیدیم که همه میگن خرج عزا از عروسی بیشتره.
البته من کوچکتراز این حرفام ولی ایین خوب جایگزین بشه  سنت خوبیه که تا سالها به جا میمونه .
باز ممنون از زحمات شما

« با کلشتر »

09 Nov, 06:10


ارسالی از مخاطب

« با کلشتر »

08 Nov, 12:12


کلشتر
حمام باستانی
آثار نوستالژیک و قدیمی
به جا مانده از حفاری
آبان ۱۴۰۳

« با کلشتر »

04 Nov, 20:50


همراهان عزیز و ارجمند
جهت سهولت دسترسی به برخی از پیشینه های ثبت شده
با تایپ قسمت و یا موضوع در آیکون جستجو (🔍) بالای صفحه از منوی سه نقطه میتوانید از محتوای گنجانده شده ، استفاده نمایید .
تمام مطالب پرداخته شده در این کانال، عکسها ، کلیپها و پیام مخاطب در #صدای شما ،  اختصاصا مربوط به کلشتر و کلشتریها می‌باشد .

گزیده ای از قسمت‌های بیشتر توجه شده در کانال با کلشتر 👇👇👇


قسمت سوم : صلاة ظهر

قسمت هفتم : تاریخچه مدرسه کلشتر

قسمت یازدهم : حمام کلشتر

قسمت دوازدهم : حمام زنانه

قسمت پانزدهم : حمام مردانه

قسمت شانزدهم : حاج عطاالله

قسمت هفدهم : حسن بانکی

قسمت نوزدهم : حاجی ارباب

قسمت بیست و یکم : لیلا دختر طوطیا

قسمت بیست و سوم : لندرور سواران

قسمت بیست و هشتم : از گاوکول تا کلشتر

قسمت بیست و نهم : دوران کودکی

قسمت پنجاه و دوم : شب یلدا در کلشتر

قسمت پنجاه هفت : قابله ای به اسم ننه هاجر

قسمت شصت و سوم : آقای هنرمند معلم علوم

قسمت شصت و پنج : ویشکلایی بر بگو‌مگوهای کلشتر

قسمت هفتاد و یک : رسم و رسومات عروسی قدیم در کلشتر

قسمت یکصد و پانزده :زلزله  کلشتر

قسمت یکصد و‌سی و هفت : نگاهی به آیینهای محرم در کلشتر قدیم

قسمت یکصد و چهل و سوم : سید جلیل القدر کبلاقا سید محمد و حاج میرهاشم و کراماتشان

« با کلشتر »

04 Nov, 14:27


#اطلاعیه_مراسم


⬛️◾️ مراسم چهلمین  روز درگذشت شادروان مرحوم :

  « کریم مهربان کلشتری »


📆تاریخ :  جمعه ۱۸ آبان ۱۴۰۳

🕰زمان : ساعت ۱۵ الی ۱۶ عصر

🕌مکان : مزارستان ۳۱ خرداد کلشتر



🆔  @m_b_k9097

🔗https://t.me/keleshter02

« با کلشتر »

30 Oct, 18:43


اسامی عزیزانی که با کمک های نقدی و غیر نقدی در احداث پارک مشارکت نمودند :


1--حاجیه خانم مهین حقانی به تعداد 1000 عدد بلوک سیمانی

2--آقای حاج ادریس شعبانی __دو کامیون  20  تن ماسه
3_حاج مهدی حقانی 50  پاکت سیمان

4--اقای فتحعلی پورابراهیم --20 پاکت سیمان

5--آقای حسن خروجی__ 20 پاکت سیمان

6--آقای رضا قاطعی__ 20 پاکت سیمان

7--آقای مهدی ابراهیمی__ 250 عدد بلوک سیمانی

8--آقای محسن مومنی فرزند مرحوم حاج یونس __250 عدد بلوک سیمانی

9--آقای شریف رفیعی __150 عدد بلوک سیمانی

10--آقای حسین سلیمانی __واریز نقدی مبلغ دو میلیون تومان
11-آقای مهندس جواد صادقی علی الحساب مبلغ دو  میلیون تومان بابت( خرید فرغون)

