Imaginative wizard☕️

@imaginativewizard


یه بنده خدا
با تمام بدبختی هاش، توهم ها و تخیلاتی که داره و الهاماتی که ازشون میگیره :)
دوستان لطفا متنی رو کپی نکنید! همه این متن ها مطلق به من هستن
-Keristin
اگه حرفی داشتید: @Talk_to_kristin_bot
برای تبادل به این آیدی پیام بدین: @Ethan_wtn

Imaginative wizard☕️

21 Jan, 00:26


و تو گفتی ما برخواسته از خاکستر فریاد خفه‌شده مردگانیم

Imaginative wizard☕️

21 Jan, 00:26


شاید اگر هیچ آدمی نبود ما زیستن را می‌فهمیدیم

Imaginative wizard☕️

21 Jan, 00:26


گویی که سقوط زندگان تنها لحظه شکوفایی ما بود.... ما که زندگان بدون زندگی بودیم

Imaginative wizard☕️

21 Jan, 00:25


- چرا خود را آواره می‌خواندی؟

- من کسی بودم که دلتنگ خانه‌ای می‌شدم که سقف نداشت

Imaginative wizard☕️

21 Jan, 00:25


امروز رو خسته کننده ترین و پر استرس ترین روز زندگیم معرفی میکنم و همچنین روزی که جدا بخاطر پاک شدن متن‌هام دیوونه شدم

Imaginative wizard☕️

21 Jan, 00:24


ما شاید برای زندگی زاده نشده بودیم برای همین بود که هیچ آرزویی نداشتیم

Imaginative wizard☕️

21 Jan, 00:24


اصلا آرزو چه واژه غریبی‌ست وقتی که هیچ‌گاه زندگی را هیچ نفهمیدیم

Imaginative wizard☕️

21 Jan, 00:24


کاش می‌دیدی آرزوها تکه‌ای از زندگی‌هایی بودند که تو برای داشتن‌شان بدنیا آمده بودی اما تو آنها را رها کردی و دیگر هیچ زندگی نماند

Imaginative wizard☕️

21 Jan, 00:24


#سناریوی‌یهویی
روز های کوتاهت را برای چه به اشک گذراندی؟ من کور شدن تدریجی جرقه چشمانت را می‌دیدم. هربار که با اشک چشمانت را می‌گرفت، ذره‌ای از درخششت همراهش از گونه‌هایت خزید و رفت.
من نمی‌دانستم؛ اما خودت هم نمی‌دانستی که اینها تکه‌های امیدبخش وجدت هستند که رهایشان می‌کنی؟
نمی‌دانستی و آرزو‌هات را طوری رها کردی که گویا هیچ‌گاه جزئی از تو نبودند؟ مگر انسان ها بدون آرزوهایشان انسان می‌مانند که تو خود آنها را از خود گرفتی؟
کاش آن روزها او را می‌دیدی. او که نه من بود و نه تو. او را همیشه حسرتی دیدم که میگفت هیچ‌گاه آرزویی نداشته و روز ها را تنها در لحظه‌ای زیسته که گویی بعد از آن دیگر نفسی را تجربه نخواهد کرد. همین نفس اندک را پست‌تر از چیزی می‌داند که مشتاق دیگری باشد.
کاش او را می‌دیدی که تمام اشک‌هایش را ریخته بود و هیچ نداشت چشم‌هایش را که نگاه میکردی. تو گوی سنگی بی‌درخشش را می‌دیدی.
او من را ندیده بود که می‌دانستم چه در جان پاره‌پاره‌اش می‌گذرد. او تنها تو را دیده بود که اشک می‌ریختی...
برای نابودی آرزوهای او اشک می‌ریختی و من در تماشای این نابودی تنها ماندم.

@Imaginativewizard

Imaginative wizard☕️

21 Jan, 00:21


خاکستر خاطراتت آنچنان درونم نفس می‌کشند که هرچقدر هم که بروم باز اسیری برای تو هستم

Imaginative wizard☕️

21 Jan, 00:21


توصیف قلبم به روایت تصویر :

Imaginative wizard☕️

21 Jan, 00:21


آسای من چشم‌هایت را چه کسی از من گرفت که دیگر در یادم قدم نمی‌زنی؟