🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗 @kadbanuha1400 Channel on Telegram

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

@kadbanuha1400


❤️❤️❤️❤️
💖دوستان ب کانال آشپزخونه ما خوشامدین💖
📍لطفا لفت ندین🙏🏻🙏🏻بذارین رو بی صدا🔇
😋😋😋
🌮🍔🍳انواع غذا ،ترشیجات

🎂🍰🍩کیک وشیرینی

🍧🍨دسروبستنی

گروه آشپزیمون ⬅️⬅️ https://t.me/joinchat/mc3ly4oMg4tjZTQ0

كدبانوها (Persian)

باور دارید یک دنیای خوشمزه از غذاها و دسرها در یک کانال واحد؟ خب، به کانال تلگرامی "كدبانوها" خوش آمدید! اینجا هر آنچه که برای تهیه انواع غذاها، ترشیجات، کیک و شیرینی، دسر و بستنی نیاز دارید، پیدا خواهید کرد. تصاویر شگفت انگیز از غذاهای خوشمزه، ویدیوهای آموزشی و ترفندهای آشپزی منتظر شما هستند. آیا علاقه‌مند به یادگیری ترفندهای جدید آشپزی هستید؟ آیا دوست دارید بهترین و جذاب‌ترین دسرها را یاد بگیرید؟ پس حتما به کانال "كدبانوها" بپیوندید و از دنیای خوشمزه‌ی آشپزی لذت ببرید. برای عضویت در این گروه آشپزی شگفت‌انگیز، کافی است به لینک زیر مراجعه کنید: https://t.me/joinchat/mc3ly4oMg4tjZTQ0

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

18 Jan, 19:16


#عابر_بی_سایه
عاشقانه بهترین رمان
#قسمت218


متوجه حضور صنم در کنارم شدم
_ دل آرام
برگشتم و سرد نگاهش کردم
_ با مهران ازدواج کردي؟
سرخ شد و با لبخند گفت:
_ آره ، طفلي اون سمت ایستاده گفت تو مسائل خانوادگي دخالت نکنیم
لبخند زدم و گفتم:
_ مهران مرد لایق و قویه ، امیدوارم خوشبخت شي
سرش را پایین انداخت
_ تو چرا بیخبر رفتي؟
خیلي دنبالت گشتم
_ کسی که گم شده رو می شه پیدا کرد ولي کسي رو که خودش گم شدن رو
انتخاب کرده، هرگز
_ چرا آخه؟
دوباره نگاهم را دوختم به همان سو
_ به خاطر اون، چون نابودم کرد
_ آراز بعد تو...
هنوز حرفش تمام نشده بود که سوشا مهر سکوت شد بر لبش
_ واسه همسر من آرازى دیگه وجود نداره
اون فقط دایي مفت خور و نمك به حروم منه
صنم مستقیم نگاهش کرد:
_ تو پرهامم نابود کردي
اونم یکي شبیه خودت کردي
سوشا پوزخندي زد و گفت:
_ مگه واست بد شد؟ زن آقا پلیسه شدي
حالا شب ها که ما میخوابیم شوهر تو بیداره
از لحن تمسخر آمیز سوشا با صنم رنجیدم و بلافاصله گفتم
تمومش کن سوشا
مثل یك طفل اطاعت کرد و دوباره خودش را به من چسباند
و بعد چند لحظه زیر گوشم زمزمه کرد
_ وقتشه؟ بریم سراغ اصل مطلب
با تعجب پرسیدم
_ چي؟
_ ما واسه کارهاي بزرگتري اینجا اومدیم وایسا و تماشا کن
ترسیدم
دلشوره نه تنها در دلم، بلکه در همه وجودم خانه کرد
خداى من سوشا تنها نبود!
این را وقتي فهمیدم که چند تن از خدمه براي رسیدن به میکروفن و سن
همراهی اش کردند
خشکم زده بود
وقتي خودش را به عنوان وارث اصلی و تنها صاحب شرکت معرفي کرد من
بیشتر از همه جا خوردم
جملاتش سنگین وحساب شده بود
انگار از قبل از جایي به او دیکته شده بود
این خودِ سوشا نبود
طورى وانمود کرد که آراز این جشن را براي معرفي او به شرکا و رقبایش ترتیب
داده است
کل سالن را سکوت فرا گرفته بود صداى بهت و ناباورى همه جا جریان داشت
و جمله آخرش مثل پتك بر سرم فرود آمد
_ در آخر دوست دارم از همسرم، عشقم، شریك همه این سالهاي رنج و
دورى از وطنم
دل آرام عزیزم، که عاشقانه منو هیچ وقت تنها نگذاشت و حمایتم کرد، تشکر
کنم
بوسه اي از دور برایم فرستاد و همه نگاه ها روى من ماند

اما سوشا قرار نبود حالا حالاها بیخیال شود
_ اما یك تشکر دیگه از آراز عزیز و همیشه فداکار،
دایي خوب قصه ها که اینبار بر خلاف همیشه رسم امانت داري رو خوب بلد
بود و این یکي امانتم رو که ارث پدرمه دست نخورده بهم برگردوند
چشمك و بوسه اش براي آراز درست همان خنجر از پشت بود و بس!
سکوت کرد و این سکوتش شاید بزرگترین تو دهنی براى سوشا بود
دیدم که از فرط خشم سرخ شد
دیدم که نوک کفشش را عمود به کف زمین میسایید
دیدم که لب بالاییش را طولاني مدت گاز گرفت
من او را بهتر از هرکسی بلد بودم و میدانستم این یعنی در درونش آشوب
بزرگی برپاست...
سوشا از سن پایین آمد در میان جمع بي پروا بغلم کرد و پیشانی ام را
بوسید
به شد افت فشار داشتم
زبانم قاصر بود از به زبان راندن هر گونه اعتراضی به اعمال سوشا
دستش دور کمرم حلقه بود و مرا هر لحظه محکم تر به خودش میفشرد
قدم اول را سمتمان برداشت
سست شدم
قدم بعدى، قلبم را از شدت هیجان در دهانم حس می کردم
تاب نیاوردم چشمانم را بستم...
اما کاش میشد گوش ها را چون چشم ها بست
امان از صدایش
_ خوب ، رئیس الان میخواى حساب کتاب بکنیم یا میتوني تا فردا صبر
کني؟
حالا شاینا هم خودش را به ما رسانده بود
در حال نفس نفس زدن گفت:
_ این چه کاریه سوشا؟
دایي از اول همه سهم حق بابا رو از وقتي فکر کردیم تو مردى، به حساب من
گذاشت
همه چي سرجاشه
سرم را بالا آوردم باز نگاهم روى صورتش جا خوش کرد
سر تاسف تکان داد و از من رو برگرداند
با صدائ نسبتا آرام ترى گفت:
_ فردا ساعت ۱۰ جلسه هیئت مدیره است
براي روشن شدن این حساب کتاب لطفا شرکت کن
صبر نکرد و خیلي سریع فاصله گرفت
میترا نزدیکش شد و با نگراني عذاب آورى مشغول صحبت با او شد...
حتی خود من هم فکر نمی کردم آراز همه این سالها بعد از مرگ پدر سوشا
اینچنین در حفظ اموالشان امانت دارى کرده باشد
اما اشتباه از من بود کسی که ذره اي آراز خزان بیك را بشناسد حدس این
موضوع کار چندان مشکلي نخواهد بود
حیف که غرور و کینه آن روزها، چشم هاى من و سوشا را بسته بود
میهماني تمام شد
یا حداقل براى ما تمام شد
سالن را که ترک می کردیم صنم در لحظات آخر به من آویخت
_ دل آرام کجا ساکنی؟ یه شماره از خود بهم بده


ادامه دارد....

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

18 Jan, 19:16


#عابر_بی_سایه
عاشقانه بهترین رمان
#قسمت220



این طفل عجیب بوى پدرش را میداد
اصلا شاید راز حیات همه این سال ها استشمام و داشتن این عطر بود
محکم تر بغلش کردم
دست هاي کوچکش را در دست گرفتم و نوازش کردم
ناخود آگاه از گوشه چشمم یك قطره اشك روى گونه دخترم سقوط کرد
سوشا از اتاق بیرون آمد و بلافاصله آغوشش را براي حانا باز کرد
_ بیا بغلم پرنسس بابا
حانا خودش را محکم به من چسباند و با دلخورى گفت
_ با تو قهرم
تو دوباره ددیه اخم دار شدى
مامي و منو ناراحت می کني
سوشا کنارم نشست و دستش را دور گردنم حلقه کرد و شروع به تند تند
بوسیدنم کرد
_ من آخه عاشق این مامیتم
من الهي فداي شما و مامیت بشم
رو بر گرداندم
اما محکم تر بغلم کرد
پیشاني اش را به سرم چسباند و نالید
_ بگم غلط کردم میبخشیم؟
دلي من عقل حسابي ندارم دست خودم نیست
با اکراه گفتم:
_ بسه جلو بچه، داره دیر میشه پاشو بریم
خیال رها کردنم را نداشت
_ قول بده مثل دیشب نگاهش نکني!
_ بسه سوشا تمومش کن
منه احمق خودم به تو زنگ زدم که بیاى
اینو تو کله ات فرو کن
بغض کرده بود صدایش میلرزید
_اون زیادي بلده اداى خوبی در بیاره، میترسم دلي از اینکه همه رو بنده ى
خودش می کنه میترسم
میترسم دوباره از دستت بدم
در دلم نالیدم
" هیچ وقت مرا بدست نیاوردى که حال براى از دست دادنم نگراني"
***
شکوه و عظمت ساختمان جدید شرکت آراز مرا به این باور رساند که آرازى
که میشناختم با آراز این روزها زمین تا آسمان فرق می کند
نیم ساعت از زمان مقرر گذشته بود
و چند قدم تا اتاق جلسه فاصله داشتیم
دوباره همان رعشه لعنتی به سراغم آمد
هرجا که او را نزدیك خودم حس می کردم
ضعف وجودم را در بر میگرفت
سوشا کراواتش را مرتب کرد و بدون در زدن با راهنمایي منشي وارد اتاق شد
صدر میز نشسته بود و در کنارش زنی بود که تمام حسرت من را با هر بار
دیدنش به یکباره زنده می کرد
از جایش محترمانه بلند شد به صندلي هاي سمت چپ سالن اشاره کرد
_ سلام خوش اومدین بفرمایین اینجا
سوشا بدون اینکه کلمه اي حرف بزند به سلیقه خودش دو صندلي را بیرون
کشید و با اشاره از من خواست روي همان صندلي بنشینم و بلافاصله خودش
کنارم نشست
حضار در جلسه از این برخورد اولیه سوشا یمه خورده بودند
هنوز جرات نکرده بودم نگاهش کنم کمي صندلي ام را عقب کشیدم و سرم را
بالا آوردم
مشغول نشستن بودم که او هم همزمان نگاهش را به من سپرد
اما انگار یهو تمام درد و بدبختي عالم با یك بهت عجیبی در چشم هایش
خانه کرد
خشکش زد و بعد انگار فرو ریخت
این را وقتي فهمیدم که دستش را به لبه میز تکیه گاه کرد
نگاهش عمیق شده بود
و من از ترس سوشا سرم را پایین انداختم
زیر چشمي دیدم که میترا نگران دستش را گرفت و کمکش کرد بنشیند
دیدم که در گوشش نجوا می کرد
دیدم که شقیقه اش را میفشرد و سپس با دو انگشت شصت و اشاره گوشه دو
چشمش را فشرد و براي اولین بار نگاه توام با نفر خشمش را که خرج سوشا
کرد
دیدم...
نمیدانم چرا تا آن حد منقلب و آشوب شده بود طوري که سکوت کرد و از
وکیل هایش خواست به جاي او صحبت کنند
همه چیز سرجایش بود همه این سالها آراز از حق سوشا و شاینا حفاظت کرده
بود و حال پیشنهادش
خرید سهام سوشا که تقریبا نیمي از سهام اصلي شرکت شده بود را مطرح کرد
جالب بود آراز سرمایه پدر سوشا را در این چند سال به سه برابر رسانده بود
سوشا پوزخندى زد و گفت:
_ نمیفروشم
همه با تعجب به او خیره شده بودند
شروع به کف زدن و خندیدن کرد و میان خنده گفت
_ نه آفرین خان دایي
خوشم اومد
هنوز مار خوبی هستي!
من چرا باید حق پدریم رو به تو واگزار کنم؟
آراز حتی دیگر نگاهش هم نمی کرد
در حالی که به سقف خیره شده بود گفت:
_ تو سهم منو بخر پس!
وکیل ارشدش تاب نیاورد و مداخله کرد
_ جناب خزان بیك شما دارید نتیجه و دست رنج اینهمه سالتون رو به حراج
میذارید؟
آراز با چشم غره او را مجبور به سکوت کرد
و گفت:



ادامه دارد....

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

18 Jan, 19:16


#عابر_بی_سایه
عاشقانه بهترین رمان
#قسمت219



سوشا دستم را گرفت و با جدیت گفت
_ ما رشته ارتباط رو با همه آدم هایي که دور آرازن قطع کردیم
از دست سوشا عصبی بودم با اخم نگاهش کردم
_ سوشا یك لحظه اجازه بده
اما انگار بي فایده بود با خشم مرا کشید
_ اجازه نمیدم، سریع خداحافظی کن
همین که گفتم
از رگ هاي برجسته پیشاني و گردنش حس کردم ممکن است دچار حمله
عصبي شود از لحن تشر آمیزش با من در مقابل صنم خجالت زده شدم اما
چاره اي جز اطاعت نداشتم
صنم دستم را گرفت و مهربانانه گفت:
_ من به امید روزي که تو زنگ بزني هیچ وقت شماره ام روعوض نکردم
بغضم گرفت و با یك لبخند تلخ از او خداحافظی کردم
برگشتم و براى بار آخر نگاهم را روانه سالن کردم
نگاهم می کرد عمیق شاید هم غمگین...
اینقدر عصبی و سریع رانندگي می کرد که هر لحظه منتظر یك تصادف
وحشتناکي بودم
و وقتي سالم رسیدیم خدا را شکر کردم
حانا هنوز نخوابیده بود، سریع خودش را در آغوش سوشا جاي داد
نوازشش کرد
_ دختر من چرا بیداره تا این موقع شب؟
خودش را لوس کرد و سرش را روي شانه سوشا گذاشت
_ منتظر بودم بیایید
_ دیگه باید یاد بگیري بدون ما هم بخوابي
بدو برو مسواک بزن
حانا برگشت و ملتمسانه نگاهم کرد، بغلش کردم
پرستار از سوشا خواست که اجازه بدهد برود، اما سوشا خیلي جدي گفت:
_ امشب رو بمون
نمیدانستم در سرش چه میگذرد اما وقتي با جدیت حانا را از آغوشم کند و بي
توجه به گریه هایش او را به پر ستار سپرد فهمیدم امشب شب خوبي نخواهد
بود
اعتراض کردم
_ این بچه عادت داره شب پیش من بخوابه
پوزخندي زد و گفت:
_ دیشب مرد تنها خوابید ؟
با حرص گفتم:
_ قبل خواب حداقل تو پیشش بودي تا خوابش ببره
خواستم سمت اتاق حانا بروم که بازویم را محکم گرفت و طورى فشرد که
درد نفسم را بند آورد
این سوشا رو بهتر از همه نوعش میشناختم
سمت اتاق مرا کشید و وقتي داخل شدیم در را از پشت سر قفل کرد
رنگ صورتش کبود شده بود و همه رگ هایش بیرون زده بود
فکش را عجیب روى هم میفشرد
چرا اینقدر نگاهش می کردى؟
ترسیده بودم و به نوعی شوکه شده بودم اما سعي کردم خودم را حفظ کنم
_ مسخره بازي در نیار سوشا!
خوابم میاد خسته ام
بلند خندید
_ حتی لحظه آخرم سیر نشده بودي و نگاهش می کردي،
چیه ؟ دلت لرزید فهمیدي حاتم طاعیه و به اموال من دست نزده
یادن رفته مثل آشغال انداختت کف خیابون من جمعت کردم؟ اون زنیکه
کنارشو ندیدي؟
با نفر نگاهش کردم
_ حق با آرازه ! ذات آدم ها هیچ وقت عوض نمیشه
ضرب سیلي اش مثل همیشه پر قدرت بود
طعم خون در دهانم این سال ها برایم آشنا بود
روي تخت افتادم
صدایش میلرزید
_ اسم اون کثافت رو ی بار دیگه تو دهنت بیاري گل میگیرم دهنتو
نمیدانم چرا ؟! اما خندیدم از فرط درد با صداي بلند میخندیدم و این عصبي
ترش می کرد
انگار میخواستم به خودم ثابت کنم اشتباه کردم !
تکیه بر چون سوشایي اشتباه محض است
_ چیه سوشا خان؟ به اسمشم حسادت می کني؟
دستش که سمت سگك کمربندش رفت و از کمر بیرون کشیدش بر عکس
همیشه جیغ نزدم و پناه نگرفتم مستقیم به چشم هایش خیره شدم
کمر بند چرمي را دور دستش پیچید بالا بردش
فقط نگاهش کردم
اما نمیدانم چه شد که یهو کمربند را گوشه اتاق پرت کرد و فریاد کشید؟!
میان فریاد گفت:
_گمشو برو حموم همه تنت رو بشور
همه تنت با نگاه اون نجس شده
آن شب شکنجه بدتر از کمر بند برایم تعبیه دیده بود
مرا به آغوش و در یك بستر خوابیدن از آن شب محکوم کرده بود
محکم بغلم کرد
_ همیشه عاشقت بودم
_ بخواب سوشا لطفا
_ نترس کاریت ندارم من هیچ وقت نمیتونم با زني که با داییم رابطه داشته...
حرفش را خورد و به سقف خیره شد و با یك شب بخیر غمناک پرونده آن شب
سیاه را بست

قسمت چهل و نهم

غمگین ترین زن جهان را میشناسي؟!
زني که در مقابل آینه درد هایش را یك به یك رفو می کند
کرم پودر را با بغض لبخند آلود روى پوست تب زده اش میزند
سرخی چشمانش را با سیاهی سرمه میپوشاند
نقد یك تبسم بر دهانش وصله میزند!
خوشبختی را نقش میزند
و تنها آینه میداند
اشك هاى این زن تمام شب چقدر بالینش را شرمنده کرده اند...
پشت سرم در مقابل آینه ظاهر شد و مشغول مرتب کردن یقه پیراهنش بود
با دیدنش از آینه سیر شدم و رو برگرداندم
چانه ام را با دست راستش قفل کرد
همین که خواست دست به زخم گوشه لبم بزند با تمام قدرت سرم را پس
کشیدم
_ خیلي درد دارى؟
به وقاحتش خندیدم و این عصبي اش کرد و با صداي خشمگین و نسبتا بلندى
گفت:
_ تقصیر خودت بود
بي اهمیت اتاق را ترک کردم و ترجیح دادم در سالن منتظرش بمانم
حانا تازه بیدار شده بود و خواب آلود به بغلم پناه آورد
عمیق تند را بو کشیدم



ادامه دارد....

