داستان کده | رمان @dastan_shabzadegan Channel on Telegram

داستان کده | رمان

@dastan_shabzadegan


جستوجوی داستان: @NewStorysBot

حرفی سخنی داشتی:

داستان کده | رمان (Persian)

داستان کده یک کانال تلگرامی است که به دنبال داستان های جذاب و شگفت انگیز می گردد. اگر به دنبال یک روایت هیجان انگیز و جذاب هستید، این کانال مناسب شماست. اینجا مکانی است که می توانید با داستان های متنوع و فوق العاده آشنا شوید و از خواندن آن ها لذت ببرید. اگر هنوز داستان های شب خود را پیدا نکرده اید، می توانید از ربات @NewStorysBot برای جستجوی داستان های جدید استفاده کنید. در اینجا هیچ داستانی برای شما مخفی نمی ماند و شما می توانید به آسانی داستان های خود را پیدا کنید. اگر دوست دارید از داستان های جذاب و هیجان انگیز لذت ببرید، به داستان کده بپیوندید و تمامی نیازهای خود را برای یک سرگرمی فوق العاده برطرف کنید.

داستان کده | رمان

22 Nov, 13:14



چالش عکس ممه وطنی ملینا | مشاهده‌عکس

داستان کده | رمان

22 Nov, 08:10


دم نشستم لب تخت دنبال لباسام بودم که نگاه کردم کیر رضا زیر پتو نیمه راست بود پتو را بلند کردم بدن ورزیدش من و یاد عثمان انداخت بیخود نبود درد داشتم کیر بلند و کلفتی داشتی که نیمه راست بود پتو را از روش بر داشتم و رفتم کنارش گرفتم توی دستم و سرشو گذاشتم تو دهنم شروع کردم براش خوردن تو دهنم راست شد با یه جون کش دار بیدار شد و سرمو گرفت و فشار داد رو کیرش تا اخر رفت خورد به ته حلقم و عق زدم کشیدم بیرون و نشستم کنارش هنوز خواب و بیدار بود که دستش را برد سمت سینه هامو با نوکش یکم بازی کرد دست انداخت دور کمرم و کشیدم سمت خودش و بغلم کرد کیر راستش رفت لای پام وشروع کرد به خوردن لبام بلندم کرد گذاشتم لب تخت پاهامو باز کرد و زبونش را کشید روی سوراخم سر زبونش را دور سوراخم بازی می داد و میکرد تو و در می اورد و من از لذت به خودم می پیچیدم پاشد ایستاد بلندم کرد کیرشو با دهنم تنظیم کرد وشروع کرد به گاییدن دهنم یه جوری تو دهنم تلنبه میزد که داشت خفم میکرد و من از این حس خفگی لذت میبردم اون قدر خوردم که حسابی خیس و لیز شد نشست لب تخت بلندم کرد و نشوندم رو کیرش سانت به سانتشو تو سوراخم جا دادم لبامو گذاشتم رو لباش و شروع کردم به پایین بالا شدن بهترین حس دنیا بود حسابی تحریک شده بودم برعکس حاجی که با چنتا تلنبه ارضا میشد رضا داشت کونمو به معنای واقعی میگایید سینه هامو لیس میزد و کمرمو گرفته بود و سر کیرش پایین بالام میکرد بلندم کرد داگی گذاشتم لب تخت و شروع کرد به گاییدن سوراخم داشتم رو تختی را از درد و لذت چنگ میزدم که ارضا شدم خوابیدم رو تخت ولی رضا ول کن نبود خوابید روم یکم که گذشت به کمر خوابیدم پاهامو گذاشت رو شونه هاش و باز شروع کرد عجب کمری داشت دوباره حس کونی بودن بهم برگشت هر چنتا تلنبه ازم لب میگرفت اومد دراز کشید کنارم و از بغل کیرشو گذاشت تو سوراخم و به وحشیانه ترین شکل ممکن سوراخم را پر و خالی می کرد ناله هام به فریاد بدل شد یه بار دیگه تو بغلش ارضا شدم تا نبض کیرشو تو سوراخم حس کردم تمام بدنم داغ شد با هر نبض کیرش ابشو تو روده هام حس میکردم عین یه بچه تو بغلش خوابیدم خیلی وقت بود این جوری گاییده نشده بودم داشت با کمرم بازی می کرد و هر دفعه پشت گردنم را میبوسید حاجی بعد ارضا شدن میرفت ولی رضا داشت منو دیونه میکرد چند دیقه ای تو بغلش اروم شدم ضعف کردم تا حالا دوبار زیر هیچ کیری ارضا نشده بودم سرخوشی عجیبی داشتم کیرش هنوز تو سوراخم بود هنوز نیمه راست و میدونستم این تازه شروعه داستان من در اصفهان با رضاس
نوشته: mt

