🤍 قلبی خاشع 🤍 @ghalbii_khashe Channel on Telegram

🤍 قلبی خاشع 🤍

@ghalbii_khashe


خدایا خودت رحم کن.
زندگی را آسان کن.
بندگی را در جهت رضایت خودت قرار بده..!🤲

🤍 قلبی خاشع 🤍 (Persian)

🤍 قلبی خاشع 🤍nn"قلبی خاشع" یک کانال تلگرامی است که به ارائه محتوای مذهبی و انگیزشی می‌پردازد. این کانال با هدف ایجاد آرامش و ایمان در قلوب مخاطبان خود فعالیت می‌کند. اگر به دنبال پیدا کردن آرامش و انرژی مثبت در زندگی خود هستید، قلبی خاشع مکان مناسبی برای شماست.

در این کانال، شما می‌توانید پست‌ها و مطالبی درباره ایمان، رضایت، و بندگی در جهت رضایت الهی بیابید. هدف این کانال ارتقاء ایمان و معنویت شماست تا با انرژی مثبت و امید به زندگی خود روبرو شوید.

بنابراین، اگر می‌خواهید روحیه خود را تقویت کرده و به سمت رضایت و آرامش بیشتر حرکت کنید، به کانال تلگرامی "قلبی خاشع" بپیوندید و از محتواهای مفید و الهام‌بخش آن بهره مند شوید. خدایا خودت رحم کن. زندگی را آسان کن. بندگی را در جهت رضایت خودت قرار بده! 🤲

🤍 قلبی خاشع 🤍

11 Feb, 17:29


✰﷽✰

ليستى از بهترين و پرطرفدار ترین ڪانال هاى تلگرام خدمت شما عزیزان.

❀❥ #گــروه_نـــاب ❀❥
✧══════•❁❀❁•══════✧
@tab_ahlesunnat
@Motakhallefin_channel
✧══════•❁❀❁•══════✧


برای عضویت در هر ڪدام از ڪانال ها لطفا روی اسم شان ڪلیڪ نمائید...

🤍 قلبی خاشع 🤍

11 Feb, 17:21


کانال #قرآن_براے_بشریت🌱


سلام و علیکم و رحمة الله و برکاته 🌱❤️

محتوای کانال به شکل ذیل میباشد... ¦🔗

⚘️⃟࿐ ت‍‌ل‍‌اوت‍‌ ه‍‌ای‍‌ ارام‍‌ش‍‌ ب‍‌خ‍‌ش‍‌

⚘️⃟࿐ﻣﻃﺍﻟﺑ وک‍‌ل‍‌ی‍‌پ‍‌ ﺟﻫﺍﺩﻳ

⚘️⃟࿐ع‍‌ک‍‌س‍‌ ن‍‌وش‍‌ت‍‌ه‍‌  ه‍‌ای‍‌ پ‍‌ر از م‍‌ف‍‌ه‍‌وم‍‌


⚘ و از همه ی شما خواهشمندیم مطالب کانال را نشر دهید ⚘
⚘تا همه از ثواب آن بهره مند شویم جزاک الله!.⚘

  
@Clip_tasawirhaieghorani

#حدیث 🌱📃                

              ‌ 
#پروفایل 🌱🌄


#متن 🌱📝 
                    
#کلیپ 🌱▶️

#قران 🌱📖          

               ‌        
#نشید🌱🎧

      🍃{حمایتمون کنیدجزاک الله خیرا}🍃

🤍 قلبی خاشع 🤍

11 Feb, 05:33


.
❤️کتابخانه مرجع
@EslahLib_ISLAMI_noor_books

بزرگترین کانال تـلاوت قـرآن كریم
💚⚘️@telavat_rozaneh

❤️نشید شاد نشید جهادی نشید غمگین
@anashidi

کـانـال  روانشناسی اسلامی  کــودک 
💚⚘️@tarbiytf

❤️مژده مژده یک ساله حافظ کل قراان شو
@hefzz_quran

تفسیر آسان قرآن
💚⚘️@TAFSIR_ASAN_Quran

❤️باطل کردن سحروجادووطلسم به اذن خدا
@ghoran_darmane

مناجات با اللهﷻ
💚⚘️@PrayerswithGod

بنیان خانواده وتربیت اسلامی
💚⚘️ @fashionpanahi45

❤️سوال وجواب
@onlinoo

آشـپزخـونه خوشـمزه مـن
💚⚘️ @tahchin2

❤️برترین کلیپ های اسلامی
@Goles_taan

یادگیری زبان عربی‌ مث خوردن آب
💚⚘️@Arabic200

❤️تـــرکـــــ گنــاه
@aaaagojhin

حرف هایی که بایدتوذهنمان هک کرد
💚⚘️@marenmkl

❤️پروفایل پروفایل پروفایل
@naweshtaha321

بهتـرین سـرودهای اسلامــی
💚⚘️@iSLamSrOodha

❤️قرآن واحادیث
@allahmehrban

لااله‌الاالله‌روح‌زندگی
💚⚘️@roohe_zendegi

❤️نشــیدهای محمـدی/اسلامی
@Nashidhaimuhamadi

استوری های اسلامی به زبان های مختلف
💚⚘️@Islamicstory00000

❤️انتشارات وکتابسرای امام شافعی
@nashrshafei

آموزش تلفنی حفظ وتجوید
💚⚘️@sepidevahye

❤️حقوق مرد بر زن دراسلام
@DOKHTARAN00

قلب اسلام
💚⚘️@allah_1000

❤️باخــ𝐊𝐇𝐎𝐃𝐀ـداباش پادشاهی کن
@aboadnanazami3618

پـرسش 🅐&🅐 پـاسـخ
💚⚘️@Quiz_quran

❤️نُـکـات هـمـسرداری
@nokat_hamsaranh

خواهرانه
💚⚘️@GOLASTAN_HJAB_8

❤️بیـᏪـوگࢪافے،اســتᏪــورے
@Shabab_aljana

اطلاعات پزشکی وسلامت
💚⚘️@ss_salamat

❤️داستان های زیباوباحال
@Dastanhayiziba

دکوری|فانتزی| لوازم آشپزخانه|ماگ
💚⚘️@noora_home_shop

❤️مونجوق بافی هرچی که دلت بخوادبامن جذاب شو
@sakhtebadalijat

راهی به سوی بهشت
💚⚘️@jannt_ferdwos

❤️خدایاامیدم تویی
@yaallahshukrat

اناشیدبدون موزیک
💚⚘️@nourhadaayat3

❤️استـوری اسلامـی
@mostafamoghadamofficial

فَٱصْبرْإِنَّ وَعْدَ ٱللَّهِ حَقٌّ
💚⚘️@NourHadayat1401

❤️فـرشــته‌هـاے چـادرے
@Freshta_Chadori

صفحه های قرانی
💚⚘️@Rabiol_Qolob

❤️کفه حسناتت راسنگین کن
@Saqqil_Mavazinak

عَڪس |ʳᵃʰᵃʸⁱ
💚⚘️@rahayi_26

❤️انواع رحمت الله بر مردم
@Dangi_Minbar

ولی الله رفیعی
💚⚘️@Valiallah_rafiie

❤️حجابسـرای نــورا
@hejab_saraye_nora20

مسیـرجـنـت
💚⚘️@MUSLEMIN_7

❤️راحِه‌القَلـب‌بذِکْـرِالله
@rahea_galbi1

حامیان حق
💚⚘️@hamiyanhagh

❤️سخنان مهم ومفید
@geyamattt

قران معنای زندگی
💚⚘️@mRameznoorzaee

❤️راه اسلام راه خدا
@Regay_islam111

پارچه فروشی مورداعتمادوقیمت مناسب
💚⚘️@parchfroshe2

❤️فیلم های مفید
@lslam_video

بسوی حقیقت
💚⚘️@BeSuyeHaq

❤️پست واستوری های دلگرم
@BoyeAtr_khoda

شفای روح های خسته
💚⚘️@Ganjineye_doa_tv

❤️سلامت کده
@Asalkordustan

سوالات آزمونی
💚⚘️@brain_drain2024

❤️زن| ZAN
@WOMAN_ZAN

تلاوة|صوتي
💚⚘️@Telavat786

❤️کانال اناشیداسلامی
@Anashid_islami0

صحیح بخاری ومسلم
💚⚘️@sahyh_albukhariy

❤️سوالات‌چهار‌گزینه‌ای‌اسلامی
@Soalat_Officail

دنیای سوال وجواب
💚⚘️@Saeld2050

❤️آموزش صحیح تجویدقرآن کریم
@Tajweed_of_the_Quran1402

گنجینه ای سوالات آزمون
💚⚘️@poetry2090

❤️أقوالِ علما،سخنرانی
@daneshmandan_islam

فروشگاه قرآن|ذکرشمار|کتاب
💚⚘️@quran_zekrr

❤️اللهم لقائک
@telavat07

تاریخ‌ سازان مسلمان
💚⚘️@mohebanersolallah

❤️د🅳A🆂🆃A🅽واقعی وعبرت آموز
@Ghalbii_khashe

ئــیـسلامـه‌کـه‌م
💚⚘️@delagheh

❤️داستان های جالب
@dastan_roman_aslame

عـبـارات آرام
💚⚘️@Danyya9

❤️استوری واسه اینستا،واتساپ
@amozande73

دعاوتسبیح گویان
💚⚘️@tasbih_guyan

❤️تسکین دل
@taskine_del

کانال مولاناابراهیم رودینی
💚⚘️@ebrahim_roudini

❤️سخنرانی های علمای بزرگ
@Allah_rabiy1

به سوی نور
💚⚘️@beesoyenoor

صفرتاصددروس تجویدتخصصی قرآن کریم 
💚⚘️@dros_tajweed

❤️آرامش باصدای قرآن
@Ava_Quran

کتابخانه جامع اهل سنت
💚⚘️@the_library_1

❤️زيباترين عکسهای اسلامی
@IslamPictures4

سوالات چند گُـزیـنـہ‌ اِےاهل سُنت
💚⚘️@soalat_12

❤️خیاطی بسیارماهروزیبادوز
@eaktaz

نَاصِحٌ أَمِين=نصیحت
💚⚘️ @Nasseh_Amin

ذاکرین الله
💚⚘️@zakerin_allah1

❤️سرودهای جذب کننده
@iSLaMSrOod1

تفسیرقرآن نورعلی نور
💚⚘️@TAFSIR_noor_alinoor

❤️فقط کتاب‌خوان‌هاعضو شوند
@MUTAliagaran

اشـ؏ـارناب؛مولانا،حافظ،شهریار
💚⚘️@ASHAAR_Nabb

❤️تلاوت القرآن الکریم
@Quran_Holy2

❤️سـرودعربی سـرودفارسی سرودبلوچی
@sroodislam

قشنگ ترین دلنوشتہ ها وزیباترین متنها
💚⚘️@kolbeh_EhsAs3

❤️فن بیان وگویندگی
@bekhodat1Aeman1d

کلیـپ هـای کـوتـاه اسـلامـے
💚⚘️@islamiclipshort

بزرگترین کانال تجویدقرآن ڪریم
💚⚘️@tajvidkalamollah

❤️باخداغصه ها قصه می شود
@be_soye_aramesh1

کتابخانه اسلامی نور
💚⚘️@EslahLib_ISLAMI_noor

.
هماهنگی @Ckjgdvkl

🤍 قلبی خاشع 🤍

09 Feb, 07:22


۳۶۵ روز با پیامبرﷺ`
روز صد و شانزدهم
موضوع: در انتطار طلوعِ خورشید

صبح شده بود. دویست فرد مسلح بی‌صبرانه منتظر خروج پیامبرﷺ از خانه‌اش بودند. سرانجام، درِ خانه به آرامی باز شد. شخصی بیرون آمد که اصلاً فکرش را هم نمی‌کردند. او پسر ابوطالب، علی رضی‌الله‌عنه، بود! مشرکین حیرت کرده بودند‌. محاصره‌اش کردند و پرسیدند:
«به ما بگو محمد کجاست؟»
علی رضی‌الله‌عنه گفت:
«نمی‌دانم.»
ابوجهل داخل خانه رفت. پیامبرﷺ در خانه نبود. خیلی به حضرت علی رضی‌الله‌عنه فشار آوردند؛ اما نتوانستند حتی یک کلمه از زبان حضرت علی رضی‌الله‌عنه بیرون بکشند. جانی‌ها سر عقل نمی‌آمدند‌. پیامبر کجا غیب شده؟ گفتند: «او باید در خانهٔ ابوبکر باشد.» و به سمت آنجا دویدند. تند‌تند درِ خانهٔ ابوبکر رضی‌الله‌عنه را کوبیدند. اسما دختر ابوبکر در را باز کرد. با چشم‌هایی ترسان به آن‌ها نگاه می‌کرد. گفتند: «زود بگو بابایت کجاست؟!» گفت: «نمی‌دانم.» ابوجهل یک سیلی به صورت اسما زد. بسیار درد کشید‌؛ اما او کسی نبود که راز رسول‌اللهﷺ و پدرش را به این جانی‌ها بگوید. وقتی فهمیدند نمی‌توانند از او هم حرفی بکشند، عملیات جست‌وجو را برای یافتنِ پیامبرﷺ در همه جا شروع کردند. خیلی گشتند، خیلی پرس‌و‌جو کردند، اما هیچ جا پیدایشان نکردند. هنگامی که درمانده شدند؛ اعلام کردند به یابندهٔ پیامبر جایزه خواهند داد. منادی همه جا بانگ می‌زد:
«نگویید نشنیدیم! هر‌کس محمد و ابوبکر را پیدا کند و بیاورد، صد شتر جایزه خواهد گرفت!»

ادامه دارد ان‌شاءالله..

اگه مطالعه کردی ری اکشن بزار❤️

🤍 قلبی خاشع 🤍

09 Feb, 07:21


۳۶۵ روز با پیامبرﷺ~
روز صد و پانزدهم
موضوع: پیامبرمانﷺ نامرئی می‌شود

شب از نیمه‌های خود گذشته بود. حدود دویست نفر مسلح، خانهٔ پیامبرمانﷺ را محاصره کردند. همه خشمگینانه منتظر فرا رسیدنِ صبح بودند؛ تا پیامبرﷺ از خانه خارج شود. زیرا طبقِ عادات و رسومِ آن روزگار، کشتنِ کسی در خواب نشانهٔ ترس و بزدلی بود.
پیامبر عزیزمانﷺ در خانه‌اش بود. طبق دستور حضرت جبرئیل علیه‌السلام، حضرت علی رضی‌الله‌عنه را به جای خود قرار داده بود. می‌دانست که خانه از سوی افراد مسلح در محاصره است؛ اما اصلاً نگران نبود؛ چون یقین داشت خدایی که او را به پیامبری مبعوث کرده‌ است در همه حال او را حفظ خواهد کرد.
بی‌هیچ ترسی با اهلِ خانه خداحافظی کرد، در را گشود و از منزل بیرون آمد. آیات آغازین سورهٔ یاسین را تلاوت می‌فرمود. در اطرافش صدها جانیِ مسلح ایستاده بودند. مشتی خاک از زمین برداشت و به روی آن‌ها پاشید. از میان آن‌ها گذشت و دور شد. الله متعال به او چنین امر کرده بود. پیامبر عزیزمانﷺ وقتی به فرمان الله متعال عمل کرد، نامرئی شد. در‌حالی‌که از میان آن‌ها گذشته و راهش را رفته بود؛ اما کسانی‌ که برای کشتنش آمده بودند حتی او را ندیدند.
«ای شمشیر! تو را برای این شب کنار گذاشته بودم!»
یکی از اطرافیانش گفت:
«هیچ‌کس را ندیده‌ام که به اندازهٔ تو کینهٔ محمد را در دل داشته باشد.»
ابوجهل با سرخوشی و خنده گفت:
«از این به بعد هم نخواهی دید!»
خروسی آواز می‌خواند، خبر از صبح می‌داد. محاصره کنندگان خوشحال شدند. ابوجهل با خودش حرف می‌زد:
«طلوع کن ای خورشید! عجله داریم!»
همان لحظه رهگذری پیشِ آن‌ها آمد و گفت:
«اینجا معطل چه هستید؟»
گفتند:
«منتظر محمد هستیم.»
رهگذر گفت:
«او از میان شما عبور کرد! خیلی وقت است از اینجا رفته!»
مشرکان دویدند و از پنجره داخلِ خانه را نگاه کردند. در بسترِ پیامبر حضرت علی رضی‌الله‌عنه را دیدند. خرقهٔ سبز پیامبرمانﷺ را روی خودش انداخته بود. قضیه را نفهمیدند و گفتند:
«محمدﷺ اینجاست! در بسترش خوابیده.» و باز منتظر طلوع خورشید شدند.


ادامه دارد ان‌شاءالله...

🤍 قلبی خاشع 🤍

07 Feb, 09:41


اللهم صل وسلم و بارک علی نبینا محمد 🩵

🤍 قلبی خاشع 🤍

07 Feb, 09:41


﴿كُلُّ مَنۡ عَلَیۡهَا فَانࣲ

🤍 قلبی خاشع 🤍

07 Feb, 09:40


کاش آرزوهایمان
از لیست انتظار خارج شوند
و به لیست مواردی که برای داشتن‌شان
خدا را شکر کنیم، اضافه شوند..

🤍 قلبی خاشع 🤍

07 Feb, 09:24


یارب..
چنین محبتی از خود، در قلبم قرار ده
که هیچ شرایطی نتـواند بندگی‌ات
را از من بگیرد..🤲🏻

🤍 قلبی خاشع 🤍

07 Feb, 08:23


۳۶۵ روز با پیامبرﷺ
روز صد و چهاردهم
اجازهٔ هجرتِ پیامبرمانﷺ صادر می‌شود

پیامبر عزیزمانﷺ معمولاً صبح به خانهٔ دوست خیلی عزیزش، حضرت ابوبکر رضی‌الله‌عنه، می‌رفت؛ اما آن روز ظهر به خانهٔ او رفت. حضرت ابوبکر رضی‌الله‌عنه با خود گفت:
«پیامبر این وقتِ روز به خانهٔ من نمی‌آید. باید کار مهمی داشته باشد.»
از پیامبر عزیزمانﷺ استقبال کرده و او را به داخل خانه دعوت کرد، با عشق به چهرهٔ زیبایش نگاه کرد و گفت:«پدر و مادرم به فدایت یا رسول‌الله! خبری شده؟»
پیامبرمانﷺ لبريز از بشارت بود. فرمود:**«الله متعال اجازه داد که من مکه را ترک کرده و به مدینه هجرت کنم.»
حضرت ابوبکر رضی‌الله‌عنه به شدت اندوهگین شد؛ چون حتی نمی‌توانست یک لحظه بدون او زندگی کند. با نگرانی پرسید:
«می‌توانم در این سفر شما را همراهی کنم؟»
پیامبرمانﷺ فرمود:
«آری.»
از خوشحالی اشک از گونه‌های حضرت ابوبکر رضی‌الله‌عنه سرازیر بود‌.
پیامبر عزیزمانﷺ پس از دادن این خبر به حضرت ابوبکر رضی‌الله‌عنه، به خانه‌اش بازگشت. در خانه، جبرئيل، فرشتهٔ وحی، بر او ظاهر شد. به او سلام داد و اطلاع داد که مشرکان برای او نقشه کشیده‌اند و گفت:*
«امشب در جای همیشگی‌ات نخواب.»
بعد، پیامبرمانﷺ پسر‌عمویش، حضرت علی رضی‌الله‌عنه را نزد خود خواند و به او فرمود:
«امشب تو در جای من بخواب. این لباس سبز رنگ من را هم روی خودت بینداز. نترس کسی به تو ضرری نخواهد رساند.»نام او در مکه محمد امین بود. تا آن روز مسلمان و غیرمسلمان اشیای قیمتی‌شان را نزد او به امانت می‌سپردند. حتی آن‌هایی که تصمیم بر کشتنش گرفته بودند، اشیای گران‌بهایی نزد پیامبرمانﷺ داشتند. پیامبر عزیزمانﷺ امانتی‌ها را حضرت علی رضی‌الله‌عنه سپرد و گفت که هر چیزی متعلق به کیست. تأکید کرد که آن‌ها را به صاحبانشان بدهد.
پیامبر گرچه با خطر قتل از سوی مشرکان روبرو بود؛ اما ذره‌ای ترس و نگرانی نداشت؛ زیرا مثل همیشه به الله متعال اعتماد و اطمینانِ کامل داشت. او در راه ابلاغ رسالت، آمادهٔ جان‌فشانی بود، پس با صبر و دعا منتظر فرا رسیدنِ شب ماند.

ادامه دارد ان‌شاءالله...

🤍 قلبی خاشع 🤍

07 Feb, 08:21


٣٦٥ روز با پیامبرﷺ
روز صد و سیزدهم
موضوع: نقشهٔ خیانت

طبقِ اخبار رسیده، مردمِ مدینه به گرمی و زیبایی از مسلمانان مکی استقبال کرده بودند. با آن حس زیبای برادریِ اسلامی، درِ خانه‌هایشان را به روی برادران مکی گشوده و همه چیزشان را با ایشان تقسیم کرده بودند. شادمانی و محبت قلبیِ مسلمانان، مشرکان را به مرز جنون رسانده بود‌. وقتی به این فکر می‌کردند که روزی پیامبرﷺ هم مکه را ترک خواهد کرد و نزدِ ایشان به مدینه می‌رود، در جایشان بند نمی‌شدند و آرام و قرار نداشتند.
با عجله جمع شدند. حدود صد نفر بودند. بحث می‌کردند که چه می‌توانند با پیامبرمانﷺ بکنند. یکی گفت:
«او را زنجیر کرده و به زندان افکنیم.»
گفتند:
«نخیر، اگر او را زندانی کنیم، اهالی مدینه با‌خبر شده و به ما حمله می‌کنند. باید فکر دیگری بکنیم.»
دیگری گفت:
«او را از مکه تبعید کنیم‌، از ما دور باشد و هرجا می‌خواهد برود.»
پیرمردی حیله‌گر جواب داد:
*«انگار فراموش کرده‌اید که انسان‌ها چه اندازه از سخنان و رفتار نیکویِ او متأثر می‌شوند. اگر این کار را بکنید، محمد همه جا می‌رکد و مردم از او تأثیر خواهند پذیرفت. همهٔ دنیا مسلمان می‌شود. باید چارهٔ دیگری بیندیشیم.»
ابوجهل خودش را وسط انداخت و گفت:
«من در حق او فکری دارم که به عقلِ کسی خطور هم نخواهد کرد.»
پرسیدند:
«چه فکری؟»
پاسخ داد:
«چاره‌ای جز کشتنش نیست. از همهٔ گروه‌ها، افرادی قوی را انتخاب کنیم و شمشیرهایی برّان به هر کدام بدهیم. همه هم‌زمان او را بکشند. به این ترتیب، هم از او نجات پیدا خواهیم کرد، هم معلوم نمی‌شود چه کسی او را کشته است. ما هم حقوق قاتلان را پرداخت می‌کنیم و کار تمام می‌شود!»
پیرمرد گفت:
«این بهترین فکر است. چاره‌ای از این بهتر پیدا نخواهد شد!»
به این ترتیب، فکر ابوجهل را پذیرفتند. در چهره‌های تاریکشان شادمانیِ موذیانه‌ای بود. آن‌ها تصمیم نهایی را گرفته بودند؛ می‌خواستند پیامبر عزیزمانﷺ را به قتل برسانند.