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

18 Jan, 19:16


#عابر_بی_سایه
عاشقانه بهترین رمان
#قسمت217



دلسا با خشم مرا نشان داد
_ نمیبیني با چه ریختي پاشده اومده که...
اجازه نداد حرفش را تمام کند
_ به خواهرت نمیخواي احترام بذاري حرفي نیست ولي تو خونه من و مهموني
من به همسر خواهر زاده ام لطفا بي احترامي نکن
شکست!
قلبم متلاشي شد
از بلندترین ارتفاع جهان سقوط کرد
به سوشا آویختم تا زمین نخورم
سوشا پوزخند بلندي زد و گفت:
_ هنوز خرس مهربوني!
جواب پوزخندش را با یك لبخند دل نشین داد
_ ذات آدم ها هیچ وقت عوض نمیشه دایي،
هرچه قدر هم هنر پیشه خوبي باشي و یه رل رو خوب بلد باشي بازي کني
بالاخره اون ذاتت ی جا خودشو نشون میده
خرس مهربون تو ذاتمه
فیلم نیست
رل نیست
منفعت نداره واسم
برگشت و باز یك نیم نگاه خرجم کرد
دندان هایم را روى هم میفشردم
به خدمه اشاره کرد از ما پذیرایي کنند
خیلي ریلکس لیوان نوشیدني اش را برداشت و در حالي که جمع را ترک می کرد
گفت:
_ خوشحالم که برگشتي ، پسر!
از خودت پذیرایي کن
مرا میدید و نمیدید؟!
و این بدترین نوع شکنجه انتخابي اش بود
سوشا مرا بیشتر به خودش چسباند و گفت:
_ خوبي؟
خواستم جوابش را بدهم که چشمم به موجود ضعیف و دردمندي گوشه سالن
روي ویلچر افتاد
واي خداي من چرا تا این حد شکسته و نحیف شده بود؟
فرشته من! شري من!
چشمانش درد را فریاد میزد
تاب نیاوردم
طعنه هاي دلسا
گریه هاي صنم و شاینا را کنار گذاشتم و هراسان سمتش قدم برداشتم
رو به رویشروي زمین افتادم
و دسته هاي صندلي چرخدارش را گرفتم
_ شري؟؟
لبخند کمرنگ و دردمندي روي لب هایش نشست
سوشا سریع خودش را به من رساند
چرا شري جواب نمیداد؟
نالیدم
_ با من قهرى؟
چشم هایش پر از اشك شد
صدایش کردم اما صداي لرزان شاینا به جاي او پاسخ داد
_ نمیتونه حرف بزنه
اصلا هیچ کاري نمیتونه بکنه
عفونت نخاعشو فلج کرد
دستم را جلوي دهانم گذاشتم تا صداي هق هقم را خفه کنم
سرم را روي پاهاي لاغر و بي جانش گذاشتم
_ شري من، شري عزیزم این حقت نبود
سوشا شانه هایم را گرفت و بلندم کرد
دیدم که سوشا و شاینا لحظات طولاني بهم خیره شدند
دیدم که شاینا مردد به دایي چشم دوخته بود تا اذن آغوش بگیرد
خودش را در آغوش سوشا انداخت
لحظات سخت و غیر قابل توصیفي بود
مشت به سینه اش می کوبید
_ نامرد تو بدترین برادر دنیایي، تو بدتریني
سوشا عاشقانه و عطر وار نوازشش می کرد و سرش را میبوسید
خوش به حال سوشا خواهرش با همه بدي هایش آغوش از او دریغ نکرد
و خواهر من در حال ترک میهماني بود
طاقت حضورم را نداشت!
بعد از اینکه از آغوش هم دل کندند صورت خواهرش را نوازش کرد
_ تو چه قدر عوض شدي دختر
بیني اش را بالا کشید و گفت:
_ همه عوض شدند
حق داشت دیگر هیچ چیز مثل سابق نبود جز این قلب لعنتی من
همه حواسم آن سمت بود
زن یك لحظه ام از حوالی آراز فاصله نمیگرفت
تیر آخر وقتي به قلبم خورد که پایش پیچ خورد و تعادلش را از دست داد و
دست هاي آراز ناجي اش شد
نفسم بند آمد وقتي نامش را به زبان راند
_میترا!! خوبی؟ گفتم از این پاشنه هاي مزخرف درد سر ساز بدم میاد
خشم و تشر در جمله اش مرا به آن روزها برد که نگرانی اش را تنها براى من
خرج می کرد
آن روزها که نوازشش
نگاهش همه چیزش تنها براي من بود
واى خداي من چه طور تا این حد دور و غریب شدم؟؟
خم شده است و پاى میترا را معاینه می کند
خواستم فریاد بزنم
لعنتي این سمت ،قلب یك نفر هم در حال جان دادن است!!
سوشا و شاینا از هم سیر نمیشدند و خدا رو شکر که حواسش به من نبود
یك لحظه رو بر گرداندم و آتش نگاهش روي گردنم تمام سلول هایم را سوزاند
نگاهش نفرت و تاسف نداشت
خدایا! حتما به جاى کبودى چندش آور گردنم چشم دوخته است
اما من که تا توانسته بودم موهایم را مانع نمایان شدند کرده بودم!
رد نگاهش را گرفتم و در آخر درست به گردنبندم خوردم!
وقتي متوجه شد رد نگاهش راگرفتم هول شد و سریع سمت دیگر را نگاه کرد،
از خودم ناراحت بودم چرا این گردنبند را یك امشب فقط از خودم جدا نکردم؟
نکند دست دلم را خوانده باشد؟؟!



ادامه دارد....

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

18 Jan, 07:15


🔹سالاد سیب زمینی رژیمی 🥗🥗

🌸سیب زمینی
🌸ماست ، خیارشور
🌸نعناع خشک

https://t.me/Kadbanuha1400

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

18 Jan, 07:15


🔹دمپختک با خوراک دنده🍚🍚

https://t.me/Kadbanuha1400

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

18 Jan, 07:15


🔹پودینگ فوری🧋🧋🍰

https://t.me/Kadbanuha1400

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

18 Jan, 07:15


🔹ننه قورمه گیلانی🍲🍜

🌸پیاز بزرگ ۲ عدد
🌸لپه خشک برای هر نفر ۳ ق
🌸دارچین، نمک، فلفل، زردچوبه
🌸گوشت گوسفندی ۳۰۰ گرم
🌸کمی زعفران دم کرده
🌸لیمو عمانی ، رب گوجه

https://t.me/Kadbanuha1400

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

18 Jan, 07:15


🔹سیرواویشکا🥬🥗
غذای اصیل گیلان

https://t.me/Kadbanuha1400

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

18 Jan, 07:15


🔹توپک های هویجی جذاب🤦‍♀️

https://t.me/Kadbanuha1400

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

18 Jan, 07:15


🔹دسر ژاپنی ترند🍰🍰🍰

نان تست به تعداد دلخواه🍞
شیر ۱ لیوان🍼
شکر ۱ ق.غ
وانیل ۱/۲ ق.چ
خامه قنادی ۵۰۰ گرم
میوه دلخواه🍓🍌

https://t.me/Kadbanuha1400

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

18 Jan, 07:15


🔹آش ماش و عدس🍜🍲

https://t.me/Kadbanuha1400

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

18 Jan, 07:15


🔹کلم پلو طهرونی🍚🥦
.
◀️برنج ۴ پیمونه
◀️۱ عدد کلم برگ متوسط
◀️۴۰۰ گرم گوشت چرخ شده
◀️۱ عدد پیاز درشت
◀️یک‌چهارم پیمانه آبلیمو ترش یا آبغوره
◀️ادویه کلم: زردچوبه، فلفل سیاه، نمک
◀️ادویه گوشت: زیره و پودر دارچین ، زردچوبه، پودر سیر، پودر تخم گشنیز
◀️ نمک و فلفل سیاه به مقدار لازم
◀️زعفرون غلیظ

https://t.me/Kadbanuha1400

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

18 Jan, 07:15


🔹نان میانپر گوزلمه ترکیه🫓

مواد برای 6 نان⬇️
◀️ آب 2 پیمانه
◀️1 و نیم پیمانه آرد
◀️1 ق غ روغن زیتون
◀️1 ق چ نمک

مواد میانی ⬇️
◀️300 گرم اسفناج تازه
◀️1 عدد پیاز خرد شده
◀️1 ق چ نمک
◀️1 ق چ فلفل پول بیبر

https://t.me/Kadbanuha1400

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

18 Jan, 07:15


🔹فیلو کاپ مرغ🍨🫕
فینگر فود فوری

https://t.me/Kadbanuha1400

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

18 Jan, 07:09


بامدادت قشنگ ،آرزوهایت سپید

آسمـانـت روشـن ازجادوی مـاه

شاخه احساس تو از ریشه سبز

کوچه باغ قصه هـایـت پـر صفا

گرد شمع آرزویت شاپرکهای امید

     خنده ات بـی انتها😍

🌸روزتــون بـخیر و خـوشی🌸

https://t.me/Kadbanuha1400

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

17 Jan, 18:42


#عابر_بی_سایه
عاشقانه بهترین رمان
#قسمت216


دستان حلقه شده دور بازوى فرزاد...
چه قدر از او دور شده بودم
چشم هایش گشاد میشود و با تعجب به ما خیره میشود
قدم هاى بعدى سوشا مصمم تر است
عطرش مرا مست کرده است!
نزدیك تر میشویم
صنم دست در دست مهران
شروین روى ویلچر
همه را میبینم
عطرش مرا مست کرده است
نزدیك تر شده ایم
شاینا دستش را جلوي دهانشمیگذارد و جیغ کوتاهي می کشد
مرکز توجه میشویم
بالاخره بر میگردد
ثابت و بي حرکت
چشم در چشم
همه تن چشم شدن را حالا درک می کنم
کر میشوم، لال میشوم، فلج میشوم
چشم میشوم
چشم میشوم!
عطرش مرا مست کرده است
نه مرا کشته است
من یك جسم بي روحم
روحم کجا مانده است؟
از دریچه چشم هایم روحم فرار کرده است و سمت او پر کشیده است
در آغوشش کشیده و میبوسدش و هزاربار عشقش را فریاد میزند
روحم آنجاست به شانه اش آویزان شده دستش را گرفته و ملتمسانه مینالد
تو هم جلو بیا و این جسم دردمندم را مرهمي شو
روحم مرا چون تو چه آسان تري کرده است...
دلسا در حال سقوط است فرزاد محکم نگهش میدارد
صنم سمتم مي آید
شاینا پشت دایي پنهان میشود
دستم چرا تا این حد درد می کند؟
فشار دستانش چند برابر شده است
او هم چون من زمستانی شده است
تکان صنم
نگاه هاي بهم گره خورده مان را میگسلد
اما میبینم که دستش را محکم به لبه میز تکیه میدهد و دست دیگرش را بر
شقیقه اش میفشرد
در آغوش صنم هیچ حسي ندارم
حتي با دیدن گریه هایش...
_ دل آرام تو اومدي ؟ بي معرفت کجا بودي؟
جوابي ندارم
سوشا دستش را دور کمرم حلقه میکند
با صداي بلند میگوید
_ مهم نیست کجا بودیم ، مهم اینه که برگشتیم
هنوز ثابت ایستاده است
باز دستان مزین به ناخن هاي سرخ و بلند دور بازویش خنجر میشود بر قلبم
_ آراز ؟ خوبي؟
صدایش نکن این طور اسمش را به زبان نران لعنتي
این نگاه ها دست بردار نیستند دنبال فرصتند براي بهم پیوستن
اصلا سوشا را نگاه نمی کند
معشوقه اش زیباست کنارش ایستاده دستش را گرفته است!
روحم را پس بده
این عشق بي معني است
یقه این روح طغیانگر را میگیرم و سر جایش مینشانم
" احمق نمیبیني چه قدر بي ارزشی
بي اختیار دستم دور بازوي سوشا حلقه میشود
زن با یك لبخند پیروزمندانه و یك ابروى بالا رانده با تحقیر به من خیره شده
است
اینبار من یك قدم نزدیك تر بر میدارم
دلسا با حرص و نفرت سمتم میاید کیف دستي کوچکش را به سینه ام می کوبد
_ اینجا چه غلطي می کني؟
دلم براي شکم گرد و بر آمده اش ضعف میرود
دلم آغوش خواهري میخواهد
اما چشمانش پر از نفرت است
_ لال شدي؟ با توام؟ چرا اومدي ؟ بابا رو کشتي حالا بزک دوزک کردي
اومدي اینجا که چي بشه؟
اینقدر دلتنگشم که فقط نگاهش می کنم
بار دیگر که به سینه ام می کوبد سوشا تاب نمي آورد و هولش میدهد
_ هوى زنیکه چته جفتك میندازى؟
فرزاد سمت سوشا یورش مي آورد و یك مشت سوشا براي نقش زمین کردند
کافي است
موسیقي قطع شده است و کل میهمانان به ما چشم دوخته اند
انگار دق و دلي اش از همه عالم را میخواهد سر فرزادي که نمیشناستش خالي
کند
مچ دستش قفل میشود درمشت دایي اش...
صدایش امان از صدایش
_ خوش اومدي دایي!
دستش را با نفرت از مشت او بیرون کشید
و لعنت به این نگاه بی حیاى امشبم، که هر لحظه دنبال بهانه است تا رد
چشمانش را بگیرد و سمتش بدود،
یك نگاه کوتاه اما عمیق خرجم کرد
واى خداى من از این نگاه کوتاه میشود چند کتاب نوشت
دست فرزاد را گرفت و کمکش کرد بلند شود
سوشا عصبي با پایش روي زمین ضرب گرفته بود
دلسا هنوز بانفرت نگاهم می کرد آراز اخم کوتاهي خرجش کرد
_ مگه دکتر به شما نگفته واسه اون بچه استرس و عصبانیت سمه؟



ادامه دارد....

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

17 Jan, 18:42


#عابر_بی_سایه
عاشقانه بهترین رمان
#قسمت215



_ صبر کن لطفا
ترمز کرد و او هم چون من به رو به رو خیره شد
پوزخندى زد و گفت:
_ چه کاخی واسه خودش بهم زده کثافت
اینقدر سخت و عصبی نفس می کشیدم که بالا و پایین رفتن قفسه سینه ام مرا
شبیه کسی که در حال جان دادن است، نشان میداد
عمارت نورانی با صداى موسیقی شاد مرا چرا تا این حد تاریك و غمزده
می کرد
دلم براي آپارتمان کوچکم تنگ شده بود
آراز آن روزهاى من محال بود همچین کاخی را براى زندگي انتخاب کند اما
شاید این ساخت و سلیقه همراه جدیدش بود...
هر دو دستم را روى بغض ورم کرده ام گذاشتم و فشردم
اشك در کاسه چشمانم دوید
حس می کردم آنقدر ضعیف شده ام که توان ادامه دادن ندارم
فاصله من و او حالا تنها یك در بود
شاید باید برمیگشتم
اما جمله سوشا این را به من فهماند که راه برگشتي براي هیچ کداممان ساخته
نشده است
_ دل آرام ، اینجا جز حق و من و تو، حق اون طفل معصوم هم هست
حق بچمونو باید پس بگیریم
به خاطر حانا
به خاطر حانا
سرم را پایین انداختم و نالیدم
_ به خاطر حانا!
وارد عمارت شدیم
خدمه درب ماشین را باز
کردند
سوشا نزدیکم شد دستش را دور کمرم حلقه کرد
هر قدمي که به سمت ساختمان اصلي بر میداشتیم، ضربانم ضعیف تر و
تنفسم سخت تر میشد
تمام طول مسیر سنگفرش سفید بود و اطراف را گل بوته هاي فانتزى مزین
کرده بود
"آراز! پدر حاناى من اینجا قدم برداشته بود؟!"
مکث کردم
دستم را محکم گرفت
_ تو رو خدا دلی قوي باش
التماست می کنم من رو اینجا زمین نزن
آب دهانم را قورت دادم پاهایم از کنترلم خارج شده بود و به شدت میلرزید
"لعنت به مخترع کفش پاشنه بلند"
چند نفس تا رویارویي با آراز مانده بود؟
چرا شبیه گوسفند قبل از ورود به مسلخ که با زور طناب می کشانندش، شده
بودم؟!
چرا من بودم که باید بترسم و فرار کنم؟
گناه من چه بود جز اینکه شوهرم ، عشقم ، پدر فرزندم مرا به خاطر
خواهر زاده اش مثل یك دستمال دور انداخت و برایم جایگزین بهتر پیدا کرد
یهو قدم بلند ترى برداشتم محکم تر مصمم تر
خودم در را گشودم...

قسمت چهل و هشتم

تمام شب نگاه من
به چشمهاى زندگیم خیره گشته بود
به آن دو چشم مضطرب ترسان
که از نگاه ثابت من می گریختند
و چون دروغگویان
به انزواى بی خطر پل ها پناه می آوردند...!
فروغ فرخزاد

از اینکه این قلب هنوز کار می کند و زنده ام در عجب مانده ام...
تن یخ زده ام زیر هجوم گرماى آتشین حضورش اینبار منجمد میشود
رو به جمع و پشت به من مشغول صحبت است
همه عمر با اینکه به من پشت کرد ولي من هنوز خودش، عطرش، وجودش را
از چند فرسخی میشناسم
مثل همیشه خاص و شیك ...
فك لرزانم نوید یك بغض مهار نشدني و اشك هاى یاغي را میدهند
مردى که همراهي ام می کند دستم را محکم میفشارد و زیر لب نجوا می کند
_ خردم نکن امشب
التماس می کند! اما کاش میدانست اختیار از کف و جانم میرود، آن جا که
عطرش در هوا جاري باشد
و خدا را شکر می کنم با تغییر دادن مدل مو و ریش
عطرش را عوض نکرده است...
سوشا یك قدم بر میدارد و من مجبور به پیشروي میشوم
اولین کسي که متوجه حضورمان میشود
خواهرم است
شکم بر آمده اش


ادامه دارد....