@dastan_shabzadegan

داستان کده | رمان

22 Nov, 08:10


ه همه باهام خوب بودن حاجی هم حسابی هوامو داشت اخر هفته ها یا مهمون داشتن تو باغ یا خودش و خانواده می اومدن خانومش خیلی مهربون بود همیشه برام کلی غذا و لباس میاورد نمیدونست که من هوشم و هفته ای دو بار زیر خواب شوهرش بعضی وقتام پسر حاجی با دوستاش می اومد باغ ولی بهم می گفت که نباید به حاجی چیزی بگم ولی فکنم خودش میدونست روبه روی باغ حاجی یه باغ بزرگ بود که مال دوستش بود چند باری سر و صداشون را شنیده بودم ولی تا حالا نرفته بودم داخل پنج شنبه حاجی و خانواده باغ بودن خانومش صدام کرد و یه سینی شیرینی داد ببرم باغ کناری سینی را گرفتم رفتم در زدم ایفون تصویری داشت یه چند دیقه ای موندم تا در باز شد یه خونه نگهبانی داشت یه مرد قد بلند اومد دم در و گفتم از طرف فلانی ام سینی را گرفت و تشکر کرد و رفت داخل حاجی اینا شب موندن باغ من دم صبح خواب بودم که حاجی اومد در زد اومد تو برام صبحانه اورده بود کیرشو از رو شلوار گرفتم خیلی حشری بودم دلم میخواست همونجا رو تخت خودم بهش بدم ولی دستمو گرفت گفت الان نمیشه در و بست و رفت صبحانه خوردم و رفتم بیرون تا نهار موندن و ناهار خوردن و رفتن عصر جمعه بود داشتم داخل را تمیز می کردم که صدای در اومد رفتم دم در پرسیدم کیه نگهبان باغ روبه رو بود در و باز کردم اومد داخل سینی را اورده بود که داخلش شیرینی برده بودم پرسید تنهام گفتم بله گفت اگه خواستم شب برم پیش اون و برادرش تشکر کردم و در و بستم و رفتم مشغول کار شدم تا ساعت 9 شب تقریبا همه کارای خونه و باغ را کردم در و بستم و قفل کردم رفتم اتاق خودم حاجی زنگ زد گفت فردا شب میاد پیشم خوشحال شدم دراز کشیده بودم روی تخت و تلوزیون روشن بود که صدای زنگ اومد بلند شدم رفتم دم در پرسیدم کیه همون نگهبانه بود گفت بیا بریم پیش ما چنتا همشهریات هم هستن گفتم ممنون نمیتونم باغ را تنها بزارم گفت بیا من از دوربین بیرون را میبینم بیا رفتم کلید را برداشتم و همراهش رفتم داخل حیاط باغ بزرگی بود با یه ساختمان بزرگ کنارش هم یه فضای گلخانه مانند بود که رفتیم جلو تر فهمیدم استخر سر پوشیده داره رفتیم داخل چنتا کیسه گچ دم در بود و لوازم بنایی نگاه کردم دیدم یه قسمت سقف را دارن تعمیر میکنن رفتیم از داخل ساختمون پشت باغ یه الاچیق بود سه نفر دیگه هم بودن نشسته بودن دور هم اسم نگهبانه حسین بود یه