ادامه دارد ان‌شاءالله...

🤍 قلبی خاشع 🤍

04 Feb, 10:32


ولی عیچ چیز بع اندازه
ادب!
صداقت
وذات خوب
نمی تونع بع کسی زیبایی واعتبار ببخشع

🤍 قلبی خاشع 🤍

04 Feb, 07:57


می‌گفت: زندگی همین است ...
اگر جایی دورتر از خودت بیاستی
و لحظاتی را به تماشای کسی که
جای تو زندگی می‌کند مشغول شوی
کسی را می‌بینی که در اغلب اوقات
تنها اما به ناچار قوی است

🤍 قلبی خاشع 🤍

04 Feb, 07:57


می‌گفت معمولا اونایی که قلبشون بهت نزدیکه
جسمشون ازت دوره ...

🤍 قلبی خاشع 🤍

02 Feb, 17:05


۳۶۵ روز با پیامبرﷺ
روز صد و دوازدهم
فریادِ حضرتِ عمر رضی‌الله‌عنه

درحالی‌که مسلمانان مخفیانه به مدینه کوچ می‌کردند، یکی از ایشان با جسارت  به میدان آمد. از هیچ‌کس هراسی نداشت، و آشکارا مشرکان را به مبارزه می‌طلبید. او حضرت عمر رضی‌الله‌عنه بود. عمر رضی‌الله‌عنه، نمادِ شجاعت، قدرت و راستی... اینک آمادهٔ هجرت به مدینه بود. شمشیرش را به کمر بست و هفت بار کعبه را طواف کرد. مشرکان نمی‌توانستند در مقابلِ اقدام جسورانهٔ او چیزی بگویند. از ترس، توانِ انجامِ کاری را نداشتند. حضرت عمر رضی‌الله‌عنه فریاد زد:
«به من گوش کنید! من برای حفظ دینم به مدینه هجرت می‌کنم. هرکس می‌خواهد مانعم شود، پیش بیاید!»
صدای مشرکان در‌نمی‌آمد می‌دانستند اگر مانعش شوند چه بلایی سرشان خواهد آمد. حضرت عمر رضی‌الله‌عنه با اجازهٔ پیامبرمانﷺ و به همراه بیست نفر دیگر از مکه به مدینه رفتند. مشرکان جرأت تعقیب او را نداشتند.
در مدت کوتاهی اکثریتِ مسلمانان از مکه رفتند‌. فقط پیامبرمانﷺ و خانواده‌اش، دوستِ نزدیکش حضرت ابوبکر رضی‌الله‌عنه، پسر عمویش حضرت علی رضی‌الله‌عنه، فقرا، بیماران  و زندانیان در مکه مانده بودند. الله متعال اجازهٔ هجرت را به مسلمانان داده بود؛ اما هنوز خبری مبنی بر اجازهٔ حرکت به پیامبرمانﷺ بود. او منتظر اجازهٔ الله متعال بود‌.

ادامه دارد ان‌شاءالله...


دوستان عزیز مطالعه میکنید ؟

🤍 قلبی خاشع 🤍

02 Feb, 17:03


۳۶۵ روز با پیامبرﷺ
روز صد و یازدهم
هجرت به مدینه

مشرکان حسابی دیوانه شده بودند. اجازه نمی‌دادند مسلمانان به کار و زندگی‌شان برسند. زندگی در مکه برای مسلمانان به شکنجه تبدیل شده بود. آنان زیرِ حقارت و حمله و ناسزای مشرکان ذره‌ذره آب می‌شدند. همه با هم نزدِ پیامبرمانﷺ آمدند. گفتند که دیگر توانِ تحملِ ظلم را ندارند و می‌خواهند به مدینه هجرت کنند. پیامبرمانﷺ در فکر بود. هجرت به مدینه البته که زیبا بود؛ اما در این خصوص هنوز فرمانی از سوی خدا نرسیده بود. وضعیت را برایشان توضیح داد. همه با هم منتظر امر الله متعال ماندند. چند روز گذشت. روزی پيامبرﷺ با خوشحالی مسلمانان را جمع کرد و به ایشان گفت:
«جایی را که قرار است به آنجا کوچ کنید به من نشان دادند. دیدم شهری‌ست که اطرافش باغ‌های خرماست. هرکس می‌خواهد مکه را ترک کند، می‌تواند به آنجا برود. با برادرانِ مسلمانِ مدینه یکی شوید‌. الله متعال آن‌ها را برادر شما قرار داده است و مدینه را تبدیل به شهری کرده که شما می‌توانید با امنیت و آرامش در آن زندگی کنید.»
مسلمانان از این امر بسیار خشنود شدند. دیگر می‌توانستند به راحتی به عبادت بپردازند و در آرامش زندگی کنند. با امید و خشنودی، پنهانی مقدمات سفر را آماده کردند‌. پیامبرمانﷺ به آن‌ها فرموده بود که باید با تدبیر و دقت فراوان رفتار کنید.
برای اینکه توجه مشرکان جلب نشود، در قالبِ گروه‌های کوچک شروع به ترک مکه کردند.
پس از چند روز، مشرکان متوجه کوچ مسلمانان شدند و به تعقیبِ ایشان پرداختند. دستشان به هر که می‌رسید او را به مکه برمی‌گرداندند. مانع رفتن کسانی هم می‌شدند که هنوز نرفته بودند. برخی را به زندان می‌انداختند، و برای جلوگیری از رفتن مسلمانان به مدینه، دست به هر کار زشتی می‌زدند؛ با وجود همهٔ موانع ایجاد شده توسط مشرکان، مسلمانان از تصمیم خود منصرف نمی‌شدند. با سعهٔ صدر بر فشارها غالب آمدند، و البته یاری و مددِ الله هم با ایشان بود.
خورشید داشت طلوع می‌کرد. پرتوهای خورشیدِ اسلام بر بالای مدینه در درخشش بود و مسلمانان زیر پرتوهای آن خورشید اوج می‌گرفتند. مکه به تدریج تخلیه می‌شد. مسلمانان بر درهای خانه‌هایشان قفل زده بودند. به مدینه می‌رفتند، آنجا کودکان با خوشحالی بازی می‌کردند و در کنار پدر و مادرشان زندگیِ زیبایی داشتند. در دل‌هایشان رضایت و در چشم‌هایشان نورِ امید بود.

کودکانِ مدینه هم با هیجان منتظرِ برادرانِ مکی و پیامبرشان بودند.

ادامه دارد ان‌شاءالله...

🤍 قلبی خاشع 🤍

02 Feb, 14:52


برای کسانی که این پیام را می‌خوانند:
خدایا، به زندگی‌شان آرامشی از جنس لطف خودت ببخش. تمام درهایی که به رویشان بسته شده را باز کن و شادی را مهمان قلب‌هایشان کن
اللهم آمین

🤍 قلبی خاشع 🤍

02 Feb, 14:52


کسی که نبودن را بلد است،فراموش کردن را هم بلد است؛هیچ‌وقت حرفِ غایبی را باور نکن
که می‌گوید نتوانستم فراموشت کنم

🤍 قلبی خاشع 🤍

02 Feb, 07:23


«‏دلتنگی‌اش نه به خاطر خوب بودن آدم‌های رفته؛ بلکه به خاطر تکه‌های محبت، اهمیت و امیدی بود که از قلب خود کَنده و درون آن‌ها جا گذاشته بود»

🤍 قلبی خاشع 🤍

01 Feb, 16:35


۳۶۵ روز با پیامبرﷺ
روز صد و دهم
تکاپوی مشرکان در مکه

مشرکان مکه به تکاپو افتاده بودند. خبر بیعت اهل مدینه با پیامبرمانﷺ به گوش آن‌ها رسیده بود. شروع به تحقیق دربارهٔ موضوع کردند. نزد یکی از رهبران به نام عبدالله رفتند و از او پرسیدند. عبدالله مسلمان نبود، برای همین، مسلمانانِ مدینه همه چیز را از او پنهان نگه داشته بودند. عبدالله به آن‌ها گفت:
«چیزی که شما می‌گویید اتفاق بزرگی‌ست. چنین چیزی نشده‌‌. آن‌ها بدون اطلاع من کاری نخواهند کرد. این‌ها فقط ادعا و شایعه است.» بعد از این حرف‌ها، خیالِ مشرکان راحت شد‌. مسلمانان کار خوبی کرده بودند که موضوع را مخفی نگاه داشته بودند. به این ترتیب، با خیالِ راحت به خرید و فروش پرداختند، تکلیفِ حج را به‌جای آوردند و به سمت مدینه حرکت کردند.
پس از رفتنِ ایشان، مشرکان از درست بودنِ خبرِ پیمان عقبه باخبر شده و فوراً به تعقیبِ مسلمانانِ اهل مدینه پرداختند. حال آنکه خیلی وقت بود آنان از مکه رفته بودند. الله آن‌ها را که دلبستهٔ پیامبرمانﷺ بودند از دستِ مشرکان نجات داد. د راه بازگشت به مدینه، بی‌صبرانه در انتظار ورود مسلمانان و پیامبرﷺ به مدینه بودند.

🤍 قلبی خاشع 🤍

01 Feb, 16:34


۳۶۵ روز با پیامبرﷺ
روز صد و نهم
مژده‌ای از مدینه

یک سال از آمدنِ حضرت مصعب به مدینه می‌گذشت. در این مدت، پیشرفت‌های زیادی حاصل شد‌ بیش‌‌تر مردم مدینه دین اسلام را پذیرفته بودند. حضرت مصعب در مأموريتش موفق بود. او که دلش برای پیامبرمانﷺ خیلی تنگ شده بود؛ می‌خواست هرچه زودتر او را ببیند و این زیبایی‌ها را با او در میان بگذارد. اهالیِ مدینه هم که اصلاً پیامبرﷺ را ندیده بودند. برای دیدنش بی‌قراری می‌کردند. دوست داشتند پیامبر عزیزمان را به مدینه دعوت کنند.
هنگام موسم حج گروهی هفتاد و پنج نفره به سمت مکه به راه افتادند. پس از سفری طولانی به مکه رسیدند‌. چند نفرشان نزدِ پیامبرمانﷺ فرستادند. اگر مشرکان متوجه اسلام آوردن آن‌ها می‌شدند، آنان را راحت نمی‌گذاشتند. برای همین باید با دقت و تدبیر حرکت می‌کردند. پیامبرمانﷺ را در مسجد یافتند و گفتند:
«یا رسول‌الله! ما گروه بزرگی هستیم که از مدینه آمده‌ایم. می‌خواهیم شما را به مدینه ببریم و از شرِ آزارهای مشرکان نجات دهیم. آیا می‌توانیم در این خصوص با شما ملاقات کنیم؟»
پیامبرمانﷺ تقاضای ملاقات آن‌ها را پذیرفت و به ایشان فرمود که در تاریکیِ شب به عقبه بیایند.
شبِ بسیار تاریکی بود. چشم چشم را نمی‌دید. در ساعاتِ پایانی‌ِ شب، مسلمانان اهل مدینه با پیامبرمانﷺ دیدار کردند. به پیامبرمانﷺ قول دادند که مثلِ بچه‌هایشان، همسرانشان و خودشان از او محافظت خواهند کرد و گفتند:
«یا رسول‌الله! پیشنهاد ما را بپذیر. با ما به مدینه بیا. ما جماعتی قوی هستیم.»
آن‌ها برایِ پیامبر گُل‌بویمانﷺ آغوش محبت گشوده بودند. او را به مدینه دعوت می‌کردند. می‌خواستند او را از میان مردمی که قدر و قیمتش را نمی‌دانند با خود ببرند؛ اما یکی از آن‌ها که نگران بود، گفت:
«یا رسول‌الله! آیا پس از اینکه الله تو را موفق کرد و دین را انتشار دادی، دوباره به میانِ مردمت برمی‌گردی و ما را تنها می‌‌گذاری؟»
بعد از حرف‌های او، پیامبر عزیزمانﷺ لبخند زد و فرمود:
«من با شما می‌مانم. شما مالِ من هستید و من مالِ شما هستم. در جنگ و صلح کنار شما خواهم بود.»
آنان به توافق رسیدند و پیمان بسته شد. پیامبر عزیزمانﷺ به نشانهٔ بیعت با ایشان دست داد‌. مسلمانانِ مدینه تک‌تک آمدند و با او بیعت کردند که تا پای جان از پیامبرمانﷺ محافظت کنند. به این ترتیب، یک پیمان دیگر در نیمه‌های شب و در عقبه بسته شد. همه راضی و خشنود بودند. مسلمانانِ مدینه با احساس امنیت و محبتی که از پیامبرمانﷺ گرفته بودند آنجا را ترک کردند.

ادامه دارد ان‌شاءالله..

🤍 قلبی خاشع 🤍

31 Jan, 07:48


۳۶۵ روز با پیامبرﷺ
روز صد و هشتم
مصعب؛ آموزگار مردم مدینه

مصعب، جوانی خوش‌رو و خوش‌اخلاق بود. او پیامبرمانﷺ را بسیار دوست داشت، و همواره به او احترام می‌گذاشت. پیامبر عزیزمانﷺ وظیفهٔ آموزشِ اسلام به مردم مدینه را به او سپرد. مصعب این وظیفه را با کمالِ میل پذیرفت. برای آموزشُ قرآن کریم به مردم مدینه به راه افتاد. او جوانی دانا و بسیار محترم بود‌. می‌دانست کجا و چگونه رفتار کند. تمامِ ویژگی‌های لازم برای یک معلم شایسته و حتی بیش از آن را داشت. او را مصعب بن عمیر می‌گفتند.*
مصعب، پس از طیِ مسیری طولانی، به مدینه رسید. مسلمانانِ مدینه با محبت از او استقبال کردند. به او جای مناسب دادند. مصعب بدون فوت وقت شروع به آموزش اسلام کرد‌. او از این وظیفهٔ خود کاملاً خشنود بود؛ زیرا هم زندگی در مدینه آسان بود، و هم تعلیم دین در آن شهر، دیگر خبری از افراد نادانی مثل ابوجهل و ابو‌لهب نبود که با دین خدا به دشمنی بپردازند. برای همین بیشتر کار می‌کردند و بیشتر الله را شکر می‌کردند.
روزی مصعب در باغچهٔ خانهٔ یکی از دوستان نشسته بود و برای مردم از دین و پیامبرﷺ صحبت می‌‌کرد. مردم با کنجکاوی بسیار به او گوش فرا داده و سؤالاتی از او می‌پرسیدند، و چیزهایی را که نمی‌دانستند به این ترتیب می‌آموختند. مصعب بدون خستگی به پرسش‌های تک‌تک ایشان پاسخ می‌داد. از پیامبر زیباﷺ و دینی که آورده بود، از بردباری، دلسوزی و عشقِ او می‌‌گفت.
در‌حالی‌که آنان با عشق و علاقه به سخنانِ شیرینِ مصعب گوش سپرده بودند، یک فردِ مسلحِ ترش‌رو نزد آن‌ها آمد. او که پر از عصبانیت و خشم بود؛ رو به مصعب کرد و گفت:
«دارید چه کار می‌کنید؟ چه می‌خواهید از این جوانان؟ چرا مردم را گمراه می‌کنید؟ اگر نمی‌خواهید زندگی‌تان را از دست بدهید، همین حالا اینجا را ترک کنید.»
مصعب، که صبوری و مهربانی را از پیامبر عزیزمانﷺ آموخته بود؛ لبخندی به آن فرد زد و گفت:
«نمی‌شود کمی بنشینید و با هم صحبت کنیم؟ حرف‌های ما را می‌شنوید، اگر خوشتان آمد که مسلمان می‌شوید، اگر هم خوشتان نیامد که ما مزاحم کسی نخواهیم شد.»
آن شخص که از رفتار نرم و منطقیِ مصعب در مقابل رفتار خشن و غیر‌منطقیِ خود تعجب کرده بود؛ اسلحه‌اش را کنار گذاشت و نشست. مصعب برای او از اسلام و پیامبرﷺ سخن گفت.
او که هرگز تا آن روز سخنانی شبیه سخنانِ مصعب را نشنیده بود، تکان‌های متفاوتی در قلبش موج می‌زد‌. به مصعب گفت:
«ممکن است از کتابِ مقدسی که پیامبرتان آورده، از قرآن، آیاتی برای من بخوانید.»*
صدای مصعب بسیار زیبا بود. بسم‌الله گفت و شروع به تلاوت آیاتی از قرآن کرد. آن شخص از آیات قرآن بسیار متأثر شد. تاب نیاورد و چنین گفت:
«چقدر زیباست این کلام! چه بیانِ شیرینی! برای پیوستن به این دین چه باید بکنم؟»
مصعب به او گفت نخست باید خودش را پاک کند. آن فرد برخاست. حمام کرد، و لباس‌های تمیز پوشید. کلمهٔ شهادتین را به او یاد داد. آدمی که برای دعوا و اخراجِ او از مدینه آمده بود، مسلمان شد. شادمانی در چهره‌اش موج می‌زد. از رفتارِ قبلی‌اش خجالت می‌کشید. رفت و ماجرا را برای یکی از دوستانش تعریف کرد. او هم به همان ترتیب تزد مصعب آمد. از آیات قرآن متأثر شد و از افکار بدش رهایی یافت و اسلام آورد‌.
حالا برای مردمِ مدینه یک دین و یو پیامبر وجود داشت:
دینِ اسلام و حضرت محمدﷺ.

ادامه دارد ان‌شاءالله...

🤍 قلبی خاشع 🤍

31 Jan, 07:45


📸۳۶۵ روز با پیامبرﷺ
روز صد و هفتم
پیمان عقبه

یک سال پس از ملاقات آن شش نفر از اهالیِ مدینه با پیامبرمانﷺ در عقبه می‌گذشت. به رسم هر ساله، در همان جای قبلی نمایشگاه و بازاری بسیار شلوغ برپا شده بود. نمایش‌ها و برنامه‌های مفرح و خرید و فروش جریان داشت‌ آن شش نفر از اهل مدینه باز آنجا بودند‌. همراه خود، دوستان دیگرشان را هم آورده بودند‌‌. در عقبه دنبالِ پیامبرمانﷺ می‌گشتند. همه پر از اشتیاق و بی‌قراری برای دیدار با پیامبرﷺ بودند. خبرهای خوبی داشتند که به او بدهند.
پیامبر عزیزمانﷺ بسیار اهلِ تدبیر بود. برای اجتناب از ضرر احتمالی از ناحیهٔ مشرکان، منتظر غروبِ آفتاب بود. زیرِ نور مهتاب و در گوشه‌ای خلوت با هم ملاقات کردند. مسلمانانِ اهل مدینه لبریز از خشنودیِ دیدار با او بودند. برای پیامبر عزیزمانﷺ مژده‌ها داشتند. آنان از محبت و علاقهٔ مردم مدینه به او خبر دادند‌.
مردم مدینه پیامبرمانﷺ و دینش را قبول کرده، و منتظر اوامر دین تازه بودند. پیامبرمانﷺ از این خبر بسیار خشنود شد. فرامینِ الله را ترتیب برای ایشان بیان فرمود:
«برای الله شریک قرار ندهید. دزدی نکنید. زنا نکنید. کودکان را نکشید. به کسی افترا نزنید‌. با کارهای خیر و نیکو مخالفت نکنید.»
و این‌گونه به سخنانش ادامه داد:
«الله به کسانی که این دستورات را رعایت کنند، پاداش بزرگی خواهد داد، و برای آنان بهشت را آماده کرده است.»
همهٔ دوازده نفرِ اهل مدینه به پیامبرمانﷺ چنین قول دادند:
«جز الله هیچ موجودی را پرستش نخواهیم کرد. دزدی نخواهیم کرد. کارهای بد و زشت نخواهیم کرد. در هر کار نیکو و زیبایی از تو پیروی می‌کنیم، و برای همهٔ این‌ها به تو قول خواهیم داد.»
در عقبه یک پیمانِ شبانهٔ زیبا بسته شد. این افراد پس از بازگشت به مدینه، اوامر الله را به مردم مدینه ابلاغ می‌کردند. در این خصوص از پیامبرمانﷺ خواستند که یک معلم و راهنما به آن‌ها بدهد. پیامبرمانﷺ برای این کار مصعب را که بسیار دوست داشت، مناسب دید.
به این ترتیب، پیمانِ تاریخی و بسیار مهم عقبه تحقق یافت

ادامه‌ دارد ان‌شاءالله..‌.

🤍 قلبی خاشع 🤍

31 Jan, 07:43


جسم‌ها می‌روند
و عقاید باقی می‌ماند...

🤍 قلبی خاشع 🤍

30 Jan, 17:29


✰﷽✰

ليستى از بهترين و پرطرفدار ترین ڪانال هاى تلگرام خدمت شما عزیزان.

❀❥ #گــروه_نـــاب ❀❥
✧══════•❁❀❁•══════✧
@tab_ahlesunnat
@Motakhallefin_channel
✧══════•❁❀❁•══════✧


برای عضویت در هر ڪدام از ڪانال ها لطفا روی اسم شان ڪلیڪ نمائید...

🤍 قلبی خاشع 🤍

30 Jan, 16:47


یکی از مجاهدین قسام خطاب به اسرائیلی‌ها:

امروز اسرایتان را آزاد کردیم اما سلاح‌هایتان در دست ما باقی ماند، با همین سلاح‌هایتان، شما را خواهیم کشت.

🤍 قلبی خاشع 🤍

27 Jan, 05:34


#پست
الهمزة آیه6
نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ
آتش برافروخته‌ی خدا است!

🤍 قلبی خاشع 🤍

25 Jan, 15:18


مردی که
صحنه های زندگی او با شکوه بود
درست مثل صحنه مرگش
جایگاهت بهشت ای ابوابراهیم به اذن الله

🤍 قلبی خاشع 🤍

25 Jan, 14:47


‏وقتی یه مدت خیلی طولانی غمگین باشی، دیگه اون غم تبدیل میشه به بخشی از وجودت، طوری که حتی وقتی خوشحالی و همه چیز خوبه هم احساس میکنی یه چیزی درست نیست و تو اعماق وجودت دنبال اون غم میگردی . . .

🤍 قلبی خاشع 🤍

24 Jan, 15:14


بر دیوار مسجدی یک جمله زیبایی نوشته بود:
اگر گناه کرده و خسته شدید، پس بیایدداخل، زیرا رحمت اللّٰهﷻ تاحالا در انتظار شما(توبه شما) خسته نشده است.

🤍 قلبی خاشع 🤍

24 Jan, 15:03


در دنیایی که اصل بر فقدان است، نداشتن را تمرین کن.