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

14 Jan, 20:47


#عابر_بی_سایه
عاشقانه بهترین رمان
#قسمت195



نفهمیدم چرا مدام خشمگین تر میشد
_ خونش کجاست؟
_ همین نزدیك هاي بیمارستان؟
_تو در گیري زخمي شده؟ وقتي تو دیدیش سالم بود، آره؟
اما این بار که جوابش را با آره دادم جواب او یك سیلي شد و درست روي
سمت راست صورتم خانه کرد و سوزاندم
وحشت زده دستم را روي جاي سیلي گذاشتم و چند قدم عقب رفتم
صدایش در مغزم پیچید
همان روز که براي یك سیلي به من قصد نابودي خودش را داشت!!
نه! این آراز من نبود!
این مرد شکست خورده و مدام دروغ شنیده اي بود زاده دست هاي خودم
صدایش میلرزید چشم هایش پر از اشك شده بود
_ تا آخر دنیا دروغ بگو آرام، منم خر ، منم نفهم
نمیتونم وادار کنم راست بگي
نمیتونم
چون هر غلطي کردم که نترسي و بگي نشد
چون هرچي بهت احترام گذاشتم و چشم هامو بستم رو همه چي و فرصت
دادم نشد
نمیتونم مجبورت کنم بگي تو اون خونه اون موقع شب با یه مشت مامور چي
کار میک ردي
نه! فکر نکن تعقیبت کردم
اینقدر این روزها گرفتار دروغ و فیلم بازي کردني که یادت رفته اون ساعت
شب به بعد محافظ داري
بعد راست راست جلوي اون مرتیکه به شوهر وا میسي و دروغ میگي
چه سر و سري با اون یارو داري هم نمیخوام بپرسم اینبار خودم میفهمم
این قدر شوکه شده بودم که حتي توان اشك ریختن نداشتم
جاي سیلي اش میسوخت
اما قلبم بیشتر...
***
48 ساعت زیر یك سقف بدون هیچ کلمه اى سپرى شد
هردویمان را در خانه حبس کرده بود
تمام مدت در کتابخانه بود
تلفن هاي شرکت و شروین را جواب نمیداد
براي شروین پیام فرستادم که اوضاع خوب نیست
میدانستم میتواند مثل همیشه کمکم کند
هرچند که خودش چند روزي میشد که درگیرعفونت زخم هاي جراحي اش
بود و حال خوبي نداشت اما یك ساعت طول نکشید که آمد
در را که باز کردم با دیدنش مثل کودکي آغوشش را با ولع براي گریه هایم
بلعیدم
صورتم را با دستهایش مقابل صورتش گرفت
هنوز جاي انگشت هایش روي صورتم خودنمایي می کرد
شروین محکم به صورتش زد
_ خدا مرگم بده ، دست روت بلند کرده ؟ باز وحشي شده خاک تو سر؟
اشك هایم شد گرفت، میترسیدم آراز صدایم را از اتاق بشنود آرام گفتم:
_ دیوونه اش کردم
شري تو رو خدا یه کاري کن
2 روزه حرف نمیزنه باهام
رو سري و کیفش را با همان حالت خاص ظریف خودش گوشه اي انداخت و
با اشاره گفت:
_ بزار ببینم دردش چیه، کجاست؟
بازویش را گرفتم و کشیدم
_ نه الان نرو ، وایسا بهت بگم چي شده
با حرص گفت:
_ جون به سرم کردي، خوب تو که میدوني درست حرف بزن ببینم
درمانده بودم روي پله با درماندگي نشستم و سرم را میان دستانم فشردم
_ من بهش دروغ گفتم، اونم فهمید
کنارم نشست و نوازشم کرد
_ کارت بد بوده دلیلشم هرچي که بوده
ولي این الدنگ حق نداره تا تقي به توقي میخوره دست روت بلند کنه
مگه عهد قاجاره؟ مرتیکه خر
_ این طوري نیست، گفتم که دیوونش کردم
_ وا مگه مرض داري خوب؟؟
کاش میتوانستم بگویم ! به صورت مهربانش خیره شدم این موجود اصلا براي
یاري خلق شده بود
با همه ظرافتش قدرت حمایت بالایي داشت
اصلا خدا در آفرینشش خیلي هنرمندانه حس همدردي را تعبیه کرده بود
خواستم دهن بگشایم که با صداي جیغ لولاي در دوباره قفل راز مگو بر لب
زدم
هر دو سمت صدا برگشتیم
هنوز ذره اي از خشم و دلخوري اش کم نشده بود دستي بین موهاي پریشانش
کشید و در جواب سلام شري بي اهمیت در حالي که سمت آشپزخانه میرفت
گفت:
_ مرخصي دادم چون مریض بودي نه اینکه راه بیوفتي ددر دودور
شري با حرص دنبالش سمت آشپزخانه راه افتاد
_ هي یارو! علیك سلام
دنبال ددر دودور بودم خونه تو نمیومدم
این جا رو کردي بیت الحزان والا دل سنگم اینجا میپوسه
لیوان آبي سر کشید و با یك ابروي بالا انداخته به شري خیره شد
_ زیاد سرخاب سفیداب کردي بهت نمیخوره اصلا مریض باشي، میري
شرکت همین الان ! کلي کار عقب افتاده داریم



🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

14 Jan, 20:47


#عابر_بی_سایه
عاشقانه بهترین رمان
#قسمت196


_ جناب خزان بیك چي؟ کي تشریف فرما میشن؟
_ هر وقت صلاح دونست
_ میشه دقیق بدونم حکومت نظامي کي تموم میشه؟
آرام به سینه شري زد و از آشپزخانه خارج شد و گفت:
_ تو کاري که بهت مربوط نیست دخالت نکن ، خوش اومدي
از کنارم طوري رد شد که انگار نامرئي بودم و اصلا مرا ندید
شري باز هم دنبالش دوید
_ آهاي واسا ببینم من گوشت رو دست گربه ب سپارم برم؟ به خدا میرم الان به
باباش زنگ میزنم بیاد از دست توي جلاد نجاتش بده
این خره که واساده کتك خورده به کسي نگفته من که خر نیستم از اون سیبیل و
گردن کلفتتم نمیترسم
بیشعور بي غیرت آدم دست رو زن یه وجبیش بلند می کنه؟
خاک تو سرت که لیاقتشو نداشتي اصلا همین الان با خودم میبرمش
انگار منتظر بود آخرین جمله شرى را بشنود سمتش که برگشت و خیز
برداشت
شري چنان وحشت کرده بود که سمت انتهاي سالن دوید
اما آراز دنبالش نکرد فقط با خشم فرو خورده اي گفت:
_ بیا برو تا نزدم ناقصت نکردم
همان طور که پشت کنسول پناه گرفته بود گفت:
_ مگه کاري جز زدن بلدي ؟ الهي خیر نبیني آراز
چشمهایش را بست و پوف محکمي از دهانش خارج کرد
_ شري اصلا اعصاب تو یمي رو ندارم دارم مراعات حالتو می کنم بیا و برو منو
سگ تر از این نکن
_ ماشالا ماشاالله خوبه قبول داري سگي ، اونم از نوع هارش
مطمئن بودم اینبار حتما بلایي سر شري مي آورد
سمتش که رفت سریع خودم را جلو انداختم و با دو دست کوچکم دستان
مردانه اش را گرفتم
_ آراز تو رو خدا، من ازش خواهش کردم بیاد
دلم شکست که به جاي نگاه کردن به من سرش را آن قدر بالا برد که به سقف
خیره شود
تا این حد برایش منزجر کننده شده بودم؟!
دستاند را از حصار ضعیف دستانم بیرون کشید دوباره راه اتاق را در پیش
گرفت
بي اختیار روي زانو به زمین افتادم
سرم آن قدر پایین بود که میان شانه ام گم شده بود
قطرا اشکم با سرعت روي سنگ فرش سالن میریخت ناله کردم
_ آراز
جواب نداد
اینبار با التماس نامش را صدا زدم
_ آرا...از
صدایي نیامد اما توقف کرد ثابت ایستاد
_ غلط کردم!
همینو میخواستي؟
ناله می کردم هق هق میزدم و جملاتم از قلب سوخته ام بیرون مي آمد
_ غلط کردم راضي شدي؟ غلط کردم،
داري منو می کشي
انگار یهو دچار شوک شد چنان با سرعت سمتم آمد که شري هم ترسید و
براي حفاظتم سوي من قدم برداشت
خم شد و شانه هاي کوچم را محکم گرفت و با یك حرکت سریع و عصبي
بلندم کرد انگار گردنم فلج شده بود و قدر بالا نگه داشتن سرم را نداشت
شانه ام را تکان داد و با خشم گفت:
_ نمیخوام بگي غلط کردم
میخوام دیگه غلط نکني
در مقابل کسي که عاشقانه مي پرستیدمش خرد شده بودم
هق هق امانم را بریده بود
فریاد زد
_ منو نگاه کن
نمیتوانستم قدرتش را نداشتم بلند تر فریاد زد
_ گفتم نگام کن، ببین چي از یه مرد باقي گذاشتي؟
تو منو پیش خودم ، غرورم ، غیرتم زیر سوال بردي
نمیدانم چرا در همان حال خراب و اوج عصبانیتش دستش را روي جاي سیلي
که دو روز قبل روي صورتم نواخته بود گذاشت و شروع به نوازشش کرد
سرم را در سینه اش فشردم و دستانم را دور کمرش محکم حلقه کردم
بغلم نکرد نوازشم نکرد
اما تا همین حد که اجازه داد سرم در سینه اش باشد برایم کافي بود
با صداي دردمند نالیدم
_ دیگه نمیزارم ناراحت شي
دیگه هیچ کاري نمی کنم هیچ جا نمیرم، با خودت میام شرکت با خودت بر
میگردم خونه
فقط باورم کن من اگه دروغ گفتم محض خوشي و عوضي بودنم نبود
مرا از آغوشش کند
باز هم نگاهم نکرد
با سر انگشتانش گو شه چشمانش را فشرد چنان کودکي منتظر عفو پدر به او
چشم دوخته بودم
تلفن شري چند باري زنگ خورده بود و اینبار که صدایش در آمد آراز با
عصبانیت گفت:




🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

14 Jan, 20:47


#عابر_بی_سایه
عاشقانه بهترین رمان
#قسمت194


دلارام تو بگو چي تو سرته تا با هم انجامش بدیم
چشم هایم را روي هم فشردم
_ کمکم کن تو همین روزها برگردم ایران، فقط همین
***

باورش محال بود این که چنین در مقابلم ایستاده همسرم!
عشقم
آراز باشد
همه وجودش لبریز از خشم بود
مچ دستم را آنقدر محکم گرفته بود که حس می کردم مسیر خون رساني به کف
دستم از مچ به بعد مسدود شده است
حتي از مهران خداحافظي هم نکرد توقع ماندن تا پایان بخیه و پانسمانش که
توقعي محال و بیجا بود
تا رسیدن به ماشین خودش همانطور دستم را محکم گرفته بود
در را باز کرد و بالاخره دستم را رها کرد و با حرکت سر و چشم اشاره کرد که
سوار شوم
خیلي آرام گفتم:
_ ماشین خودم...
حتي اجازه نداد جمله ام تمام شود هنوز سوار نشده بود ، محکم به سقف
ماشین کوبید
_ دیگه ماشین بي ماشین
بهت زده نگاهش کردم خواستم دهن بگشایم که عصبي تر گفت:
١کلمه دیگه حرف بزني همین جا میدم جلوي چشمت اون آهن پاره رو آتیش
بزنن
وحشت کرده بودم، حق داشت عصباني باشد اما من طاقت نامهرباني اش را
نداشتم
با دلخوري سوار شدم
چنان گازش را گرفته بود که هر لحظه منتظر یك تصادف بودم تمام چراغ
قرمزها را هم نادیده گرفت
تنها صداي نفس هاي عصبي اش سکوت بینمان را قلقلك میداد
وقتي به خانه رسیدیم حتي نگاهم هم نکرد سوییچ را روي مبل پرت کرد و
مستقیم به حمام رفت
با خودم فکر کردم مثل همیشه در حال آرام کردن خودش و کنترل خشمش
است حتما ساعتي دیگر باز آراز سابق میشود
اما کاملا در اشتباه بودم حتي ذره اي از عصبانیتش کم نشده بود انگار این بار
حریف خودش نشده بود
فهمیده بود براي چون من تا به امروز بیش از ظرفیتم خوب بوده است
لیوان آب خنك را به اتاق بردم
در حال پوشیدن لباس هایش بود
_ میشه اینو بخورئ بعد حرف بزنیم
وقتي برگشتت و نگاهش را خرج سرتا پایم کرد کم مانده بود از ترس قلبم
بایستد
لیوان را گرفت و محکم روي میز کوبید طوري که نصف آب بیرون ریخت
انگشت اشارهاش را به علامت تهدید دقیق مقابل صورتم گرفت صدایش آن
قدر جدي و خشك بود که نه متن کلامش بلکه آواي کلامش قلبم را به درد
آورد
_ تاوقتي که مثل آدم همه چیز رو توضیح ندادى پاتو از در این خونه اجازه
نداري بیرون بزاري
بغض کردم، این آراز من بود؟! نه این آرازي بود که من با دروغ هایم ساخته
بودم
انگار تاب تحملم را نداشت از اتاق خارج شد و به کتابخانه رفت
چند دقیقه بعد از بوي سیگارش فهمیدم هنوز تا حد انفجار عصباني است
باز هم سوال نپرسید ! اما میدانستم تهدیدش فقط تهدید نیست!
یقین داشتم به حرفش عمل می کند
سریع خودم را به کتابخانه رساندم در را که گشودم یك نیم نگاه خرجم کرد
نفس عمیقي کشیدم و صدایم را صاف کردم
_ باشه همه چیو توضیح میدم
نگاهش عمیق تر شد و من باز هم شروع کردم:
_ صنم به من زنگ زد گفت پسر داییش که پلیسه سر یه دختري که عاشقشه تو
خیابون درگیر شده و زخمي شده و طرفم زده
گفت پاي حیثیتش وسطه چون نمیخواد لو بره اون بوده که پسره رو زخمي کرده
هر بیمارستاني بره امکانش هست واسش درد سر شه از من خواست کمکش
کنم
منم گفتم نمیتونم برم خونه اش
ازش خواستم باهام بیاد بیمارستان
از جاید یهو بلند شد انگار شد خشمش دوبرابر شده بود
درست روبه رویم ایستاد
این قدر نزدیك که داغي نفس هاي عصبي اش صورتم را میسوزاند
دلم میخواست سرم را به سینه اش بفشارم و همه چیز را اعتراف کنم
ناله کنم و فریاد بزنم : آراز کمکم کن
در حالي که فکش را هنوز روي هم میفشرد به سختي پرسید:
_ تو رفتي دنبالش که بیاریش بیمارستان؟
_ آره




🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

14 Jan, 20:47


#عابر_بی_سایه
عاشقانه بهترین رمان
#قسمت197


اون لامصب رو یا خفه کن یا جواب بده
شري با ترس و مظلومانه گفت:
_ شایناست حتما نگرانم شده
_ میدوني اون بچه حساسه ، جواب بده
نمیدانم چرا در آن لحظات به همه حساد می کردم
چون براي آراز نامهم شده بودم به هرچیز و هرکس که اهمیت میداد انگار
خاري در قلبم فرو میرفت
اما باور آنچه که میشنیدیم براي هر سه محال بود
شري روي زمین نشست و گریست
آراز دستش را روي دیوار تکیه زد سر بر دستش گذاشت
من همانجا بي حرکت ایستاده بودم و ی بار دیگر آنچه را شنیدم محض باور در
ذهنم مرور می کردم
و چه قدر بي رحم شده بودم که در عوض سوگ عزاي از دست دادن خواهر
براي آراز و بي مادري براي شاینا
نگران حضور سوشا در مراسم مادرش بودم!
چشمانم براي قطره اي اشك یاري ام نکرد!
میان جمعیت سیاه پوش و چشم به قبر دوخته چنان مجانین دچار هراس فقط
سر چرخاندم
و نگراني حضور سوشا و آسیب دیدن آراز لحظه اى آرامم نگذاشت
فراموش کرده بودم مردي که خواهرش در آ سایشگاه خودکشي کرده است چه
قدر به حمایت همسرش نیاز دارد
با پشت دست عرق پیشاني اش را خشك کرد
چشمانش از فرط گریه جمع شده بود و کل صورتش سرخ بود
مامان یواشکي بازویم را فشار داد
_ دختر مثلا خواهر شوهرت مرده چرا عین مجسمه این جا واسادي با کسي
یك کلمه حرف نمیزني
همه نگاهم به آراز بود که سعي می کرد در مقابل کارمند ها و شرکایش و
دوستان و فامیل سرپا بماند و کمر خمیده اش را راست نگه دارد
مردي با یك کلاه نقابدار که پشتش به من بود
در حال نزدیك شدن به آراز بود
که متوجه لنگ زدنش شدم
پلکي زدم
هیکل سوشا!
وحشت همه وجودم را محاصره کرد
خدایا به من نیرو بده
همه قدرتم در پاهایم جمع شد
در حالي که نامش را فریاد زدم سمتش دویدم
_ آرا.....اااز
قبل از رسیدن مرد خودم را جلوي آراز انداختم
جمعیت به من خیره شده بودند و من به مردي که حالا مطمئن شده بودم سوشا
نیست!
نفس نفس میزدم
آراز نگران دستم را گرفت
_ حالت خوبه؟ عزیزم چرا یخ کردي؟
گره بغض طلسم شده ام با همین یك عزیزم گفتنش شکست
و سر بر تکیه گاه سینه اش گذاشتم و آواي درد سر دادم...
حال نوازش هایش مرهمي بود براي زخم عمیق قلبم
قسمت چهل و سوم