مرد حدود 40 ساله که فهمیدم بچه لرستان بود تو حرفاش فهمیدم متاهله و زن و بچه داره و زن و پسرش هم تو باغ بودن تو اتاق نگهبانی زندگی می کردن یه برادر داشت که اسمش رضا بود جون تر از خودش و دو تا کارگر افغان که برای تعمیر سقف اومده بودن سلام و احوال پرسی کردیم فهمیدم که اونا از ولایت بدخشان اومدن ایران پنج سالی بود ایران بودن هر دوتا زن و بچه داشتن افغانستان و در رفت و آمد بودن شام خوردیم و گپ زدیم اقا حسین رفت که بخوابه بهم گفت هر موقع تنها بودم یا کاری داشتم بیام پیشش ادم خوبی به نظر می اومد یه پسر 3 ساله خیلی بامزه هم داشت ساعت فکنم 11 اینا بود که رضا رفت یه بطری اورد فهمیدم که مشروبه همشهریام که گفتن نجسی نمیخورن و رفتن که بخوابن من قبلا برای کار که میرفتم خونه های مختلف گاهی میخوردم ولی خیلی وقت بود که لب نزده بودم رضا یه استکان واسه خودش ریخت رو کرد به من گفتم نه ممنون گفت یکی بخور اخه تنهایی که حال نمیده گفتم باشه یه استکان برای منم ریخت و رفتم بالا مزه بدی داشت همه گلوم سوخت و به سرفه افتادم رضا اومد کنارم چنتا زد پشتم و یه پیک دیگه ریخت گفتم نه نمیخورم که پیک رو اورد نزدیک صورتم و گذاشت رو لبام و ریخت دهنم حالا دیگه نشسته بود کنارم کامل دستش را گذاشته روی پام بدنم داغ شد هم حشری بودم هم کلم داغ شده بود به خودم اومدم دیدم رضا داره کمرم را میماله و پیک سوم و میرزه ساعت نزدیک 12 بود بلند شدم گفتم باید برم ولی تعادل نداشتم سرم داشت گیج میرفت که رضا گرفتم بهش تکیه دادم رفتیم تو ساختمون و رفتیم بیرون تا دم حیاط رفتیم درو باز کرد دست کرد جیبم کلید را در اورد رفتیم داخل نشستم لب تختم حالم اصلا خوب نبود اتاق داشت دور سرم میچرخید که دیدم رضا رفت درو بست و اومد تو اتاق دیدم داره دکمه های پیراهنش و باز میکنه ولو شدم رو تخت اگه بخوام از رضا بگم یه پسر نزدیک 25 سال چهارشونه چشم و ابرو مشکی قد بلند با دستای بزرگ و زمخت که برای کار تو باغ بود پوست صورتش زیر افتاب سوخته بود اصلا نفهمیدم چی شد چشمام و باز و بسته کردم دیدم که پاهام روی شونه رضاس اتاق دور سرم میچرخید از حال رفتم با سر درد خیلی بدی لخت از خواب بیدار شدم رضا کف اتاق بود یه پتو هم روش همه بدنم درد میکرد پاشدم رفتم تو حمام سوراخم خیلی درد میکرد کونم پر آب کیربود خالی کردم خودمو شستم اومدم بیرون هیچی یادم نیومد رفتم از یخچال یکم اب خوردم اوم