🤍 قلبی خاشع 🤍

24 Jan, 08:30


می‌گفت: اگر خواستید تو خلوت خودتون یه دعای خوب بکنید بگید خدا رفیق خوب و دوست خوب سر راهتون بذاره. نمی‌دونید چقدر نعمت بزرگیه این دوست خوب، امن، مطمئن . . .❤️

🤍 قلبی خاشع 🤍

22 Jan, 09:13


در زمان صحابه رضی‌الله‌عنهم حلال را آسان کردند تا این‌کە عمل حرام سخت شد!
اما امروزه حلال را سخت کردند تا این‌کە حرام آسان شد!

امروزه اگر یک پسر جوان که به لحاظ مادی در وضعیت آن‌چنانی قرار ندارد، اما درستکار برای خواستگاری از دختری پا پیش بگذارد، او را رد می‌کنند.

و اگر یک جوان مایه‌دار، اما دین و اخلاق ضعیف، برای خواستگاری پا پیش بگذارد، او را می‌پذیرند و می‌گویند: مشکلی نیست، خداوند او را هدایت خواهد کرد!

سوال این‌جاست چرا در مورد جوانِ ندار نمی‌گویند: خداوند رازق است، او را رزق خواهد داد و بی‌نیاز می‌‌کند؟! آیا خدای سبحانی کە هدایت می‌کند، رزق‌دهندە هم نیست؟!

‏شما را چه شدە کە این چنین ناعادلانە داوری می‌کنید؟!

🤍 قلبی خاشع 🤍

21 Jan, 07:57


۳۶۵ روز با پیامبرﷺ
روز صد و ششم
پیامبرِ خستگی‌ناپذیر
در موسم حج، در مکه بازارها و نمایشگاه‌هایی برپا می‌شد. بسیاری از خارجِ مکه به این بازارها آمده، کعبه را زیارت کرده و سپس به خانه‌هایشان برمی‌گشتند. باز موسمِ حج بود. مکه پر از مردمانی شده بود که از سرزمین‌های دور آمده بودند. رسولِ خداﷺ هم به میان‌ِ آن‌ها رفته و اوامر الله متعال را به اطلاعشان می‌رساند. سخنان نیکو و رفتار پسندیدهٔ ایشان توجه مردم را جلب می‌کرد؛ اما مشرکان او را تعقیب کرده و پس از رفتنش، با تک تکِ مردم حرف می‌زدند و سخنانش را تکذیب می‌کردند.
شش نفر که از مدینه آمده بودند؛ در جایی به نامِ عقبه استراحت می‌کردند‌. پیامبرمانﷺ نزد ایشان رفت و سلام داد. پرسید:
«شما کیستید؟»
پاسخ دادند:
«ما اهل مدینه هستیم.»
پیامبرﷺ فرمود:
«بفرمایید بنشینید، کمی با هم صحبت کنیم.»
آنان انسان‌های خوبی به نظر می‌آمدند. پیامبرمانﷺ را به جمع خود دعوت کردند و پذیرای سخنان او شدند. پیامبرمانﷺ از وجود و یگانگیِ الله، رسالت خود و زیبایی‌های تازهٔ اسلام برایشان سخن می‌گفت، و آیاتی از قرآن را برایشان تلاوت فرمود. حاضران با چیزی عجیب روبرو شده بودند. یکی از آنان گفت:
«برای از میان رفتنِ کینه، دعوا و دشمنیِ موجود در شهرمان این دین را برای آن‌ها هم بیان می‌کنیم. امیدواریم در سایهٔ تو دشمنی‌ها و دعواها پایان یابد. اگر آن‌ها این دین را بپذیرند و به دعواها پایان دهند؛ نزد ما کسی شریف‌تر از تو نخواهد بود.»*
*پس از این سخنان، با وعدهٔ اینکه سال بعد به عقبه خواهند آمد و با پیامبرمانﷺ دیدار خواهند کرد، از هم جدا شدند.
این شش نفر که در عقبه با پیامبرمانﷺ ملاقات کردند، در مدینه انسان‌هایی مهم و محترم بودند. کارشان که در مکه تمام شد، به خانه‌هایشان برگشتند و برای دوستان و بستگانشان تعریف کردند که آخرین پیامبر خدا را دیده‌اند و از زیبایی‌های دینِ تازه برایشان گفتند. و آن‌‌ها را به اسلام دعوت کردند.
این خبر به سرعت در مدینه انتشار یافت. محبتِ الله و رسولش در دل‌ها جای گرفت. دین اسلام که در مکه مردود بود؛ در مدینه مقبول واقع می‌شد. آن شش نفر که در عقبه با پیامبرﷺ پیمان بسته بودند. از عمقِ جانشان باور داشتند که در سایهٔ دین اسلام بر مشکلات و سختی‌ها غلبه خواهند یافت.
اگر پیامبرمانﷺ فقط یک لحظه ناامید می‌شد و برای تبلیغ اسلام به عقبه نمی‌رفت، هرگز این ملاقات و اتفاقات خوب پس از آن رخ نمی‌داد. اینکه مردم مدینه بی‌آنکه او را ببینند و بشناسند، به دین او ایمان آوردند، در سایهٔ امید و پشتکار پیامبرِ عزیزمانﷺ تحقق یافت.

ادامه دارد ان‌شاءالله...

🤍 قلبی خاشع 🤍

21 Jan, 07:42


اصلا غمگین و نا امید نیستم. هرجا که باشی زندگی، زندگی است، زندگی درون ماست نه بیرون ما. آن جا تنها نخواهم بود. انسان بودن میان دیگر آدمیان و انسان ماندن، نا امید نشدن و سقوط نکردن در مصیبت‌هایی که ممکن است سرت بیاید، زندگی یعنی همین، کارِ زندگی همین است. من این را درک کرده‌ام

•داستایوفسکی

🤍 قلبی خاشع 🤍

20 Jan, 09:22


📸۳۶۵ روز با پیامبرﷺ
روز صد و پنجم {بخش دوم}
نماز؛ تشکر از پروردگار
پیامبر عزیزمانﷺ با لبخند به ایشان فرمود:
«پنج نوبت نماز مثلِ آن است که جلوی خانهٔ هر یک از شما رودی روان باشد. اگر فرد روزی پنج بار خود را در آن نهر بشوید، آیا اثری از آلودگی در او خواهد ماند؛»
مؤمنان با این سخنانِ پیامبرﷺ فهمیدند که نماز به معنایِ پاک شدن و تمیزیِ مادی و معنوی از هر‌گونه آلودگی و گناه است. آنان غرقِ خوشحالی از دریافتِ این هدیهٔ بی‌نظیر بودند. حالا با نماز، رسیدن به زیبایی‌های جاودانه برای مؤمنان آسان‌تر شده بود.

ادامه دارد ان‌شاءالله‌..

🤍 قلبی خاشع 🤍

20 Jan, 09:21


📸۳۶۵ روز با پیامبرﷺ
روز صد و پنجم
نماز؛ تشکر از پروردگار

مؤمنان با کنجکاوی اطراف پیامبرمانﷺ حلقه زده بودند. در هیجانِ دیدارِ او با الله متعال بودند. از سخنان پیامبرﷺ بسیار خوششان می‌آمد. هدیهٔ پیامبرﷺ برای ایشان بسیار باارزش بود. این هدیهٔ گران‌بها، نماز نام داشت. نماز؛ زمانِ دیدار با الله متعال بود. انسان در نماز، خداوند را برای همۀ نعمت‌های زیبایی که آفریده است شکر می‌کند. مسلمانان اگر‌چه تا پیش از آن روز با عبادت نماز آشنا بودند و نماز می‌خواندند؛ اما حالا روزی پنج بار و در زمان‌های معیّن نماز را ادا می‌کردند. در هر نوبتِ نماز در محضر الله متعال حاضر شده و وظیفهٔ بندگی‌شان را به‌جای می‌آوردند.
ادای نماز، بزرگ‌ترین شادمانی‌ها بود. خواندن نماز، به معنای گرفتن‌ِ کارتِ دعوتِ بهشت بود؛ و به معنای پنهانی به معراج رفتن. پیامبر عزیزمانﷺ به معراج و ملاقات با الله متعال رفته بود، و می‌فرمود: هرکس بخواهد می‌تواند به‌وسیلهٔ نماز با خدا ملاقات کند.
دوستانِ پیامبرﷺ با گوشِ جان سخنانش را می‌شنیدند. بسیار خوب، اما چرا پنج وقت نماز؟ مسلمانان کنجکاو بودند که علتش را بفهمند.

🤍 قلبی خاشع 🤍

19 Jan, 16:08


.
یک سال پیش، وقتی با همسرم گزارشی درباره تعداد کودکانی که در غزّه یتیم شده‌اند تماشا می‌کردیم، به من گفت: وقتی جنگ تمام شود، بچه‌های یتیم غزّه را به خانه می‌آوریم و با فرزندان خودمان بزرگ می‌کنیم."

به او گفتم: وقتی جنگ تمام شود، فرزندانمان را به غزّه می‌دهیم تا آن‌ها برایمان تربیتشان کنند!

این جنگ به ما آموخت که غزّه شبیه هیچ چیز در این دنیا نیست و هیچ چیزی هم شبیه آن نیست. گویی تکه‌ای کوچک از بهشت است که بر زمین نازل شده تا قدم‌های کج بشریت را اصلاح کند و پس از سرگردانی، راه را به او نشان دهد. سپاس، غزّه...

• أدهم شرقاوی

🤍 قلبی خاشع 🤍

17 Jan, 13:37


دلش می‌خواست به همه چیز پشت کند و برود به سرزمینی کوچک و بدون تاریخ که زمان در آن جریان ندارد و باران فراموشی بر بام خانه‌هایش می‌بارد . . .

🤍 قلبی خاشع 🤍

17 Jan, 12:20


📸۳۶۵ روز با پیامبرﷺ
*روز صد و چهارم {بخش دوم}
ابوبکر صدیق رضی‌الله‌عنه؛ دوستِ صادق

اما باز ایمان نیاوردند. دویدند و به حضرت ابوبکر رضی‌الله‌عنه خبر دادند و گفتند:
«ابوبکر! از کارِ رفیقت خبر داری؟ او می‌گوید شبِ گذشته به مسجدالاقصی رفته است. آنجا نماز خوانده و به مکه برگشته است.»
حضرت ابوبکر رضی‌الله‌عنه پرسید:* *«شما این‌ها را از خودِ او شنیدید؟»
گفتند: «آری.»
ابوبکر رضی‌الله‌عنه گفت:
«به خدا سوگند! اگر او چنین گفته باشد، حتما راست گفته است. اصلاً جای تعجب ندارد.»
سپس نزدِ پیامبرمانﷺ آمد و عرض کرد:
«تو قطعاً راست می‌گویی. من یک بار دیگر شهادت می‌دهم که تو رسولِ الله هستی.»
پس از این سخنان ابوبکر، پیامبرمانﷺ فرمود:
«ابوبکر رضی‌الله‌عنه! تو ذاتاً صدیق هستی.»
«صدیق» یعنی کسی که باورش درست و محکم است. از آن روز به بعد، در کنارِ اسمِ ابوبکر، این صفت را هم افزودند. نزدیک‌ترین دوستِ پیامبرمانﷺ به افتخارِ نامِ «ابوبکرِ صدیق» نایل آمد.
حضرت ابوبکر رضی‌الله‌عنه همیشه کنارِ پیامبرمانﷺ بود و هیچ‌گاه او را تنها نگذاشت.
ادامه دارد ان‌شاءالله...

🤍 قلبی خاشع 🤍

17 Jan, 12:19


📸۳۶۵ روز با پیامبرﷺ
روز صد و چهارم
ابوبکر صدیق رضی‌الله‌عنه؛ دوستِ صادق

پیامبر عزیزمانﷺ مشاهداتش از شبِ معراج را برای مکیان تعریف می‌کرد. کسانی که به او ایمان آورده بودند با سخنان پیامبرمانﷺ بر ایمانشان افزوده می‌شد. بی‌باوران اما، برایِ تکذیبِ او دنبالِ راهی می‌گشتند. به خیالِ خود، پیامبرمانﷺ توانِ اثباتِ سخنانش را نخواهد داشت، و به این ترتیب خواهند توانست او را تکذیب و تحقیر کنند. برای همین گفتند: «اینجا کسانی هستند که مسجدالأقصی را دیده‌اند. مادام که می‌گویی آنجا رفته‌ای، به ما بگو مسجدالاقصی چند در دارد؛»

پیامبرمانﷺ از این درخواست آن‌ها ناراحت شد؛ زیرا دقت نکرده بود که ببیند مسجدالاقصی چند در دارد. آیا الله پیامبرِ محبوبش را تنها می‌گذاشت؟ همان لحظه، خداوند مسجدالاقصی را پیشِ چشمِ او آورد. به این ترتیب، پیامبرمانﷺ مسجدالاقصی را بی‌کم و کاست توصیف کرد، درهای مسجد را یکی‌یکی شمرد و به آن‌ها اطلاع داد.

مشرکان گفتند: «سوگند به الله که تمام و کمال توصیف کردی.»

🤍 قلبی خاشع 🤍

16 Jan, 07:39


أعزکم الله...

🤍 قلبی خاشع 🤍

15 Jan, 06:26


~📸۳۶۵ روز با پیامبرﷺ~
روز صد و سوم {بخش دوم}
پیامبرمانﷺ از معراج می‌گوید

پیامبرمانﷺ از کاروان شتری که در مسیر رفتن به مسجد‌الأقصى دیده بود، برایشان تعریف کرد. گفت که شترها چه باری داشتند و بارها چه رنگی بوده است. فرمود که به‌زودی این کاروان به مکه خواهد رسید.
مردم با کنجکاوی منتظرِ کاروانِ موردِ نظر ماندند. سرانجام کاروان مکه به مکه رسید. مردم با دیدن کاروان با همان نشانه‌ها و مشخصاتی که پیامبرمانﷺ فرموده بود، از حیرت خشکشان زد‌.

ادامه دارد ان‌شاءالله

🤍 قلبی خاشع 🤍

10 Jan, 17:29


فرق بین اسلام وکفر چیست؟؟؟؟

🤍 قلبی خاشع 🤍

10 Jan, 17:29


.         ⣀⣤‌⣤⣤⣀             ⣀⣤⣤‌⣤‌⣀
    ⣠⣾⣿⣿⣿⣿⣿⣧⣄  ⣠⣼⣿⣿⣿⣿⣿⣷⣄   
  ⣴⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣧⣼⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣦ 
  ⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿ 
  ⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿ 
  ⢹⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⡏ 
     ⢻⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⡟   
        ⢻⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⡟     
           ⠙⢿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⡿⠋       
                 ⠙⢿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⡿⠋           
                      ⠙⢿⣿⣿⣿⣿⡿⠋               
                            ⠙⢿⡿⠋   
                      ︵      ‌        ︵
                    (      ╲       /      /
                      ╲       ╲/      /
                           ╲       ╲ /
                        ╭ ‌   ╲        ╲
                   ╭ ‌  ╲        ╲      ノ
              ╭ ‌  ╲       ╲       ╱
                ╲      ╲        ╱
                    ╲         ╱
                          ︶
یه کانال خیلی عالی 😍 رو قلب کلیک کن و عضو شو

پیشنهاد می کنم زودتر عضو بشین تا حذف نشده

🤍 قلبی خاشع 🤍

10 Jan, 17:16


دونالد ترامپ: اگر تا زمان تحلیف در ۲۰ ژانویه ۲۰۲۵ (۱ بهمن ۱۴۰۳) گروگان‌هایی که هنوز در غزه هستند آزاد نشوند، در خاورمیانه جهنم به پا خواهم کرد...

و اکنون و پیش از فرا رسیدن ۲۰ ژانویه، لس‌آنجلس، شهری با بیشترین حمایت‌های مالی از اسرائیل، دارد جرعه‌ای از یک جهنم را تجربه می‌کند.

🤍 قلبی خاشع 🤍

10 Jan, 14:31


لس آنجلس | غزه

🤍 قلبی خاشع 🤍

10 Jan, 09:00


۳۶۵ روز با پیامبرﷺ‌
روز صد و دوم {بخش دوم}
~معراج؛ راهنماییِ با‌ شکوهِ شبانه~

پیامبر عزیزمانﷺ‌ از معراج هدیهٔ بسیار ارزشمندی برای امتش آورد. این هدیه، نماز بود. از این پس، مسلمانان روزانه پنج نوبت در حضور الله متعال نماز خوانده، شکرش را به‌جای می‌آوردند و دعا می‌کردند.
پیامبر عزیزمانﷺ‌ آن شب خیلی چیزها دید و وقایع شگفت‌انگیزی را تجربه کرد و به خشنودیِ والای دیدار و گفت‌وگو با الله متعال نایل آمد، اما لحظه‌ای از رستگاریِ پیروانش غافل نشد. باز هم با دل و جان وظیفهٔ پیامبری‌اش را به‌جای آورده و مردم را به راه راست دعوت می‌فرمود.

در معراج، ناممکن‌ها ممکن شده بود؛ زیرا او محمدﷺ‌ بود که همهٔ هستی او را دوست می‌داشت

ادامه دارد ان‌شاءالله..

🤍 قلبی خاشع 🤍

10 Jan, 08:59


۳۶۵ روز با پیامبرﷺ‌
روز صد و دوم
~معراج؛ راهنماییِ با‌ شکوهِ شبانه~

الله متعال می‌خواست از پیامبرش که در مقابلِ سختی‌ها و مصایب همواره صبوری می‌کرد، تقدیر کند و زیبایی‌های بی‌پایان را به او نشان دهد و‌اینکه چقدر نزدِ الله عزیز و محبوب است.
یک شب، در‌حالی‌که پیامبرمانﷺ‌ در بستر خواب بود، جبرئيل آمد‌. گفت که الله متعال او را دعوت کرده است. او را از بسترش بلند کرد، و از او خواست وضو بگیرد‌‌. در کنار جبرئیل، مرکبی به نامِ بُراق هم بود. با هم سوارِ بُراق شدند. بُراق مرکبی بسیار زیبا بود. آن سوی افق گام برمی‌داشت. این یک راهپیماییِ شبانه بود. در زمانی کمتر از یک ثانیه، به قدس رسیدند. آنجا پیامبرمانﷺ‌ با همهٔ پيامبران ملاقات فرمود. امامِ ایشان شد و با هم نماز خواندند.
سپس، پیامبر زیبایمانﷺ‌ به سمتِ الله بالا رفت. الله متعال را دید. با او سخن گفت‌. حمد و ثنای او را به‌جای آورد. پس از آیت تجربهٔ فوق‌العاده زیبا، به زمین بازگشت. این مسافرت خارق‌العادهٔ پیامبرمانﷺ‌ را «معراج» نامیدند. معراج یعنی اوج گرفتن و بالا رفتن.

🤍 قلبی خاشع 🤍

10 Jan, 08:57


عطار نیشابوری، اندازه نگهداشتن در روابط رو برای اینکه احترام از دست نره به این زیبایی سروده:

/اگر گِرد کسی بسیار گَردی...
اگر چه بَس عزیزی، خوار گردی/

🤍 قلبی خاشع 🤍

09 Jan, 17:28



لیستی از پرطرفدارترین کانالهای اسلامی اهلسنت
--------------------------
💠 تلاوة | صوتي♡
✎𝓙𝓸𝓲𝓷 @Telavat786

💠سوالات‌چهار‌گزینه‌ای‌اسلامی
✎𝓙𝓸𝓲𝓷 @Soalat_Officail

💠عــــــبــــارات آرام
✎𝓙𝓸𝓲𝓷 @Danyya9

💠داستان های🅳A🆂🆃A🅽واقعی وعبرت آموز
✎𝓙𝓸𝓲𝓷 @Ghalbii_khashe

💠ئــــــیـــــســـــلــــــامــــــه‌کــــه‌م
✎𝓙𝓸𝓲𝓷 @delagheh

💠‌استوری
✎𝓙𝓸𝓲𝓷 @Story_Nice2023

💠مـــــسیـــــر جـــــنـــــت
✎𝓙𝓸𝓲𝓷 @MUSLEMIN_7

💠فـــــــرشـــــته‌هــــــاے چـــــادرے
✎𝓙𝓸𝓲𝓷 @Freshta_Chadori

💠•راحِـه‌القَلـب‌بذِکْـرِالله|•
✎𝓙𝓸𝓲𝓷 @rahea_galbi1

💠«اناشید بدون موزیک»
✎𝓙𝓸𝓲𝓷 @nourhadaayat3

💠فَٱصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ ٱللَّهِ حَقٌّ
✎𝓙𝓸𝓲𝓷 @NourHadayat1401

💠کانال اناشید اسلامی
✎𝓙𝓸𝓲𝓷 @Anashid_islami0

💠سخنرانی های علمای بزرگ
✎𝓙𝓸𝓲𝓷 @Allah_rabiy1

💠سلامتکده
✎𝓙𝓸𝓲𝓷 @Asalkordustan

💠¹⁰⁰ خصلت رسول اکرم ﷺ
✎𝓙𝓸𝓲𝓷 @muttqin_100

💠 استـوری اسلامـی
✎𝓙𝓸𝓲𝓷 @mostafamoghadamofficial

💠بزرگترین کانال آمـوزش تجوید قرآن ڪریم
✎𝓙𝓸𝓲𝓷 @tajvidkalamollah

💠کلام و قلم
✎𝓙𝓸𝓲𝓷 @kalam_ve_qalam

💠کانال بانوی مسلمان
✎𝓙𝓸𝓲𝓷 @h_Heavenly_veils

💠حجاب  سرای طوبی
✎𝓙𝓸𝓲𝓷 @PosinehHijabToba             

💠آوای خاموش
✎𝓙𝓸𝓲𝓷 @AWAEKHAMOSH

💠پر پرواز، پشتیبان کودکان، همیار والدین
✎𝓙𝓸𝓲𝓷 @PareParvaz_academy

💠عمر فاروق
✎𝓙𝓸𝓲𝓷 @UMARFAROOQr

💠باغی گولان
✎𝓙𝓸𝓲𝓷 @krestal63

💠مسیری بسوی متعالی شدن
✎𝓙𝓸𝓲𝓷 @Mansooriyan125

💠ترجمه وتفسیر قران کریم نوشروع
✎𝓙𝓸𝓲𝓷 @Efra_ir

💠رسانه خبری طوفان الاقصي
✎𝓙𝓸𝓲𝓷 @gazalive50

💠نــــــــــورالاســـــــلام
✎𝓙𝓸𝓲𝓷 @noorislammi

💠انسان در پرتوی اسلام
✎𝓙𝓸𝓲𝓷 @Roshanaayi_islam

💠قرآن و حدیث
✎𝓙𝓸𝓲𝓷 @Quran_Hadis338

💠خدا برایم کافیست
✎𝓙𝓸𝓲𝓷 @Allahisenoughform

💠درخت معرفت
✎𝓙𝓸𝓲𝓷 @darakht_marefat

💠کانال غربا
✎𝓙𝓸𝓲𝓷 @ahadisaby

🤍 قلبی خاشع 🤍

06 Jan, 07:27


۳۶۵ روز با پیامبرﷺ~
روز صد و یکم
آرزوی پیامبرمانﷺ

پیامبر محبوب‌مانﷺ و فرزند‌خوانده‌اش، زید، پس از کمی استراحت در باغ، طائف را ترک کردند. به فکر فرو رفته بودند و با حزن و اندوه راهِ مکه را پیش گرفتند. پیامبرﷺ یک‌باره متوجه شد. ابر عجیبی سایه‌بانِ او شده است. کمی که دقت کرد، جبرئيل را درونِ ابر دید. جبرئيل به او سلام کرد و خبر داد که الله متعال فرشته‌ای فرستاده تا اگر بخواهی دو کوه اطراف طائف را بردارد و بر سرِ مردمِ شهر بکوبد تا نیست و نابود شوند. اما او پیامبرِ محبت بود‌. دوست نداشت کسی آزار ببیند و رنج بکشد. چنین فرمود:*
*«خیر، من چنین چیزی نمی‌خواهم‌. تنها چیزی که از خدا می‌خواهم این است که فرزندانِ این مردمی که دعوتم را رد کردند، در آینده مسلمان شوند.»
پیامبرِ عزیزمانﷺ‌ دوستدار صلح و نیکی حتی با دشمنان بود. با اینکه طائفی‌ها او را ناسزا گفته و سنگ زده و بیرون کرده بودند؛ اما آن‌ها را نفرین نکرد. زیرا می‌دانست آن‌ها عقلشان را به کار نینداخته‌اند، و آرزو می‌کرد فرزندانشان در آینده راه راست را پیدا کنند.»