همیشه آن چیزى که به درد نمیخورد را در انبارى خانه نگه نمیدارى
گاهي هم همان چیزي که روزگاري همه چیزت بود را لا به لاي به درد
نخورهاي انباري پنهان می کني
چرا که نه دل رویارویي و هر روز دیدنش را داري نه توان دور انداختنش
درست مثل ساز یك نوازنده که دست هایش رعشه گرفته است و دیگر قدرت
نواختن ندارد
اما هنوز نواختن بزرگترین دل گرمي اش است...
ومن امروزدر هزارتوِى پستوى مغزوقلبم چه قدر چون این سازمخفي کرده
دارم
لا به لای همه خاطرات مغشوش ذهنم
چه قدر عزیز ، پنهان کرده ام!
وطنم ! خانواده ام! هویتم!
و عشقم...
بیست و دو شب تا رسیدن به خاک کشورم لحظه به لحظه همراه دخترکم
سختي کشیده ایم
و فقط چند ساعت باقي مانده است که این اتوبوس لعنتي زوار در رفته
جان بکند و حالا بعد از رسیدن به وطنم مرا به شهرم هم برساند
زن روستایي صندلي جلو با نان سنتي و گردو و پنیر براي حانا لقمه درست
کرده است
دخترم که به سختي زبانش را میفهد خودش را در آغوشم جمع می کند
نوازشس می کنم
_ دخترم، خانوم واسه شما اینو درست کرده ، بگیر و تشکر کن
خودش را بیشتر در آغوشم جمع می کند
_ ددي گفته از غریبه ها نباید چیزي گرفت
١ماهگذشته است و حتي یك روزبي نام و خاطره آن مردِ حکم پدربر حاناى
من نگذشته است!
زن با یك لبخند دوستانه موهاي حانا را نوازش کرد و رو به من پرسید:
_ خارجکي هستین؟ از غربت اومدي؟
بغض کردم!
من و دخترم خارجي بودیم
خارج! ما از ذهن و ها رابطه ها خارج شده بودیم



🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

14 Jan, 20:47


#عابر_بی_سایه
عاشقانه بهترین رمان
#قسمت198


و اما غربت!
خدایا نکند در سرزمین خودم حالا غریب تر از غربت شده باشم...
***

یك ساعتي میشد که سرش را روى پایم گذاشته بود و بالاخره خوابش برد
به صورت خسته و مردانه اش خیره شدم
غبار غم روي همه وجودش نشسته بود
گوشه لبش را در خواب گاز میگرفت میدانستم خواب راحتي ندارد
تمام روز در قبرستان مقاومت کرده بود
شري آرام سیني چاي را روي میز گذاشت و با اشاره گفت:
با خرما بخور ضعف نکني
با غصه به آراز غرق خواب چشم دوخت وگفت:
_ بمیرم براش هیچي ام نخورد؟
با بغض و آرام گفتم:
_ چند تا لقمه به زور و قسم من
گفت بیدار شم میخورم الان میل ندارم
شري سر تاسف تکان داد و گفت:
_ شاینا هم وضعیتش خوب نیست،
این که عزیزت بمیره یه درده ولي اینکه خودکشي کنه هزار تا درد
_ نمیدونم چرا اینکارو کرده ؟!
آراز و شاینا که یك روز در میون بهش سر میزدن میگفتن رو به بهبوده وضعیتش
شري آهي کشید و گفت:
_ ناراحتي اعصاب داشت دست خودش که نبود اون بدبختم کم سختي
نکشیده بود
الانم تو رو خدا محکم کنار آراز باش نزار عصبي بشه و فکر و خیال به مصیبت
هاش اضافه شه
در دلم نالیدم
(کاش میتوانستم کاش!)
آن روزها آراز چنان کودکي کم حرفي شده بود که در هر وضعیتي به من پناه مي
آورد
و در آغوشم آرام میشد
خودش هر روز شاینا را به مطب روانشناس میبرد
آن روز شرکت تا حدي شلوغ بود که شري از صب وقت هیچ کاري نداشت،
تماس هاي پي در پي شارو شروع شده بود
خواسته اش دسترسي به کامپیوتر شخصي آراز بود
طبق دستورش یك فایل کپي از هارد اصلي آراز گرفتم
و با پیك به آدرسي که میدانستم موقت است فرستادم
چند ساعت بعد مجدد تماس گرفت
_ روز شما خوش لیدي
از صدایش و کلماتش حالم بهم میخورد
_ کارتو بگو
_ تو خیلي باهوش و فوق العاده اي همه کارهات بي نقصه
_ دیگه چي میخواي؟ کي گورتو گم می کني؟
_ من که از اول گفتم جز یه کانتینر داروي ماماني که شوهر از سر لجبازي
ازم دریغ کرده
چیزي نمیخوام یه حکم ترخیص واسه داروها ایمیل می کنن
امضاشوازش بگیر
این هفته آخرین فرصت من براي دستیابي به داروهاست
_ من چه طور از آراز امضا بگیرم؟!
تو دیوانه شدي؟
اون میفهمه ! محاله قبول کنه
زهر خند چندش آورش بیشتر مضطربم کرد
_ این دیگه هنر خودته . هرچند که شرایط و امکانات رو خوب واست جور
کردم
اون الان عزادار خواهرشه
و درگیر درمان خواهر زاده عملیش
راستي یه راهنمایي واست دارم، بزار تو کارتابل روزانه اون شروین اوا خواهر
آراز چشم بسته امضاش می کنه
منتظر خبرتم
میسیز خزان بیك عزیز
صداي بوق بعد از قطع تماس دقیقا همانند یك پتك بر فرق سرم فرود مي
آید...
نیم ساعت پس از رسیدن من به خانه آراز هم آمد
با دیدنم بعد از جواب سلام سریع پرسید:
_ کي رسوندت ؟
از روزي که سوییچ ماشین را گرفته بود نگران اذیت شدنم در مسیر بود
دستش را گرفتم و چشمانم را فشردم و با لبخند گفتم:
_ با پا جوني هام اومدم
با کلافگي پوفي کشید و گفت:
_ شري مرده؟
اخم کردم و گفتم:
_ اي آقا مگه قرار نبود بد اخلاقي رو پشت در خونه چال کني بعد بیاي تو
یك لبخند کمرنگ روي لب هایش جان گرفت
کمي مرا به خودش نزدیك کرد و پیشاني ام را بوسید
خواستم آرام شوم
خواستم در آغوشش بودن و داشتنش را جشن بگیرم که با یاد آوري خواسته
شارو
بغض بالا آوردم ...
نوازشم کرد
_ هیس آروم باش خانومم
تو منو بخشیدي؟
سکوت کرد و
به جاي پاسخ سوالم مرا بیشتر به سینه اش فشرد
آنقدر دوستم داشت
آنقدر عاشق بود که با همه ناراحتي و دلخوري اش از من
باز چشم هایش را در مقابل خطاهایم بسته بود!
آن شب وقتي دکمه هاي پیراهنش را باز کرد و مشغول تعویض لباسش بود
طور دیگري با جاي گلوله و چاقوهاي تند نگاه کردم
عمیق تر به عمق زخم هایش خیره شدم
میدانستم زخم هاي قلبش بیشتر و عمیق تر است
این مرد دیگر جایي براي زخم خوردن نداشت
تواني براى ترمیم زخم جدید نداشت
شارو داروها را براي چه میخواست؟
قاچاق ؟
یا ساخت مواد مخدر صنعتي؟!
اگر شارو مواد نمیساخت مگر جلوي اعتیاد گرفته میشد؟
یا با یك کانتینر دارو میشد تمام بیماري هاي جهان را ریشه کن کرد؟!




🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

14 Jan, 20:15


#آموزش دونات ژاپنی😋

https://t.me/Kadbanuha1400

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

14 Jan, 20:15


#آموزش کوکی بدون فر😉
🦋
‌‌‌⊰⃟𖠇࿐👇🏻♥️
https://t.me/Kadbanuha1400

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

14 Jan, 20:15


#آموزش کوکو سبزی🥳

https://t.me/Kadbanuha1400

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

14 Jan, 20:15


#آموزش دسر توت فرنگی بیسکوییتی

🦋
‌‌‌⊰⃟𖠇࿐👇🏻♥️
https://t.me/Kadbanuha1400

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

14 Jan, 20:15


#آموزش کوفته تبریزی🥺

https://t.me/Kadbanuha1400

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

14 Jan, 20:11


👩‍🍳#پاستیل_میوه_ای
150 میلی لیتر آب میوه
20 گرم شکر
پودر ژلاتین 23 گرم
شربت نشاسته 35 گرم (اگر ندارید عسل)
نکته اصلا نشاسته خالی اضافه نکنید تلخ میشه حتما شربت نشاسته باشه اگه ندارید عسل اضافه کنید
مواد رو با هم مخلوط کنید بزارید روی حرارت تا کاملا مخلوط بشن
داهل قالبهای سیلکونی بریزید و بزارید داخل یخچال تا خودشونو بگیرن
طعم و بافتش بینظیره حتما امتحانش کنید

https://t.me/Kadbanuha1400

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

13 Jan, 13:31


سلام ماندانا بهشتی هستم
بااموزش
#کیک هویج 🥕بدون فر و ۳ تخم مرغی
تخم مرغ ۳ عدد
وانیل یه ق چ
شکر نصف لیوان
باهمزن ۷ دقیقه میزنیم تاکرم رنگ بشه
روغن مایع نصف لیوان
شیر نصف لیوان
اضافه کرده ۳۰ ثانیه میزنیم.
هویج دو عدد کوچک.(هویج های من ۱۰ سانت بودن)
رنده ریز کرده اضافه میکنیم .
همزن وکنار گذاشته.
ارد دولیوان
بکینگ پودر یه ق مربا
پودر دارچین ۲ ق مربا
باهم ۳ بار الک کرده و طی سه مرحله به مواد اضافه کرده در حد مخلوط شدن هم میزنیم
(من یه ق چ رنگ زعفران ریختم )دلخواهه
قالب شیفون دار ۲۳ با ارتفاع ۸ و با اَرده چرب کردم
(برای کیک های میوه ای قالب شیفون دار بردارید...
اَرده از کنجد تهیه میشه و باعث میشه کیک به قالب نچسبه و خوشرنگم بشه)🥕

به روش فر دست ساز پختم داخل یک قابلمه بزرگ سه پایه فلزی گذاشتم بعد قالب موادو روش گذاشتم.با دم کنی ضخیم و حرارت کم.بمدت تقریبی یک ساعت تا ۱:۳۰
تستر ۱۶۰ بمدت ۳۵ تا۴۵
فر ۱۸۰ بمدت ۳۵ تا۴۵
چون اَرده زدم و کیک کامل خنک شد بدون چاقو و فقط با یک ضربه به قالب،کیک از قالب جدا شد😊
هم خوش عطره خیلی و هم خوشمزه🙏

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

13 Jan, 13:31


کیک هویج ۳ تخم مرغی بدون فر🥕🥕

https://t.me/Kadbanuha1400

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

13 Jan, 13:30


زولبیا

نشاسته گل یک لیوان (یکم بیشتر ممکنه لازم باشه خودم ۴ قاشق بیشتر ریختم)
ماست پر چرب و سفت نصف لیوان
گلاب یک سوم لیوان
زعفران دم شده دو قاشق غذا خوری
آرد ۲ قاشق غذا خوری سر پر
خمیر مایه یک قاشق چای خوری
بکینگ پودر یک قاشق چای خوری
نشاسته و ماست و مخلوط میکنیم نشاسته که باز شد گلاب و اضافه کرده و بعد ارد مخلوط شدن زعفران و بکینگ پودر و خمیر مایه
اگر مایتون شل بود مثل من ۴ قاشق نشاسته گل اضافه کنید شل بودن یا سفت بودن بسته به غلظت ماسته.
درشو بزارید برای ۳ ساعت جای گرم بزارید تا پف کنه و حباب بزنه
روغن و خیلی داغ کنید حرارت نسبتا زیاد باشه
موادو داخل ظرف سس یا قیف بریزید و قیف بزنید در روغن داغ
یک طرفش که یکم رنگ گرفت برگردونید طرف بعد
سریع سرخ میشه نزارید زیاد رنگ بگیره
شربت بار و قبلا اموزش دادم شربت باید داغ باشه و زیرش روشن باشه اما نجوشه
مستقیم زولبیا رو وارد شربت کنید بعد یک دقیقه خارجش کنید.
اگر روغنتون داغ نباشه و حرارت کم باشه زولبیا به ته ظرف میچسبه
شاید یکی دوتای اول خوب نشه اما دستتون میاد چطوری سرخ کنید.
این زولبیا نرم نمیشه و بعد ساعتها هم ترد میمونه
در جعبه در دار خارج یخچال نگه داری کنید.
نوش جان
https://t.me/Kadbanuha1400

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

13 Jan, 13:30


فیلم زولبیای بازاری

https://t.me/Kadbanuha1400

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

13 Jan, 13:30


شیرینی پنجره ای😁


نشاسته گل ۵۰ گرم یا یک سوم لیوان سرپر
آرد سه چهارم لیوان یا ۱۲۰ گرم
تخم مرغ ۲ عدد
شیر یک لیوان یا ۲۰۰ میلی لیتر
وانیل نوک قاشق چای خوری
اول نشاسته گل و شیرو مخلوط کرده بعد از صافی رد میکنیم
تخم مرغ اول و اضافه کرده باهمزن دستی میزنیم .تخم مرغ دوم و وانیل و اضافه کرده مخلوط کردیم ارد و میریزیم و هم میزنیم.
قبل از شروع کار روغن بریزید داخل تابه و قالب و بزارید داخلش تا داغ بشه
توجه کنید چندتا نکته مهم داره
اگر روغن و قالب خیلی داغ بشن شیرینیها به قالب میچسبه و جدا نمیشن
اگر سرد باشن بازهم میچسبه و جدا نمیشه
ممکنه دوسه تای اول خراب شه اما دستتون میاد .
حرارتو متوسط بزارید
نکته مهم بعدی اینکه قالب و تو مواد فرو نکنید کامل چون شیرینی روی قالب هم میبنده و جدا نمیشه
به فیلم دقت کنید میبینید من قالب و کاملا فرو نمیبرم داخل مواد
نکته سوم
هر دوتا شیرینی و که میزنید موادو هم بزنید تا ته نشین نشه
نکته چهارم
هر شیرینی تایم کمی میبره تا سرخ شا وخشک بشه
زیاد سرخش نکنید رنگش تیره نشه.
از روغن خارج کردید صبر کنید کاملا خنک شه موقع مصرف پودر قند روشون الک کنید.
نان پنجره ایا باید داخل روغن خشک بشن و نرم از روغن خارجشون نکنید.
خیلی راحته فقط کمی زمان بره سرخ کردنشون.
شیر و با اب جایگزین نکنید
شیرینی نوستالژی و خوشمزه ایه.
نوش جان
https://t.me/Kadbanuha1400

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

13 Jan, 13:30


فیلم شیرینی نان پنجره ای یا خاتون

https://t.me/Kadbanuha1400

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

13 Jan, 13:29


فتیر مغزدار


شکر برای عمل اوردن خمیر مایه یک ق غ
اب گرمی که دستو نسوزونه ۱ لیوان
خمیرمایه یک ق غ
شکر نصف لیوان
روغن یک سوم لیوان
کره اب شده دو ق غ
بهبود دهنده بصورت دلخواه نصف ق چ
تخم مرغ ۲ عدد (یکی از زردها رو برای رومال کنار بزارید)
ارد بصورت تقریبی ۵ لیوان کامل بعلاوه نصف لیوان
مواد میانی؛خرما پودر دارچین و زنجبیل باهم ترکیب شه و ۸ قسمت بشن

اون یه ق شکرو توظرف بریزید و اب گرم و روش بریزید و خمیر مایه رو روی اب بپاشید.درب ظرف و بزارید و یک رب زمان بدید تا کف وحباب بزنه
(اگر کف وحباب نزد احتمالا دمای اب مناسب نبوده باید تکرار کنید یاخمیر مایه کهنست دوباره تهیه کنید)
حالا تخم مرغ ها و شکر و روغن و کره و بهبود دهنده رو اضافه کنید وهم بزنید حالا ۴ لیوان ارد بریزید مخلوط کنید اگر چسبنده و شل بود لیوان پنجم و بریزید و ورز بدید اگر خوب بود و نچسبیده که هیچ،اگر خیلی میچسبید اون نصف لیوان ارد و کم کم بریزید ورز بدید تا درست شه
(ارد زباد خمیر و سفت وسنگین میکنه و دیر ور میاد)
حالا روشو بپوشونید و درمحیط گرم مثل اشپزخانه ۲ الی ۳ ساعت استراحت بدید تاحجمش دوبرابر شه
حالا پفشو با دست بگیرید و خمیرو به ۸ قسمت تقسیم کنید و روی چونه هارو بپوشونید خشک نشن.
هر چونه رو کف دست باز کنید از مواد میانی وسطش بزارید و خمیرو ببندید و با وردنه یکم بازش کنید.
کف سینی و چرب کنید و بافاصله فتیرهارو بچینید
روشونو با نایلون بپوشونید و یک رب استراحت بدید
بعد با ته ماسوره روش طرح بندازید تاحین پخت پف نکنن واز حالت فتیر خارج نشن.
اون زرده که نگه داشتید و الان با زعفران ویک ق شربت بار یا شیر مخلوط کنید ورمال کنید و کنجد یا سیاه دانه بپاشید.
تستر ۱۵۰ بمدت ۲۰
فر ۱۸۰ بمدت ۲۰
زیاد نپزید که بعد خنک شدن سفت وخشک نشه
https://t.me/Kadbanuha1400

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

13 Jan, 13:29


فتیر مغزدار

https://t.me/Kadbanuha1400

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

13 Jan, 13:28


فیلم بیسکویت بدون همزن و فر

https://t.me/Kadbanuha1400

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

13 Jan, 13:28


بیسکویت 😜بدون فر وهمزن

اولش بگم ارد اندازه دقیقی نداره ارد کم کم اضافه میشه تا زمانی که خمیر جمع بشه .📌

نکته ؛اگر اردو زیاد از حد معمول بزنید هنگام پخت طرح روی بیسکویت ها محو میشه📌

تخم مرغ ۲ عدد
با چنگال یه دقیقه بزنید.
روغن دوسوم لیوان اضافش کنید هم بزنید.
شکر دوسوم لیوان اضافه کنید یک دقیقه باچنگال بزنید.