12-آقای یونس احمدی __واریز نقدی یک میلیون تومان

13--آقای حامد راستگو__ واریز نقدی یک‌میلیون تومان
14--خانم شهین حقانی مبلغ 2/5میلیون تومان __وتریزنقدی
15-خانم مهین حقانی 2/5 میلیون تومان__ 
واریز نقدی
16--خانم شایسته حقانی2/5میلیون تومان __واریز نقدی
17--خانم امنه حقانی 2/5میلیون تومان  __
واریز نقدی
18--اقای مهندس ساسان ربانی واریر نقدی دو  میلیون تومان
19-- آقای عزیز راستگو مبلغ دو میلیون تومان

« با کلشتر »

30 Oct, 18:35


کلشتر
خجسته زادگاه من

« با کلشتر »

30 Oct, 18:29


فراخوان دومین همیاری عمومی بازسازی حمام قدیمی کلشتر



درود
به اطلاع می رساند دومین همیاری عمومی در روز جمعه یازدهم آبان ماه
با حضور حداکثری در محل حمام عمومی قدیمی کلشتر برگزار خواهد شد

همانطور که اطلاع دارید قریب به ۶۰ سال است که حمام قدیمی به حالت متروکه و مخروبه به حال خود باقی مانده و اخیرا خیرین و بزرگان و جوانان عزیز کلشتری بر این باورند که می توان با همت عمومی این اثر نیاکان مان را احیاء و بازسازی کرد

بعد از استارت نمادین شروع کار در اولین فراخوان عمومی ۲۷ مهر در این چند روز نسبت به آوار برداری و تسطیح و رگلاژ محوطه ، لایروبی و تعریض مسیل رودخانه ، تخلیه نخاله داخل و اطراف حمام و همچنین پی کنی دیوار حد مرز زمین مورد نظر و زمین کارگاه روغنکشی و پاکسازی اطراف در طول مسیل  و ...... اقدام شده است

هدف از برگزاری همایش ها و فراخوانها بیشتر به دلیل هم افزایی ، ترویج همدلی ها و مهربانی هاست و در کنار تمام این خوبی ها با شعف و شادی نسبت به عملیات اجرایی هم اقدام می کنیم و آنچه که از این ایام بخاطر خواهد ماند همین خاطرات خوش با هم بودن هاست .

در این روز از هنرمندان عزیز دعوت می نمایم روز شادی را رقم بزنند.

« با کلشتر »

30 Oct, 18:28


کلشتر
آغاز به کار پروژه فرهنگی تفریحی
حمام خزینه قدیمی
آبان ۱۴۰۳

« با کلشتر »

28 Oct, 13:48


#اطلاعیه_مراسم

⬛️◾️ مراسم چهلمین  روز درگذشت شادروان مرحوم :

کربلایی حسن رضا زادعزیز


📆تاریخ :  پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۳

🕰زمان : ساعت ۲.۳۰ الی ۳.۳۰ عصر

🕌مکان : مزارستان ۳۱ خرداد کلشتر



⬛️◾️ مراسم چهلمین  روز درگذشت شادروان مرحوم :

حمید رضا یوسفی


📆تاریخ :  پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۳

🕰زمان : ساعت ۳.۳۰ الی ۴.۳۰ عصر

🕌مکان : مزارستان ۳۱ خرداد کلشتر



🆔  @m_b_k9097

🔗https://t.me/keleshter02

« با کلشتر »

