در باز شد برپا! بر جا ! درس اول : بابا آب داد ، ما سیرآب شدیم. بابا نان داد ، ما سیر شدیم... اکرم و امین چقدر سیب و انار داشتند در سبد مهربانی شان و کوکب خانم چقدر مهمان نواز بود و چقدر همه منتظر آمدن حسنک بودند کوچه پس کوچه های کودکی را به سرعت طی کردیم و در زندگی گم شدیم. همه زیبایی ها رنگ باخت...! و در زمانه ای که زمین درحال گرم شدن است قلب هایمان یخ زد! نگاهمان سرد شد و دستانمان خسته دیگر باران با ترانه نمی بارد! و ما کودکان دیروز دلتنگ شدیم ، زرد شدیم ، پژمردیم... و خشکزار زندگیمان تشنه آب شد... و سال هاست وقتی پشت سرمان را نگاه می کنیم، جز رد پایی از خاطرات خوش بچگی نمی یابیم،و در ذهنمان جز همهمه زنگ تفریح ، طنین صدایی نیست...! و امروز چقدر دلتنگ آن روزهاییم و هرگز نفهمیدیم ، چرا برای بزرگ شدن این همه بی تاب بودیم
اولین روز دبستان بازگرد
کودکی ها شاد و خندان بازگرد
بازگرد ای خاطرات کودکی
بر سوار اسب های چوبکی
پاک کن هایی زپاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
همکلاسیهای من یادم کنید
بازهم در کوچه فریادم کنید
همکلاسیهای درس و رنج و کار
بچههای جامههای وصلهدار
کاش میشد باز کوچک میشدیم
لااقل یک روز کودک میشدیم
یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچها که بودش روی دوش
ای معلم یاد و هم نامت بخیر
یاد درس آب و بابایت بخیر
ای دبستانیترین احساس من
بازگرد این مشقها را خط بزن
شعر: محمدعلی حریری جهرمی
🌹🌱ایستگاه کودک🌱🌹
@istgahekoodak