#منظومه_ی_چشمات_312
زندگی منو جاوید هم مثل کاموایی بود که از دست دوتامون در رفته بود و حال کلاف سر در گم به خود گرفته گره خورده به هم پیچیده باید صبوری می کردیم تا این گره رو باز کنیم و حال زمانی برامون باقی نمونده بود و گره ما کورتر شده بود راهی به جز زدن سر و ته گره برامون باقی نمونده بود
برا جاوید پیغام فرستادم
یه منظومه توی چشماته که تا میشم بهشون خیره منو می گیره با خودش می کشه تا اون سر دنیا ...تا آخرش باهاتم ...
برام مهم نبود که به پدربزرگش التماس کرده بودم اگه نجاتش بده اگه ازاد بشه از زندگیش میرم بیرون حتی راضی به ازدواجش با دخترعموشم میشم فقط زنده بمونه ازاد بشه حتی اگه حبس ابد بیفته به پاش به پاشم
****
درای بزرگ سفید طلایی که طرح طاووس داشتن باز که شدن از روی قلوه سنگی که روش نشسته بودم بلند شدم دستی به مانتوی خاکی ندیده ام کشیدم ماشین سیاه رنگ کمی جلوتر ایستاد شیشه پشت ماشین پایین اومد نگاه پیرمرد رو می تونستم ببینم که بهم زل زده و منتظر بود تا برای التماس پا پیش بذارم این روزا یا مادر جاوید رو دیده بود یا منو به خاطر حال خراب مادر جاوید امروز من برای التماس اومده بودم چشمام پر اشک شدن
لعنت به اون روز شوم که زندگی ما رو بهم ریخت .
بی اعتنا به ماشین چشمام پر اشک میشن به این فکر می کنم که بعضی از ادما به جای قلب توی سینه اشون یه تیکه سنگ دارن .آقای نامجو پدر پرویز هم از این قاعده مستثنا نبود به اندازه ثروت بی حدش همونقدر هم بی رحم و ظالم بود که نمی خواست به جوونی جاویدم رحم کنه از قصاص بگذره ....
_خانم ...خانم ...
با صدای مردی که با قدمهای بلندی به طرفم می دوید ایستادم نگاهم رو به چهره اش دوختم
تک دگمه ی کت خوشدوختش رو باز کرد در حالیکه با دستش ماشین رو نشون میداد
_اقای نامجو باهاتون کار دارن
دوباره با دستش تعارف کرد تا به طرف ماشین مشکی با کلاس رئیس اش برم .مردد بطرفش قدم بر می دارم . با جا به جا شدنش و با اشاره ی سرش به جای خالی که برام باز کرده می فهمم که میخواد کنارش داخل ماشینش بنشینم نمیدونم برحسب چی و با چه اعتمادی سوار ماشینش شدم .به ارومی سلام دادم که جواب سلامم رو با سر داد نگاهم رو با جسارت تموم به این پیرمرد شکیل با کلاس دادم با خودم فکر کردم مگه داریم توی این زمونه مردی که دستمال گردنی دور گردنش ببنده دستمال جیب کتش با دستمال گردنی دور گردنش یه رنگ از یه جنس پارچه ابریشمی ابرنگی که هر رنگی داشت ست بود با هر دو تا از دستاش اعصاش رو گرفته بود .
_فکر کردم بازم برا رضایت اومدی ؟