ادامه دارد ان‌شاءالله...

🤍 قلبی خاشع 🤍

06 Jan, 07:27


365 روز با پیامبرﷺ
روز صدم
خوشحالیِ عداسِ برده

تاکستانی که پیامبر عزیزمانﷺ و حضرت زید به آن پناه برده بودند متعلق به دو برادرِ طائفی بود. دل‌شان برای این دو مسافرِ زخمی سوخت‌. یک سینی انگور به برده‌شان عداس دادند که برایشان ببرد. عداس انگور را برای پیامبرمانﷺ آورد. پیامبرمانﷺ گرسنه و خسته بود. «بسم‌الله» گفت و شروع به خوردن انگور کرد. عداس نخستین بار بود که چنین سخنی می‌شنید. از این سخن بسیار خوشش آمد. پیامبر عزیزمانﷺ که متوجه این امر شده بود، از عداس پرسید: «تو اهل کجایی؟»*
*عداس گفت: «اهل نینوا هستم.»
پیامبرﷺ فرمود: «یعنی تو همشهریِ برادرم یونس هستی.»
عداس پرسید: «تو یونس را از کجا می‌شناسی؟»
پیامبرﷺ فرمود: «او برادرِ من به حساب می‌آید، چون او هم پیامبر بود و من هم پیامبری هستم.»
یک آن، چشم‌های عداس از خوشحالی درخشیدن گرفت. یعنی این انسان که بزرگی‌اش از همهٔ احوالش پیدا بود، همان پیامبرِ موعود است؟! فوراً دست و پای او را بوسید و همان جا مسلمان شد. صاحبانِ باغ از دور برده‌شان را نگاه می‌کردند. آمدند و دعوایش کردند که: «وای بر تو عداس! تو دست و پای او را بوسیدی؟!»

🤍 قلبی خاشع 🤍

03 Jan, 13:45


‎اللَّهُمَّ بَارِكْ لَنَا فِي رَجَبَ وَشَعْبَانَ وَبَلِّغْنَا»
‎«رَمَضَانَ
‎خدایا! برای ما در ماه‌های رجب و شعبان برکت قرار ده و ما را به ماه رمضان برسان

🤍 قلبی خاشع 🤍

03 Jan, 13:44


57روز دیگر تا ماه مبارک رمضان🙂♥️

🤍 قلبی خاشع 🤍

03 Jan, 13:38


خدایا شکرت بخاطر این همه نعمت و زیبایی

🤍 قلبی خاشع 🤍

03 Jan, 13:28


بعضی‌ها دستان‌شان، آغوششان گورستان غم‌های ماست،آنجا دفن می‌کنیم هر آنچه را که آزارمان می‌دهد...

🤍 قلبی خاشع 🤍

02 Jan, 17:25


‼️برای غرب، سوزاندن قرآن «#آزادی_بیان» است، ولی سوزاندن درخت کریسمس «#اسلام_گرایی_افراطی» است.

❗️وقتی راسموس پالودان و سگان دیگر در سوئد و نروژ و دیگر کشورهای غربی، مقدس‌ترین کتاب مسلمانان را به آتش می‌کشند، این برای سکولارها و غربی‌ها می‌شود #آزادی_بیان!

❗️ولی وقتی نه کتاب مقدس خودشان، بلکه یک درخت کریسمس ساده را آتش بزنند، این برای همان مدعیان آزادی بیان می‌شود #افراط_گرایی!

#سکولاریسم #آزادی_بیان #دوگانگی #دورنگی

🤍 قلبی خاشع 🤍

02 Jan, 14:23


جایی نوشته بود:
«در جهانی که زندگی می‌کنیم، کلمات بیشتر از گلوله‌ها آدم کشته‌اند!».
حقا که چنین است.
چه بسا همسرانی که با گلولۀ زبانِ شوهرشان، بارها مرده و زنده شده‌اند.
چه بسیار شوهرانی که با گلولۀ زبان همسرشان، قلبشان تکه‌پاره شده است.
چه بسا شاگردانی که با گلولۀ زبان استادانشان، اعتمادبه‌نفسشان از هم پاشیده و رؤیاهایشان نابود شده است.
چه بسیار پدر و مادرانی که با گلولۀ زبان فرزندانشان، عزت و احترام خود را از دست داده‌اند.
چه بسا دوستانی که با گلولۀ زبان رفیق خود، اعتماد و صمیمیت‌شان را به کلی از دست داده‌اند.
چه بسیار کارمندانی که با گلولۀ زبان مدیرشان، انگیزۀ کار و خلاقیتشان نابود شده است.
چه بسا رهبرانی که با گلولۀ زبانشان، ملت خود را در گور ناامیدی دفن کرده‌اند.
و چه بسیار انسان‌هایی که با گلولۀ زبان خود، زخم عمیقی بر دل خود وارد کرده‌اند.
زخم زبان، گاه از زخم گلوله عمیق‌تر است و التیامش دشوارتر. کلمات را باید با دقت و مهربانی انتخاب کرد، چرا که اگر زبان به درستی مدیریت شود، می‌تواند ابزاری برای صلح، محبت و همدلی باشد، اما اگر با بی‌دقتی یا نیت بد استفاده شود، تأثیری مخرب‌تر از هر جنگ‌افزاری خواهد داشت.

خلیل الرحمن خباب

🤍 قلبی خاشع 🤍

02 Jan, 09:57


۳۶۵ روز با پیامبرﷺ
روز نود و نهم {بخش دوم}
پیامبری که در طائف سنگ‌باران شد

اما با واکنشی روبرو شد که اصلاً انتظارش را نداشت. طائفی‌ها از مشرکانِ مکه هم بدتر ظاهر شدند. از دستِ او عصبانی شده و بر سرِ او فریاد کشیدند و به ایشان اهانت کردند. با همهٔ این‌ها، پیامبرمانﷺ بلافاصله آنجا را ترک نکرد، ایستاد و مقاومت نمود، ده روز در طائف ماند و اوامرِ الله متعال را به تک تکِ آن‌ها رساند؛ اما آن‌ها گستاخی را از حد به در کردند و گفتند:

《از شهرِ ما خارج شو، هر جا می‌خواهی برو! تا جایی که می‌توانیم از تو دوری خواهیم کرد. ما حرف‌ها و درخواست‌های تو را قبول نخواهیم، کرد.》
طائفی‌‌‌ها کور شده بودند، نمی‌دانستند چه کسی در مقابلِ آن‌هاست‌. نمی‌خواستند باور کنند که او یک پیامبر است. با فحش و ناسزا و اهانت، پیامبرﷺ را آزار دادند. سرانجام، از دو سوی راه او را سنگ‌باران کردند.
آن لحظه، لحظهٔ بسیار وحشتناکی بود. بر سرِ پیامبر عزیزمانﷺ بارانِ سنگ می‌بارید. از پاهایش خون جاری بود. به سختی سعی می‌کرد قدم از قدم بردارد. گاهی می‌نشست و گاهی برای زودتر بیرون رفتن از شهر به سختی راه می‌رفت. مردمِ بی‌خرد این حالت‌ِ او را با قهقهه تماشا می‌کردند. زید مثلِ پروانه اطرافِ پیامبر زیبایمانﷺ می‌چرخید و خود را سپر بلای او کرده بود. او هم همه جایش خونی بود. پیامبرمانﷺ و زید برای زودتر نجات یافتن از این حملهٔ وحشیانه خود را به باغ انگوری رساندند.
پیامبر عزیزمانﷺ با حالتی بی‌جان زیر تاکی نشست. دست‌هایش را رو به آسمان گشود و به درگاه خدا چنین دعا کرد:
《خدایا! مرا همین بس است که از من خشمگین نباشی. سختی‌ها را تحمل می‌کنم، و تا زمانی که از من راضی شوی؛ طلب عفو خواهم کرد‌.》
پیامبر عزیزمانﷺ حتی در آن لحظه هم از الله متعال طلب عفو کرده و به کسب رضایتِ او فکر می‌کرد. آیا الله پیامبرش را چنین زخمی و پریشان رها می‌کرد؟ بی‌تردید پاداشِ این فداکاری و بندگی‌ِ زیبا، بسیار بزرگ خواهد بود.

🤍 قلبی خاشع 🤍

02 Jan, 09:56


۳۶۵ روز با پیامبرﷺ
روز نود و نهم
پیامبری که در طائف سنگ‌باران شد

پیامبر عزیزمانﷺ در مشکلات به‌سر می‌برد. دیگر حتی نمی‌توانست از خانه هم بیرون برود. هر جا می‌رفت مورد اذیت و آزار قرار می‌گرفت. هنگام تلاوت قرآن، مشرکان با سوت زدن و سر‌ و صدا سعی می‌کردند مانعِ او شوند. این وضعیت او را خیلی ناراحت می‌کرد. تصمیم گرفت حالا که تبلیغ و انتشار دین اینجا چنین دشوار شده است‌‌‌، به شهر طائف برود و مردم آنجا را به راه راست دعوت کند‌.

طائف، شهرِ زیبایی بود. پیامبرمانﷺ احساس می‌کرد مردم طائف دعوتش را پذیرفته و به پیامبریِ او ایمان خواهند آورد. اگر می‌توانست کمک و حمایتِ آن‌ها را جلب کند، دیگر مشرکانِ مکه جرأتِ اذیت و آزار نداشتند. به این ترتیب، دینِ اسلام گسترش می‌یافت و نیرومند می‌شد.

با فرزند‌خوانده‌ش، زید، به راه افتادند. به طائف که رسیدند، پیامبرمانﷺ با رهبرانِ طائف ملاقات کرد. برایشان از یکتاییِ الله گفت و اینکه او فرستادهٔ خداست. برایشان تبیین فرمود که پرستشِ بت‌ها کاری اشتباه است و پرستش، تنها سزاوارِ الله، آفریدگارِ همهٔ هستی‌ست. از آن‌ها خواست با پذیرفتن اسلام، دعوت او را قبول کنند.

🤍 قلبی خاشع 🤍

02 Jan, 09:54


امیدوارم رها شوید،
از رنج‌هایی که به هیچ‌کس نگفتید..

🤍 قلبی خاشع 🤍

02 Jan, 09:34


من تمام غربت‌ها بودم
و تو همه‌ی خانه‌ها و پناه‌ها...
الله

🤍 قلبی خاشع 🤍

01 Jan, 07:35


من همیشه خوشحالم، می دانید چرا؟
برای اینکه از هیچکس برای چیزی انتظاری ندارم،
انتظارات همیشه صدمه زننده هستند ..

زندگی کوتاه است
خوشحال باش و لبخند بزن ..
فقط برای خودت زندگی کن!!

🤍 قلبی خاشع 🤍

31 Dec, 14:12


و کاش وقتی ابرِ غم به گلویِ کوچکت می‌رسد، از یاد نبری شانه‌ای در کار نیست، و بهتر است بپذیری همیشه قرار است در آغوشِ باد گریه کنی. زیرا رنج تنهاست و رنجور تنهاتر…!

•حمید سلیمی

🤍 قلبی خاشع 🤍

31 Dec, 08:13


۳۶۵ روز با پیامبرﷺ
روز نود‌وهشتم {بخش دوم}
الله متعال از پدرت محافظت خواهد کرد

حضرت فاطمه با شنیدنِ این سخنِ پدرش کمی آرام گرفت. آقایمان به سخنانش ادامه داد:
《تا قبل از مرگِ عمویم، مشرکان هرگز جرأت نکرده بودند این‌گونه مرا آزار بدهند...》
در روزهای آینده هم مشرکان به اذیت و آزارشان ادامه دادند. بی‌شرمانه هر بدی‌ای که از دستشان بر‌می‌آمد علیه پیامبرمانﷺ انجام می‌دادند. آن‌قدر پیش رفتند که دشمنِ درجه یکِ اسلام، ابو‌لهب، عموی پیامبرﷺ هم از این آزارها علیه برادرزاده‌اش ناراحت و شاکی شد. می‌گفت دیگر از برادرزاده‌اش محافظت خواهد کرد. مشرکان که نمی‌خواستند ابو‌لهب را از دست بدهند، خیلی ترسیدند. از آن روز به بعد آزارها علیه پیامبرمانﷺ را کاهش دادند‌‌. دوباره و به‌مرور زمان قلبِ ابو‌لهب سنگ شد و باز به مشرکان پیوست.

ادامه دارد ان‌شاءالله...

🤍 قلبی خاشع 🤍

31 Dec, 08:12


۳۶۵ روز با پیامبرﷺ
روز نود‌‌وهشتم
الله متعال از پدرت محافظت خواهد کرد

پیامبرِ عزیزمانﷺ غمگین بود. مرگِ عمو و همسرِ عزیزش خیلی او را متأثر کرد. انسان‌هایی که دوستشان داشت، یکی‌یکی به آخرت کوچ کردند. کافران از غم‌واندوه پیامبرﷺ خوشحال بودند. کسانی‌ که از ترسِ ابوطالب با او کاری نداشتند، حالا فرصتِ بزرگی به دست آورده بودند. مشرکان با خود فکر می‌کردند که در نبودِ ابوطالب خواهند توانست همه‌گونه پیامبرﷺ را شکنجه کنند و از این فکر لذت می‌بردند.
*پیامبرمانﷺ با سینه‌ای پر درد در راه می‌رفت. عقل، قلب و زبانش به ذکر الله متعال مشغول بود. یکی از مشرکان که او را در این حالت دید، فوراً سر راهش قرار گرفت. به سر و صورت و تن پیامبر‌ﷺ خاک پاشید. پیامبرمانﷺ بی‌آنکه پاسخی بدهد، به خانه‌اش بازگشت. کوچک‌ترین دخترش حضرت فاطمه، با دیدت سر و تنِ پر از خاک‌ِ پدرش، شروع به گريه کرد. در‌حالی‌که مدت زیادی از داغِ مرگِ مادرش نگذشته بود، این‌گونه آزار دیدنِ پدرِ عزیزش توسط مشرکان او را غمگین کرد. پیامبر عزیزمانﷺ اشک‌های دختر عزیزش را با دستانش پاک کرد و فرمود:
《گریه نکن دخترم! گریه نکن! الله متعال از پدرت محافظت خواهد کرد.》

🤍 قلبی خاشع 🤍

31 Dec, 08:10


گَهی گِریان، گَهی خندان،
گَهی چون اَبرِ سرگردان،
گَهی عاقل تر از عاقل،
گَهی نادان تر از نادان...

🤍 قلبی خاشع 🤍

30 Dec, 17:29


بهترین کانالهای تلگرام رابه شمامعرفی میکنیم 👇🏽👇🏽👇🏽
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

✐داستان های🅳A🆂🆃A🅽واقعی وعبرت آموز
؛↭
@Ghalbii_khashe

✐فـــــــرشـــــته‌هــــــاے چـــــادرے
؛↭
@Freshta_Chadori

✐سخنرانی های علمای بزرگ
؛↭
@Allah_rabiy1

✐صــــــراط الــــجــــنــــة
؛↭
@serat_aljnat1

✐راحِـه‌القَلـب‌بذِکْـرِالله|•
؛↭
@rahea_galbi1

✐القرآن و الحديث
؛↭
@Alhadishassani

✐مشوشّ
؛↭
@Moshevesh

✐گنجینه ای عرفان
؛↭
@Ganjenaeirfan

✐¹⁰⁰ خصلت رسول اکرم ﷺ
؛↭
@muttqin_100

✐حجاب  سرای طوبی
؛↭
@PosinehHijabToba

✐الــفــرقــانــ
؛↭
@Harfdell79

✐خدا برایم کافیست
؛↭
@Allahisenoughform

✐حضرت مولانا
؛↭
@maolanajan

✐آزمون ذهن
؛↭
@Azmonzen

✐الحدیث
؛↭
@Aladis4

✐احبك يا ربي
؛↭
@raihanoljana

✐مُخْلِصِينَ
؛↭
@mukhlisin77

✐آرام باش قلب‌منخداصدایت را میشنود
؛↭
@KhodaHast10_6

✐آرامش قلب
؛↭
@aramsh_glb

✐نداۍ مظلومیت قدس
؛↭
@Yuluche

✐راحلین
؛↭
@Rahilin

✐درخت معرفت
؛↭
@darakht_marefat

✐تنها تکیه گاه الله
؛↭
@only_allah82

✐کانال اناشید اسلامی
؛↭
@Anashid_islami0

✐درس هایی از قرآن و سیره نبویﷺ
؛↭
@goranserat

✐فلاح | (رستگاری)
؛↭
@FalaH1channel


✐سخنرانی تمام علمای جهان اسلام
؛↭
@tabliqdin

✐فَٱصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ ٱللَّهِ حَقٌّ
؛↭
@NourHadayat1401

✐سخنان ناااااب قرآنی و اسلامی
؛↭
@Quran_Hadis338

✐احادیث نبوی
؛↭
@AHaadisNabi

✐مـــــسیـــــر جـــــنـــــت
؛↭
@MUSLEMIN_7

‏✐قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ
؛↭
@dell_naveshta_h

✐«اناشید بدون موزیک»
؛↭
@nourhadaayat3

✐تلاوة | صوتي♡
؛↭
@Telavat786

✐‌استوری
؛↭
@Story_Nice2023

✐سوالات‌چهار‌گزینه‌ای‌اسلامی
؛↭
@Soalat_Officail

✐کانال استاد عبدالصمد قاضی زاده
؛↭
@Qazizadah1

✐سلامتکده
؛↭
@Asalkordustan

✐ئــــــیـــــســـــلــــــامــــــه‌کــــه‌م
؛↭
@delagheh

✐عــــــبــــارات آرام
؛↭
@Danyya9

✐بزرگترین کانال آمـوزش تجوید قرآن ڪریم
؛↭
@tajvidkalamollah

🇵🇸🍂

🤍 قلبی خاشع 🤍

30 Dec, 15:08


‏و بعضی دوست داشتن‌ها اگر چه می‌سوزاند،
اما جلای جان نيز هست !

🤍 قلبی خاشع 🤍

30 Dec, 15:08


تمام آنچه در زندگی تان پشت سر گذاشته اید, بیشتر آنچه که خطا و یا اشتباه می بینید برای حضور شما در این لحظه لازم بوده است. آنها از شما  انسان دیگری ساخته اند

🤍 قلبی خاشع 🤍

29 Dec, 15:13


می‌گفت: و شاید آدم‌ها به جای گشتن به دنبال کسی که با هم پیر شوند باید به دنبال کسی باشند که با هم کودکی کنند!.

🤍 قلبی خاشع 🤍

29 Dec, 15:03


اگر دنیا پیش خدا ارزشی داشت
خداوند ان را قبل از همه به مردم غزه می داد.

🤍 قلبی خاشع 🤍

29 Dec, 12:05


زندگی میگذرد...
باقیات الصالحات باقی می مانند:

سبحان الله...
الحمدلله...
لا اله الا الله...
الله اکبر...
لا حول و لا قوة الا الله
...

قبرت را پر از نور و تا قیامت همراهیت می کند، پس همیشه با یاد خدا زبانت را مرطوب نگه دار.

🤍 قلبی خاشع 🤍

28 Dec, 17:29


.         ⣀⣤‌⣤⣤⣀             ⣀⣤⣤‌⣤‌⣀
    ⣠⣾⣿⣿⣿⣿⣿⣧⣄  ⣠⣼⣿⣿⣿⣿⣿⣷⣄   
  ⣴⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣧⣼⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣦ 
  ⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿ 
  ⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿ 
  ⢹⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⡏ 
     ⢻⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⡟   
        ⢻⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⡟     
           ⠙⢿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⡿⠋       
                 ⠙⢿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⡿⠋           
                      ⠙⢿⣿⣿⣿⣿⡿⠋               
                            ⠙⢿⡿⠋   
                      ︵      ‌        ︵
                    (      ╲       /      /
                      ╲       ╲/      /
                           ╲       ╲ /
                        ╭ ‌   ╲        ╲
                   ╭ ‌  ╲        ╲      ノ
              ╭ ‌  ╲       ╲       ╱
                ╲      ╲        ╱
                    ╲         ╱
                          ︶
یه کانال خیلی عالی 😍 رو قلب کلیک کن و عضو شو

پیشنهاد می کنم زودتر عضو بشین تا حذف نشده

🤍 قلبی خاشع 🤍

28 Dec, 16:01


ــــــــــــــــــــــــسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ🍀


میخوام یه کانال معرفیتون کنم که لذت ببرین


╭━━━━━━━━╮
┃ ⠀ ●══ ⠀ ┃
┃████████┃
┃████████┃
┃████████┃
┃████████┃
┃████████┃
┃████████┃
┃████████┃
┃████████┃
┃████████┃
┃████████┃
┃⠀⠀⠀⠀○ ┃
╰━━━━━━━━╯

جهت اطلاعات بیشتر رو تصویر گوشی بزن خودت از نزدیک ببین🧵🧕🏻

کپی بنر صدرصدحلال نمیباشدشرعاحرامه

🤍 قلبی خاشع 🤍

28 Dec, 09:58


شخص کشته میشود نه اندیشه...

🤍 قلبی خاشع 🤍

28 Dec, 09:55


خونه ی شما هم گرمه؟!