16 Oct, 18:46


#صدای شما

سلام جناب ادمین گرامی  ممنون از زحمات شما

در مورد موضوع حاجی ارباب که در کانال منتشر کردید می خواستم بگم از آنجا که «حاجی ارباب »دایی پدر بزرگ من «حسن کیهانی » بوده می خواستم به اطلاع برسانم حاجی ارباب فرزند «حاج‌قاسم » که از خوانین کرد قوچان بودند که از آنجا کوچ کرده در یکی از  سفرهاش گنج بزرگی پیدا می کنند وبا توجه به اینکه از آب و هوای دلپذیر کلشتر خوششان می آید اینجا ساکن می شوند . لازم به ذکر است حاجی ارباب در قم در صحن حضرت معصومه دفن شدند و«حسین آقا»هم در قم دفن شدند .حسین آقا چهارفرزند دختر«گیتی » «ناهید» و«زهره» و «میهن» داشتند و   یک پسر به نام «حسن »داشتند که پسرشان به آلمان مهاجرت می کنند وسه تا از دخترانشان هم کم کم به مرور زمان به آمریکا مهاجرت کردند . یااگر مایلید در زندگی نامه ایشان اصلاح بفرمایید.

همچنین آقای امیرزاده مباشر حاجی ارباب با یکی از خدمتگزاران خانه اربابی ازدواج کردند که چون ایشان بچه دار نمی شدند خانوم جدا شدند.

« با کلشتر »

16 Oct, 18:02


همه چیز از یک ایده شروع شد تا به شکوفایی رسید

« با کلشتر »

16 Oct, 17:35


همراهان عزیز و ارجمند
جهت سهولت دسترسی به برخی از پیشینه های ثبت شده
با تایپ قسمت و یا موضوع در آیکون جستجو (🔍) بالای صفحه از منوی سه نقطه میتوانید از محتوای گنجانده شده ، استفاده نمایید .
تمام مطالب پرداخته شده در این کانال، عکسها ، کلیپها و پیام مخاطب در #صدای شما ،  اختصاصا مربوط به کلشتر و کلشتریها می‌باشد .

گزیده ای از قسمت‌های بیشتر توجه شده در کانال با کلشتر 👇👇👇


قسمت سوم : صلاة ظهر

قسمت هفتم : تاریخچه مدرسه کلشتر

قسمت یازدهم : حمام کلشتر

قسمت دوازدهم : حمام زنانه

قسمت پانزدهم : حمام مردانه

قسمت شانزدهم : حاج عطاالله

قسمت هفدهم : حسن بانکی

قسمت نوزدهم : حاجی ارباب

قسمت بیست و یکم : لیلا دختر طوطیا

قسمت بیست و سوم : لندرور سواران

قسمت بیست و هشتم : از گاوکول تا کلشتر

قسمت بیست و نهم : دوران کودکی

قسمت پنجاه و دوم : شب یلدا در کلشتر

قسمت پنجاه هفت : قابله ای به اسم ننه هاجر

قسمت شصت و سوم : آقای هنرمند معلم علوم

قسمت شصت و پنج : ویشکلایی بر بگو‌مگوهای کلشتر

قسمت هفتاد و یک : رسم و رسومات عروسی قدیم در کلشتر

قسمت یکصد و پانزده :زلزله  کلشتر

قسمت یکصد و‌سی و هفت : نگاهی به آیینهای محرم در کلشتر قدیم

قسمت یکصد و چهل و سوم : سید جلیل القدر کبلاقا سید محمد و حاج میرهاشم و کراماتشان

« با کلشتر »

16 Oct, 17:33


آقای احمد مومنی و همسرش

« با کلشتر »

16 Oct, 17:32


مرحوم فریدون شاکری

« با کلشتر »

16 Oct, 17:31


مرحوم میرزا طاهر کاظم حاتمی

« با کلشتر »

16 Oct, 17:30


از سمت راست : مرحوم حسین حاجی ولی پور  - مرحوم حسن حاتمی  - خواهرش  مریم حاتمی - باقر حاتمی( فرزند : مرحوم علیرضا پورولی ) - اسماعیل پورولی

« با کلشتر »

16 Oct, 17:29


ادامه ......