بکینگ پودر نصف قاشق چای خوری
وانیل نوک ق چ
اصافه کنید هم بزنید.
حالا موادو به دو قسمت تقسیم کنید.
به یک قسمت یه ق پودرکاکاو بزنید.و بعدش شروع کنید اردو کم کم اضافه کردن تا خمیر جم بشه.
به مواد وانیلی هم ارد کم کم بزنید تا خمیر جمع بشه.
طبق فیلم پیش برید.
اینجا دلخواهه پودر کاکاو زدن.میتونید کلا نزنید وهمه بیسکوییت ها رو وانیلی بپزید😉

پشت یه سینی خمیرو به کمک وردنه نازک باز کنید با کاتر های بیسکوییت قالب بزنید و بچینید رو کاغذ روغنی که کف تابه انداختید.
📌نکته؛ اگر توی تابه دوطرفه میپزید شعله پخش کن و دم کنی نمیخواد فقط لاستیک تابه رو دربیارید.شعله کم نثل دم کردن پلو بعد ده دقیقه الی یک رب میپزه.زیاد بپزه خشک و سفت میشه .دست زدید از رو کاغذ بلند میشد کافیه بیشتر نپزید.اگر روش یکمم نرم بود ایراد نداره بعد خنک شدن سفت میشه پس خاموش کنید📌📌

حالا برای تابه معمولی شعله پخش کن و دم کنی نیازه.

من هم توی تابه پختم و
هم توی تستر
📌📌نکته مهم : من با یه تسترم روی ۱۶۰ بمدت ۱۵ دقیقه میپزم
فر ۱۸۰ بمدت ۱۵ دقیقه

انقد حساسه بیسکوییت ممکنه سر یک دقیقه زیادتر بسوزه
پس بالای سرش بایستید🖇🖇🖇📌📌📌

من سعی کردم کوچک ترین و ریز ترین نکته هارم بگم .
انشالا پختید برام عکس بفرستید پی وی.
ماندانا سادات بهشتی😁😍😍
بازم میگم خیلی عالی و خوشمزن😃😃
مواد لازم⭕️⭕️
تخم مرغ ۲ عدد
شکر دو سوم لیوان
روغن مایع دو سوم لیوان
وانیل نصف قاشق چای خوری
پودر کاکاو یک قاشق غذا خوری
بکینگ پودر نصف قاشق چای خوری
ارد اندازه دقیق نداره کم کم بریز تا خمیر جمع بشه و نچسبه.


https://t.me/Kadbanuha1400

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

13 Jan, 13:27


فیلم پف پفی

مارشمالو

https://t.me/Kadbanuha1400

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

13 Jan, 13:27


پف پفی (مارشمالو)

۲ بسته پودر ژله با طعم و رنگ دلخواه
برای هر بسته ژله یک سوم لیوان ابجوش
برای هر بسته ژله یک قاشق سر پر گلوکز مایع
(گلوکز باعث کش اومدن و انعطاف عالی پف پفی میشه)
هر بسته ژله رو با ابجوش بن ماری میکنیم و گلوکز و بهش اضافه میکنیم حل که شد صبر میکنیم خنک بشه کمی...
باهمزن انقد میزنیم تا پفکی بشه
کف ظرف و دیوارهاشو چرب و پودر نارگیل میپاشیم؛مواد و داخلش ریخته میزاریم یخچال...
حالا که لایه اول رفت تو یخچال ما لایه دوم و اماده میکنیم به همین روش که گفته شد...
و روی لایه قبلی ریخته میزاریم دو ساعت یخچال تا ببنده.
داخل سینی پودر نارگیل میریزیم پف پفی و از ظرف خارج میکنیم و روی نارگیلها میزاریم و برش میزنیم....
همه جاشو داخل نارگیل میغلتونیم...
فوق العاده خوشمزست...

https://t.me/Kadbanuha1400

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

13 Jan, 13:26


مافین شکلاتی

https://t.me/Kadbanuha1400

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

13 Jan, 13:26


#مافین شکلاتی ( کاپ کیک شکلاتی)

بدون فر و فقط روی اجاق گاز با بافت عالی و مزه بینظیر
حتما امتحانش کنید عاشقش میشید😍

تخم مرغ دو عدد
با همزن بزنید تاحجم بگیره
شکر یک لیوان سرخالی
شکرم کم کم به تخم مرغ ها اضافه کنید و بزنید تا کرم رنگ بشه.
روغن نصف لیوان
اضافه کنید یک دقیقه بزنید.
شیر ولرم نصف لیوان
اضافه کنید سریع هم بزنید.
ارد دو لیوان از اردتون دو قاشق خالی کنید بجاش دو ق پودر کاکاو بریزید اگر میخواید شکلاتی بشه وگرنه که ارد و دست نزنید پودرکاکاو هم اضافه نکنید تا وانیلی بشه.
بکینگ پودر ۲ ق چ
اینهارو باهم ۳ بار الک کنید
و طی سه مرحله به مواد اضافه کنید و درحدی که مخلوط شن هم بزنید نه بیشتر.

حالا کپسول های مافین و تا دوسوم پر کنید.
این کپسولها محکم هستن ونیازی به قالب نیست.

و مثل همیشه به روش فر دست ساز توی قابلمه پختم.
اب نداره بدون اب پخته میشن و خیلییییی پف و بافت خوبی دارن .
مزش که نگم چقد عالیه😜

یکباربپزید مشتریش میشید😁
https://t.me/Kadbanuha1400

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

13 Jan, 13:25


حلوا رولتی

آرد ۲ لیوان
اب دو لیوان
گلاب نصف لیوان
روغن بمقدار لازم
شکر یک لیوان
هل چند قطره
زعفران ۴ قاشق
نان میکادو دو عدد
اول ارد و تفت میدیم
شکر و اب و گلاب و هل و زعفران و مخلوط میکنم
ارد که تفت خورد الکش میکنم و روغن میزنم.
شربت و بهش اضافه میکنم و هم میزنم تا وسط ظرف جمع بشه.
تاحلوا گرمت روی نان میکادو پهنش میکنم و روش کیسه فریزر میکشم یک رب بمونه تا نان نرم شه بعد رول میکنم.
روش دوم؛
روی نان گلاب اسپری میکنم و حلوا رو پهن میکنم و رول میکنم...
برای تزیین شکلات اب شده زدم...
https://t.me/Kadbanuha1400

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

13 Jan, 13:25


فیلم حلوا رولتی

https://t.me/Kadbanuha1400

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

13 Jan, 13:24


کروسان

مواد لازم
خمیر مایه ۷ گرم یا ۱ قاشق غذاخوری
نمک ۶ گرم یا نصف قاشق غذا خوری
بهبود دهنده ۵ گرم یا ۱ قاشق غذا خوری
کره حیوانی ۱۵ گرم یا ۱ قاشق غذاخوری
شکر ۴۰ گرم یا ۱ چهارم پیمانه
آرد گنبد ۳۰۰ گرم یا ۲ پیمانه
تخم مرغ ۱ عدد
روغن مارگارین ۱۳۰ گرم
آب یخ یک لیوان کنار دستتون باشه همش مصرف نمیشه
اول بگم آرد باید گلوتن ش زیاد باشه مثل ارد گنبد و روغن مارگارین برای وسط خمیر تهیه بشه...
اول همه مواد خشک بجز ارد ومخلوط کنید.
تخم مرغ و این موادو بزنید کره حیوانی واضافه کنید حالا یکباره ارد وبریزید و اب یخ و کم کم اضافه کنید و با نوک انگشت خمیر وجمع کنید ده دقیقه ورز بدید روش سلفون کشیده ده دقیقه بره یخچال.
زیر خمیر ارد بپاشید روغن مارگارین و باز کنید و وسط خمیر بزارید.روغن باید سرد باشه.باقی مراحل و باید توی فیلم ببینید که ۲ بار لایی میریم هر بار ۴ لا...زیر و روی خمیر باید مرتب اردپاشی و ارد اضافش جمع بشه‌...با اول ۳۰ دقیقه استراحت .بار دوم استراحت نداره فقط لا رو میریم بعد بازش میکنیم و برش میزنیم و کروسانها رو میپیچیم...۵ ساعت در محیط استراحت میریم روشم بپوشونید.بعد رومال تخم مرغ و یک قاشق اب سرد بزنید ‌دستگاه روی ۲۰۰ داغ باشه بمدت ۱۰ تا ۱۵ دقیقه میپزه .
نکته مهم جایی نسبتا گرم مثل اشپزخانه استراحت بدید.
۲:اگه جاش خیلی گرم باشه روغن وسط اب شده و از خمیر بیرون میاد.
۳:اب باید یخ باشه من چندتکه یخ داخل اب انداختم
۴:خمیر و با کف دست ورز ندید تا گرم نشه با انگشتها فقط...
کروسان خیلی خوشمزه و ترد میشه نوش جان
https://t.me/Kadbanuha1400

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

13 Jan, 13:24


#کروسان

https://t.me/Kadbanuha1400

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

13 Jan, 13:23


#کیک دبل چاکلت
#هنر یاسی جون

تخم مرغ ۶ عدد
آرد قنادی ۳ لیوان
شیر ۳چهارم لیوان
روغن ۱ لیوان سرخالی
شکر ۱ لیوان
پودرقهوه ۱ قاشق مربا خوری
بکینگ پودر ۱ قاشق غذاخوری
وانیل نصف قاشق چایخوری
نمک نوک قاشق چایخوری
پودر کاکائو ۶ قاشق پر
شکلات تلخ بنماری شده ۱۲۵ گرم

برای گاناش بین و روی کیک ۳۰۰ گرم شکلات تلخ بنماری شده و ۲۰۰ گرم خامه که با هم مخلوط کردم تا گاناش غلیظ و تیره داشته باشم

اول از همه تخم مرغ ها رو خارج از یخچال گذاشتم تا به دمای محیط برسه.
تمام مواد خشک رو با هم مخلوط کردم و ۲ بار الک کردم و کنار گذاشتم.
تخم مرغهارو با شکر و وانیل مخلوط کردم و با همزن برقی زدم تا کاملا کرم رنگ بشه، بعد درحال همزدن شیر رو ریختم و روغن و شکلات مذاب رو اضافه کردم و همزدم ، بکینگ پودرو کاکائو و نمک و آرد الک شده رو کم کم به مواد اضافه کردم و با قاشق همزدم تا مخلوط بشه (اگه گلوله داشت در حد چند ثانیه با همزن بزنید.)
کف قالب رو چرب کردم و مواد کیک رو داخل قالب ریختم و داخل فر که از یک ربع قبل گرم کرده بودم گذاشتم و در آخر روش رو هم با گاناش پوشوندم و تزیین کردم

https://t.me/Kadbanuha1400

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

13 Jan, 13:23


کیک دبل چاکلت

https://t.me/Kadbanuha1400

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

06 Jan, 19:59


#عابر_بی_سایه
عاشقانه بهترین رمان
#قسمت166


متلك و تیکه هات اگه تموم شد از خودت پذیرایي کن،اینم یادت باشه ما
پیوندمون رو وقتي جشن گرفتیم که سوشا زنده بود ،
اونم به خواست و اصرار خودش
در ضمن امشب شاینا، میشناسي که؟ خواهر سوشا! هم تو این جشن و سرور
شرکت می کنه
پس لطفا تو کاسه داغ تر از آش نشو
با نفرت نگاهم کرد
_ اون نمیدونه داداشش چي می کشه!!
دلسا که صبرش تمام شده بود به سینه پرهام زد و گفت:
_ تو جدیدا با دنیاي ارواح در ارتباطي که میدوني؟!
روح؟
روح سوشا سراغ پرهام هم رفته بود؟!
باز خیالاتي شدم و خدا را شکر که
همان لحظه پیام شروین رسید
" ما 5 دقیقه دیگه اونجاییم
بحث را جمع کردیم و دلسا سریع دستور داد همه سکوت کنند و چراغ ها را
خاموش کنند
باغ در سکوت و تاریکي فرو رفته بود
همه آماده بودیم
صداي ترمز ماشین،
بسته شدن در ها
غر غر آراز
_ اینجا که آخر دنیاست یك چراغ روشن نیست
صدبار بهت گفتم آدرس بلد نیستي با تاکسي بیایم
مطمئنم اینجا نیست
_ اي واي آراز جونم چرا این قدر انرژي منفي شدي ؟وایسا ببینم شاید تو باغ
نیست مراسم
به در که زد دلسا اشاره کرد کسي با ریموت در اصلي باغ را باز کند
همه پشت میزها پنهان شدیم
از زیر میز دیدمش که همراه شاینا و شروین وارد شد
شلوار و جلیقه سفید براقش با کت و پیراهن مات مشکي و کروات سفید
هارموني خاصي داشت مخصوصا اور کت بلندش که طبق عادت روي
دستش انداخته بود مثل همیشه جذاب بود
کمي که داخل شدند
با اشاره دلسا یهو باغ منفجر شد
نورهاي رنگارنگ
فشفشه و رقص نور و آتش بازي
همراه با موسیقي تند ارکست و همراهي تولد تولد خواندن میهمان ها
آراز وسط باغ خشکش زده بود
شاینا و شروین دست میزدند
دلسا سوت میزد
و مامان و عمه کل می کشیدند و این به نظرم خیلي خنده دار بود
دستش را به علامت تسلیم بالا برد سرش را پایین انداخت و چند بار به چپ و
راست تکان داد که معني اش را خوب میدانستم:
" از دست شماها
خرامان خرامان خودم را به او رساندم باد موهایم را پریشان کرده بود دسته
موهایم را از صورتم کنار زدم ، سرش را که بالا آورد لبخندش کمي کمرنگ
شد
چند بار پلك زد و بعد روبوسي و تبریك تولدش مچ دستم را رها نکرد و
کمي فشرد
و در گوشم پنهاني نجوا کرد
_ به یه بهونه اي سریع برو موهاتو جمع کن
توقعش را نداشتم!
ذوقم کور شد!
خشکم زد!
نیامده ایراد گرفت؟!
سعي کردم با لبخند تصنعي خودم را در جمع لو ندهم
کمي گذشت مشغول خوش و بد و تشکر از دلسا و سایرین بود
نگاه زهر آلود پرهام از یك طرف ناراحتم میکرد و از طرف دیگر سر بالا
آوردن با حالت تشر آراز که
به داخل اشاره کرد
معني این را هم میدانستم:
"چرا پس نرفتي کاري که گفتم رو بکني؟!
بغضم گرفته بود،
اما دلم نمیخواست امشب خراب شود
سریع خودم را به اتاق رساندم،
شنلم را تن کردم و کلاه را هم روي سرم کشیدم،
دلسا دنبالم آمده بود
_ دلي کجا رفتي؟
_ سردمه اومدم شنل بپوشم نا سلامتي اسفند ماهه
تو هم یه چي بپوش
_ وا یهو سرد شد؟
دستش را گرفتم و سمت باغ کشیدمش
_ آره بیا بریم زشته مهمون ها منتظرن
وقتي به باغ رفتم برایش پشت چشتتم نازک کردم اما بر عکس توقعم نازم را
نکشید و باز بیشتر اخم کرد
خودش را کنارم رساند و در حالي که تصنعي لبخند میزد و به مهمان ها چشم
دوخته بود گفت:
_ گفتم جمعشون کن! نگفتم شنل بپوش
چه فرقي داره؟
_ فرقش اینه که بازه
_ نمیفهمم
_ الان یه کاري می کنم بفهمي
دستم را گرفت و با لبخند رو به جمع گفت:
_ خانومم سردشه
بهتر نیست بریم داخل؟
مامان خیلي سریع گفت:
_ اتفاقا داخل هم آماده کردیم، من از اول گفتم داخل بهتره
همه خندیدند و سمت ساختمان رفتیم
میان جمعیت همان طور که دستم را گرفته بود گفت:
_تو کدوم اتاق آماده شدي؟
_ دست چپ اولي



ادامه دارد

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

06 Jan, 19:59


#عابر_بی_سایه
عاشقانه بهترین رمان
#قسمت165


_ با عروسك هاش خوابوندمش، یکم هم فکر من باش دلی حالم خوب نیست
کلافه گفتم:
_ حال من مگه خوبه؟!
اینجا حال هیچکس خوب نیست
خودش را مثل یك جنین جمع کرد و با بغض رقت انگیزي گفت:
_ تو هم دیدیش؟
_ کیو؟
_ اون کثافت رو
حرفهایش تکراري بود
_ باز شروع کردي؟ به خدا اینبار خودمو میکشم از دستت
_ نمیزارم اینجا رو پیدا کنه ، تو هم حق نداري جایي برى دیگه
زهر خندي زدم و گفتم؛
_ دوماهه من و اون طفل معصوم کجا رو جز این خراب شده دیدیم؟
_ تو که اینجا رو دوست داشتي
مگه تو عاشق ماشین قدیمي نبودى خانومم؟!
چه قدر شنیدن این کلمه از او برایم منزجر کننده شده بود..
_ نه من هیچي رو دیگه دوست ندارم
کودکانه خندید
_ پس چرا وقتي دارم تعمیرشون می کنم چند ساعت تماشام می کني؟
_ تو این بیابون مملکت غریب جز این چه سرگرمي وجود داره؟
_ خودت نخواستي من که اول ها گفتم برو سر کار
_ تا نزدیك ترین بیمارستان حداقل 3 ساعت راهه
بچه ام رو هم که نمیزاشتي ببرم
بعدم اون ماله به قول خود اول هاش بود که میخواستي خرم کني
از من گذشت فکر حانا باش اون منزوي میشه
باید ببریش مهد کودک دهکده
بزار جز من و توي مریض و درب و داغون دوتا آدم سالم ببینه
با ذوق گفت:
_ پس به خاطر این داشتي با حانا میرفتي؟
میخواستي ببریش تو اجتماع؟
نمیخواستي فرار کني؟
نمیخواستي تنهام بزاري؟
خودش را گول میزد و این تنها چیزي بود که ترحمم را بر انگیخت
_ پاشو زخم ها رو ببندم عفونت نکنه، باز افتادي به جون خودت
_ آخه فقط وقتي این کارو می کنم با منم مهربون میشي نگرانم میشي
وقتي که زخم هایش را ضدعفوني می کردم با اینکه درد می کشید با ذوق لبخند
میزد
اسم خدا را در دلم نعره کشیدم
_ خدایا نجاتش بده، خودت کمکم کن
خود راحتش کن از این همه درد و این زندگي...