داستان کده | رمان

22 Nov, 08:10


از کابل تا اصفهان (۲)

#گی

...قسمت قبل
سرم بین پاهای حاجی بود داشتم تخمای بزرگش را لیس میزدم و با کیرش کلفتش بازی میکردم حاجی هم دستاشو چنگ میزد تو مو های لختم موهامو تو دستش مشت کرد و با دست چنتا ضربه با کیر کلفتش زد رو دهنم دهنمو باز کردم و سر کیرشو گذاشتم تو دهنم و چشماشو بست و موهامو مشت کرد و شروع کرد به عقب جلو کردن کیرش تو دهنم دیگه عادت کرده بودم به خوردن کیرش تو این دو ماهی که اورده بودم تو باغ تقریبا هفته ای یکی دو بار می اومد دهن و سوراخمو میگایید و میرفت همون روز اول که لخت تو استخر منو دید میدونستم که قراره این جوری پیش بره همون روز اول که رفتم تو ساختمون ازم پرسید که این جا رو من تمیز کردم گفتم اره نشست روی مبل وسط سالن و گفت براش از یخچال یه لیوان آب ببرم آب را که بردم خورد و گفت برم نزدیکش بشینم دست انداخت گردنمو کشید منو سمت خودش بلندم کرد نشوندم روی پاش و گفت خوب اتاقت را دوس داشتی گفتم بله چون تجربه این موقعیت را زیاد داشتم بدنمو شل کردم و سرمو گذاشتم رو سینه حاجی میشد ضربان قلبش را شنید که ریتمش تند تر شد دستشو برد زیر لباسم و کمرم را ماساژ میداد اون یکی دستشو گذاشت روی دستم و نوازشش کرد گوشیش زنگ خورد بلند شدم از رو پاش و داشت با یکی حرف میزد زانو زدم جلوی پاش و زیپشو باز کردم دست کردم توی لباس زیرش وای کیرش کلفت تر و بزرگتر از اون چیزی بود که فکر میکردم سر کیر بزرگش را به زور از زیپ کشیدم بیرون و گذاشتم دهنم هنوز داشت با تلفنش حرف میزد و من داشتم با لذت تمام اون کیر بزرگ را میلیسیدم خدافظی کرد و یه اهی کشید و کمربندشو باز کرد و تا زانو شلوارش را کشید پایین وای یه کیر بزرگ با تخم های بزرگ تمیز و شیو شده رو به روم بود شروع کردم براش ساک زدن چشماشو بست و نشست روی مبل اون قدری خوردم که تو دهنم پیش آبشو حس میکردم که قطره قطره از سر کیرش سرازیر بود و داشت مزه دهنمو عوض میکرد کیر زیاد خورده بودم ولی این کیر برام فرق داشت دستم را دور کیرش حلقه کردم و پایین بالا میکردم و سر کیرش را تو دهنم می چرخوندم ناله های لذت حاجی بلند شد باز تلفنش زنگ خورد انداخت روی میز و جواب نداد پاشد بلندم کرد مثل یه بچه بودم تو دستای بزرگش نشوندم روی مبل پاهامو داد بالا شلوار و شورتم را کشید پایین و افتاد به جون سوراخم زبونش را که میکشید روی سوراخم از برخورد ریش هاش