بخش دیگری از معرفی نسل حاج میرزا

باسلام خدمت شما عزیزان همانطور که در قسمت قبلی نوشته بودم شجره نامه طایفه نسل حاج میرزا بود حالا می خوام خانواده یکی از این نسل را به اختصار بنویسم.
خانواده مشتی آقاجان کاظمی حاتمی
= حاتمی
او صاحب هفت فرزند بود .
چهار دختر وسه پسر

پسران:
1- طاهر (میرزاطاهر) داماد حاج حمید اسدی که حاصل این ازدواج هشت فرزند هست که سه پسر به نام های کاظم - جمشید وحسین
وپنج دختر   

2 - عطالله (قنبر) داماد حاج محمد علی حاجی ولیپور
حاصل این ازدواج پنج پسر هست
باقر
فرهاد (صادق)
مسلم
علی اصغر
علی اکبر (عقیل )

3 - حسن که همسرش اهل تهران هست

حاصل این ازدواج چهار پسر هست
مهدی
میثم
میلاد
عماد

وهمان طور که گفتم مشتی آقاجان دارای چهار دختر بود
1- فاطمه همسر حاجی آقا مومنی
که حاصل این ازدواج دوپسر هست
مرحوم هادی
احمد

2-زینب همسر حاجی حاجی ولیپور که حاصل این ازدواج دوپسر
مرحوم حسین
رضا
شش دختر که دو دختر مرحوم شدند

3 - خدیجه همسر غلامعلی شاکری که حاصل این ازدواج چهار پسر

مرحوم فریدون
مرحوم علی اکبر
علی اصغر
علیرضا
وسه دختر که یکی مرحوم شده است.

4 - مریم (صدیقه ) همسر اسماعیل پورولی که حاصل این ازدواج یک پسر
به نام مرحوم علیرضا

« با کلشتر »

08 Oct, 10:15


نمونه ای از دستخط مرحوم مش آقا جان

« با کلشتر »

08 Oct, 10:07


ایشان دختری دارد به اسم آغامادر حاتمی که همسر مرحوم حجت راستگو می باشد ویکی از پسران مرحوم آغامادر حاتمی فیض الله راستگو نام دارد .تا اینجا نام ومشخصات چهار پسر حاج میرزا را بیان کردم در قسمت بعدی پسر دیگر که آخرین  پسرش می باشد به عرضتان می رسانم.

آغامادر حاتمی متولد ۱۳۰۳ در سال ۱۳۹۳ در سن ۹۰ سالگی فوت کرد ومرحوم حجت راستگو متولد ۱۲۹۲ ودر سال ۱۳۸۲ که ایشان هم درسن ۹۰ سالگی فوت کردند . بخاطر اینکه پسر دایی ودخترعمه بودند وخیلی عاشق هم بودند وهمدیگر را دوست داشتند خداوند طول عمرشان را برابر کرد.