"دنیا بدون دوستت دارم
با صداےِ مردانہ ا
جاےِ ناامن و خطرناکے است
شب تولدش قبل خواب این پیام را برایش فرستادم
حس می کردم این دو روز او هم چون من در حال مبارزه با دل تنگي است تا
شور دوباره یکي شدنمان دوچندان شود...
دلسا و مامان به بهترین نحو ترتیب یك مهماني کوچك را داده بودند
باغ پدري ام در لواسان بهترین گزینه براي مراسم بود
جز خرید لباس و کیك دلسا و شروین تمام ریزه کاري ها را انجام داده بودند
یك پیراهن ساده بلند مدل رومي
ساتن سفید با گل هاي برجسته کوچك حریر که پایین دامن و یقه اش را آراسته
بود انتخاب کردم
با آستین هاي بلند و گشاد و حریر
مطمئن بودم با یك تاج گل طبیعي و رنگارنگ فوق العاده میشود
اینبار دلم میخواست حداقل در عکس ها تا شانه آراز باشم
پس قطعا باید کفش پاشنه دار میپوشیدم
طرح کیك هم قلب سفید گل برجسته اي بود که دو نیم شده بود و از دلش
هزاران ستاره مروارید رنگ سرازیر شده بود
وبا جمله
" همراهم ممنون که به دنیا آمدى
مزین شده بود
همه مهمان ها جز چند نفر انگشت شمار ،جوان بودیم
ولي به آراز گفته بودم یك مهماني چند نفره در باغ پدري ام گرفته ایم.
وقتي آماده شدم؛
با اینکه مامان از ساده بودن لباس و آرایش و موهایم شاکي بود اما خودم
راضي بودم؛
موهایم را به صورت تاب دار باز گزاشته بودم و تاج گل صورتي و سفید جلوه
خاصي به موهایم داده بود.
صنم مثل همیشه اشك شوق ریخت و دلسا غر زد:
_ حداقل موهاتو شینیون می کردي! این جوري شبیه عروس مردگان شدي
مامان به پهلویش زد و گفت:
_ زبونتو گاز بگیر
بي تفاوت جلوي آینه چرخي زدم و با یك لبخند گفتم:
_ من که عروس نیستم ، تولد شوهرمه
به باغ که رفتم تقریبا همه مهمان ها آمده بودند
هرچند که نگاه بعضي از دوستهاي مشترک من و سوشا دلچسب نبود ولي
رفتار پرهام فوق العاده عجیب بود
وقتي با لبخند سمتش رفتم
سر تاسف تکان داد
_ هنوز یك سال نشده نامزد مرده
نامزدم؟!
چه کلمه دردناکي
صنم جاي من با عصبانیت گفت:
_ پرهام هزار بار گفتم اگه اذیت می شي نیا اصرار کردي بیاي که زهر مار شون
کني ؟
نیشخندي زد و گفت:
_ نه اومدم ببینم یه دایي چه طور میتونه با نامزد خواهر زاده درد کشیده اش
جشن و سروِر پیوند بگیره؟!
امشب هیچ کس و هیچ چیز نمیتوانست حال من را بد کند!



ادامه دارد....

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

06 Jan, 19:59


#عابر_بی_سایه
عاشقانه بهترین رمان
#قسمت163


دستش را گاز گرفتم
بي صدا و زیر لب آخ گفت و سر تاسف تکان داد
دستش را که برداشت
باز جیغ کشیدم
_ نمیزارم بري باید...
باز محکم تر دستش را جلوي دهنم گذاشت
و من با حالت خنده داري سعي می کردم ما بقي جمله ام را حالي اش کنم
_ آرام ی باار دیگه با صداي بلند حرف بزني ١ هفته باها حرف نمیزنم
میدانستم تهدیدش جدي است اما به روي خودم نیاوردم دستش را که
برداشت روي تختم نشستم و رویم را برگرداندم و بالشم را بغل کردم
_ به سلامت
خاِن بزرگ سعي می کنم درکت کنم افت داره تو آپارتمان پدر زنت بخوابي
پوف عمیقي کشید و گفت:
_ آرام ِمن ! چرا بچه شدي؟
بغض کردم چانه ام لرزید
46 روزه نداشتمت
چون 2 روز دیگه تولدته
چون همه این روزها دعا کردم تولد خونه خودمون باشیم
کنارم نشست و سرم را در سینه اش فشرد
_ گریه کني ، بابا منو سر و ته از جلو در خونتون آویزون می کنه ها میگه
نیومده اشك دختر منو در آوردي
_ آراز چرا شبیه زن و شوهر ها شدیم؟
خندید و گفت:
_ قربونت برم مگه تا الان هویج و سیب زمیني بودیم؟
به سینه اش کوبیدم و گفتم:
_ نه منظورم اینه دوست ندارم مثل همه زن و شوهر ها دعوا کنیم اصلا ما که
رابطمون این مدلي نبود
راسته ها که نصف اختلاف ها علتش خانواده هان،
بي کس که بودیم بهتر بود
خیلي آرام به صورت تشر به بازویم زد
آي آي دختر !این حرفها چیه؟! خانواده نعمته، تو هم صاحب بهترین نعمت
دنیایي در ضمن دارم تمرین می کنم منم بابا مامان صداشون کنم
ذوق زده سرم را از سینه اش برداشتم و گفتم:
_ مامان عاشق اینه که پسر داشته باشه
با حالت بامزه اي تابي به سبیلش داد و گفت:
_ حتي ١ پسر سیبیلو گردن کلفت مثل من؟
چشم هایش غم داشت و لب هایش میخندید
دستش را گرفتم
_ آراز نرو میمیرم اگه امشب بري!
_زبونتو گاز بگیر و بازهم نرو سر خونه اول
دوشب دیگه خونه خودمونیم
_ پس ١ ساعت دیگه بمون
همین جا تنها باشیم تو اتاق من
_ نه زشته بریم تو سالن ،باشه ١ ساعت میمونم
روي پایش نشستم و محکم بغلش کردم
لبش را شکار کردم
و چشم در چشمش گفتم
_ نه همین جا!
در حال خود داري بود
_ تو قصد کردي آبرو منو امشب ببري،
با عشوه گفتم:
_ من زنتم زشت نیست خود فروغي هر شب تو اتاق بغلي با خانمش
تنهاست، زشته؟
لب گاز گرفت و گفت:
_ چشم و گوش خانوم من کي اینقدر باز شده ؟
خندیدم و گفتم:
_ از وقتي خانوم واقعي شده
آرام به لپم زد و گفت:
_ دیوونم نکن
_ یکم بمون حمام رو برو خونه خواهر
َقَدر ترین مرد جهان هم که باشی در این وضعیت ضعیف ترین میشوى
چاره اى جز تسلیم شدن نداشت
این قدر همه چیز درست پیش رفت که آراز از صداى جیر جیر تخت هم
وحشت می کرد که مبادا اهل خانه بویي ببرند
با این که معلوم بود واقعا نیاز داشت در آخر باز اخم کرده بود
_ من دیگه روم نمیشه برم بیرون
مستانه قهقهه زدم و در حال مرتب کردن دامنم گفتم:
_ بهتر همین جا میمونی
لبش را گاز گرفت
_ رژت پاک شده ضایع است رژ بزن
_ آره رژم رو روى گردنت و یقه لباست جا گذاشتم
مثل فنر از جایش پرید و رو به روي آینه مشغول وارسی پیرهنش شد
با حرص گفت
_ اینو چه جوري پاک کنم حالا؟
شانه بالا انداختم و گفتم:
_ وقتي با لباس کارتو می کني همین میشه دیگه
_ تو اجازه و تایم دادي من پیرهنم رو در بیارم ؟!
آرام تو رو خدا بیا یه چي از این وسایلات پیدا کن بزن به این پاک شه
واقعا رژ از این قرمز تر نداشتي؟
وقتي حرص میخورد اینقدر جذاب و با نمك میشد که بي تاب میشدم از پشت
بغلش کردم و خندیدم
_ آهاي خان ! زیاد غر بزني باز میخوابونمت ها
برگشت و نوي بیني ام را گرفت و فشرد
_ منم این دفعه بهت رحم نمی کنم فیتیله پیچت می کنم یعني می کشیم؟
_ نه یعني 2 تا اومدیم توى اتاق 3 تا میریم بیرون



ادامه دارد....

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

06 Jan, 19:59


#عابر_بی_سایه
عاشقانه بهترین رمان
#قسمت164


کف زدم و گفتم:
_ خوبه خوبه پس بریم تو زمین
وقتي با لب خندان اخم می کرد خواستني ترین عالم میشد...
اما رفت!
و وقتي رفت باز شدم همان آراِم نا آرام
مخصوصا وقتي سوال پیچ کردن هاي مامان شروع شد میدانستم این خصلت
هر مادري است ولي برایم سخت بود..
_ دل آرام این شوهرت خیلي افاده داره؟
با حرص پاسخ دادم
_ جز ادب و احترام چي ازش دیدي که اینو میگي؟
دلسا هم دنباله حرفم را گرفت:
_ اتفاقا خیلي خاکي و بي ریاست سرى پیش هم که خودت همینو گفتي
مامان
خبه ُخبه ! یه

سوال کردم ها جفتتون چرا جبهه میگیرین؟ والا این همه
تعارفش کردیم زنش اصرار کرد انگار نه انگار ! عین عصا قورت داده ها رفت
_ خجالت می کشید، بعدم ناراحته من با عروسي مخالفم
_ خوب دختر جونت در میاد یه لباس عروس بپوشي واسه دلخوشي ما؟
بغض کردم
_ مامان من دیگه از لباس عروس متنفرم
دلسا بغلم کرد و گفت:
_ حالا لباس عروسم که نه
یه لباس سفید ساده خوشگل و یه جشن باحال واسه تولد شوهر و بعد هم
میرید سر و خونه زندگیتون
گفته باشم من دوستامو
دعوت می کنم ها
مامان با عصبانیت گفت:
_ بیخود بیخود جلوي این خان با دوست هاي تو بي آبرو شیم ؟!
خنده ام گرفت:
مامان ! خان چیه؟! اسم داره اسمشم خیلي قشنگه
پشت چشمي نازک کرد و گفت:
_ خوب دلتو برده ها
حقم داري، خیلي جذابه خدایي مثل جووني ها بابا مردونگیش تو چشمه
اتاق از خنده ما سه نفر منفجر شد
دلسا در حال سر به سر گذاشتن با مامان بود که تلفنم زنگ خورد و سریع
جواب دادم
هنوز خنده در صدایم موج میزد
_ الو آراز؟
_ سلام همسر خودم
_ کو هم سرى؟
_بیام باز نشونت بدم؟
خندیدم
_ الهي قربون خنده هات
مامان و دلسا هر دو به من چشم دوخته بودند
کمي معذب بودم
_ رسیدى؟
_ آره هتلم
_ چي؟! چرا هتل؟
_ از اولم قرار بود بیام هتل نگفتم که حرص نخوري
_ پس به من دروغم میگي؟
با همان خنده هاي جذابش گفت:
_ بعضي وقت ها مصلحتي عیب نداره که
حرصم گرفته بود
_ باشه پس منم بعضي وقت ها مصلحتي عیب نداره بگم
_ دِ نشد ها نداشتیما
_ همه چي واسه تو تنها تنها خوبه آره؟
_ عزیزم به این فکر کن دو شب دیگه خونه خودمونیم تو خاک خودمون تو
شهري که تو دوست داري جایي که بهت آرامش میده
یعني به تو نمیده؟
_ من هرجاکه آراِم جانم باشه آرومم حالا توبگو اصلا جهنم

قسمت سی و پنجم

سرش را آرام روى پایم گذاشت، میلرزید و چه میشد اگر امشب قدرى محبت
خرج این جسم روح باخته می کردم؟!
دستم را به. قصد نوازش بالا آوردم
اما باز صدایی در گوشم پیچید:
آراِم جانم
و فقط خدا میدانست سه سال 7 ماه و 22 روز با همین زنده ام!
در یك پلك بر هم زدني تمام خاطرات تلخ و وحشتناکم پشت پلکهایم به
صف مي ایستند
نه! قدرت نوازش این مرد در وجود من موجود نیست!
انگار نه انگار روزگاري میشناختمش و دوستش داشتم...
_ بلند شو باید برم پیش حانا بچه ام الان خیلي بي تابه
صدایش از شد فریاد و گریه دو رگه شده بود:



ادامه دارد....

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

06 Jan, 19:54


🔹سالاد کاهو پاستا🥗🥗

https://t.me/Kadbanuha1400

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

06 Jan, 19:54


🔹شام فوری🍜🍕

https://t.me/Kadbanuha1400

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

06 Jan, 19:54


🔹شام خوشمزه 🍄🍄‍🟫

قارچ ، پیازچه
فلفل دلمه ، شک
آبلیمو،‌گوجه
رب، کره ، روغن زیتون

https://t.me/Kadbanuha1400

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

06 Jan, 19:54


🔹کوفته سیب زمینی🥔🥟

https://t.me/Kadbanuha1400

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

06 Jan, 19:54


🔹نودل پنیری با قارچ🥡🍝

https://t.me/Kadbanuha1400

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

06 Jan, 19:54


🔹ایده جذاب سرخ کردن🐟🍟🍟
سیب زمینی

https://t.me/Kadbanuha1400

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

06 Jan, 19:54


🔹سوپ ورمیشل🍜🍲🍜
با تمام نکات

https://t.me/Kadbanuha1400

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

06 Jan, 19:54


🔹دسر شکلاتی خوشمزه🍫🍩🧁🍰

❤️۲ بسته خامه
❤️۴۰۰ گرم شکلات
❤️۲/۵ بسته بیسکویت پتی بور

https://t.me/Kadbanuha1400

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

06 Jan, 19:54


🔹کیک ابری با سه قلم مواد🎂🎂

⭐️سفیده تخم مرغ ۳ عدد
⭐️شکر ۲ الی ۲/۵ قاشق غذا خوری
⭐️سرکه سفید ۲ الی ۳ قطره

https://t.me/Kadbanuha1400

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

06 Jan, 19:54


🔹فرنی🍜

⭐️۴ ق‌غ سرپُر آرد برنج
⭐️۱ لیوان آب سرد
⭐️۲ لیوان شیر
⭐️۱ لیوان عرق بهار نارنج یا گلاب
⭐️۷ ق‌غ سرپُر شکر

https://t.me/Kadbanuha1400

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

06 Jan, 19:54


🔹کماج بدون تخم مرغ و روغن🍞

https://t.me/Kadbanuha1400

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

06 Jan, 19:54


🔹پنیر کم خرج و کم دردسر🧀🧀

🧡۲ عدد تخم مرغ
⭐️۲۰۰ میل خامه
🌸۱ لیتر شیر پرچرب
🌱۱ ق غ کره
💜۱ ق غ جعفری خشک

https://t.me/Kadbanuha1400

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

05 Jan, 18:09


#عابر_بی_سایه
عاشقانه بهترین رمان
#قسمت161


نزدیکم که میشود
باز دستم روي سینه ام دقیقا روي قلبم چنگ میشود
صدایش از این وهم بیرونم می کشد
_ آرام جان؟! خانوم؟!
تازه شنوا میشوم
بیدارم؟
واقعي است؟
چند قدم عقب رفتم و پشت سر هم پلك زدم
مامان گفت:
_ بچه ام شوکه شده دلسا گفتم بزار بهش بگیما همش زیر سر توئه
بابا لبخند میزند
_ این دوتا وقتي از هم جدا می شن غش میکنن خانوم برو حواست باشه الانم
که بهم رسیدن غش نکنن
کل اهل خانه میخندند
دستش را روي دست چنگ شده روي قلبم میگذارد
گرم است مثل همیشه سرماي جانم را درمان می کند
گوشه لب بالاییش را گاز میگیرد
میدانم در حال آبرو داري و مبارزه با اشك هایش است
_ قهري با من ؟ خوش آمد نمیگي؟
این صداي خش دار و مردانه قطعا یك روز مرا میکشد!
تاب نمي آورم
انگار دیوانه شده ام
محکم و پیاپي مشت به سینه اش می کوبم
و میان هق هق میگویم
_ خیلي بدي بي معرفت ازت بدم میاد ازت بدم میاد
لبخند میزند
و در عوض بغلم می کند
_ خانم فروغي شاهدي که دخترت دست به زنم داره
مامان هم در حال اشك ریختن است
دلسا قهقهه سر میدهد
_ اونم کیو بزنه؟ خان مملکت رو!

قسمت سی و چهارم

تمام شب خودمو را به در کوبیدم
ضجه زدم التماس کردم
از آن سوي در قفل شده صداي گریه هاي دخترم جگرم را تکه تکه می کند
_ تو رو ارواح خاک مامانت در رو باز کن
غلط کردم به خدا دیگه جایي نمیرم
غلط کردم
جان حانا جان حانا
حاناى من دختر معصومم!
جانش را هیچ وقت قسم نمیدادم
برایم عزیز ترین قسم دنیا بود
اما مجبور شدم
به خاطر خودش میدانستم بي من تاب نمي آورد
چند ثانیه بعد کلید در قفل در اتاق چرخید
خودم را عقب کشیدم در را که باز کرد
هنوز خون در چشمانش میدوید
چندین جاي تیغ روى ساق هر دو دستش نشان از این بود که دوباره دچار
حمله عصبي شده است و خود زني کرده است
دندان هایش را روي هم سایید
_ جون دختر منو دفعه آخرته قسم میدي زنیکه هرجایي
توهین می کرد تهمت میزد تحقیر می کرد کار همیشگي اش این شده بود
_ باشه باشه ببخشید، بزار برم پیش حانا اون بدون من خوابش نمیبره
زهر خندي زد و گفت:
_ بزارم بري که باز فرار کني و بچه منو با خود ببري؟
_ نمیرم هیچ جا دیگه نمیرم اصلا تو این بیابون کجا میشه فرار کرد؟ هرجا برم
تهش تویي
تو و این خونه و زندگي لعنتي
نزدیکم شد
بازوانم را محکم گرفت و فشرد
_ زیر سرت بلند شده
ناله کردم
_ ولم کن رواني ولم کن
دو سیلي محکم و پیاپي روي صورتم مینوازد
بیني ام تیر می کشد و داغي خون را حس می کنم
رهایم می کند و کف زمین زانو میزند
عربده می کشد و اشك میریزد
_ میکشم همتونو می کشم
حتي بهش فکرم کني می کشمت
یبار فقط یبار منم دوست داشته باش
مني که هیچ وقت ولت نکردم مثل اون!
مني که همیشه عاشقت بودم
مني که چند ساله طعم بوسه زنم رو نچشیدم و تنها خوابیدم با خیال اینکه
یه روز خودت میاي
دست خودم نبود
نمیتوانستم مثل سابق دوستش داشته باشم
شاید من مقصِر همه دردهایش بودم
شاید هربار تنفري که از چشمانم میبارید را میدید و این به جنونش اوج
میداد...
دخترم را که بغل می کردم تمام درد جسمم و غصه هاي قلبم یجا فراموش
میشد!
اصلا انگار این جسم کوچك نیروي بزرگ و قوي ماورایي داشت که چنین
التیامم میبخشید
درست مثل آغوش...