با پاهام و لذت خورده شدن سوراخم بدنم داشت میلرزید پاشد از جیب کتش یه چیزی در اورد مالید به دور سوراخم و انگشت اولش را کرد تو سوراخم چشمامو بسته بودم و داشتم از باز شدن سوراخم لذت میبردم تا سه تا انگشتش را جا کرد رو زانو نشست سر کیرشو با سوراخم تنظیم کرد و سرش گذاشت تو سوراخم با این که زیاد کون داده بودم اون کیر برام بزرگ بود با حوصله تمام سانت به سانتشو تو سوراخم جا کرد تا تخماش چسبید به پاهام عرقش در اومده بود میتونستم تا نافم کیرشو حس کنم دستشو گذاشت رو شیکمم و شروع کرد به عقب جلو کردن اون هیولا تو سوراخم نالم بلند شد و حاجی داشت قربون صدقه سوراخم میرفت تلمبه هاشو تند تر کرد و کونم داغ شد وای میتونستم نبض کیرشو داخل سوراخم حس کنم که با هر نبض آب داغشو خالی می کرد تو سوراخم کیرشو که کشید بیرون آب داغش بین پاهام سرازیر شد پاشد رفت سرویس گوشیش باز زنگ خورد اومد جواب داد من هنوز افتاده بودم رو مبل با یه کون پاره که پر شده بود از آب کیر حاجی لباساش را پوشید و بلند شدم همونجور لخت نشستم خدافظی کرد و رفت.
مرور خاطره روز اول حسابی داغم کرد کیرش که حسابی تو دهنم راست شد بلند شدم با سوراخم تنظیمش کردم و ذره ذره جا دادم تو سوراخم اون قدری پایین بالا شدم که ناله های لذتش بلند شد دو ماه بود که این کیر داشت سوراخمو پر میکرد ولی هر بار برام لذت بخش بود از روکیرش بلندم کرد خوابید و افتاد روم کیرش با حرکت اول تا دسته جا شد تو سوراخم و شروع کرد تلنبه زدن و خوردن گردن و گوشام این جوری که می افتاد روم و همه وزنش رو بدنم بود و کیر کلفتش تا دسته تو سوراخم خیلی لذت بخش بود از حرکت کیرش تو سوراخم ومالیده شدن کیرم رو تشک ارضا شدم سوراخم تنگ شد نعرش بلند شد و ابش را خالی کرد تو سوراخم بلند شد رفت دوش بگیره منم اتاق را جمع و جور کردم رفتم دم حمام حوله بردم تا اومد بیرون لباس پوشید و رفت من موندم و باغ همه چیز اینجا برام راضی کننده بود دو سه باری با کمال رفته بودم اصفهان ولی شهر برام عجیب و ترسناک بود به خاطر بزرگی و شلوغی عادت نداشتم به این شلوغی و میترسیدم از شهر رفتن ولی کمال کنارم بود بعضی روزا که کارگاه کار زیاد داشتن می اومد دنبالم و میرفتم کارگاه حاجی سپرده بود به یکی از بچه های کارگاه بهم الفبا و خوندن نوشتن یاد میداد چون مدرسه نرفته بودم و داشتم حالا یاد می گرفتم که بخونم و بنویسم خودمم دوس داشتم تو کارگا