در مطالب قبل فراموش کردم بگم در پسکلا علاوه بر آقای حسن داوودی کسان دیگری هستند که از نسل حاج میرزا باشند. . به عنوان مثال : همان طور که گفتم حاج میرزا که پسرش یوسف نام داشت او علاوه بر پسرانی که اسمشون میرزاحسن و آقامیرزا بود پسر دیگری داشت به اسم هادی که پسر هادی آقای علی پورمیرزا که همان راننده تاکسی خط کلشتر - رودبار مشغول به کار هست . تاجایی که تونستم از آن چهار پسر نسل حاج میرزا اطلاعات کسب شده را به عرضتون رساندم، حالا فقط می مونه اطلاعات یک پسر دیگر که پنجمین وآخرین پسر آن نسل می باشد که اسم آن محمد کاظم هست، از کلمه بود کمتر استفاده می کنم تا احساس کنیم انگار در همان مرحله زمان قرار گرفته ایم که اینطوری بیشتر به عمق مطلب پی میبریم . محمد کاظم دو پسر وسه دختر داشت . اسم پسرانش قنبر وآقاجان هست . اول در مورد پسرش قنبر صحبت می کنم ، ایشان زمانی که تازه ازدواج کرده بودند شغلش چربداری بود یعنی با قاطر از جاهای مختلف وسیله می خرید وبه کلشتر میاورد وآنها را می فروخت تازه ازدواج کرده بود که یه بار موقع برگشت به سمت محل که آن موقع جاده آن چنان وجود نداشت وباید با قاطر همراه با وسایلی که بار زده بود از بیراهه ها یا به قول معروف از کات وکمر عبور می کرد وبه صورت ناگهانی همراه با قاطرش به دره پرت میشود وزمانی آن را پیدا می کنند که فوت کرده بود او خیلی زود از دنیا رفت وفرزندی نداشت خدا رحمتش کند . همان طور که گفتم محمدکاظم سه دختر داشت که همگی آنها با افراد اصل ونسب دار وبزرگان داکدره وگلدیان ازدواج کرده بودند وبچه ها ونوه های آنها اکثرا سرمایه دار وتحصیل کرده هستند وخیلی از آنها در تهران ساکنند وشغلهای مدیریت ومهندسی بیشترشان دارند وافراد سالخورده این طایفه در رودبار واطراف آن زندگی می کنند یکی از آن دختران ذلیخا نام دارد اما از اسم آن دو دختر دیگر نتوانستم اطلاعاتی پیدا کنم ولی دامادهای او به اسم حاج رستم ، حاجی بابا ، آقارضا که همه آنها در گلدیان به اصل ونسب دار معروف بودند . حالا می رسیم به تنها پسر باقیمانده محمدکاظم که اسمش مش آقاجان هست وتنها نسلی که از محمد کاظم در کلشتر باقی می ماند از فرزندان مش آقاجان هست فامیلی مش آقاجان در ابتدا همان حاتمی بود اما به دلیل اینکه نسل خودش با نسل پسرعموها که فامیلی آنها اشتباه نگیرن فامیلی حاتمی رادر شناسنامه اش با پیشوند کاظمی که اسم پدرش را هم دارد قرار می دهد که در شناسنامه اش فامیلیش را کاظمی حاتمی قید می کند وهمه طایفه خودش را با این فامیلی می شناسند هر چند چون قدیمی های کلشتر این مسئله را می دانند در حال حاضر نسل مش آقاجان را هم به اسم حاتمی می شناسند فقط در شناسنامه هاشان کاظمی حاتمی وجود دارد.  همسر محمد کاظم با حاج میرهاشم دختر خاله بودند . همان حاج میرهاشم معروف که زبان زد عام وخاص کلشتر هست وبه جدش خیلی اعتقاد دارند وبه قول قدیمی ها در بعضی مواقع از ضمیر ناخودآگاهش بعضی چیزها را متوجه میشد وآن بخاطر جد بزرگوار  ایشان وساده دل بودن وصداقت داشتن ایشان بود که خداوند چشم بصیرت به او عطا داشته وشخصیتی منحصر به فرد داشتند ودر بعضی مواقع با پیشگویی ایشان یا نذر کردن وتوسل به جد بزرگوارشان در بعضی مواقع مشکلشان برطرف میشد .


مش آقاجان بعد از مرگ برادرش قنبر که او فررندی نداشت تنها پسر محمد کاظم می شود ونسل محمد کاظم از طریق نسل مش آقاجان وجود دارد . آقاجان در سال ۱۲۷۴ در کلشتر به دنیا می آید در سن جوانی با دختر حاج حسن به نام حاجیه زهرا حسنی که متولد ۱۲۷۸ بود ازدواج می کند دارای ۴ دختر و۳ پسر بودند ایشان املاک زیادی داشتند وبخاطر همین کارگران زیادی هم داشتند برای کار زمین کشاورزی که کاشت وبرداشت گندم بود ویا کار زیتون چینی وجمع کردن  وهمچنین کارگر دستگاه روغن کشی وصابون پزی داشتند بسیار انسان خیری بودند وهمیشه با کارگران خود برخورد خوبی داشتند از نمونه املاک ایشان که متراژ آنها زیاد هم بود از جمله زمین چاکن ، مرجان آباد ، قلعه قاع، سِقَبِن، کچاپور ، جُویَر ملک ، دستگاه روغن کشی وصابون پزی در