اتاق خانه پدري ام را با ذوق نشانش دادم
با حوصله و دقت به حرفهایم گوش میداد
اما خودم را نمیتوانستم گول بزنم
یك مرتبه با یك سوال حس واقعي ام را نشان دادم
_ آراز؟ تو خوب نیستي مگه نه؟
با غم نگاهم کرد
_ با تو خوب میشم
_ خیلي ضعیف شدي
چشم هات گود افتاده
لاغر شدي
خندید
_ خوب میشم خانومم خوب میشم،
بریم بیرون دیگه ، زشته اومدیم تو اتاق
_ ما که از وقتي که اومدي با اوناییم
_ تصمیم داشتم بعد شام با پدر و مادر جدي صحبت کنم که گفتي بیایم
اتاقت
نگران شدم
_ چه صحبتي؟
_ راجب مراسم و رسم و رسوماتتون
_ مراسم چیه؟
_ عروسي
چشم هایم گرد شد و با صداي نسبتا بلندي گفتم:
_ مگه آدم چند بار عروس میشه؟ مسخره بازیه؟؟
اخم کرد و لبش را گاز گرفت:
_ هیس یواش ، هر تصمیمي پدر بگیره احترام میزاري ، فهمیدي آرام؟
با حرص پایم را زمین کوبیدم
_ این زندگي منه به اونا چه؟؟
انگشتش را به علامت تهدید بالا آورد
_ این مدلي حرف بزني دوستت ندارم
وحشتناک ترین تهدید عمرم همین بود!!
بزرگترین هراسم ، اینکه یك روز برسد و آراز مرا دوست نداشته باشد
اصلا همه سرمایه ام دوست داشته شدن توسط این مرد بود
میباختم
تمام میشدم...


ادامه دارد....

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

05 Jan, 18:09


#عابر_بی_سایه
عاشقانه بهترین رمان
#قسمت162


به آغوشش پناه بردم
سرم را بوسید و دستم را گرفت و به سمت سالن پذیرایي هدایتم کرد
مامان و بابا با دیدنمان لبخند زدند
و مامان گفت:
_ درسته خونه ما کوچیکه و شبیه قصر شما نیست ولی امیدوارم زیاد بهتون
سخت نگذره
از تعارف مامان هرچند که میدانستم بي منظور است اصلا خوشم نیامد
آراز خیلي مودبانه پاسخ داد
_ اختیار دارید اینجا خونه امید ماست
این متانت و مناعت طبعش باعث میشد همه شیفته اش شوند
دلسا براي همه چاي آورد و فقط براي آراز قهوه ترک آورد
_ اینم واسه شوهر آبجي خان دورگه خودم
همه خندیدند و من با شوخي گفتم:
_ چه خوبم میدونه آراز چي دوست داره
دلسا طوري که همه ببینند نیشگونم گرفت و گفت:
_ اوا زشته آراز چیه، طرف خانه ، کله گنده است
یه جور مقبول صداش کن
خواهرم سعي می کرد غمش را پشت شوخي هایش پنهان کند
و همگي با این که حالش را میدانستیم چیزي بروز نمیدادیم
مامان دامادش را با عشق نگاه می کرد
و پدر با افتخار
وقتي آراز بحث عروسي و مراسم را پیش کشید
در کمال ناباوري پدرم جواب دل نشیني داد:
_ هرچي دل آرام رو خوشحال کنه ما رو بیشتر راضي می کنه
دو نفري تصمیم بگیرین و ما هم هر کمکي بخواین دریغ نمی کنیم
خواستم تشکر کنم که آراز به جاي من پاسخ داد
_ تو فکر یه مراسم آبرومند اینجاییم
راستش من زیاد سر رشته و تبحر ندارم
هر جا و هر مدل که مد نظرتونه لطف کنید کمکم کنید هماهنگ کنید من
مخالفتي ندارم
نتوانستم سکوت کنم
_ وا من که گفتم عروسي نمیخوام من یك بار عروس شدم
توقع نداشتم در جمع خانواده ام چشم غره خرجم کند
لج کردم و به جاي سکوت ادامه دادم
_ بابا من بدم میاد حس می کنم خیلي مسخره است بعد این همه مدت عروسي
بگیریم آراز به خاطر شما که تو عروسیم نبودین اصرار داره مراسم بگیره
وقتي که با نوک کفشش روي زمین ضرب میگرفت میدانستم عصبي است و در
حال خود داري
پددر در حالي که پیپش را روشن می کرد گفت:
_ والا تو فامیل ما زیاد این چیزها و جشن ها مرسوم نیست ما توقع و
خوشحالیمون فقط رضایت و خوشبختي دخترمونه
آراز تشکر کرد و گفت:
_ من باید به وظایفم عمل کنم
پدر اینبار جدي گفت:
_ وظیفه ات خوشبختي دخترمه
باهاش مخالفت نکن وقتي دوست نداره مراسم بگیره
خونتون آماده است و بهترین رو واسش محّیاکردي
پاشید فردا برید سر خونه زندگیتون والسلام
لبخند رضایت بخشي زدم
ولي آراز ناراحت سر به زیر انداخته بود
بعد از صرف چاي وقتي از جایش بلند شد و بعد از یك سرفه گفت:
_ خیلي ممنون از پذیرایي و لطفتون فعلا رفع زحمت می کنم شاید آرام جان
فکر کرد و تصمیم بهتري گرفتیم
قلبم از جا کنده شد!
کجا عزم رفتن کرده بود؟
بي اختیار از جایم پریدم و گفتم:
_ کجا؟!
همان طور متین و آرام یك لبخند تحویلم داد و گفت:
_ شروین پیش شایناست و منتظرمن
با اینکه از خبر شنیدن حضور شروین در ایران و این سورپرایز خوشحال شدم
اما واقعا از اینکه قصد رفتن داشت ناراحت شدم
دستش را گرفتم و سمت اتاقم کشیدمش و گفتم:
_ ١ لحظه بیا کارت دارم
مثل پسر بچه ها سرخ شد و با یك معذرت خواهي کوتاه از پدر و مادرم
همراهي ام کرد
وارد اتاق که شدیم
در را محکم بستم
و دست به سینه رو به رویش ایستادم از شدت حرص دندان هایم به هم
میخورد
_ اولین شب اومدنت میخواي تنهام بزاري؟
نزدیکم که شد خودم را عقب کشیدم و اجازه ندادم بغلم کند
_ خانومم من که نمیتونم اینجا بمونم
_ اونوقت چرا؟
_ زشته نیومده خراب شم خونه مردم
با صداي بلند گفتم
_ مردم؟! آراز اینجا خونه خانواده همسرته
من و بزاري کجا برى؟ اصلا منم میام
_ هر وقت عروسي گرفتیم
میام میبرمت خونمون
بغضم گرفت
_ این یعني لجبازي؟
همان آراز روزهاي اول شده بود
سرش را به علامت منفي تکون داد
نه یعني احترام به خواسته شوهر
_ باشه برو منم نبر ، کاملا مشخصه چه قدر دلتنگم بودي
لب گاز گرفت و با شصت و انگشت اشاره اش گوشه چشم هایش را فشرد
_ دختر تو جاي من بودي الان چي کار می کردي؟
_ میموندم پیش زنم
_ نمیتونم !بفهم خجالت می کشم
_ مغرور! باشه پس زنتو ببر
_ خشك و خالي؟ دست زنم رو بگیرم با کمال پر رویی بگم دخترتون واسه
من و خداحافظ؟
سرم را میان دو دستم فشردم و فریاد زدم
_ آراز چرا هرچي میگم حرف خودت رو میزني ؟؟؟
جلو آمد و دستش را محکم جلوي دهنم گذاشت و با اخم گفت:
_ تو از پدر و مادر خجالت نمی کشي داد میزني بي ادب؟!
اخمش میتوانست نابودم کند



ادامه دارد....

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

01 Jan, 22:37


#عابر_بی_سایه
عاشقانه بهترین رمان
#قسمت144


شروین جلوى در ورودى نشسته بود و با التماس مانع خروج آراز میشد
صدایش کردم!
_ آراز؟!
جواب نداد فقط زیر چشمی نگاهم کرد
_ من فقط میخواستم یکم آروم شم من نمیدونستم اونجا بار اونه
جواب نمیدهد
رو به شروین میگوید
_ پاشو از اینجا
_ به جان خود نمیزارم برى قاتل برگردى بیوفتی گوشه زندان،برى خودمو
میکشم
کلافه دستش را مشت کرد و برگشت و سمت پله ها رفت
یك لحظه توقف کرد
نگاهم نکرد
خیلي سرد گفت:
_ ۱۰ دقیقه دیگه تو اتاق باش
و خیلي سریع پله ها را بالا رفت
کمتر از ده دقیقه گذشت که با دلدارى و قوت قلب شروین سمت اتاق رفتم
در را باز کردم
لب تخت نشسته بود و سرش را میان دستانش میفشرد
اینبار برگشت و سر تا پایم را نگاه کرد
سرم را پایین انداختم
تن صدایش با همه خشمش برایم خواستني بود
_ چیزى خوردى؟
نگرانم بود؟!
سرم را به علامت منفي تکان دادم
از اتاق بیرون رفت و چند دقیقه بعد با یك سیني پر برگشت جلویم گذاشت و
گفت
_ بخور
داره قبل ذب آب و غذا میده ؟!
چرا این قدر ساکت و مرموزه؟؟
_میل ندارم
_ گفتم بخور
کنار پنجره رفت و پشت به من به بیرون خیره شد
با اکراه چند لقمه خوردم
متوجه شدم بیني اش را بالا میکشد
دستش را که بالا برد فهمیدم باز اشك متولد نشده را در جا از حفره چشمانش
با انگشتانش میزداید
و اى لعنت به من که باعث همه این اتفاقا بودم
سرم پایین بود که برگشت
_ باهام حرف نزدي آرام، قضاوتم کردى، حکم صادر کردى و اجرا هم کردى
_ من نمیخواستم این طور بشه
_ ولي شد
منو نابود کردى
روبه رویش روى زمین نشستم
و شروع به تمیز کردن زخمش و باندايش شدم
تند تند نفس می کشید
مشخص بود حال خوبی ندارد
کارم که تمام شد
وقتي بلند شدم ناگهان دستم را گرفت
_ بمون
صدایش میلرزید
_ جایی نمیرم
چراغ را خاموش کرد
_ مجبورم آرام
منظورش را نفهمیدم
وقتی که نزدیکم شد و دستش ستمت دامن پیراهنم رفت تازه متوجه خواسته
اش شدم
ترسیده بودم خودم را جمع کردم
دستش را پس کشید
_آماده نیستی؟ ازم میترسي؟
آب دهانم را قورت دادم و با سر علامت منفي را نشان دادم
_ چشماتو ببند و نفس عمیق بکش
باید قوى میبودم
حالا که آماده بود
حالا که براى اثبات بکر بودنم به خودم و او نیاز به صبرم بود
باید صبور میبودم
برعکس همه تصوراتم
نه از بوسه خبري بود
نه نوازش گرم
نه حرف هاى عاشقانه
سکوت بود و صداى بغض یك مرد!
صداي جیغم و دردى که در دلم پیچید
ولی جرات نکردم چشم باز کنم
نفس هایم با ناله به شماره افتاده بود
زیر لب و آرام ناله می کردم
کارش که تمام شد
چون جنیني در خود پیچیدم
زیر دلم عجیب تیر می کشید
آرام آرام گریه می کردم
پتویي رویم کشیده شد و صداي سردش در اتاق پیچید
_ آروم باش و استراحت کن
همین؟!
از اتاق که رفت جرات چشم باز کردن پیدا کردم
دستمال هاى غرق خون روى تخت بیشتر ترساندم
حالا با صداى بلند گریه می کردم
تنهایم گذاشت؟
آن هم در این وضعیت؟
چند دقیقه نگذشته بود
و در همین افکار تلخ بودم که در باز شد و با لیوانی وارد اتاق شد
کنارم نشست کمکم کرد بنشینم
ناله کردم
کمرم را کمی ماساژ داد و نوشیدنی شیرین که طعم به خصوص گیاهي داشت
را جرعه جرعه به خوردم داد
متوجه لرزش دستانش شدم
_ دستات چرا میلرزه؟
جواب نداد و عمیق نگاهم کرد
_ درد دارى؟
سرم را پایین انداختم
_ یکم
_ طبیعیه ،
امروز رو از تخت بلند نشو
تخت را مرتب کرد و وقتی دراز کشیدم بلافاصله از. کنارم بلند شد
_ آرام من از خودم داره حالم بهم میخوره میدونم تو هم همین حس رو نسبت
بهم دارى
من خودم رو نمیبخشم تو هم همین کار رو کن
خواستم حرفی بزنم که مهلت نداد و از اتاق خارج شد


ادامه دارد....

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

01 Jan, 22:37


#عابر_بی_سایه
عاشقانه بهترین رمان
#قسمت143



پایش را چنان روى پدال گاز میگذارد که در ثانیه اى خیابان را ترک می کنیم
و ترافیك یك خیابان مجبور به توقفش می کند
نگاهم نمی کند
دست چپش را تکبه گاه شقیقه اش کرده است
میدانم سر درد شدید دارد
_ آراز؟
جرات پیدا میکنم صدایش کنم
جواب نمیدهد
_ آراز! من ...
دستش را به علامت هیس جلوى بینئ اش میگیرد
دست بردار نیستم
_ من باید بگم چي شد
جواب نمیدهد
عصبی میشوم و با صداى بلند میگویم
_ اصلا خوب کردم ،کارهاي خودت رو نمیدونی که...
جمله ام تمام نشده
با ضربه محکم و ناگهانی اش به دهنم، وحشت زده دستم را جلوى دهانم
میگیرم
آراِز من؟!
مرا زده باشد؟!
محال است محال...

قسمت 29

از شدت ضربه سرم به شیشه خورد
ناخودآگاه اشك هایم شروع به لغزیدن روى گونه هایم میکند
رو بر نگرداندم ،مبهوت به خیابان چشم دوخته بودم
به خانه که رسیدیم چنان ترمز کرد که از صداي ترمز شروین از خانه بیرون
پرید
پیاده شد و درب ماشین را محکم کوبید
با ترس پیاده شدم شروین که صورتش از شدت گریه ورم کرده بود
سمتم دوید وبغلم کرد
هق هق میزد
_ تو که ما رو کشتی عزیز دلم
الهئ پیش مرگت شم خوبی؟
همه حواسم به آرازى بود که به خانه رفت و پشت سرش را هم نگاه نکرد
میان گریه گفتم:
_ شروین!
آراز رو من دست بلند کرد
چشم هایش گرد شد و هین بلندئ کشید
_ نه!!!
_ آره
_ دختر تو چي کار کردى؟ آخه این چه بی عقلی بود؟
_ من نمیخواستم این طورى شه،
من نمیدونستم سر از خونه شارو در میارم
_ عجله کردیم ،زود قضاوت کردیم
آراز حتی خبر نداشت ویدا اینجا بوده
_ مگه میشه؟
_ آره وقتی اومده شرکت فهمیدم
کلیدهاى آراز رو برداشته بوده چند ماه پیش
مدام زنگ میزده آراز توجه نمی کرده
اومده خونه کلئ مدارک دزدیده برده
وقتئ آراز حمام بوده
حتئ یکي از عکس هاى دو نفرتون دستش بود
کلی تهدید کرد واسه مدارک و پول طلب کرد
اشك هایم هم دچار شوک شدند و یهو بند آمدند
_ تو مطمئنی؟
_ آره وقتي فهمید چي راجبش فکر کردیم دیوونه شد
تمام دیروز دنبالت میگشت
از دیشب شارو یك دقیقه دست از عذاب دادن روح و روانش بر نداشته
عین مرغ پر کنده شده بود
تمام داروهایي که قرار بود واسه بچه هاى سومالی و نیجریه بفرستیم رو مجبور
شد دو دستی تقدیم لابراتوار اون حرومزاده کنه
سرم را میان دستانم فشردم
_ واى خداى من
شروین دستم را گرفت و کمکم کرد داخل برویم
تمام وسایل خانه شکسته شده بود
فهمیدم کار آراز است
مشغول ماساژ کتف هایم شد
_ چي شد از دیشب به تو؟
_ حالم خوب نبود خواب بودم تمام مدت
_ شارو که گفت مستی ، آراز مرد از نگرانی
نگاهم را به به طبقه بالا و در بسته اتاقمان دوختم
دلخور بودم
ولی در عین حال عذاب وجدان داشتم
شروین دستم را گرفت:
_ لباسا رو گذاشتم تو اتاقم
برو ١ دوش بگیر استراحت کن
تا اونم آروم شه ،
الان باهاش اصلا نباید حرف زد
خودشم میدونه که رفته تو لونه اش
حق با شروین بود
آراز در حال کنترل خشم و مبارزه با خود بود
داخل حمام بودم که متوجه صداى داد و فریاد شدم
شیر آب را بستم و گوش هایم را تیز کردم شروین با ترس و دلهره میگفت:
_ آراز چي تو سرته؟
به خدا دارى بد فکر می کنئ قربونت بشم؟
صداى فریاد آراز باعث میشود بلرزم
_ من شارو رو میکشم باید بکشمش
_ آخه چرا نمیفهمي اس ام اس زده عصبیت کنه؟!
اون جراتشو نداره
بازیچه اش نشو
فریاد میکشد و جان من با فریادش از شرم به سر مي آید
_ زن من، میفهمي زن من شب مست و پاتیل تو خونه اون کثافت بوده
از کجا معلوم راست نمیگه؟!
اون که مست بوده یادش نیست
یادش نیست اگه دست اون حرومزاده بهش خورده باشه
نه !
خدایا تن من باید بکر میماند
من براى آرازم بودم
نباید آلوده میشدم
ترسیدم ،وهم برم داشت
سریع لباس پوشیدم
و با همان موهاى خیس از اتاق بیرون دویدم



ادامه دارد....