داستان کده | رمان

22 Nov, 08:09


اگه مشکل جا هم داشتی من یه آپارتمان خالی سراغ دارم اونجا بری حال کنی یه کم از حرفاش خجالت میکشیدم و حسن آقا ادامه داد خجالت نداره سعی کن هرجور میتونی و دلت میخواد تو زندگی حال کنی قبل از اینکه دیر بشه ، خود من از هر فرصتی برام پیش بیاد نمی گذرم فرقی نداره پسر یا دختر … یه کم حشری شده بودم و سعی می‌کردم از فرصت استفاده کنم و منم چراغ سبز نشون بدم … برای همین پرسیدم واقعا با پسر هم حال کردی ؟ که سریع جواب داده آره زیاد … پسر کردم که از هر دختری خوش بدن تر بوده و هیچ دختری مثل اون نمیتونست بهم حال بده .‌. حتی الان که یادش افتادم لعنتی تکون میخوره … یه نگاه به جلو شلوارش کردم که باد کرده بود با دستم از روی شلوار گرفتمش و با شوخی گفتم فک کنم اونا هم با این حال کردن … چه بزرگه چه کلفته … تو دستم کیرش کاملا شق شده بود و بی هیچ حرفی کیرش رو از توی زیپ شلوارش بیرون آورد و گفت ببین چه نازه … از این کارش خیلی ترسیدم و گفتم چیکار می کنی حاج آقا بیدار میشه گفت نترس من شبهای زیادی با حاجی همسفر بودم هیچ جوره بیدار نمیشه … از این حرفش تقریبا خیالم راحت شد و دوباره با دست کیر آقا حسن رو گرفتم، بخاطر شکم بزرگ حسن آقا خوب مشخص نبود برای همین گفتم اینجوری خوب دیده نمیشه … با این حرفم گفت صبر کن یه جای مناسب پارک کرد و به حاجی گفت با من بیرون میره یه هوایی بخوره خوابش نگیره و با حسن آقا بیرون رفتیم و حاجی هم دوباره خیلی سریع خوابش برد … نزدیک یه دیوار باغ پارک کرده بود و بعد از پیاده شدن پشت دیوار باغ رفتیم مشخص بود باغ خشک شده و کسی اونجا نیست … یه زیرانداز پهن کرد و شلوار و شورتش رو درآورد و نشست و گفت بیا کنارم خوب ببینش … کنارش نشستم و دوباره کیرش رو گرفتم هنوز کامل شق بود و پیش آبش اومده بود یه کم براش مالیدم که ازم پرسید چطوره ؟ خوشت میاد ؟ جواب دادم آره خوش به حال هرکی زیرش حال کرده … از جوابم آقا حسن خیلی خوشش اومد و گفت پس سریع شروع کن که وقت کمه ؛ دوست داری بخوریش ؟ منم بی هیچ جوابی خم شدم و شروع کردم براش ساک بزنم… اون هم چه ساکی حرفه ای و با ولع … خیلی حشری شده بود همون جوری که براش ساک میزدم شلوار و شورتم رو پایین کشید و شروع کرد سوراخم رو با تف خیس کنه و انگشتم کنه از کونم بیشتر از ساکم حال کرده بود برای همین بعد چند دقیقه بلند شد و منو به شکم خوابوند و گفت کونت رو با هیچ کس و کونی عوض نمیکنم عالیه ؛ از تعریفش خیلی خوشم اومد بعد از تف و انگشت کیرش رو دم سوراخم تنظیم کرد و با فشار داخل سوراخم جا کرد که خیلی دردم اومد و داد زدم که گفت آروم حاجی بیدار میشه … و بعد از اینکه کیرش رو تا ته داخل کونم چند دقیقه نگه داشت و شروع به تلمبه زدن کرد و خیلی زود تلمبه هاش از داد من صداش بلندتر شده بود و با چند تا تلمبه محکم بغلم کرد و تو کونم ارضا شد … کونم از آب کیرش پر شده بود و با اینکه خیلی چاق و هیکلی بود و زیرش داشتم له میشدم ولی همین چیزها برام خیلی لذت بخش بود که منم چند لحظه بعد سعی کردم با سوراخم کیرش رو بیشتر داخل بفرستم و همین طور ارضا شدم… حسن آقا بی حال روی من خوابیده بود و به سختی بلند شد و گفت سریع خودمون رو تمیز کنیم و برگردیم قبل اینکه خواب حاجی خراب بشه … زود با دبه آبی که آورده بود خودمون رو تمیز کردیم و آماده شدیم وقتی سوار شدیم تو مسیر حاجی هنوز خواب بود که حسن آقا بهم گفت خیلی از سکس با من حال کرده و میخواد باز هم باهم باشیم که من هم ازش تشکر کردم و گفتم حتما فقط یه جای بهتر … که آقا حسن خندید و گفت حتما میبرمت روی تختی میکنمت که مامانت هم میکردم از این حرفش خیلی جا خوردم نمیدونستم باید ناراحت بشم یا عصبانی ولی برعکس
خوشم اومده بود و دوست داشتم داستانش رو بدونم ولی هیچی نگفتم و با خنده بهش نگاه کردم صبح زود مشهد رسیدیم و با اینکه کلاس داشتم ولی بخاطر اینکه زیاد مهم نبود نمیخواستم دانشگاه برم برای همین میخواستم خوابگاه برم و بخوابم … حسن آقا منو تا جلوی در رسوند و بعد از تشکر و تعارف از هم دیگه خداحافظی کردم و از حاج آقا هم خداحافظی کردم و معذرت خواهی کردم که مزاحمش شدم که حاجی جواب داد شما عزیزی … اشکال نداره جبران میکنی … حسن آقا اهل تعارف زدن نیست شما جوون خوبی هستی ما رو از محبتت بی نصیب نمیذاری … از حرف حاجی خیلی ترسیدم متوجه شدن همه چیز رو فهمیده با استرس به آقا حسن نگاه کردم که آقا حسن با خنده گفت حاج آقا نمیخواستم مزاحم خوابتون بشم حتما یه جای مناسب تر دعوت تون میکردم … کمی خیالم راحت شد و تقریبا تحریک هم شده بودم … به حاجی به یه چشم دیگه نگاه کردم و با خنده خداحافظی کردم
ادامه دارد
نوشته: متی