« با کلشتر »

08 Oct, 10:07


ملاطاق که در حال حاضر منزل آقای فاضل اسدی هست وهمین طور زمین آقای غلام رضا رضایی که به ایشان فروخته شد . مش آقاجان هر ساله در ماه محرم تعزیه خوانی بپا میکرد وبیشتر وقتها مدیریت این کار را خودش به عهده میگرفت ودر بعضی سالها گهگاهی خودش نقش شمر را به بهترین نحو اجرا می کرد وبعضی وقتها این نقش را آقای رضا حسینی اجرا می کرد در کل انسان دیندار ودنیا دیده ای بود وهیچ وقت با مردم مخصوصا به زیر دستانش برخورد بدی نداشتند وهمیشه اهل عبادت بودند واهل خدا وپیغمبر بودند وبرای به دست آوردن مال حلال حساسیت خاصی داشتند وهمیشه راستگو ودرستکار بودند  وایشان سواد قرآنی داشتند وبه خواندن قرآن مداومت داشتند وعلاوه بر آن سواد خواندن ونوشتن فارسی هم بلد بودند ودر آن زمان مردم برای نوشتن سند املاک پیش ایشان می رفتند وهنوز هم اسناد نوشته شده با دستخط ایشان دارای اعتبار هست ودست به دست مردم می چرخد .

« با کلشتر »

08 Oct, 10:07


مروری بر معرفی نسل حاج میرزا
نوشته سرکار خانم ن حاتمی

با عرض سلام وادب خدمت کلشتریهای عزیز وارجمند در اقصی نقاط جهان که در این کانال عضو هستند             
امیدوارم در هر کجای سرزمین باشید خوش وخرم وآرامش قلبی در زندگیتون داشته باشین .     
                                  
من یک کلشتری هستم متولد ۱۳۵۵ اگر خدا بخواهد می خواهم در این کانال که آقای دکتر  بیگی آن را راه اندازی کرده با قلم فرسایی بی نظیر خودش مطالب و موضوعات بسیار با ارزش رو منتشر کرده چند قسمتی رو بنویسم     بنده حقیر نویسنده نیستم و  نویسندگی من هیچ گاه به پای ایشان نمی رسد چرا که نوشتن با کیفیت و‌جذب مخاطب مطالعات زیادی رو میطلبه  ودر این مورد شاید من کمتر توانسته ام به دنبال مطالعه باشم بخاطر مشغله کاری و.... وهمین طور آنچه که گویا هست سرکار خانم محمدی هم تونسته تا الان با بیانات شیوایشان در هشتک سهم من از زندگی ما را از  زندگیهای آن دوران  خودشون مطلع کنند ودر واقع زندگی در کلشتر که با چه سختیهایی گذرانده اند چه بسا که خیلی افراد در کلشتر بوده اند که در وضعیت ایشون یا حتی سخت تر از ایشون زندگی را در کلشتر سپری کردند.