لعنت بر مرتزقه تشویشگر

چه کسی میتواند دلش نسوزد...
#غزه💔

🤍 قلبی خاشع 🤍

28 Dec, 09:11


لااله الا الله

🤍 قلبی خاشع 🤍

28 Dec, 07:30


ای مردم خداوند را در قضا و قدرش متهم نکنید
همانا که خداوند هیچ‌گاه به شخص مؤمن ظلم نمی‌کند، پس زمانی که نعمتی به شما رسید شکرگزارش باشید و هرگاه چیزی به شما رسید که آن را دوست نداشتید پس به امید ثوابش بر آن صبر بگیرید همانا که بهترین پاداش‌ها نزد خداوند است

•شداد بن اوس رحمه الله

🤍 قلبی خاشع 🤍

28 Dec, 07:18


۳۶۵ روز با پیامبرﷺ
روز نود و هفتم {بخش دوم}
وداع با حضرت خدیجه رضی‌الله‌عنها

یک روز الله متعال به‌وسیلهٔ فرشته به او سلام رساند. خبر داد که در بهشت برای او قصری از مروارید آماده کرده‌اند.
حضرت خدیجه رضی‌الله‌عنها از این سلامِ زیبا بسیار خشنود شده بود. غرق در صبر و ایمان، به بهشت پَر کشید.
پیامبرﷺ همسرِ عزیزش را از دست داد. گرچه خیلی سخت بود؛ اما باید طاقت می‌آورد. باز هم موظف به صبر و ایمان بود. غمش را در سینه دفن می‌کرد و به فرزندانش عشق می‌ورزید‌. با دستانِ خودش حضرت خدیجه رضی‌الله‌عنها را به خاک سپرد. او هم مثلِ همهٔ انسان‌ها درد می‌کشید و رنج می‌برد. اشک از چشمانش سرازیر بود. مدتی طولانی به مزارِ همسرِ عزیزش نگاه کرد. برایش دعا کرد و با قلبی لبریز از صبر به خانه بازگشت.
پیامبرمانﷺ عموی محبوب و خدیجهٔ بسیار عزیزش را یکی پس از دیگری از دست داد.
آن سال را 《عام‌الحزن》 یعنی سال غم و اندوه نامیدند.

🤍 قلبی خاشع 🤍

28 Dec, 07:17


۳۶۵ روز با پیامبرﷺ
روز نود و هفتم
وداع با حضرت خدیجه رضی‌الله‌عنها

پیامبر عزیزمانﷺ هر آنچه را که از سوی الله متعال می‌آمد خیر و نیک می‌دانست. غم و اندوه و سختی‌ها پی‌در‌پی فرا‌می‌رسید. چند روز پس از وفات عمویش، همسرِ بسیار عزیزش، حضرت خدیجه رضی‌الله‌عنها نیز بیمار شد. انگار وقتِ وداعِ او هم فرا‌رسیده بود.
حضرت خدیجه رضی‌الله‌عنها آن مادرِ خوش‌قلب، سال‌ها نزدیک‌ترین یار و مونسِ رسول‌اللهﷺ بود. هرگز او را ناراحت و آزرده نکرده، و او را بسیار دوست داشت. اولین کسی بود که به دین‌ِ او ایمان آورد، و در این راه، مال و جان و همه چیزش را با اخلاص گذاشته بود‌. شش فرزند از پیامبرمانﷺ داشت و آن‌ها را به زیبایی تربیت کرد. همیشه کنارِ پیامبرمانﷺ بود، و سختی‌های بسیار کشید. در‌حالی‌که زنی ثروتمند بود؛ با همسرِ عزیزش گرسنگی، تشنگی، سختی و فقر را تجربه کرد.
حضرت خدیجه رضی‌الله‌عنها حتی در بسترِ بیماری هم به همسر عزیزش فکر می‌کرد. جدایی از او سخت بود؛ اما مرگ سراغِ هر انسانی خواهد آمد. بیست و شش سال زندگی‌ِ مشترکِ شادمانه با پیامبرﷺ داشت. خیلی چیزها از او آموخته بود. زندگی و مرگ را با پیامبرﷺ دوست داشت

🤍 قلبی خاشع 🤍

27 Dec, 20:49


در من بسیاری چیزها از بین رفتند ، که گمان می‌کردم تا ابد ماندگارند . . .

🤍 قلبی خاشع 🤍

27 Dec, 20:34


رنج دانستن دَمار  از جانِ انسان می برد

خوش به حالِ بی خیالان،جاهلان،خوش باوران

🤍 قلبی خاشع 🤍

27 Dec, 14:25


اینو یه جا پین کنید، بنویسید که جلوی چشمتون باشه و دقیقا توی تمام روابط دوستی، اجتماعی، عاطفی و حتی خانوادگی‌تون هم پیاده کنید؛

«حتی اگر برای مردم دراز بکشید
تا از رویتان رد شوند،
بسیاری از آن‌ها شاکی خواهند بود که به اندازه‌ی کافی پهن نیستید!
مراقب باشید که وقت و انرژی
باارزش خود را فقط برای افرادی
خرج کنید که ارزشش را دارند.»

🤍 قلبی خاشع 🤍

27 Dec, 13:30


وقتِ دعا خجالت نکش!
نگو من گناهکارم و صدامو نمیشنوه!
اونی که اون بالاست ،
بیشتر از چیزی که فکرشو کنی هواتو داره
آره دوست من ...
خدای ما خیلی بزرگ و مهربونه :)

🤍 قلبی خاشع 🤍

27 Dec, 12:29


آدم‌هایی یوسفِ خوشبختی‌ها و نعمت‌هایمان را در چاه تنگ و تاریک حسادت‌ها و بدخواهی‌هایشان انداختند که فکر می‌کردیم تکه‌ای از روح و قلب‌مان هستند...
با این که دست‌های بی‌مهری و حسادت روی شانه‌هایمان سنگینی می‌‌کرد و سایه‌ی زشت بی‌معرفتی‌ها دلمان را مچاله کرده بود اما، هرگز از یاد نبردیم که خدا {لطیف بعباده} با بنده‌هایش لطیف و باریک نظر است...

گاهی با خودم فکر می‌کنم دلِ صاف و نازک آدم بیشتر از آن که مرهم باشد، بار گرانی است در سرای سیاه این دنیا اما، خیلی زود یادم می‌آید خدا هست و همین بودن چقدر کافی است...

نیلوفر.

🤍 قلبی خاشع 🤍

27 Dec, 08:48


📢بی سابقه ترین عملیات خیریه در غزه
✔️الله اکبر و لله الحمد

🎥صحنه هایی از:

🐑ذبح 16راس گوسفند
🍚و 30دیگ برنج
🥣و اطعام 4500نفر در غزه با آن
🎉شادی کودکانی که ماه هاست گوشت ندیده اند.
💔این ویدیو اشک شوق را جاری میکند
تا آخر حتما حتما حتما ببینید و منتشر کنید.

🔘فیلم 13هم کمک های شما

الله تعالی این جهاد مالی را از همگی قبول کند .

https://t.me/arameshdlha

🤍 قلبی خاشع 🤍

26 Dec, 11:16


۳۶۵ روز با پیامبرﷺ
روز نود و پنجم {بخش دوم}
قدرت خدا بالاتر از همه چیز است

پیامبرمانﷺ و رقانه کُشتی را آغاز کردند، همان ابتدای کار، رقانه خودش را بر زمین یافت، خیلی تعجب کرده بود. چطور چنین چیزی ممکن است؟! تا آن روز کسی پشتش را بر زمین نزده بود، فوراً از جایش برخاست و خواست دوباره کُشتی بگیرند. دومین بار هم شکست خورد. بر حیرتِ رقانه افزوده شد. از آن تکبرِ قبلی اثری باقی نمانده بود. خواست یک بار دیگر کُشتی بگیرند؛ اما نتیجه تغییری نکرد. رقانه پشت به خاک، آسمان را نگاه می‌کرد.
پیامبر عزیزمانﷺ به قدرت و یاریِ الله، آن پهلوان پر‌‌ زور را مثل یک بچه زیر و رو کرد و بر زمین زد. رقانه پس از اینکه به خودش آمد، برخاست و گفت:
《من از این کُشتی حیرت‌زده شدم، تو حتما جادوگر هستی!》
رقانه گر‌چه سه بار پشتش به خاک مالیده شده بود؛ اما از عنادش دست برنمی‌داشت.**پیامبرمانﷺ که می‌کوشید او را با محبت اقناع کند، چنین فرمود:
《می‌خواهی چیزی از این عجیب‌تر را به تو نشان بدهم؟》
رقانه پرسید:
《چه چیزی می‌تواند از این عجیب‌تر باشد؟》
پیامبرﷺ:
《این درخت را صدا کنم که پیشِ ما بیاید!》
رقانه:
《زود باش، صدا کن بیاید!》
پیامبر عزیزمانﷺ درخت را صدا زد
《 به اذن الله، نزدِ ما بیا!》
درخت حرکت کرد و پیشِ پیامبرمانﷺ آمد.
حیرتِ رقانه دو برابر شده بود، چشم‌هایش از تعجب باز مانده بود. با حیرت نگاهی به درخت و نگاهی به پیامبرمانﷺ انداخت، و گفت:
《نخستین بار است که چنین سحری می‌بینم. حیرت‌انگیز است!》
بعد گفت:
《بگو درخت سر جای قبلی‌اش برگردد》
پیامبرﷺ درخت را که پیش رویش ایستاده بود، مورد خطاب قرار داد:
《به اذنِ الله به جایت بازگرد!》
درخت به محض دریافتِ دستور، چنان که آمده بود؛ سر جای خود برگشت، پیامبر عزیزمانﷺ دوباره به رقانه پیشنهاد داد مسلمان شود؛ اما ابرهای سیاه، چشم‌های رقانه را پوشانده بودند، و حاضر به ترک دشمنی با پیامبرﷺ نمی‌شد.

🤍 قلبی خاشع 🤍

26 Dec, 11:15


📸۳۶۵ روز با پیامبرﷺ
روز نود و پنجم {بخش اول}
قدرت خدا، بالاتر از همه چیز است

رقانه پهلوانی نیرومند و پر‌آوازه بود. کسی توانِ زمین زدنِ او را نداشت. دو سه نفر را با هم نقش بر زمین می‌کرد. رقانه غرقِ غرور بود. از هیچ‌کس نمی‌‌ترسید. پیامبر عزیزمانﷺ خیلی دلش برایش می‌سوخت؛ زیرا انسان هر اندازه که قوی باشد؛ در‌ مقابلِ الله بسیار ضعیف است. روزی پیامبرمانﷺ و رقانه به هم رسیدند. آقایمان با محبتِ تمام او را مورد خطاب قرار داد:
《رقانه! از الله نمی‌ترسی؟ آیا دینی که تو را به آن دعوت کرده‌ام، قبول نخواهی کرد؟》
رقانه با غرور پاسخ داد:
《اگر باور کنم که پیامبر هستی، بی‌درنگ مسلمان خواهم شد.》
پیامبرمانﷺ پرسید:
《بسیار خوب، اگر با هم کُشتی بگیریم و من تو را بر زمین بزنم، ایمان می‌آوری که پیامبر هستم؟》
رقانه که خیلی به خودش مطمئن بود؛ و به بازوهای نیرومندش می‌نازید گفت:
《اگر من را زمین بزنی، حرف‌هایت را باور خواهم کرد.》
پیامبر عزیزمانﷺ فرمود:
《خب، پس کُشتی را شروع کنیم.》

🤍 قلبی خاشع 🤍

26 Dec, 08:51


می‌گفت: برای خودت وطن باش
تا با رفتن کسی احساس غربت نکنی

🤍 قلبی خاشع 🤍

25 Dec, 17:30


✰﷽✰

ليستى از بهترين و پرطرفدار ترین ڪانال هاى تلگرام خدمت شما عزیزان.

#گروه_نـاب
‍‌╭─┅─═ঊঈ💠ঊঈ═─┅─╮
@tab_ahlesunnat
@Motakhallefin_channel
╰─┅─═ঊঈ💠ঊঈ═─┅─╯

برای عضویت در هر ڪدام از ڪانال ها لطفا روی اسم شان ڪلیڪ نمائید...

🤍 قلبی خاشع 🤍

25 Dec, 16:41


اگر نمی‌توانید قلم باشید تا برای دیگران شادی بنویسید، پاک‌کنی ملایم باشید که غم و اندوه‌شان را پاک کنید و امید و خوشبینی را در دلشان برویانید که بە‌اذن‌خدا آیندە زیباتر است.

🤍 قلبی خاشع 🤍

25 Dec, 10:35


۳۶۵ روز با پیامبرﷺَّ
روز نود و چهارم {بخش دوم}
خورشید با فوت خاموش نخواهد شد

این امر موجب عصبانیت وخشم آن‌ها می‌شد. ابوجهل طاقت نیاورد. نزد یکی از این مسافران رفت و پرسید:
《شما اینجا آمده‌اید که ببینید او چه می‌گوید؟! فوراً پیرو او شدید و از دینتان برگشتید. این رسماً حماقت است!》
آن شخص، گویی به یک گنج بی‌همتا دست یافته بود. غرق در خوشحالی به‌خاطر پیروی از چنان پیامبری بود. اصلاً اهمیتی به حرف‌های ابوجهل نداد. نگاهی از سرِ ترحم به او و دوستانش کرد و گفت:
《ما رفتاری مانند رفتارهای زشت شما، علیه او انجام نخواهیم داد.》
همچنان که خورشید با فوت خاموش نمی‌شود.، اسلام هم با سنگ‌اندازی‌های ابوجهل و دوستان بیچاره‌اش نابود نمی‌شد. این را همه در طول زمان خواهند دید.

ادامه دارد ان‌شاءالله..

🤍 قلبی خاشع 🤍

25 Dec, 10:34


📸۳۶۵ روز با پیامبرﷺَّ
روز نود و چهارم {بخش اول}
خورشید با فوت خاموش نخواهد شد

نسیمِ دل‌انگیزِ بهاری در مکه جریان داشت. با برداشته شدنِ تحریم، همه نفس راحتی کشیدند. هر‌روز بر تعداد کسانی که مشتاقانه به‌سوی اسلام روی می‌آوردند، افزوده می‌شد. مردمِ حبشه در اثر سخنانِ مسلمانانِ مهاجر‌، برای آشنایی با دین تازه و آخرین پیامبرﷺَّ دسته‌‌دسته به مکه می‌آمدند.
آقایمان، کنار کعبه‌ای بود که بسیار دوستش می‌داشت. برای مردم سخن می‌گفت و آیات قرآن را برای مردم تلاوت می‌فرمود. حاضران در مجلس، نخستین بار بود که چنین سخنانِ زیبایی می‌شنیدند. سؤالاتی از او پرسیدند. برای هر پرسش، پاسخ‌های زیبا دریافت می‌کردند. قلبِ پر‌مهر و نگاه‌ِ دلسوزانهٔ پیامبرﷺَّ دل‌هایشان را روشن می‌کرد. کاملاً معلوم بود که او پیامبر و فرستادهٔ خدا است. همان جا کلمهٔ شهادتین را گفته و مسلمان می‌شدند، و در‌حالی‌که اشک شوق می‌ریختند، همدیگر را در آغوش می‌گرفتند.
مشرکان با حیرت ایشان را نگاه می‌کردند. چه سرّی در پیامبرﷺَّ و دعوت او بود که این‌چنین مردم از دور‌دست‌ها نزد او می‌آمدند و بی‌درنگ ایمان می‌آوردند.
*ادامه دارد ان‌شاءالله...

🤍 قلبی خاشع 🤍

24 Dec, 12:47


زمانی حرف بزن، که ارزش حرفت بیشتر از سکوتت باشد و زمانی دوست انتخاب کن، که ارزش دوستت بیش از تنهایی‌ات باشد.

🤍 قلبی خاشع 🤍

24 Dec, 06:41


#استوری💫

همه به دنبال هم می‌روند

🤍 قلبی خاشع 🤍

22 Dec, 14:10


۳۶۵ روز با پیامبرﷺَّ
روز نود و سوم {بخش دوم}
موریانه‌ای که تحریم را باطل کرد

ابوطالب به سخنانش ادامه داد:
《بياييد با شما تفاهمی بکنیم. خودتان بروید نوشته را ببینید. اگر برادرزاده‌ام درست گفته باشد، تحریم را برمی‌دارید؛ اما اگر حرفش درست نبود، من او را تسلیم شما می‌کنم، و شما مختار خواهید بود که او را بکشید یا رهایش کنید.》
ابوطالب یقین داشت که برادرزاده‌اش راست گفته است؛ زیرا تا آن روز حتی یک دروغ کوچک از او نشنیده بود. برای همین چنین پیشنهادی به آن‌ها داد.
بت‌پرست‌ها با نگاه‌هایی خیره و حیران جمع شدند. پیشنهاد ابوطالب را پذیرفتند؛ چون در رأسش تسلیم کردنِ پیامبرﷺَّ به آن‌ها قرار داشت. آن‌ها دوان دوان به کعبه رفتند. دروازه‌ها را باز کردند. هیجان‌زده به بیانیهٔ آویزانِ درونِ کعبه نگاه کردند‌‌. آنچه را که می‌دیدند باور نداشتند. فقط کلمهٔ الله باقی مانده بود. خوشحالی‌شان به سرعت به ناراحتی تبدیل شد. طبق قرارشان با ابوطالب، ناگزیر بودند تحریم را بشکنند.
خبرِ رفعِ تحریم به گوش مردم رسید‌. مسلمانان با خوشحالی به خانه‌هایشان بازگشتند. کودکان سیر شدند. خنده به چهرهٔ مادران آمد. پدران خشنود بودند. مسلمانان یک بار دیگرِ فهمیدند که پیامبرشان بر حق است. موریانهٔ کوچک، وظیفه‌اش را به‌خوبی و درستی به انجام رسانده و از آنجا رفته بود.

🤍 قلبی خاشع 🤍

22 Dec, 14:09


۳۶۵ روز با پیامبرﷺَّ
روز نود و سوم
موریانه‌ای که تحریم را باطل کرد

الله، پیامبرش را در سختی و دشواری تنها نمی‌گذاشت. این بار برای اینکه عبرتی شود برای همگان، یکی از کوچک‌ترین مخلوقاتش را فرستاد؛ با موریانه‌ای کوچک به آن‌ها درسی بزرگی می‌داد.
موریانهٔ کوچک آرام آرام شروع به خوردنِ بیانیهٔ محاصره کرد. همهٔ موادی که مشرکان نوشته بودند، محو شد. فقط کلمهٔ الله در بالای صفحه باقی مانده بود. این خیلی عجیب بود. در‌حالی‌که درِ کعبه را بسته بودند و امکان نفوذ وجود نداشت، موریانهٔ کوچک انگار با خوردنِ بیانیه آن‌ها را دست انداخته بود. کسی از این موضوع خبر نداشت.
الله، به وسیلهٔ فرشته‌اش، موضوع را به پیامبرﷺَّ اطلاع داد. پیامبر عزیزمانﷺَّ هم به عمویش اطلاع داد. ابوطالب نزدِ مشرکان رفت و به آن‌ها گفت:
《طبقِ خبری که الله به برادرزاده‌ام داده است، موریانه کاغذی را که بر دیوارِ کعبه آویزان کرده‌اید، خورده. موریانه، غیر از کلمهٔ الله، همهٔ متن را خورده است و چیزی از آن نمانده...》مشرکان نگاهِ تمسخرآمیز به ابوطالب انداختند. بعضی‌ها خندیدند. از نظر آن‌ها چنین چیزی ممکن نبود.

🤍 قلبی خاشع 🤍

22 Dec, 09:20


این دنیا، دنیای پذیرش هست، پذیرش خداحافظی‌ها، رفتن‌ها، از دست دادن‌ها، نرسیدن‌ها، نداشتن‌ها، نبودن‌ها..

🤍 قلبی خاشع 🤍

21 Dec, 16:29


هر کس تاریخ بخواند
هرگز یأس و ناامیدی به قلبش راه نمی یابد
او در می یابد که دنیا روزهایی است
که خداوند میان مردم میگرداند؛
ثروتمندان فقیر میشوند و فقرا ثروتمند،
ضعیفان دیروز قویان امروز میگردند
قاضیان متهم میشوند و پیروزان مغلوب
مردم جایگاهها را با یکدیگر عوض میکنند؛
پس نه اندوهی باقی میماند و نه شادی ای جاودان

•مصطفی محمود

🤍 قلبی خاشع 🤍

20 Dec, 16:43


شب یلدا و یا چلّه را به همگیِ شما و خونواده‌ی محترمان تبریک عرض نمی‌کنم، چون شبِ یلدا یک مراسم و عیدِ مجوسی (دینی) است و یک عید و یا مراسمِ وطنی نیست.
شب‌‌های دورهمی و مهمانیِ ما تقریباً ۹۰ روزِ دیگر در شب‌های قدر است و عیدِ ما هم ده روز بعد از آن...
خرافات و شرک پایه و اساسِ شکل‌گیری این مراسم و عید است و اگر به اسلام ارادت دارید نه این مراسم را برگزار کنید و نه در آن شرکت کنید، به شدید‌ترین حالتِ ممکن آن را هم تحریم کنید!
راستی، اگر چیزی از آجیل و خشکبار و میوه و غذایی که در این شب باقی ماند را به فقراء بدید و اگر شد به جای آن هم پولش رو بدید فقرا :)

🤍 قلبی خاشع 🤍

20 Dec, 14:53


آدم از گرسنگی بی خوابی نمیمیره
آدم از نامیدی میمیره
امیدوارم هیچ وقت از زندگیتون نامید نشید!

🤍 قلبی خاشع 🤍

19 Dec, 08:12


۳۶۵ روز با پیامبرﷺَّ
روز نود و دوم {بخش دوم}
کودکانی که از گرسنگی ناله می‌کنند

در تاریکیِ شب برای رساندنِ یک کیسه گندم به عمه‌اش راه افتاده بود. همان لحظه با ابوجهل روبرو شد. ابوجهل بر سرش فریاد زد و گفت:
*《تو داری برای خانوادهٔ پیامبر مواد غذایی می‌بری؟ اگر این کار را بکنی تو را پیشِ همه رسوا خواهم کرد.》*
*در همین هنگام، رهگذری آن‌ها را دید. نزدیک شد و از ابوجهل پرسید:*
*《چه خبر است؟ می‌خواهی مانع انسانی شوی که می‌خواهد برای عمه‌اش یک کیسه گندم ببرد؟!》*
*ابوجهل توجهی به این شخص نکرد. همچنان مانع رفتنِ حاکم می‌شد. اجازه نمی‌داد برود. صدای نالهٔ کودکانِ گرسنهٔ محلهٔ ابوطالب بلند بود. درحالی‌که حاکم همهٔ توانش را به کار می‌بست که گندم را برساند، ابوجهل مانع می‌شد، آن رهگذر سیلی محکمی به‌ صورت ابوجهل زد. ابوجهل بر زمین افتاد. در این دعوا، حاکم موفق شد خودش را به سرعت به عمه‌اش برساند و کیسهٔ گندم را تقدیم کند.*
*نقشهٔ ابوجهل و یارانش نتیجهٔ معکوس داده بود. در حیرتی عظیم به‌سر می‌بردند. سه سال از آغازِ تحریم و محاصره می‌‌گذشت؛ اما با وجود آن همه سختی، کسی علیه پیامبرمانﷺَّ شورش نکرده بود. همهٔ نقشه‌ها نقش بر آب شد و یک بار دیگر مشرکان مغلوب شدند.*
*در این مدت، پیامبرمانﷺَّ در وظیفهٔ رسالتش اصلاً کوتاهی نفرمود. شب و روز کار می‌کرد و ذره‌ای عقب ننشسته بود‌. او شجاعانه، به خدایش اعتماد داشت. هرگز ناامید نمی‌شد.
به اطرافیانش هم امید، محبت و خشنودی می‌داد. با دعا و صبر منتظرِ یاریِ الله متعال بود.