@dastan_shabzadegan

داستان کده | رمان

22 Nov, 08:09


هرزگی بدون مرز (۴)

#شوهر_خاله #سن_بالا #گی

...قسمت قبل
با سلام تقدیم دنبال کننده های خاطرات من ( مهدی ) در مورد رابطه های جنسی( گی -سن بالا )
در داستان‌های های قبلی ام شروع گی شدن من و علاقه مند شدن جنسی ام به مردهای سن بالا و رابطه ام با بابام رو براتون نوشتم
بعد از اینکه موفق شدم لذت سکس با بابام رو تجربه کنم فکر می کردم تا آخرین نفس همیشه با بابام باشم و یه جورایی باهاش ازدواج کنم و زن جدیدش بشم و همیشه از سکس باهاش لذت ببرم ولی خیلی زود متوجه شدم نه همه چیز اینجوری گل و بلبل نیست … بعد از رابطه اول دو سه بار دیگه هم با بابام سکس کردم ولی با فاصله های یک هفته تا ده روز و سومیش که حدودا یک ماه طول کشید برای هر کدوم هم باید نقشه می کشیدم و طی یه برنامه ریزی بابام رو تحریک می کردم و مجبور به سکس باهام میکردم ولی خوبی که داشت وقتی بابام راضی به سکس میشد و سکس مون شروع میشد یه سکس خیلی لذت بخش و طولانی رو تجربه میکردم و هر بار از دفعه قبل باحال تر … سکس ام با بابام نشون میداد که بابام نسبت به من حس داره ولی مشخص بود از لحاظ های دیگه راضی به سکس با من نیست … حس عذاب وجدان، ترس از گناه و جهنم ، حس پدر پسری و … همه باهام باعث می‌شد از رابطه با من فرار کنه … و من تشنه سکس … اون دو ماه با علیرضا هم رابطه نداشتم نه اینکه با هم مشکل داشته باشیم نه شرایط پیش نمی اومد و برای من هم لذت سکس با بابام در برابر سکس با علیرضا قابل مقایسه نبود … تابستون بود و از حاج اصغر هم خبر نداشتم … اواخر تابستون جواب کنکور اومد و من رشته تحصیلی مورد علاقه ام قبول شدم پرستاری ولی تهران قبول نشده بودم و به خاطر شرایط مالی دانشگاه آزاد هم نمی تونستم برم من پرستاری دانشگاه پزشکی مشهد قبول شدم بخاطر دوری مسیری و دوری از بابام دلم نمیخواست برم ولی اگه نمی رفتم باید سربازی می رفتم و سربازی رو اصلا دوست نداشتم برم … بابام اصرار داشت که دانشگاه برم و منم به دلیل فرار از سربازی و سردی بابام نسبت به من قبول کردم … و مشهد و دانشگاه و شروع زندگی جدیدم شروع هرزگی بدون مرز من شد … وقتی هرزگی میگم اکثرا قضاوت تون نسبت به من قشنگ نیست برای همین خواهش میکنم خاطراتم رو دنبال کنید شاید نظرتون عوض شد … دو هفته از مهر می‌گذشت که مشهد رفتم و دانشگاه ثبت نام کردم … اوایل با اینکه دانشگاه مناسبی بود و رشته ام رو دوست داشتم ولی کنار اومدن با زندگی جدیدم برام راحت نبود محیط خوابگاه و کلاس ها و از همه مهم تر دوری از بابام خیلی برام سخت می‌گذشت درسته باهم سکس نمی‌کردیم ولی همون دیدنش هم برام لذت داشت … بخاطر دوری مسیر هم نمیتونستم آخر هفته تهران برم و برگردم ولی بعد از دو هفته نتونستم تحمل کنم و بلیط گرفتم و تهران برگشتم … همون شبی که خونه رسیدم با دیدن بابام خیلی خوشحال شدم و خوشحال تر شدم وقتی دیدم بابام هم از دیدنم خوشحاله … مسیر طولانی با اتوبوس های اسکانیای قدیمی خیلی خسته ام کرده بود حموم رفتم و همون موهای نرم بدنم رو شیو کردم و با حوله بیرون اومدم و از بابام خواهش کردم ماساژم بده برخلاف قبل نیاز به تلاش زیاد نبود و خیلی زود کیر بابام رو تو سوراخم در حال تلمبه زدن حس می کردم و بعد از یه سکس یکی دو ساعته دو بار حسابی حال کردیم … بعد از اون روز های بی حال مشهد این حال خیلی بهم چسبید ولی روز بعدش با اینکه خیلی دلم می خواست و حتی به بابام خواهش میکردم ولی هیچ و هیچ و هیچ
حال شب قبلش هم برام بی رنگ شده بود میخواستم بلیط قطار بگیرم که بابام گفت نیازی نیست و از این به بعد سعی کنم با شوهر خاله ام تا مشهد برم و برگردم … با اینکه با خانواده مادری ام رابطه نداشتیم ولی بخاطر اینکه بابام با باجناقش همکار بود کمی از حال همدیگه باخبر بودن ولی من یکی دو بار بیشتر ندیده بودمش اون هم خیلی سال قبل … وقتی که بار اول دیدمش همون نگاه اول ازش خوشم اومد… اون هم مثل بابام نظامی بود ولی در حد راننده و بادیگارد … کارش هم این بود شخص دیگری رو هر چند وقت به تهران یا جاهای دیگه ببره … بعد از صحبت بابام باهاش قبول کرده بود من هم اگه براش امکان داشت ببره یا بیاره … خیلی خوش اخلاق و مهربون بود و با اینکه کسی همراهش بود با هماهنگی باهاش قبول کرده بود منو تا مشهد ببره … شب بعد از شام با ماشین دنبالم اومد و من و آقا حسن ( شوهر خاله ام ) جلو نشستیم و همراهش که یک روحانی بود عقب نشست تو مسیر من و آقا حسن خیلی باهم صحبت میکردیم ولی حاج آقا یا خواب بود یا با گوشی مشغول شد … شب ساعت یک و دو حاج آقا صندلی عقب خواب بود و من و حسن آقا همچنان مشغول صحبت … در مورد هر چیزی ربط دار و بی ربط صحبت می کردیم که صحبت به عشق و حال هم رسید آقا حسن با خنده و شوخی ازم پرسید این مدت با دختری هم آشنا شدی که منم با خنده جواب دادم نه بابا که حسن آقا ادامه داد زودتر دست به کار شو …