حالا گذری داریم از نسل های قدیم کلشتر 

  معرفی نسل حاج میرزا  
     
    در سالهای دور که هنوز فامیلی در شناسنامه ها در شهرها یا روستاها وجود نداشت مردم از طریق نام پدر یا نام نسل آنها را می شناختند ، در کلشتر هم چنین بود وتا الان هم بعضی نسل ها را با اسم ورسم آنها در کلشتر میشناسند ،     معمولا بعضی نسلها در کلشتر بنابر خصوصیت اخلاقی آن نسل یک لقبی برای آن در نظر می گرفتند مثلا نسل لیلا به لقاس گن معروف شده بود یا نسل حاج میرزا به حاج میرزا لقاس یا (لغاز ) معروف هست البته لغاز به معنی جواب با کنایه دادن که اون هم نشانه ی هوش سرشار اون طرف هست که بتونه چه جوابی در چه موردی بکار ببره ، بعضی از جوابها اونقدر با درایت جواب داده میشه که طرف مقابل یکه می خوره که این جواب دندان شکن رو چطوری به من گفت وآونقدر براش جالبه که می رفت برای دیگران هم تعریف میکرد .          حالا بپردازیم به معرفی اسامی درجه اول نسل حاج میرزا ، آنطور که بنده تحقیق کردم حاج میرزا چندین پسر داشت : یکی محمد کاظم که پدر قنبر وآقاجان هست ، که بعدها به فامیلی کاظمی حاتمی شناخته شدند البته قبلش حاتمی بودند ، پسر بعدی احمد که پدر حاج عزت حاتمی  وبعدی به اسم رضا حاتمی ویک پسر دیگر هم داشت به اسم یوسف که پدر میرزا حسن بود که نسل ایشان فامیلیش پورمیرزا وداوودی هست وپسر بعدی موسی که بعدها به فامیلی موسی پور شناخته شدند . پس انچه که تا الان گفتیم حاج میرزا دارای پنج پسر بود : محمد کاظم ، احمد ، رضا ، یوسف ، موسی که فامیلی آنها در حال حاضر : حاتمی ، کاظمی حاتمی ، پورمیرزا ، داوودی ، موسی پور می باشد .
    حالا میخوام شما عزیزان بیشتر با نسل ایشان آشنا شوید ، البته اسم پسرانش را به ترتیب سن نمی دونم وبه انتخاب خودم یکی یکی خانواده اش را معرفی می کنم. از پسرش آقا احمد شروع می کنم که یکی از پسرانش حاج عزت حاتمی هست که ایشون پدر آقایان ابولقاسم واحمد ومحمود می باشد خانواده حاج عزت حاتمی بخاطر تحصیلات فرزندانشان همچنین بخاطر شغلشان که در تهران بود در تهران زندگی می کنند واز خانواده فرهیخته وباشخصیت وتحصیل کرده هستند مرحوم حاج عزت حاتمی یک برادر دیگری هم دارد به اسم آقا محمد که پدر آقای اسماعیل حاتمی هست .پسر بعدی حاج میرزا که اسمش یوسف بود شجره نامه ایشان را هم به عرضتان می رسانم پسران یوسف یکی میرزاحسن ویکی دیگه اسمش آقامیرزا بود ، میرزا حسن هم دارای پسرانی بود به اسم عبدالله - حاج ابراهیم -حاج نوری که فامیلی آنها داوودی هست  که به عنوان مثال عبدالله داوودی پدر آقای احسان الله داوودی هست وحاج ابراهیم داوودی پدر آقایان حسن ومرحوم حسین داوودی هست  وحاج نبی داوودی داماد سید احترام معجزی هست. برادر میرزاحسن همانطور که عرض کردم آقامیرزا هست که پدر مرحوم مش عزیز پورمیزا هست که پسرعموی مش عزیز مرحوم یونس پورمیرزا هست پس فامیلی پورمیرزا هم از نسل حاج میرزا به حساب میاید.         
پسر بعدی که اسمش موسی بود که او هم پسری داشت به اسم شعبان که بخاطر اسم پدرش نام فامیلی موسی پور را گذاشت شعبان موسی پور پدر مرحوم محمد موسی پور هست که اسم فرزندش علی آقا موسی پور که در حال حاضر در کلشتر سوپرمارکت سرایستگاه کلشتر به نام آبشارمی باشد که ایشان هم از نسل حاج میرزاهست . 
پسر چهارم که البته همان طور که گفتم به ترتیب سن نیست وبصورت انتخابی هست اسمش رضا بود که پدر مرحوم کربلایی فیض الله حاتمی هست که

« با کلشتر »

05 Oct, 20:31


#اطلاعیه_مراسم

⬛️◾️ مراسم اولین سالروز درگذشت  شادروان مرحومه :

سیده جلیل القدر
سیده احترام سید کلشتری (معجزی )
فرزند حاج میرهاشم
مادر شهید داود امدادی


📆تاریخ :   پنجشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۳

🕰زمان : ساعت  ۳ الی ۴  عصر

🕌مکان : شبستان بهشت فاطمه شهر قدس