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

01 Jan, 22:37


#عابر_بی_سایه
عاشقانه بهترین رمان
#قسمت141


میشه بگی امروز چتونه؟
_ هیچ مرگیم نیست
_ عصباني بودم اونو گفتم معذرت میخوام
_ هه!
_ هه یعني چی آرامم؟
_ هیچي میخوام بخوابم حوصلتو ندارم
خواهش می کنم حرف نزن اینقدر
_ دانشگاه اتفاقي افتاده عزیزم؟ کسي ناراحتت کرده؟
جیغ کشیدم
_ میخواااا...م بخوابم
با کلافگی پوفی کشید و گفت:
_باشه باشه بخواب لال میشم
ولی آن شب خواب برایم محال ترین محاال بود
صب که چشم گشودم بیدار بالا سرم نشسته بود و موهایم را نوازش می کرد
لبخند شیرینی زد
_ صب بخیر خانوم کوچولو خودم
اینقدر خواستني بود که همه چیز را فراموش کنم
اما یهو چهره ویدا و آن گوشواره به مغزم هجوم آورد
رو برگرداندم
چانه ام را گرفت و رویم را برگرداند
_ آراِم جان من چرا نا آرومه؟
چشم هایم را محکم بستم
_ خسته ام
_ دیروز نیومدم دانشگاه دلخورى؟ به خدا ١کار فورى پیش اومد میخواستم
دیشب تلافی کنم واست
پوزخند زدم و گفتم:
_چرا نرفتی سر کار؟
_ دوست نداشتم
_ هه
یکم جدي تر گفت:
_ این هه یعنی چی مدام جدیدا به کار میبرى ؟
_ هیچی فقط دوست ندارم زیاد حرف بزنم
پتو را روى سرم کشیدم
توقع داشتم
دوباره اصرار کند ولی متوجه شدم اتاق را ترک کرد
و حدود نیم ساعته بعد از صداى اتومبیلش متوجه رفتنش شدم
شروین هم خانه نبود حسابی
دلگیر بودم
پالتویم را تن کردم و بی هدف از خانه خارج شدم
به رد پاهایم در برف خیره شدم
رد پاهایی که در زندگی مان بود هیچ وقت رهایمان نمی کرد
روى نیم کتی کنار پیاده رو در مقابل یك کافه خیابانی نشستم
در دل سرما گرماى اشك را روى گونه هایم حس کردم
چند دقیقه نگذشته بود که دختر بچه ده- دوازده ساله اى یك سینی رو به رویم
گرفت
لیوان قهره
و یك دستمال سفید صورتی در کنارش
متعجب با همان زبان دست و پا شکسته از کودک علت کارش را پرسیدم و او
با انگشت به دور اشاره کرد
مسیر انگشتش را که گرفتم مردى کلاه به سر را از پشت دیدم که سریع لنگان
لنگان دور میشد
خیلی دور شده بود
با تعجب لیوان قهوه را نگاه کردم
اسپرسو مورد علاقه ام!
از جایم بلند شدم و نمیدانم چرا تصمیم گرفتم از آن قهوه فرار کنم؟!
به خانه که رسیدم هیلدا از مرخصی یك روزه اش برگشته بود
هنوز ته دلم امید وار بود که اشتباه می کنم
وقتی راجب گوشواره پرسیدم هیلدا گوشواره اش که در گوشش بود را نشانم داد
و گفت :این تنها گوشواره عمرم است!
درمانده پشت پنجره چنان آسمان باریدم
گناه و اشتباه من در این رابطه چه بود؟
منی که در مقابل همه معیارهایم چشم بسته بودم و آراز را تا بی نهایت براى
خودم میخواستم چرا باید این قدر حقیر و عاجز میشدم
این سزائ عشق بود؟!
نیوشا که آمد میدانستم تا برگشت شروین چند دقیقه مانده
نمیدانم چرا واقعا نمیدانم !
به نیوشا پیشنهاد گردش دو نفره دادم و او هم خیلی سریع پذیرفت
دلم میخواست با هر کس و به هر دلیلی از آن خانه فرار کنم
با دخترى که هیچ شباهت و تفاهمی نداشتیم راهئ خیابان هائ ناشناس شهر
شدم
تماشاى مغازه ها و کافه رفتن که تمام شد
پیشنهاد نیوشا براى رفتن به یك بار را بدون هیچ فکرى پذیرفتم!
شروین مدام تماس میگرفت جواب ندادم برایش پیغام گذاشتم
که به تنهایی و تفریح نیاز دارم
از اینکه آراز از صب تماس نگرفته بود دلخور بودم
(حتما سرش باز گرمه ویداشه)
ویدا؟!
در بار نشسته بودیم و نیوشا مشغول خوش گذرانی بود که یهو پرسیدم:
_ تو ویدا رو میشناسی؟
چشم هایش گرد شد و گفت:
_ مگه تو هم میشناسید؟
_ آره . یه آدرس یا یه شماره ازش میخوام
خندید و گفت: دل آرام اینجا ایران نیست برى دنبال معشوقه سابق شوهر
اون رو یك وسیله لذت جنسی حساب کن که تاریخ مصرفش تموم شد و آراز
انداختش دور اون حالا دیگه نیاز به امثال اون نداره
_ من فقط نشونیشو میخوام
_والا تا چند سال پیش تو یك کلوپ میرقصید و به لطف ِ خان شما شد
آدم حسابی
حساب بانکیشو شوهر اینقدر تپل کرد که دیگه احتیاج به کار کردن نداره
بغض کرده بودم
_ دوستش داشت؟



ادامه دارد....

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

01 Jan, 22:37


#عابر_بی_سایه
عاشقانه بهترین رمان
#قسمت142


قهقهه زد و گفت:
_ دختر ایرونی اینجا حساب سکس و عشق جدا ست با هم قاطی شون نکن
!ویدا رو یه جور کارمندآراز حساب کن البته کارمند ویژه
حرفهایش آرامم که نکرد بیشتر دلم را به درد آورد
آراز دوباره این کارمند را به کار گرفته بود؟
آن هم در همان خانه اى که من زندگی می کردم؟
کمی فراموشی و سرخوشی براى امشب لازم بود!
تلفنم زنگ میخورد
عکس آراز این بار همه حواسم را به درد مي آورد
گوشی ام را خاموش می کنم و یك نفس نوشیدنئ تلخ و گس را بالا می کشم
نیوشا میخندد
_ هرچه قدر دوست دارى بخور اینجا بار شاروه
راحت باش
شارو ؟ دشمن اصلی آن به اصطلاح شوهرم؟
چه اهمیت داشت
قدرى خوش بودن؟
فشار دستی روى رانم باعث میشود به خودم بیاید
اندام غول پیکرى که تمام تند زیر نقش و نگار تاتو محو شده است!
از من مست تر و بی اختیار تر است
میترسم
خودم را کنار می کشم
نمیفهمم چه میگوید سمت در خروجی تلو تلو خوران فرار می کنم
نیوشا هم حال مساعدى نداشت
و جیغ می کشد
جلوى در بار غول امشب مرا به دیوار میچسباند
لب هایش را که نزدیك صورتم می کند از فرط انزجار جیغ می کشم
مشتی به صورتش نقش زمینش می کند
حسش می کنم
وجود یك خودى ، یك آشنا!
هوشیارى ام کم شده است اما این تعصب را زیر آن کاله و دستمال دور
صور پیچیده انگار میشناسم
میخواهم فکر کنم
چند نفر از آدم هاى بار شارو به کمکش مئ آیند
قدرت تمرکزم را باخته ام
میخواهم دقیق نگاهش کنم باید بشناسمش
اما چشم هایم سنگین میشود و به این کابوس پایان میبخشد

احساس می کنم به چشم هایم وزنه وصل شده است به سختی چشم میگشایم
سرم در حد انفجار باد کرده است
هیچ به خاطر نمی آورم
کمی سرم را چرخاندم
صب بود و من کجا بودم؟
چرا در خانه نبودم؟
آرازم کجا بود؟
چه قدر این اتاق با همه شکوهش وحشتناک است با وجود سرگیجه از جایم
بلند شدم
با یاد آورى آنچه دیشب بر من گذشته بود
وحشت زده دستگیره در را چرخاندم در قفل بود
به در کوبیدم و جیغ می کشیدم
چند دقیقه بیشتر نگذشت که با دیدن آن مرد
بهت زده عقب عقب رفتم
شارو آژان !
من کجا بودم؟
دکمه کت شیکش را باز کرد
_ سلام میسیز خزان بیك خوب خوابیدین؟
با لرزش صدا گفتم:
_ منو دزدیدى؟
خندید و گفت:
_ از چنگال یه مست وحشي و یه دوره گرد نجاتت دادم با اون وضعیتت
_ در چرا قفل بود هان؟
_ تو خونه من همه درها براى امنیت قفلن
سمت در رفتم تا خارج شوم
مانع شد
_ کجا؟ ما بیرون شهریم
_ واسه چی منو آوردى اینجا؟
خندید و میدانستم عامل این خنده ها فقط من هستم و بس
خدایا اشتباه کردم
خودت کمکم کن
_ شوهرت منتظرته
لطفا آماده شو میریم شهر
آرازم؟ آرازم این تلافی حقت نبود
من تا این حد نمیتوانستم پست باشم
چه طور ثابت کنم نمیخواستم تا این حد پیشروى کنم؟!
تمام طول راه با حضور شارو و دو مرد دیگر در ماشین فقط خدا را صدا زدم
مامانم کاش بودى و مثل روزهاى قبل امتحان از تو درخواست دعا می کردم و
دعایت رد خور نداشت
با چه رویی به چشمانت نگاه کنم آراز؟
کاش بروم، کاش تمامش کنم و دیگر با او رودر رو نشوم
اما نه
احمقانه تر از کارهاى شب قبلم است
جلوى درب یك هتل ماشین توقف میکند
پیاده شدم
شارو اشاره می کند من اول وارد شوم
پاهایم میلرزد
واى از وقتئ که داخل میشویم
دل آرام همسر آراز خزان بیك پشت به پشت شارو آرژان ،اصلی ترین دشمند
روى کاناپه اى در سالن انتظار هتل
نشسته است
چهره اش
تا بی نهایت آشفته و خسته است
از جایش حتی بلند نمیشود با کفشش روى زمین ضرب گرفته است
سرش را که بالا می آورد از سنگینی نگاهش تنها آرزویم این است که زمین
مرا در جا ببلعد!
شارو کف میزند
_ کارت فوق العاده بود مرد !
کانتینر رو بچه ها کنترل کردن
همه چی درست و دقیق ،اینم زنت
واى باورش محال بود!
شارو توسط من به اهداف شومش رسیده بود؟
از جایش بلند شد
کتش را تکاند
هنوز پر قدرت و با صلابت بود
هنوز شارو در مقابلش حقیر و کم بود
دستش را دور بازویم حلقه کرد
یك نگاه تاسف بار خرج شارو کرد و با یك کلمه جدى و سرد روحم را سوزاند
_ بریم
بریم ؟ کجا بریم؟ با چه رویي اصلا بیایم؟
ناچار همراهش شدم
کنار ماشینش رهایم کرد
حرف نمیزد
با چشم هایش اشاره کرد سوار شم
و خودش سوار شد
با دلهره دستگیره را چرخاندم
و سوار شدم
نگاهم نمیکند!



ادامه دارد....

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

01 Jan, 17:22


#کیک_اسفنجی ۳ تخم مرغی بدون فر

تخم مرغ ۳ عدد
وانیل نوک قاشق چای خوری
شکر نصف لیوان
آرد ۲/۳ دوسوم لیوان
بکینگ پودر نوک قاشق چای خوری
اب سرد ۱/۴ یک چهارم لیوان
تخم مرغ ها و وانیل و باهمزن ۲ دقیقه بزنید.
شکر و اضافه کنید ۵ دقیقه بزنید.
اب و اضافه کنید ۳۰ ثانیه بزنید
ارد و بکینگ پودر و اضافه کنید با قاشق هم بزنید.
قالب ۱۵ سانت در ارتفاع ۱۰ سانت و کاغذ بزارید اما دیوارها رو چرب نکنید.
موادو بریزید توی قالب‌.
داخل یک قابلمه بزرگ سه پایه فلزی بزارید و قالب و ردش قرار بدید.حرارت و کم کنید و دم کنی روی قابلمه بزارید.
بمدت تقریبی ۱ ساعت تا ۱:۳۰
بعد از یک ساعت چک کنید.
تستر درجه ۱۶۰ بمدت ۴۵
فر ۱۸۰ بمدت ۴۵ دقیقه
بعد پختن و خنک شدن از قالب خارج کنید.
برش بزنید ،برشها رد با شیر مرطوب کنید.
من برای فیلینگ از خامه های فرم داده ای که توی فریزر داشتم استفاده کردم.
به این صورت که تا از فریزر خارج کردن با قاشق تکه تکه کردم و شروع کردم به فرم دادنشون.
بعدم روی هر لایه کیک خامه زدم موز گذاشتم و لایه بعدی و روش قرار دادم.دراخر استرکشی هم کردم.
کیک و گذاشتم یخچال چند ساعت.
بعد خامه جدید اوردم و نرم که شد در دمای محیط فرمش دادم.
و خامه کشی کردم.
تزیینات هم خمیر فوندانت اماده هست که من برای رد دوخت از شانه پلاستیکی دندانه دار استفاده کردم.
برای دگمه ها از خود دگمه استفاده کردم که دگمه رو روی فوندانت فشار دادم تا طرحش بیفته.
پاپیون هم درست کردم و یقه .
فیلمشو ببینید مراحلش هست.

https://t.me/Kadbanuha1400

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

01 Jan, 17:22


#کیک_اسفنجی ۳ تخم مرغی بدون فر و خامه کشی و تم روز مرد و پدر


https://t.me/Kadbanuha1400

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

01 Jan, 17:17


#ترفند_تمیز_کردن_فیلتر_هود


https://t.me/Kadbanuha1400

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

01 Jan, 17:13


🌹#دونات استاد قدیمی🌹
موادلازم🍩🌭🥯✍️:
🔸️آرد ۳کیلو
🔸️نمک ۳۰گرم
🔸️مواد بهبوددهنده ۱۵گرم
🔸️شکر۲۰۰گرم
🔸️کره ۱۰۰گرم
🔸️مایه خمیر۱۰۰گرم
🔸️تخم مرغ ۷تا
🔸️وانیل
🔸️آب به مقدار لازم

طرزتهیه :
همه موادرو باهم مخلوط کنید تاخمیرنرم ولطیفی بدست بیاد خمیررو بمدت ۲۰ دقیقه استراحت بدید بعدبه دلخواه میتونید برای دونات...پیراشکی...نان سوسیس استفاده کنیداگه برای نان سوسیس میخواهیداستفاده کنید روش زرده تخم مرغ رمال کنید داخل فربزازید هرکسی هم خواست میتونه داخل روغن مثل دونات سرخ کنه ولی بارمال زرده تخم مرغ عالی میشه 🌹
🔸️
#دونات رسپی خانگی🌭🍩🥯 ✍️:
🔸️آرد۳۰۰گرم
🔸️نمک۳گرم
🔸️بهبود دهنده نصف ق چایخوری
🔸️شکر۲۰گرم
🔸️کره۱۰گرم
🔸️مایه خمیر۱۰گرم
🔸️تخم مرغ یک عدد کوچک
🔸️وانیل کمی
🔸️آب به مقدار لازم

https://t.me/Kadbanuha1400

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

01 Jan, 17:13


#شیرینی_زبان با دوقلم مواد

https://t.me/Kadbanuha1400

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

01 Jan, 17:13


#شیرینی_زبان باخمیر هزارلا آماده
یک بسته خمیر هزارلا
۲ قاشق عسل یا شربت بار غلیظ
یک قاشق زعفران دم شده

خمیر ی که هم دمای محیط هست و باز میکنیم اطرافشو برش یک سانتی زده بعد به اندازهای دلخواه خمیرو برش یا کاتر میزنیم
یکی درمیون دوی لایه هارو از عسل و زعفرانی که مخلوط کردیم رومال میکنیم
و لایه بعدی و روش میزاریم
دولایه روی هم قرار میگیرن
حالا شیرینیهارو رومال کرده
دستگاه از قبل روی ۱۸۰ گرم بشه تایم ۲۵ دقیقه
بعد پختن دوباره باهمون عسل و زعفران رومال کرده
نوش جان

https://t.me/Kadbanuha1400

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

01 Jan, 17:13


🎈 #پای_مرغ


https://t.me/Kadbanuha1400

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

01 Jan, 17:13


#قاشق_اندازه_گیری
#جدول_اندازه_گیری

🔺از قاشق هایی که سایزی روش نوشته نشده  استفاده نکنین برای اینکه اون قاشق ها  استاندارد نیستن و اندازه گیری با اونا می تونه اندازه هاتون رو به هم بزنه

🔺 ادویه هایی مثل دارچین ، هل، جوزهندی، زنجبیل ، میخک و تمامی ادویه هایی که داخل کیک باشیرینی  استفاده میشه بسته به ذائقه میتونه کم  با زیاد بشه
ولی تو اندازه گیری مواد دیگه به ویژه حجم دهنده هایی مثل بکینگ پودر و جوش شیرین دقت کنید
طعم دهنده ای مثل وانیل هم باید طبق دستور و بااندازه گیری  درست استفاده میشه
https://t.me/Kadbanuha1400

🍲🍝🥙كدبانوها🍕🥘🥗

01 Jan, 17:10


#باقلوا

این از اون دسته شیرینیا میشه که به معنای واقعی معتادش میشی🤌🏻حالا فک کن خونگیشو خودت درست کنی
برای درست کردن شهد
دو لیوان شکر
دو لیوان آب
یه مقدار کم آب لیمو
زعفران هم یه مقدار
حالا مواد لازم خود باقلوا:
خمیر باقلوا آماده
پودر پسته یا گردو: ۲۰۰گرم
کره : ۲۰۰ گرم
روغن: ۱۳۰ گرم
دمای فر ۱۸۰ درجه به مدت ۳۰-۳۵ دقیقه
( تا وقتی که دورش طلایی بشه)
برای طلایی شدن روی باقلوا ،گریل از بالا رو روشن کنید در حد ۲-۳ دقیقه
🔸شهد ولرم باشه و باقلوا داغ
همین دیگه.. پاشید درست کنید با چای بزنید بر بدن😋♥️
🏵
࿐✾༅•❥🥘👩‍🍳🥮❥•༅✾࿐
🆔https://t.me/Kadbanuha1400