ادامه دارد ان‌شاءالله.

🤍 قلبی خاشع 🤍

19 Dec, 08:11


۳۶۵ روز با پیامبرﷺَّ
روز نود و دوم {بخش اول}
کودکانی که از گرسنگی ناله می‌کنند

پیامبرﷺَّ در روزهای حصر، یار و یاور بستگانش بود. همسرش، حضرت خدیجه، بزرگ‌ترین پشتیبانِ او، همهٔ دارایی‌اش را خرجِ اقوام کرد. وقتی همه چیز تمام شد؛ چاره را در صبر دیدند. ابوطالب هم برادرزاده عزیزش را یاری می‌داد.
*مشرکان انتظار داشتند مسلمانان این سختی‌ها و فشارها را تاب نیاورند و بر پیامبرﷺَّ بشورند و او را ترک کنند. به این ترتیب، او تنها می‌ماند و آن‌ها می‌توانستند هر بلایی سرش بیاورند. زمان می‌گذشت؛ اما هیچ‌کس حاضر به ترکِ پیامبرمانﷺَّ نبود.*
*برخی از مشرکان راضی به این همه اذیت و آزار علیه مسلمین نبودند. یکی از آن‌ها، برادرزاده حضرت خدیجه رضی‌الله‌عنها، حاکم، بود. او عمه‌اش را بسیار دوست داشت. خیلی غصه می‌خورد که او گرسنگی و تشنگی می‌کشد. دلش می‌خواست کاری برای او بکند. پیش‌تر توانسته بود پنهانی یک کیسه آرد را بارِ شتر کند و به عمه‌اش برساند.
ادامه دارد ان‌شاءالله...

🤍 قلبی خاشع 🤍

18 Dec, 15:52


زندگی، وزن نگاهیست که در خاطره جا می‌ماند!

🤍 قلبی خاشع 🤍

17 Dec, 07:43


خدا
به ما آموخت
آنکه به جستجوي شادیست
بايد ديگران را شاد کند.
و آنکه به ديگران آسيب مي رساند
به خود زخم زده
پس خدایا به من و همه بركت و شادی ای عطا کن
تا بتوانم آن را با ديگران سهيم شویم

🤍 قلبی خاشع 🤍

17 Dec, 07:41


برای هیچ‌کس آن‌قدرها مهم نیست که تو تا چه اندازه غمگینی و در لابلای نقابِ آرامش و سکوتت چقدر رنج می‌کشی..!
آدم‌ها فقط چهره‌ خندان و روی گشاده‌ تو را می‌خواهند. برای هیچ‌کس تحمل یک چهره‌ی گرفته و یک حال نگران، منفعتی ندارد. آدم‌ها معمولا در روزهای آسانی کنار تو می‌مانند. روزهای سخت، آدم‌های سخت و دوستان سخت و رفیق‌های سخت می‌خواهد که به جرأت می‌گویم تعداد این دسته از آدم‌ها خیلی کم است، آن‌قدر کم که خیلی از ماها از داشتن‌شان محرومیم، برای همین است که می‌گویم تنها و تنها به خداوند دل‌خوش باش، خدایی که رهایت نکرد، معبودی که نجوایت را در هنگامه دنیا شنید و جوابت را داد ...

🤍 قلبی خاشع 🤍

17 Dec, 05:17


#استوری💫

اول هر دو می‌خندیدید،
سپس تو نخندیدی چون او نمی‌خندید.
امید که اکنون هر دو خندان باشید، دوباره، برای همیشه. آنجا که دلیلی برای نخندیدن نباشد

•عبدالله شیخ آبادی

#روح_الروح

🤍 قلبی خاشع 🤍

24 Nov, 17:29


✰﷽✰ليستى از بهترين و پرطرفدار ترین ڪانال هاى تلگرام خدمت شما عزیزان

#گروه_نـاب
‍‌𖠇𖠇♥️࿐ྀུ༅࿇༅═‎┅─
@Motakhallefin_channel
@shabane_nab
‍‌𖠇𖠇♥️࿐ྀུ༅࿇༅═‎┅─

برای عضویت در هر ڪدام از ڪانال ها لطفا روی اسم شان ڪلیڪ نمائید...

🤍 قلبی خاشع 🤍

24 Nov, 08:20


قلب محل تجلی تقواست

#شیخ_سعید_الکملی

🤍 قلبی خاشع 🤍

21 Nov, 17:29


✰﷽✰ليستى از بهترين و پرطرفدار ترین ڪانال هاى تلگرام خدمت شما عزیزان

#گروه_نـاب
‍‌𖠇𖠇♥️࿐ྀུ༅࿇༅═‎┅─
@Motakhallefin_channel
@shabane_nab
‍‌𖠇𖠇♥️࿐ྀུ༅࿇༅═‎┅─

برای عضویت در هر ڪدام از ڪانال ها لطفا روی اسم شان ڪلیڪ نمائید...

🤍 قلبی خاشع 🤍

19 Nov, 13:10


#۳۶۵روز_با_پیامبر
#الحسان‌_آنلاین

#روز_هشتاد_و_سوم
#روزِ_خوش_عُمَر (رضی‌الله‌عنه)

عُمَر که به نیت کشتن پیامبرمانﷺ راه افتاده بود، با اطلاع از مسلمان شدنِ خواهرش غرق عصبانیت شده، راهش را تغییر داده و به خانه خواهرش رفته بود. در همین وقت، فاطمه و همسرش آیاتی از قرآن را تلاوت می‌کردند. عُمَر از دمِ در، این صدایِ اثرگذار را شنیده بود؛ اما نمی‌دانست چیست. خواهرش که در را باز کرد، عُمَر نگاهی به اطراف انداخت و گفت:
چه چیزی می‌خواندید؟
فاطمه گفت:
داشتیم حرف می‌زدیم.

عمر با عصبانیت فریاد زد:
باورم نمی‌شود، پس یعنی درست شنیده‌ام، شما هم به محمد ایمان آوردید. آری؟!
سپس با تمام توانش سیلی‌ای به صورت خواهرش زد. از شدتِ این سیلی فاطمه نقش بر زمین شد؛ اما زود از جایش برخاست و جواب برادرش را داد:
هر کاری می‌توانی انجام بده، من و همسرم مسلمان شده‌ایم، و به الله و رسولش ایمان آورده‌ایم.
و کلمه شهادتین را بر زبان آورد:
«أشهدأن‌لاإله‌إلاالله‌وأشهدأن‌محمداًعبده‌وذسوله»
عُمَر خیلی تعجب کرد، صدایی که کمی پیشتر شنیده بود؛ درست مثلِ همین جمله بود. بیش از این تاب نیاورد و زانو زد. گفت:
لطفاً این آیاتِ نازل شده بر محمد را بیاور من هم ببینم و بخوانم.
فاطمه گفت:
فقط انسان‌های پاکیزه می‌توانند صفحاتِ قرآن را لمس کنند. تو اول خودت را بشوی و پاکیزه شو. وضو بگیر. بعد من آن صفحات را به تو می‌دهم.
ناگهان چهره خشمگین عُمَر، نرم شد. اگر قبلاً، داد و بیداد می‌کرد؛ اما اینک فوراً برخاست. خوب خودش را شست. دوباره آمد. فاطمه آیاتِ قرآن را به برادرش نشان داد. عُمر سواد خواندن و نوشتن داشت. آیات نازل شده (آيات ابتداىِ سورة طه) را با دقت خواند. پُر از حیرت و شگفتی بود. چه زیبا بود این آیات! احساس متفاوتی داشت. با خواندن
آیات قرآن،
شادمانیِ دلنشینی تا عمق وجودش نفوذ می‌کرد. چه اتفاقی برای عُمَری افتاده بود که کمی پیشتر می‌خواست محمد ﷺ را بکُشد؟ شمشیرش را غلاف کرد. اثری از عصبانیت و خشم در چهره‌اش نمانده بود. یادش آمد چه می‌خواست علیه پیامبرمان ﷺ بکند، از خودش خجالت کشید.
چطور می‌توان به انسان حاملِ چنین پیام‌های زیبایی، بدی کرد؟! اشک از چشمانش سرازیر بود. نگاهش روشن شده بود، با چهره‌ای لبریز از خشنودی، گفت:
چه زیباست! چه کلامِ والایی! کلامی از این شیرین‌تر و زیباتر وجود ندارد.
خباب که برای آموزشِ قرآن به فاطمه و سعید آنجا بود گفت:
مژده بر تو ای عُمَر! محمد برای مسلمان شدنِ تو بسیار دعا فرموده بود.
با شنیدنِ نام پیامبرمان ﷺ لبخندی بر لبان عُمَر نشست، پرسید:
پیغمبر الان کجاست؟
گفتند:
اکنون در خانه ارقم است.
عُمَر می‌خواست هرچه زودتر او را ببیند. همه با هم آنجا رفتند. رضایت و بشارت سراسر قلبشان را فرا گرفته بود.

ادامه دارد، إِن‌شَاءَ‌الله

🤍 قلبی خاشع 🤍

16 Nov, 17:29


بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ

ليستى از بهترين و پرطرفدار ترین ڪانال هاى تلگرام خدمت شما عزیزان

#گروه‌انس
‍‌𖠇𖠇♥️࿐ྀུ༅࿇༅═‎┅─
@tab_ahlesunnat
@Motakhallefin_channel
‍‌𖠇𖠇♥️࿐ྀུ༅࿇༅═‎┅─

برای عضویت در هر ڪدام از ڪانال ها لطفا روی اسم شان ڪلیڪ نمائید....

🤍 قلبی خاشع 🤍

15 Nov, 14:40


🔴🔴 طرح تخفیف کتاب 🔴🔴

🟠 هر کارت ملی 300 هزار کتاب رایگان 🟠

🔴 طرح استفاده از کد ملی به مناسبت هفته کتاب 🔴

تاریخ شروع: 1403/08/23 لغایت 1403/08/30

🛒 جهت سفارش کتاب مراجعه به پیوی

🆔 https://t.me/javaara

☎️ یا تماس با
📱09182162206



🎁 ارسال  پستی به سراسر ایران 🎁

💠 نشر شافعی

🆔 https://t.me/nashrshafei

🤍 قلبی خاشع 🤍

15 Nov, 05:53


إِنَّ ٱللَّهَ وَمَلَـٰئِكَتَهُۥ يُصَلُّونَ عَلَى ٱلنَّبِىِّ ۚ يَـٰأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ صَلُّواْ عَلَيْهِ وَسَلِّمُواْ تَسْلِيمًا
خداوند و فرشتگانش بر پیغمبر درود می‌فرستند، ای مؤمنان! شما هم بر او درود بفرستید و چنان که باید سلام بگوئید.

💛 تلاوت زیبا و آرامش بخش آیه 56 سوره مبارکه احزاب با صدای عبدالرحمن العوسی🎈🤍💚

الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ علی آلِ مُحَمَّد

#عبدالرحمن_العوسی
#سوره_احزاب
#صلوات

 

🤍 قلبی خاشع 🤍

15 Nov, 05:48


◾️ای امت اسلام خوب ببینید این حال برادران و خواهران مظلوم شما در غزه است .

◾️به حال اونها گریه نکنید به حال خودتان بگرید که چیزی در دلتان بنام انسانیت مرده است و محبت دنیا و ترس از مرگ شما را از جهاد فی سبیل الله باز داشته است.
🔰برای مردم غزه در هر صورت اجر و پاداش نزد پروردگارشان است چه شهید شوند و چه در برابر این همه ظلم و جنایت تحمل کنند و صبور باشند.
اما وای بر ما
مسلمانان میلیاردی هستیم اما مانند کف دریا بی خاصیت

 

🤍 قلبی خاشع 🤍

13 Nov, 10:44


#۳۶۵روز_با_پیامبر

#روز_هشتاد_و_دوم
🔹 عُمَر (رضی‌الله‌عنه) و خواهرش

ارقم، پیامبرمان ﷺ را از جانش بیشتر دوست داشت. همه چیز را با دینش تطبیق می‌داد. او انسان بسیار خوبی بود. درِ خانه‌اش برای مسلمانان همیشه باز بود. همه برای شنیدنِ سخنانِ پیامبرمان ﷺ در خانه او جمع می‌شدند. باز پیامبرمان ﷺ و دوستدارانش در خانه ارقم بودند.
عُمَر شنیده بود که پیامبرمان ﷺ در خانه ارقم است. وقتی با عصبانیت به سمتِ آنجا می‌رفت، در راه دوستش نُعَیم را دید. نُعیم مسلمان شده بود؛ اما هنوز آن را مخفی نگاه می‌داشت. عُمَر را که دید با کنجکاوی از او پرسید:
"کجا میروی ای عُمَر!"
عُمَر با خشم پاسخ داد:
"می‌روم که محمد را از میان بردارم!"
یک‌باره مو به تنِ نُعیم سیخ شد. گفت:
فکر می‌کنی بعد از این کار می‌توانی با خیالِ راحت به زندگی‌ات ادامه بدهی؟
بر عصبانیتِ عُمَر افزوده شد، و به دوستش گفت:
چه شده؟ نکند تو هم طرفِ او هستی!
نُعیم گفت:
تو کاری به من نداشته باش، برو خواهرِ خودت را ببین!
خواهرت و شوهرش هم مسلمان شده‌اند.
عُمَر از عصبانیت دیوانه شده بود. چنین چیزی چطور ممکن بود؟ باید مطمئن می‌شد. فوراً راهش را عوض کرد و به سمت خانه خواهرش رفت.
در همین وقت، فاطمه، خواهرِ عُمَر با همسرش سعید آیاتی از قرآن را تلاوت می‌کردند. عُمَر وقتی به دمِ در خانه خواهرش رسید، صدا را شنید. اولین بار بود که چنین چیزی می‌شنید. آواز نبود... شعر هم نبود... کلماتی متفاوت و اثرگذار بودند. عمر مدتی توقف کرد و به صدا گوش فرا داد. تاب نیاورد و شروع کرد به مشت کوبیدن به در. خواهرش با نگرانی صفحات قرآن را پنهان کرد، و در را گشود. با دیدن برادرش، عُمر، خشکش زد.

ادامه دارد، إِن‌شَاءَ‌الله

🤍 قلبی خاشع 🤍

13 Nov, 10:44


#۳۶۵روز_با_پیامبر

#روز_هشتاد_و_یکم
🔹عُمَر در جستجوی پیامبر

دشمنانِ پیامبر ﷺ باز گردِ هم آمده بودند. در چشمان همه‌ی آن‌ها کینه و نفرت دیده می‌شد. قلب‌هایشان پر بود از خشم. نگران بودند؛ با این روند، بیشترِ مردم مسلمان می‌شدند. این مسئله خیلی ناراحت‌شان می‌‌کرد. آنها قدرتمندترین و ثروتمندترین مردمانِ مکه بودند. کسی بالای حرفِ آنها جرأتِ حرف زدن نداشت؛ اما حالا کسی پیدا شده بود که رسماً آن‌ها را به مبارزه می‌طلبید. مردم را از پرستش بت‌ها نهی کرده و به عبادتِ الله فرا‌ می‌خواند. این چه گستاخی‌ای بود! دیگر نمی‌خواستند او را مقابلِ خود ببینند. برای همین، تصمیم گرفتند پیامبرِ عزيزمان ﷺ را به قتل برسانند. ابوجهل می‌گفت:
هرکس محمد را بکُشد، صدشتر به او خواهم داد و هر قدر طلا و پول که بخواهد به او خواهم داد.
همه از این کار ترس داشتند. کُشتنِ او کار ساده‌ای نبود این را همه می دانستند. هر بار که می‌خواستند به این کار دست بزنند؛ با موانع بزرگی روبرو می‌شدند. به قدرت و شجاعت فراوانی نیاز داشتند. به کسی که از هیچ چیز نترسد و همه را به مبارزه دعوت کند.
در میانشان فردی جسور، تنومند و پرتوان با نگاه‌هایی خشن حضور داشت. همه از او می‌ترسیدند. او بسیار باهوش بود. دوست داشت با همه یکسان رفتار کند. اگر تصمیم به کاری می‌گرفت حتماً انجامش می‌داد. این انسان قدبلند از جایش برخاست و گفت:
من این کار را می‌کنم.
یک باره همه نگاه‌ها متوجه او شد. خیلی به خودش مطمئن بود. کسی نمی‌توانست بر او غلبه کند. همه گفتند:
فقط عُمَر از پسِ این کار بر می آید. و تشویقش کردند و گفتند:
ما به تو اطمینان داریم. ببینیم چه می‌کنی ای عُمَر!
عمر شمشیرش را تیز و تمیز کرد. از عصبانیت چشم‌هایش پرِ خون شده بود. درونش پر بود از کینه و نفرت. دلش می‌خواست هرچه زودتر این کار را به انجام برساند.

ادامه دارد، إِن‌شَاءَ‌الله 

🤍 قلبی خاشع 🤍

10 Nov, 08:08


#۳۶۵روز_با_پیامبر

#روز_هشتادم
🔹همواره ان‌شاء‌الله گفتن

مشرکان برای به‌زحمت افکندن و تحقیرِ پیامبرمان ﷺ دست به نقشه‌های عجیب و غریب می‌زدند. این بار با سؤالاتی عجیب و غریب‌تر نزد پیامبرمان ﷺ آمدند. سوالاتی یکی‌از‌یکی سخت‌تر. آنها گفتند:
اگـر بـه سـؤالاتمان پاسخ بدهی، به تو ایمان می‌آوریم؛ اما اگر به آن‌ها پاسخ ندهی، هـر بلایی بخواهیم سرت خواهیم آورد!
سؤالات‌شان را پرسیدند. پیامبرمان ﷺ برای پاسخ دادن به بهترین شکل، منتظرِ خبری از سوی الله بود، و فرمود:
فردا پرسش‌هایتان را پاسخ خواهم داد.
او بزرگترین پیامبر بود؛ اما در عینِ حال او هم مثلِ ما یک انسان بود. قطعاً زمان‌هایی پیش می‌آمد که دچار خطا و فراموشی شود. او فراموش کرده بود که «ان‌شاءالله» بگوید. فردا و فرداهای پس از آن خبری دریافت نکرد. مشرکان شروع به تمسخر کردند. می‌گفتند:
این همه زمان گذشت و محمد هنوز پاسخی به ما نداده است.
پیامبرمان ﷺ ناراحت بود. الله که او را بسیار دوست داشت، سرانجام جبرئیل را فرستاد. هر سه سوالشان را جواب داد. در پایان به پیامبرش چنین فرمود:
هرگز برای هیچ کاری نگو که فردا قطعاً چنین خواهم کرد؛ بلکه بگو ان‌شاءالله (اگر خدا بخواهد) چنین خواهم کرد. چنین گفتن زیباتر است. [کهف: ۲۳-۲۴] پیامبرمان ﷺ چون آن روز فراموش کرده بود ان‌شاء‌الله بگوید، با چنین زحمتی مواجه شد؛ اما سرانجام الله به یاری‌اش آمد.
پیامبرمان ﷺ پرسش‌های مشرکان را پاسخ داد. آن‌ها یک‌بار دیگر دریافتند که ستیز با او اشتباه است.

ادامه دارد، إِن‌شَاءَ‌الله

🤍 قلبی خاشع 🤍

08 Nov, 15:22


در کودکی بینایی چشم‌هایش را از دست داد و مادرش از شدت ناراحتی هرشب در قیام‌الیل برای او با گریه و تضرع به درگاه «الله» دعا می‌کرد. یک شب پیامبر ابراهیم را در خواب دید که خطاب به او فرمود: اصرار تو در دعایت بر تقدیر پیروز شد و به سبب صدق خواهشت پروردگار مقدر کرد که فرزندت بینا شود، بلند شو و اندوهگین مباش. زن از خواب برخواست و از شدت روشنی رویایی که دیده بود، بالای سر فرزندش رفت و بیدارش کرد و دید که اللهِ رحمن، چشمان فرزندش را شفا داده. آن کودک «امام بخاری» رحمه‌الله بود...

🤍

🤍 قلبی خاشع 🤍

08 Nov, 15:19


می‌گفت: آدما از یه جایی به بعد
واسه هم تکراری میشن
اگر از اون به بعد
هنوزم بتونن
از تکرار هم لذت ببرن
اونجاس که معلوم میشه
آدم درستی رو انتخاب کردن...

🤍 قلبی خاشع 🤍

08 Nov, 15:18


#۳۶۵روز_با_پیامبر

#روز_هفتاد_و‌_نهم
🔹خبری که فرشته آورد

در‌حالی که زینتِ شهرها، مکه، میزبانی پیامبرمان ﷺ را می‌کرد، مشرکان همچنان جلسه می‌گذاشتند و نقشه می‌کشیدند. همه کار کرده بودند. که او را از پیامبری منصرف کنند. وعده ثروت، قدرت و شهرت داده بودند، اما نتوانسته بودند او را از رسالتش بازدارند. دوباره، همه با هم نزدِ آن زیباترین آمدند. این بار پیشنهادِ تازه‌ای داشتند. گفتند:
پیشنهاد بسیار خوبی برای تو داریم.
پیامبرمان ﷺ پرسید:
چه پیشنهادی است؟
پاسخ دادند:
تو یک سال بت‌های ما را عبادت کن، ما هم یک سال خدایِ تو را عبادت می کنیم.
این پیشنهاد، همان قدر که احمقانه بود، خنده‌دار هم بود. خودشان هم نمی‌دانستند چه می‌گویند. آقایمان پیامبری بود که برای انتشارِ دین الله، جان، مال و همه چیزش را در طبق اخلاص گذاشته بود. او آمده بود تا به همه بگوید الله یکی است و بت‌ها موجوداتی بی‌جان و ناتوان هستند. او از بت‌ها متنفر بود.
پیامبر ﷺ از این پیشنهاد آنها بسیار ناراحت شد. همان لحظه، جبرئیل با آیاتِ تازه خدمتِ پیامبرمان ﷺ رسید. الله نمی‌خواست پیامبرمان ﷺ بیش از این با پیشنهادهای مشرکان ناراحت و آزرده شود. در آیاتِ نازل شده چنین می‌فرمود:
«قُلۡ يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡكَٰفِرُونَ ۝١ لَآ أَعۡبُدُ مَا تَعۡبُدُونَ ۝٢ وَلَآ أَنتُمۡ عَٰبِدُونَ مَآ أَعۡبُدُ ۝٣ وَلَآ أَنَا۠ عَابِدٞ مَّا عَبَدتُّمۡ ۝٤ وَلَآ أَنتُمۡ عَٰبِدُونَ مَآ أَعۡبُدُ ۝٥ لَكُمۡ دِينُكُمۡ وَلِيَ دِينِ۝۶»
[الکافرون: ۱-۶]
من عبادت نمی‌کنم آنچه را که شما عبادت می‌کنید. آنچه را نیز که من عبادت می‌کنم؛ شما پرستش نخواهید کرد. من نمی‌پرستم آنچه را شما می‌پرستید. شما هم معبود من را عبادت نخواهید کرد. دینِ شما مالِ شما است، و دین من هم از آنِ من است.
پس از خواندنِ این آیات، آن افراد بداندیش حساب کار دستشان آمد. با ناراحتی از آنجا رفتند. آن‌ها با وجود شنیدنِ آیاتِ قرآن، قصد دست برداشتن از کینه‌توزی‌‌هایشان را نداشتند. در همان لحظه که آن‌ها می‌رفتند، کسانی بودند که شتابان نزد پیامبر ﷺ می‌آمدند و دعوتِ ایشان را استجابت می‌کردند‌.

ادامه دارد، إِن‌شَاءَ‌الله

🤍 قلبی خاشع 🤍

08 Nov, 08:58


آن کسی را نگه دارید
که همیشه شما را انتخاب می‌کند
وقتی لحظه‌هایش "پر از دیگران است"

🤍 قلبی خاشع 🤍

08 Nov, 06:38


الرَّحْمَنُ ﴿۱﴾
[خداى] رحمان
عَلَّمَ الْقُرْآنَ ﴿۲﴾
قرآن را ياد داد
خَلَقَ الْإِنْسَانَ ﴿۳﴾
انسان را آفريد
عَلَّمَهُ الْبَيَانَ ﴿۴﴾
به او بيان آموخت
الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ ﴿۵﴾
خورشيد و ماه بر حسابى [روان]اند

🧡 تلاوتی بسیار زیبا و شاهکاری ماندگار. سوره مبارکه الرحمن با صدای ملکوتی استاد عبدالباسط 🎈🤍💚
#عبدالباسط

🤍 قلبی خاشع 🤍

08 Nov, 06:36


🌹 "ادبیات یک داعی و یک مسلمان"

🎙مولانا عبدالعلی خیر شاهی حفظه الله 🩵

   

🤍 قلبی خاشع 🤍

04 Nov, 07:41


#۳۶۵روز_پیام

#روز_هفتاد_و_هشتم
🔹تپه صفا را به طلا تبدیل کن

شمارِ پیروان پیامبرمان ﷺ رو به افزایش بود. انسان‌های بد از آزار او دست بر نمی‌داشتند. روزی نزدِ او آمده و درخواست کردند:
ای محمد! اگر واقعاً پیغمبر هستی؛ پس از خدایت بخواه تپه صفا را برای ما تبدیل به طلا کند، شاید آن وقت ایمان بیاوریم که تو پیامبر خدایی!
مشرکان باور نمی‌کردند که امکانِ تحققِ چنین چیزی وجود داشته باشد. از نظرِ آنها چنین چیزی ناممکن بود؛ اما برای الله از خلقِ یک گُل هم ساده‌تر بود. مشرکانِ سبک‌مغز به گمان خود با چنین درخواستی پیامبرمان ﷺ را در موقعیت سختی قرار می‌دادند. اما پیامبر عزیزمان ﷺ خوب می‌دانست آن‌ها دنبال چه هستند. پس پرسید:
اگر این آرزویتان برآورده شود؛ از عبادت بت‌ها دست می‌کشید و به الله ایمان
می‌آورید و عبادتش می‌کنید؟
گفتند: حتماً.
زیبای زیبایان، پیامبرمان ﷺ دستانش را باز کرد و از الله تقاضا و التماس کرد. آیا می‌شد که الله درخواست محبوب‌ترین بنده‌اش را بی پاسخ بگذارد؟ بی‌درنگ، فرشته‌اش را نزد او فرستاد. جبرئیل آمد، سلام داد و گفت:
الله به تو سلام می‌کند و می‌فرماید: اگر می‌خواهی فوراً تپه صفا را برای آن‌ها به طلا بدل می‌کنم؛ اما اگر پس از آن ایمان نیاورند، عقوبت‌شان خواهیم کرد، یا اینکه تا قیامت دروازه‌های عفو را برای آنها باز بگذاریم.
پیامبر عزیزمان به فکر فرو رفت. می‌دانست حتی اگر تپه صفا طلا شود، آن‌ها باز از عناد و دشمنی دست برنخواهند داشت. از طرفی نمی‌خواست بلایی بر آن‌ها نازل شود. شاید روزی دست از کارهای زشت و ناپسندشان بردارند. تصمیمش را گرفت:
خدای من! این درخواستِ آنها را قبول نکن. دروازه‌های عفو را همواره برایشان باز بگذار. دوست ندارم مجازات شوند. می‌خواهم آن‌ها را عفو کنی و به بهشت بفرستی.
پیامبرمان ﷺ حتی دوست نداشت کسانی که همه نوع دشمنی در حقش می‌کردند،
ضرر و زیانی ببینند، و برای نجات و رستگاریِ آنها دعا می‌کرد.

ادامه دارد، إِن‌شَاءَ‌الله

🤍 قلبی خاشع 🤍

02 Nov, 10:36


🔹پویش همدردی با غزه
🔔پروردگار میفرماید.(انما المومنون اخوه)
یک سال گرسنگی و سختی و انحصار
🔹یک سال قتل و عام و پاکسازی قومی
📌چگونه سیر بخوریم وقتی میبینیم آنها یک وعده غذای درست در شبانه روز ندارند؟!
📌چگونه گرم بخوابیم وقتی هوا بشدت سرده و انها هیچ لباس و وسیله ی گرمایشی ندارند؟!
📌قطعا این قضیه به هر انسانی که عقل سلیم و وجدان زنده ای داشته باشد مربوط است!
🌩🌩🌩🌩🌩🌩🌩🌩🪴🪴🪴🪴
ما مرکز آرامش دلها بعد از مدتها و تحقیقات فراوان توانستیم راه مستقیم برای ارسال کمک های مالی شما به قلب غزه را پیدا کنیم و اکنون بعد از یک سال رسما این پویش را شروع میکنیم...
فصل سرماست و منتظر شرکت حد اکثری هستیم تا حداقل وظیفه ی انسانی و دینی و وجدانی خود را در مقابل این جنایات گسترده ی ظالمان به جا بیاوریم.

حساب های مخصوص
🩸غزه🩸

◀️کارت 6037697695866795
◀️شباIR120190000000218519503009
📄کمال عزیزیان(صادرات)
🏹🏹🏹🏹🏹🏹🏹🏹🏹🏹🏹
◀️کارت 6037991534433408
◀️شبا IR130170000000368637292009
📄 هدایت رمضانی(ملی)


کانال تلگرامی مرکز نیکوکاری ارامش دلها👇
🔵
https://t.me/arameshdlha
♡ ㅤ    ❍ㅤ        ⎙ㅤ      ⌲

🤍 قلبی خاشع 🤍

01 Nov, 08:53


#۳۶۵روز_با_پیامبر

#روز_هفتاد_و_هفتم
🔹 زیبایی آیاتِ قرآن

آدم‌های بد که از ترسِ حمزه و ابوطالب جرأت آسیب رساندن به محمدﷺ را نداشتند، دوباره جمع شده بودند. عتبه نقشه‌ای داشت:
برویم با محمد حرف بزنیم. پیشنهادهایی به او بدهیم. اگر قبول کند؛ ما هم درخواست‌های او را خواهیم پذیرفت و او را از پیامبری منصرف می‌کنیم. اطرافیانش این فکر را پذیرفتند. عتبه از جایش برخاست و نزدِ پیامبرمان ﷺ رفت. پیامبرمان ﷺ با وجود همه بدی‌های آن‌ها، به نیکی و گرمی از عتبه استقبال کرد. عتبه فوراً شروع به صحبت کرد:
تو صادق و امین هستی، اما با ادعای پیامبری برای ما مشکل درست کرده‌ای. بت‌هایمان را رد می‌کنی. می‌گویی که ما کارهای بد انجام می‌دهیم. حالا خوب به من گوش کن. پیشنهادهایی برای تو داریم.
پیامبرمان ﷺ با شکیبایی به حرف‌هایش گوش می‌داد. عتبه ادامه داد:
بیا شما را پادشاهِ خود کنیم، از اوامرت سرپیچی نخواهیم کرد. اگر هم مریض هستی و جادو شده‌ای تو را نزدِ طبیب می‌بریم که شفا پیدا کنی.
پیامبرمان ﷺ در واکنش به این حرف‌های عتبه لبخند زد و فرمود:
ای پدر ولید! اگر حرف‌هایت تمام شده، حالا تو به من گوش کن.
سپس، شروع کرد به تلاوتِ آیاتی از قرآن. او می‌خواند و عتبه خود را در دنیایی بسیار زیبا حس می‌کرد. زیباییِ متفاوتی او را در بر گرفته بود. پس از تلاوتِ آیات، پیامبرمان ﷺ به عتبه گفت:
ای پدر ولید! من جادو نشده‌ام. نمی‌خواهم پادشاهِ شما باشم. الله من را به عنوانِ پیامبر به سوی شما فرستاده است. قرآن را بر من نازل فرموده، و به من مأموریت داده است تا شما را از جهنم بترسانم و به بهشت مژده دهم. آیاتی را که خواندم، شنیدی. دیگر خود دانی!
عتبه، که شیفته زیبایی آیاتِ قرآن شده بود؛ ساکت از جایش برخاست و آنجا را ترک کرد، و پیشِ دوستانش برگشت که چهارچشمی منتظرش بودند. آن‌ها گفتند:
تعریف کن ببینیم، چه خبرها آورده‌ای؟
عتبه حیران و شگفت زده گفت:
چیزهایی شنیدم که به عمرم نشنیده بودم. به خدا سوگند، نه شعر بود و نه جادو.
وقتی کمی به خودش آمد. حرف‌هایش را این طور ادامه داد:
حرفم را گوش کنید و به خاطرِ من او را رهایش کنید. از اذیت و آزار این آدم دست بکشید. از او دوری کنید. کاری با او نداشته باشید.
همه متعجب بودند. عتبه چه می‌گفت؟! آیا او هم مسلمان شده بود؟ این همه تغییر در یک لحظه چطور ممکن است؟!
عتبه چنین می‌گفت:
آنچه شنیدم؛ خبری بزرگ بود. اگر شما هم بشنوید؛ انسان‌های دیگری خواهید شد.
این سخنانِ او اصلاً خوشایندِ افراد حاضر نبود. گفتند:
محمد با زبانش تو را نیز جادو کرده است، حیف شدی!
معلوم بود که دوستانش حرف‌های او را گوش نمی‌دادند، پس عتبه گفت:
هر کاری دلتان می‌خواهد بکنید.
عتبه از آیاتِ قرآنی که پیامبر ﷺ برایش تلاوت کرد، به درستی فهمید که محمد ﷺ پیامبر خداست؛ اما افسوس که نتوانست این را به دوستانش بفهماند.

ادامه دارد، إِن‌شَاءَ‌الله 

🤍 قلبی خاشع 🤍

29 Oct, 09:15


#۳۶۵روز_با_پیامبر


#روز_هفتاد_و_ششم
🔹حضرت حمزه؛ جنگ‌آورِ بی‌همتا

پیامبرمان ﷺ عمویی جنگ‌آور به اسم حمزه داشت. حمزه نمی‌توانست در مقابل ظلم و باطل سکوت کند. روزی از شکار برمی‌گشت. کمان و نیزه در دستش بود. از تپه صفا پایین می‌آمد. هنوز مسلمان نشده بود؛ اما کعبه را بسیار دوست داشت. هر وقت به شهر می‌آمد، نخست سری به کعبه می‌زد و بعد به خانه‌اش می‌رفت. به محضِ رسیدن به مکه، داشت سمتِ کعبه می‌رفت که کنیزی جلویش را گرفت. زن بیچاره با ناراحتی گفت:
ای پدر! اگر می‌دیدی چه بر سر برادرزاده‌ات محمد، آورده‌اند، اصلاً نمی‌توانستید تحمل کنید.
حمزه خشمگین شده بود. از آن زن پرسید:
زود بگو ببینم آن‌ها چه کسانی بودند و با او چه کردند؟
زن گفت:
ابوجهل و دوستانش به او بی‌احترامی کردند. رفتارهای زشتی داشتند. محمد در مقابل آن‌ها بسیار بردباری کرد و شکیبایی از خود نشان داد. حتی پاسخی به آن‌ها نداد.
حمزه باورش نمی‌‌شد. به جای رفتن به خانه، سراغِ ابوجهل رفت. با نیزه‌اش ضربه‌ای به سر ابوجهل زد و گفت:
تویی که به محمد فحش و ناسزا می‌گویی؟! از امروز با من طرفی! بدان که من هم دیگر به دینِ برادرزاده‌ام هستم. اگر زورت می‌رسد کاری را که با او کردی با من هم بکن!
ابوجهل که از شدت خشم نمی‌دانست چه کار کند، گفت:
او نه فقط با بت‌های ما مخالفت می‌ورزد، که ادعای پیامبری هم می‌کند!
حضرتِ حمزه که تازه واقعیت را می‌فهمید، گفت:
درست می‌گويد. شما عروسک‌هایی را که از سنگ و چوب ساخته‌اید باور دارید! حال آنکه جز الله کسی سزاوارِ عبادت و پرستش نیست. از شما بی‌عقل‌تر هم وجود دارد؟! از این پس، حرفِ او حرفِ من هم هست. الله یکی و یگانه است. محمدﷺ هم پیامبرِ اوست.
ابوجهل و دوستانش در مقابل شجاعت حضرت حمزه خشک‌شان زد. ابوجهل چاره‌ای جز اعتراف به جرم نداشت و زیر لب گفت:
راستش من خیلی حرف‌های زشتی به او زدم. حرف‌هایی که گفتی حقم بود.
حالا پشتِ سرِ محمدﷺ جنگ‌آوری جسور، پرتوان و قهرمان ایستاده بود. الله هیچ‌وقت پیامبرشﷺ را تنها نمی‌گذاشت.

ادامه دارد، إِن‌شَاءَ‌الله 

مطالعه کردی ری اکشن بزار💘

🤍 قلبی خاشع 🤍

29 Oct, 09:14


#۳۶۵روز_با_پیامبر

#روز_هفتاد_و_پنجم

🔹شخصی که در گوش‌هایش پنبه گذاشته بود

طُفَيل، اهلِ مکه نبود؛ اما به خاطرِ کارش پیوسته به مکه می‌آمد. دوباره برای کاری در راهِ مکه بود. پیش از رسیدن به مکه، گروهی از مشرکان به او گفتند:
محمد، جادوگر است. مواظب باش به حرف‌هایش گوش ندهی! اگر به او گوش بدهی، جادویت می‌کند!
این حرفها ذهنِ طفیل را درگیر کرده بود. آیا واقعاً او جادوگر بود؟!
طفیل همیشه در سفرِ مکه، کعبه را زیارت می‌کرد. به محضِ رسیدن به سمتِ کعبه رفت. چون می‌ترسید حضرت محمدﷺ جادویش کند، در گوش‌هایش پنبه گذاشته بود. این گونه سخنانش را نمی‌شنید و تحت تأثیرش قرار نمی‌گرفت.
پیامبرمانﷺ در جای همیشگی‌اش نشسته بود، با صدایِ خوشش قرآن تلاوت می‌کرد. طفیل ناخواسته صدایش را شنید. آیاتِ قرآن، لرزه‌ای در اصول و ارزش‌های او افکند. آنچه می‌شنید، بسیار خوشایند بود. با خودش کلنجار می‌رفت و سرانجام با خود گفت:
من انسانِ عاقلی هستم، درست و نادرست را تشخیص می‌دهم. پس چرا سخنان این مرد را - که می‌گویند جادوگر است  گوش نکنم؟
طفیل با این افکار به گوشه‌ای رفت و به تماشای پیامبرمان ﷺ نشست. پیامبر عزیزمان ﷺ پس از انجامِ عبادت در کعبه، به سمتِ خانه‌اش در حرکت بود. طفیل به آرامی به دنبال او رفت. درست در لحظه ورود به خانه، طفیل جلویش را گرفت و گفت:
ای محمد! همشهریانِ مکی‌ات به من گفتند که تو جادوگر هستی. من هم آن قدر ترسیده بودم که پنبه در گوش‌هایم کردم که حرفهای تو را نشنوم؛ اما آنچه را که تلاوت می‌کردی چنان زیبا بود که الله آن‌ها را به گوش من رساند. لطفاً به من بگو که هستی و چه میکنی؟
پیامبرمان ﷺ طفیل را به خانه‌اش دعوت کرد. برای او گفت که پیامبر خداست، و از سوی الله برای هدایت انسان‌ها مأموریت یافته، و او را به دینِ اسلام دعوت فرمود. طفیل از سخنانِ پیامبرمان ﷺ بسیار خوشش آمد. و از صمیم قلب ایمان آورد که او نه تنها جادوگر نیست؛ بلکه پیامبری‌ است از سوی خدا. پس کلمه شهادتین را بر زبان آورد و مسلمان شد.

ادامه دارد، إِن‌شَاءَ‌الله 

🤍 قلبی خاشع 🤍

28 Oct, 07:26


زندگیت رو بسپار به خدا!

«فَاللَّهُ‌ خَیْرٌ حَافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ‌ الرَّاحِمِینَ»
خداوند بهترین حافظ، و مهربانترین مهربانان‌است....

«یوسف آیه۶۴»


🌱🌱🌱

🤍 قلبی خاشع 🤍

28 Oct, 07:26


«نعتقد أنه يرانا من الفوق ، بينما يرانا من الداخل...!»

گمان می‌کنیم
او ما را از بالا می‌نگرد ،
در حالی‌ که او ما را از درون می‌بیند


🌱🌱🌱

🤍 قلبی خاشع 🤍

27 Oct, 07:45


پایان نزدیک است: نتانیاهو خداوند را به مبارزه می‌طلبد!

🔸 همه گناهانی که ما انسان‌ها مرتکب می‌شویم در یک کفه و بی‌ادبی و بی‌احترامی به خداوند در کفه دیگر! خداوند به گناهکاران مهلت می‌دهد، تا جایی که گاهی مردم از صبر و بردباری خداوند نسبت به گناهکاران شگفت‌زده می‌شوند، اما هرگز نشنیده‌ام که کسی با وجود بی‌احترامی به خداوند، نجات یافته باشد! از نمرود تا فرعون، از قارون تا قوم عاد و ثمود، و همچنین قوم لوط، سنت خداوند این است که هرکس به او بی‌احترامی کند، مردم در او شگفتی‌های قدرت خدا را خواهند دید!

🔹 دیروز نتانیاهو حرفی عجیب زد و گفت: «حتی اگر خدا هم با آنها باشد، ما آنها را شکست خواهیم داد!» این همان نقطه‌ای است که در آن صبر خداوند بر مردم به پایان می‌رسد! سپاس خداوندی را که جبّاران را هنگامی که در قلمرو و قدرتش با او به مبارزه برمی‌خیزند، در هم می‌شکند. منتظر باشید، چرا که تاریخ درس‌های بسیاری دارد!

1. کشتی تایتانیک، پس از کشتی نوح علیه‌السلام دومین کشتی معروف تاریخ  است! در زمان ساختش، این کشتی یک شاهکار مهندسی و پیشرفتی بزرگ در صنعت دریانوردی به شمار می‌رفت! طول آن 269 متر، عرضش 200 متر و عمقش 18 متر بود. ظرفیتش 2435 مسافر به‌علاوه 885 نفر خدمه بود. این کشتی معروف، همان‌طور که خداوند در قرآن فرموده است، «در میان امواجی به بزرگی کوه‌ها» حرکت می‌کرد. اما همین دومین کشتی معروف تاریخ در اولین سفرش غرق شد! زمانی که برای اولین بار کشتی تایتانیک به آب انداخته شد، خبرنگاران برای پوشش این رویداد جمع شدند، یکی از خبرنگاران از مالک کشتی «توماس اندروز» درباره ایمنی و قدرت این کشتی پرسید و او پاسخ داد: «این کشتی غیرقابل غرق شدن است، حتی خود خدا هم نمی‌تواند آن را غرق کند!» اما خیلی طول نکشید که توماس اندروز فهمید که خداوند متعال می‌تواند!

2. رئیس‌جمهور برزیل، «تانکریدو نِواس» در جریان مبارزات انتخاباتی خود گفته بود: «اگر پانصد هزار رأی بیاورم، حتی خدا هم نمی‌تواند مرا از رسیدن به ریاست جمهوری بازدارد!» او آرا را به دست آورد، اما یک روز قبل از مراسم تحلیفش به بیماری واگیرداری مبتلا شد و پس از یک ماه بدون اینکه حتی یک روز هم روی صندلی ریاست جمهوری بنشیند، به هلاکت رسید!

ادهم شرقاوی

🤍 قلبی خاشع 🤍

25 Oct, 06:36


#۳۶۵روز_با_پیامبر
#روز_هفتاد_و_چهارم

🔹او را جادوگر می‌نامند

مشرکان در تصمیم خود مصمم بودند! پس از تهدیداتِ ابوطالب علیهِ آنها، دیگر نقشه‌هایشان را کاملاً مخفیانه پی‌‌می‌گرفتند. با خود فکر می‌کردند: حداقل می‌توانیم جلو دعوتِ مردم به اسلام توسطِ محمد را بگیریم. حال آنکه شمارِ پیروانِ او روز به روز در حال افزایش بود.
خائنی به نام ولید همه جا مسلمانان را تعقیب می‌کرد. او از اتحاد و همدلیِ مسلمانان در رنج بود. روزی دوستانش را جمع کرد و به آنها گفت:
موسمِ حج فرا رسیده است، مردم از همه جا به زیارتِ کعبه خواهند آمد. آن‌ها شنیده‌اند که محمد ادعای پیامبری کرده است. از ما درباره او خواهند پرسید. باید همه یک‌سخن شویم و چیزی درباره‌اش بگوییم که از او بترسند و دوری جویند.
این پیشنهاد، خیلی موذیانه بود. آنها گفتند:
بسیار خوب! تو بگو به آنها چه بگوییم؟
ولید خواست اول فکرِ آنها را بداند و پرسید:
به نظرِ شما چه بگوییم؟
یکی از آنها گفت:
بگوییم او جادوگر است.
ولید آن را رد کرد و گفت:
نه، او چنان چیزهای زیبایی می‌گوید که جادوگر بودنش را کسی باور نخواهد کرد. جادوگرها راست و دروغ را با هم دارند؛ اما ما هرگز دروغی از محمد نشنیده‌ایم.
دیگری گفت:
پس بگوییم دیوانه است.
ولید گفت:
خیر، محمد سخنان بسیار خردمندانه‌ای می‌زند. حال‌واحوالِ او هیچ شباهتی به یک دیوانه ندارد.
گفتند:
پس بگوییم او شاعر است.
ولید این را هم رد کرد و گفت:
ما همه انواعِ شعر را می‌شناسیم. چیزهایی که می‌خواند شبیهِ شعر نیست. در سخنانِ او شیرینی متفاوتی هست، سخنی شیرین‌تر از سخنانی که او می‌خواند، وجود ندارد.
دوستانش از حالتِ ولید بسیار متعجب بودند. او دشمنِ پیامبر ﷺ بود. چطور می‌شد این همه او را ستایش کند؟ برای همین، به او اعتراض کردند:
ای وای! ولید هم محمد را باور دارد.
حال آنکه چنین نبود. ولید فکر کرد و با خودش کلنجار رفت و نتوانست راهی بیاید. گفت: چاره دیگری نیست، نهایتاً می‌توانیم او را ساحر بنامیم، به این ترتیب مردم را از او دور می‌کنیم.
ولید و دوستانش گرچه می‌دانستند محمد ﷺ پیامبرِ خداست؛ اما به او ایمان نمی‌آوردند. چقدر تلخ بود وضعیتی که به سببِ غرورشان بدان دچار شده بودند!
آن روز هم به شب رسید، مردمانِ بد با این خیالات آنجا را ترک کردند.

ادامه دارد، إِن‌شَاءَ‌الله

🤍 قلبی خاشع 🤍

25 Oct, 06:36


#۳۶۵روز_با_پیامبر

#روز_هفتاد_و_سوم
🔹 به خاطرِ او باران می‌بارد

ابو‌طالب دیگر اصلاً پیامبرمان ﷺ را تنها نمی‌گذاشت؛ و در برابر گزند مشرکان از او محافظت می‌کرد. مشرکان برای منصرف کردنِ ابو‌طالب از حمایت محمد ﷺ، مدت‌ها فکر کردند. سرانجام، به نتیجه‌ای رسیدند، و به او گفتند:
ابو‌طالب! در میانِ ما عَمْرو از همه خوش اندام‌تر، تنومندتر و خردمندتر است، ما عَمْرو را به تو می‌دهيم، تو هم محمد را به ما بده، ما محمد را می‌کشیم و تو عَمْرو را جای او می‌گذاری.
ابوطالب در مقابلِ این پیشنهاد بی‌شرمانه، به شدت عصبانی شد. چه کسی می‌توانست جای برادرزاده عزیزش، محمد ﷺ را پر کند؟ تمامِ دنیا یک طرف، او یک طرف. چطور ممکن بود برادرزاده‌ای را که مثلِ چشمش مواظبش بود و همچون جانش دوست می‌داشت به آن‌ها بدهد
که بکشند!
با عصبانیت بر آنها غرّید و گفت:
به خدا سوگند! محمد از فرزندانِ شما بسیار برتر و نیکوتر است. شما پیشنهادِ بسیار زشتی به من دادید. می‌خواهید جگرگوشه من را بکُشید؛ ولی من فرزندِ شما را بزرگ کنم؟!
شما دیوانه شده اید.
پس از این رفتار قاطعانه ابوطالب، دشمنان از نو جمع شدند و شروع به کشیدن نقشه‌هایی برای کُشتنِ محمد ﷺ کردند.
خبرِ این قضیه به گوشِ ابوطالب رسید و بسیار عصبانی شد. جوانانِ فامیل را جمع کرد و به محلِ تجمع مشرکان رفت. در مقابلِ آنها محکم ایستاد و گفت:
سوگند به خدا! اگر برادرزاده‌ام، محمد را بکشید؛ کسی از شما سالم نخواهد ماند. تا نابودیِ کاملِ شما رهایتان نخواهم کرد. مشرکان از این سخنانِ ابوطالب ترسیدند. آرام و بی‌صدا پراکنده شدند. ابوطالب به دنبال آنها فریاد می‌زد:
به خاطرِ اوست که باران می‌بارد. یتیمان، بیوه‌ها و تنگدستان چشم‌شان به دستِ اوست، و به او اعتماد دارند. بستگانش از او انتظارِ یاری دارند. در حقِ چنین انسانِ نیک و وارسته‌ای چه نقشه‌های شومی می‌کشید! با تکذیبِ او خودتان را فریب می‌دهید و گمان‌های بیهوده می‌بَرید. خیال می‌کنید نقشه‌های پلیدتان تا وقتی ما زنده‌ایم محقق خواهد شد! ما اطرافِ او هستیم و در این راه همه چیزمان را فدا خواهیم کرد.
ابوطالب تا زمانی که زنده بود برای محافظت از برادرزاده عزیزش همه کاری می‌کرد. سخنانِ ابو‌طالب در گوشِ همه آنها طنین انداخته بود، و از ترس ابو‌طالب، نقشه‌هایشان را به تعویق انداختند و از آنجا رفتند.

ادامه دارد، إِن‌شَاءَ‌الله

🤍 قلبی خاشع 🤍

23 Oct, 07:47


بزن رو اسم الله ببین چی برات میاد 😍🎁
.
⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⢤⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⡀ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠇⠀⠀⠀⠀⠀⠀⣿⡄ ⠀⠀⠀⠀⠠⢤⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⢀⡀⠤⠂⠀⠀⢻⡟⠄ ⠀⠀⠀⠀⠀⠁⠀⠀⢀⡠⠤⠒⢈⠁⡀⠀⣄⠠⠄⢸⣇ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠈⠀⠀⠐⡇⢸⡀⡇⠀⠀⠃⠀⠀⣿ ⠀⠀⠀⠀⠠⡗⠀⠀⠀⠀⠀⠙⢃⠉⠁⠀⠀⡀⠀⠀⢻⡆ ⠀⠀⠀⠐⠁⠀⢀⡄⠀⠀⠀⠀⣾⡇⠀⠀⢸⣷⡄⠀⠸⣇ ⠀⠀⠀⠀⠀⣰⢿⠁⠀⠀⠀⠀⢸⡇⠀⠀⠘⣿⠀⠀⠀⣿ ⠈⠀⠀⠀⢀⡏⡾⠀⠀⠐⠀⠀⢸⣧⠀⡥⠀⢻⡇⠐⠀⢹⡆ ⠇⠀⠐⠀⣸⠀⣇⠀⠀⠘⠀⠀⡸⣿⡀⠀⠀⠈⣿⠀⠀⢸⡇ ⠸⡀⠀⢠⡇⠀⣿⣆⡀⠀⣀⣴⠇⢹⣷⣤⣤⣤⠇⠀⠀⠈⡇ ⠀⠹⢶⠟⠀⠀⠘⠿⣿⡿⠟⠁⠀⠀⠙⠛⠛⠉⠀⠀⠀⠀⠃

.
🔔من اولین کسی بودم این سورپرایز و برات اوردم👆👆😍
#کپی بنر حرام

🤍 قلبی خاشع 🤍

23 Oct, 05:29


تنها کانالهایی که باعث آرامشتون میشه
⤵️⤵️⤵️

☜کـــانــال اهلسنــت وجــمــاعــت☞
『•𖣔𝐉𝐎𝐈𝐍𖣔•』》

☜حضور شيطان رجیم هنگام مرگ☞
『•𖣔𝐉𝐎𝐈𝐍𖣔•』》

☜کانال علمای افغانستان و.خارج از کشور☞
『•𖣔𝐉𝐎𝐈𝐍𖣔•』》

☜داستان ؛ وعبرت آموز☞
『•𖣔𝐉𝐎𝐈𝐍𖣔•』》

☜عــــــبارات آرام☞
『•𖣔𝐉𝐎𝐈𝐍𖣔•』》

☜سلامتکده☞
『•𖣔𝐉𝐎𝐈𝐍𖣔•』》

☜مجــموعہ یی از دعـاهای پیـامبران☞
『•𖣔𝐉𝐎𝐈𝐍𖣔•』》

☜فـــــــرشـــــته‌هــــــاے چـــــادرے☞
『•𖣔𝐉𝐎𝐈𝐍𖣔•』》

☜ســــــیره و سنــت نبـــــــــوی ﷺ☞
『•𖣔𝐉𝐎𝐈𝐍𖣔•』》

☜صــــــراط الــــجــــنــــة☞
『•𖣔𝐉𝐎𝐈𝐍𖣔•』》

☜اســـــــتورے☞
『•𖣔𝐉𝐎𝐈𝐍𖣔•』》

☜مـــــسیـــــر جـــــنـــــت☞
『•𖣔𝐉𝐎𝐈𝐍𖣔•』》

☜راحِـه‌القَلـب‌بذِکْـرِالله☞
『•𖣔𝐉𝐎𝐈𝐍𖣔•』》

☜تلاوة | صوتي♡☞
『•𖣔𝐉𝐎𝐈𝐍𖣔•』》

☜سوالات‌چهار‌گزینه‌ای‌اسلامی☞
『•𖣔𝐉𝐎𝐈𝐍𖣔•』》

☜تلاوت های قاری های مشهــور اسلام☞
『•𖣔𝐉𝐎𝐈𝐍𖣔•』》

☜ئیسلامه‌که‌م☞
『•𖣔𝐉𝐎𝐈𝐍𖣔•』》

☜•پـــــــرسش 🅐&🅐 پـــــــاســــخ !؟•☞
『•𖣔𝐉𝐎𝐈𝐍𖣔•』》

☜کـــانـــال تــجــویـــد قـــرآن کــریــم☞
『•𖣔𝐉𝐎𝐈𝐍𖣔•』》

☜دنیای زیباترین اســتوࢪی‌های🅘🅢🅛🅐🅜🅘☞
『•𖣔𝐉𝐎𝐈𝐍𖣔•』》

☜کــــانـــال گلچیـن کلیپهــای اســلامــی☞
『•𖣔𝐉𝐎𝐈𝐍𖣔•』》

☜مـــنــــــــاجــــــات بــــــــالله☞
『•𖣔𝐉𝐎𝐈𝐍𖣔•』》

☜باطل کردن سحروجادووچشم زخم☞
『•𖣔𝐉𝐎𝐈𝐍𖣔•』》

☜بزرگترین کانال شیخ پردل عزیزدلها ☞
『•𖣔𝐉𝐎𝐈𝐍𖣔•』》
.

🤍 قلبی خاشع 🤍

22 Oct, 15:48


یا الله💔😢 حتما ببینید
عجیب‌ترین چیزی که در مورد اخلاص شنیده‌ام. . .

🤍 قلبی خاشع 🤍

22 Oct, 12:32


حتما بخونید
چند سال بود نماز میخوندم ولی #آرامش نداشتم 😢

#خدا رو دوست داشتم ولی نمیتونستم همه واجبات رو انجام بدم😔

تا یه روز لینک یک کانال دستم رسید
🍃تازه علت خیلی از اتفاقات زندگیم و فهمیدم
این کانال زندگی من و عوض کرد..😍

دلم نیومد به شما معرفی نکنم🙏

#آرامش_واقعی_اینجاست 👇🦋

https://t.me/addlist/zRirmfK-dn04Yjc0
https://t.me/addlist/zRirmfK-dn04Yjc0

#به_شددددددددت_توصیه_میشه👆📛

🤍 قلبی خاشع 🤍

22 Oct, 10:58


تلاش چندین‌سالۀ ما مسلمانان در اثبات اینکه عملکرد گروهک‌هایی تندرو مورد تأیید اسلام نیست یا اینکه اسلام دینی مسالمت‌آمیز است، بیهوده بود.
نه برای اینکه در اثبات آن ناتوان بوده‌ایم... بلکه اصلا اسلام‌ستیزان به دنبال نفی خشونت و کشتن و وحشی‌گری نبودند! آن‌ها قاتل ده‌ها هزار کودک مظلوم را مدح و ستایش می‌کنند و آزادگانی که با چنین جنایتکاران رذلی می‌جنگند را تروریست می‌نامند!
اساسا با ذات عمل داعش هم مشکلی نداشتند. جیغ و دادشان برای این بود که لقمۀ چرب و آبداری گیرشان آمده بود تا با خوشحالی و ذوق از خشونت در اسلام و مسلمانان، قصۀ هزار و یک‌شب بسازند! وگرنه چرا هزاران سر سوخته، بریده، متلاشی‌شده و زیرِ آوار ماندۀ مسلمانان نتوانست اشک‌ها و جیغ‌های بنفش این قوم را به حرکت درآورد؟
به خاطر پوششی که خودشان اختیاری می‌دانند، زنان مسلمان را که با اختیار خود حجاب دارند، سرزنش و تحقیر می‌کنند و حجاب را وحشتناک‌ترین ظلمِ به زن می‌دانند، اما کشته‌شدن و بیوه‌شدن و جگرسوخته شدن هزاران زن و دختر غزه را ظلم نمی‌دانند و طرفدار عاملش هم هستند!!

تا کی در چشم‌اندازِ سخیف و معیارهای دروغین‌شان، زانوی دفاع و تنازل به زمین بگذاریم!؟

🤍 قلبی خاشع 🤍

22 Oct, 09:19


روزی داستان صبرِ تو هم امیدی برای دیگران می‌شود

🤍 قلبی خاشع 🤍

22 Oct, 09:15


چرخ گردون چه بخندد چه نخندد،
تو بخند!
مشکلی گر تو را راه ببندد،
تو بخند!
غصه ها فانی و باقی،
همه زنجیر به هم،گر دلت از ستم و غم برنجد،
تو بخند
    

🤍 قلبی خاشع 🤍

20 Oct, 15:04


همین که الحمدلله مسلمانیم، خدا را می‌شناسیم و عبادتش می‌کنیم و از خم و راست شدن جلو هر موجود دیگری متنفریم، به رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم و روز قیامت ایمان و باور کامل داریم و محبت آن‌حضرت صلی‌الله‌علیه‌وسلم، خلفای راشدین و اهل‌بیت کرام رضی‌الله‌عنهم را در سینه داریم، والاترین افتخار و سرمایۀ زندگی و بزرگ‌ترین دلیل سکون و آرامش‌مان است.
الحمدلله ❤️

خلیل الرحمن خباب

🤍 قلبی خاشع 🤍

20 Oct, 10:18


#۳۶۵روز_با_پیامبر

#روز_هفتاد_و_یکم
🔹اشك‌هایِ حضرتِ فاطمه(رضی‌الله‌عنها)

مرواریدِ سیاهِ جهان، کعبه خشنود بود؛ زیرا پس از قرن‌ها بت‌پرستی، اکنون پیامبرمان ﷺ آنجا نماز می‌خواند و خدا را به یگانگی یاد می‌کرد. کعبه با او زیباتر می‌شد.
پیامبر عزیزمان ﷺ نماز را بیش از هر چیزی دوست داشت. در حضورِ الله بـودن به او آرامش می‌داد. هنگام ادایِ نماز همه چیز را از یاد می‌برد و تنها به زیباتر از هر زیبایی، یعنی خداوند می‌اندیشید. هنگام نماز نه چیزی می‌شنید و نه چیزی می‌دید.  شادمانه‌ترین اوقاتِ او هنگام نماز بود.
آن روز، ابوجهل هـم بـا دوستانش در کعبه بودند. با حیرت، او را که غرق شادمانی و آرامش در نماز ایستاده بود، نگاه می‌کردند. ندایی در درون به آنها می‌گفت:
این نماز باید عبادت خیلی زیبایی باشد. محمد هنگامِ نماز چقدر خوشحال به نظر می‌آید!

حسادتی عجیب درونِ ابوجهل را پُر کرده بود. خودش را وسط انداخت و گفت:
چه کسی حاضر است یک شکمبه شتر روی سرِ محمد بیندازد؟
یکی از دوستانِ بد جنسش پاسخ داد:
من این کار را می‌کنم.
سپس، دوید. یک شکمبه و امعاءِ و احشایِ خون آلود و کثیف را آورد. پیامبر عزیزمان ﷺ بی‌خبر از همه چیز نمازش را ادامه می‌داد. وقتی به سجده رفت، آن آدمِ بی‌حیا شکمبه را روی سرش ریخت. دوستانش قاه قاه خندیدند.
کسانی که این کارِ زشت را دیدند رفتند و به حضرت فاطمه خبر دادند:
"فاطمه، عجله کن! باز هم در کعبه پدرت را اذیت می‌کنند."
فاطمه کوچولو با نگرانی به سمتِ کعبه دوید. قلبش مثلِ پرنده بال‌بال می‌زد. وقتی به کعبه رسید، آنچه را که می‌دید باور نمی‌کرد. فوراً شکمبه را از سر و دوش پدر جدا کرد. زارزار گریه می‌کرد. پیامبرمانﷺ نمازش را تمام کرد. سپس، دخترش فاطمه را در آغوش گرفت و او را آرام کرد. پیامبر مهربانﷺ، در حق آن انسان‌های نادان فقط این جمله را گفت:
"خدایا! آنها را به تو حواله می‌کنم."
پیامبر ﷺ همیشه در مقابلِ بدی‌هایی که به او می‌شد، صبر و متانت از خود نشان می‌داد؛ زیرا وجودِ او خالی از هرگونه بدی بود. همیشه بهترین‌ها را برای مردم می‌خواست و به همه نیکی می‌کرد. پیامبر ﷺ اشک‌هایِ دختر کوچولویش را پاک کرد و از آنجا رفتند.


ادامه دارد، إِن‌شَاءَ‌الله

🤍 قلبی خاشع 🤍

19 Oct, 14:59


آی آدم‌هایی که روی مبل‌های خود لم داده‌اید، شما داستان مرا نمی‌دانید. شما، سیاست را مانند بازی فوتبال می‌بینید که روزی در کودکی، بی‌آنکه تصمیمی داشته باشید، چون دایی‌تان طرفدار تیم آبی بود، آبی شدید. یا شاید چون بچهٔ قلدر محله طرفدار تیم آبی بود، طرفدار تیم قرمز شدید.

اما داستان من این نیست. من هم روزی مانند شما قلبی از گوشت و خون داشتم. مرا در کوره انداختند، و قلب من آهن شد، سپس زیر شنی تانک‌ها، قلب من شکست، قلب آهنین من شکست و بُرنده شد.

و من، قلب خود را به سوی دشمنم پرتاب کردم. من تمام نشدم. خشابم - قلب سابقم - تمام شد... سپس من هم مانند شما بر روی مبلی لم دادم تا آن تانک، این بار به سویم شلیک کند.

اکنون تو که برای نفرت از تیم قرمز طرفدار تیم آبی شده‌ای - یا برعکس - من کاری به بازی تو ندارم. من دشمن تو نیستم. تو هم اگر از کوره و له‌شدگی صد ساله بگذری به جای قلب، خشاب در سینه خواهی داشت. من دشمن تو نیستم.

🤍 قلبی خاشع 🤍

19 Oct, 14:42


هروقت دیدی کفتارها خوشحالی و توهین میکنند
بدانید شیری زمین خورده است!🔴
واپسین لحظات یحیی سنوار به رؤیای هر مسلمانی تبدیل شده که خواهان اعلای کلمه الله است..

🤍 قلبی خاشع 🤍

19 Oct, 10:59


صاحب خونه ای که سنوار در آن شهید شد نوشته پاکترین مبل ،مبل ماست...

چه حس خوبی است سنوار در خانه ی تو پا گذاشته باشد

🤍 قلبی خاشع 🤍

19 Oct, 10:03


📌وسائل شخصی سنوار

📿اولین چیزی که از جیب او بیرون آوردند یک تسبیح بود
📔او در وسط میدان جهاد، در خط مقدم جبهه، زمان بارش تیر و بمب و آتش ذکر می‌گفت و بر اذکار خود پایبند بود

▫️بسیاری از ما خود را از پایبندی بر اذکار بی نیاز می‌دانیم
▫️غزه و مردمانش
▫️غزه و کودکانش
▫️غزه و مجاهدانش

🤍 قلبی خاشع 🤍

19 Oct, 07:39


#۳۶۵روز_با_پیامبر

#روز_هفتادم
#مردم_خنده‌دار

یکی از دشمنان سرسختِ پیامبرمان ﷺ کسی به نام عمرو بود، که مسلمانان او را ابوجهل صدا می‌زدند؛ یعنی پدر نادانی،  مسلمانان چون می‌دانستند او دشمن اسلام و پیامبر ﷺ است؛ این اسم را روی او گذاشته بودند. ابو‌جهل از افرادِ مشهور و سرشناس مکه بود.
ابوجهل انسانی بددهن و بی‌خرد بود. بت‌ها را خیلی دوست داشت. ساعت‌ها پیش آنها دعا می‌کرد. حال‌ آنکه بت‌ها موجودات سنگی و چوبیِ بی‌جانی بودند و از دعا چیزی نمی‌فهمیدند. این کارِ ابوجهل بسیار خنده‌دار بود.
او اصلاً نبوتِ پیامبرِ عزیزمان ﷺ را قبول نداشت. برای همین اگرچه بارها وضعیتِ خنده‌داری پیدا کرده بود؛ اما همچنان به راهِ راست نیامد.
روزی ابوجهل سنگ بزرگی را در دستش گرفت، و همه جا را دنبالِ پیامبرمان ﷺ می‌گشت و می‌گفت:
"کافی‌ست محمد را ببینم، این سنگ را به سرش می‌کوبم."
سنگ خیلی سنگین بود، و ابوجهل به زحمت آن را از زمین بلند کرد و به سختی راه می‌رفت. پیامبرمان ﷺ را در حالِ نماز در کعبه یافت. پیامبرِ دُردانه ﷺ هنگامی که به سجده می‌رفت و برمی‌خاست، بوی بسیار خوشی در اطراف پراکنده می‌شد. تماشایِ او در چنین حالتی از زیباترین لذات بود؛ ولی سیاهیِ خشم و کینه، چشم‌های ابوجهل را کور کرده بود، و دشمنیِ شدیدش با پیامبر ﷺ، اجازه نمی‌داد عظمت و شکوه ایشان را درک کند.
ابوجهل سمتِ پیامبرمان ﷺ پیش رفت. هنگام سجده، سنگ را بالای سرش برد. درست لحظه‌ای که می‌خواست سنگ را رها کند، اتفاقِ عجیبی افتاد. ناگهان دست‌های ابوجهل قفل شد. سنگ همان طور در دستانش مانده بود. آری خداوند این گونه پیامبرش را از گزند دشمنان حفظ می‌کرد.
پیامبر عزیزمان ﷺ با آرامش نمازش را به جای آورد و برخاست. ابوجهل همان طور مانده بود. چشم‌هایش از ترس و وحشت، داشت از حدقه بیرون می‌زد. پس از رفتنِ پیامبرمان ﷺ، قفل دستهای ابوجهل هم باز شد. با ترس و حیرت سنگ را زمین گذاشت. او نمی‌توانست این وقایع را درک کند، و اگرچه فهمیده بود محمد ﷺ حتماً پیامبر خدا است و او از پیامبرش مراقبت می‌کند؛ اما غرور و کینه‌اش اجازه نمی‌داد ایمان بیاورد.

ادامه دارد، إِن‌شَاءَ‌الله

🤍 قلبی خاشع 🤍

18 Oct, 12:13


خلیل الحیا: سنوار پیروز شد، پیشروی کرد، عقب نشینی نکرد، خطوط مقدم را درگیر کرد و بین مواضع جنگی حرکت کرد.

🤍 قلبی خاشع 🤍

18 Oct, 12:13


🟢 خلیل حیه رهبر حماس از شهادت یحیی السنوار فرمانده مجاهدین غزه خبر داد.

🤍 قلبی خاشع 🤍

18 Oct, 08:16


سنوار تمام مقام ها را درو کرد و رفت💚
زندانی در راه خدا
قائد و ولی امر بهترین مجاهدان خدا
جهاد و پیکار در میدان با بدترین دشمنان خدا
زخمی شدن به خاطر خدا
شهادت به خاطر خدا

شرمنده ایم ابو ابراهیم ....
تو مردی پس ما چی هستیم

5,687

subscribers

460

photos

454

videos