داستان کده | رمان

22 Nov, 08:08


دی،گفت بیا هنوز سیر نشدم بازم میخام گفتم تعریف کن :گفت سعید به محض اینکه وارد اتاق شد رفتم بغلش،(بدن سعید چون قبلاً وزنه برداری کار کرده بود خیلی خوب بود) مثل بچه بودم شروع کرد لبم خوردن بدون اینکه توجه ای به لباسم کنه انداختم رو تخت و شروع کرد به خوردن کسم دیگه نمیتونستم خودمو کنترل کنم گاهی جیغ میزدم اما نگران بودم صدامو اتاقای کناری بشنون بخاطر همین خودم کنترل میکردم.بعد از اینکه کسم خورد بصورت ۶٩شدیم همش میگفت تو مال من شدی زن منی دیگه ، کیرش خیلی کلفت و خوب بود تا بالاخره راضی شد بکنه داخل کسم و من نشستم رو کیرش و تا ته رحمم احساس میکردم و سعید با سینه هام بازی می‌زدی و پوزیسیون عوض کردیم و بصورت داگی شدم و سعید از عقب کسمو جر می‌داد و بهم میگفت من عاشق این بدنتم تو چقدر خوب ساک میزنی جنده تو زن جنده کی هستی ؟که من می‌گفتم سعید`; از عقب داخل کسم تلمبه میزد که احساس کردم انگلشتش گذاشت روی سوراخ کونم اول جا خوردم اما چون کون دادن دوست داشتم اجازه دادم انجام بده و یواش یواش سوراخم آماده کرد و لذت می‌بردم یهویی سر بزرگ کیرش گذاشت رو سوراخم و کرد داخل (در حین تعریف کردن من نازگل رو میکردم و میگفتم ادامه بده جنده خانم)کونم و کلفتیش حس کردم اما ی لذت همراه درد بود که قابل وصف نبود چون همیشه منتظر این فانتزی بودم سعید یواش یواش با آب کسم کونم روان کرد میکرد،سعید اینقدر لذت میبرد که اصلا حواسش نبود ی لحظه احساس کردم پشتم داغ شد بله سعید داخل کونم ارضا شد و همه‌ی آبشو خالی کرد و بیحال افتاد روم وبعد بلند شد کمی نوازشم کرد بعد اومد اتاقش و تو اومدی.
این اولین تجربه ما بود و فردا از هتل خارج شدیم و به شیراز برگشتیم و تا مدتها در مورد سعید و اونشب در حین سکس حرف می‌زدیم و لذت میبردیم و تا مدتها نازگل با سعید تلفنی در ارتباط بود اما سعید اصرار داشت یه بار با نازگل تنها مسافرت بره و اونجوری سکس کنند،بخاطر همین موضوع روابطمون با سعید کم کردیم.
ادامه اپیزود بزودی…
نوشته: z-1987

@dastan_shabzadegan

داستان کده | رمان

22 Nov, 08:08


سرگذشت فانتزی های ما

#بیغیرتی #همسر #تابو

سرگذشت فانتزی های ما:
این داستان بر اساس واقعیت هست و تصمیم گرفتم تمام اتفاقاتی که افتاد را اینجا بیان کنم و به صورت اپیزودی انتشار داده میشود
اپیزود یک سعید:
اولین بار با موضوع داستان های سکسی از طریق سایت آویزون آشنا شدم،خب جوون بودیم اون موقع (سال٨٧)گوشی های اندرویدی بیشتر مد بود، ی مجموعه داستان سکسی به صورت اپلیکشن بود نصب میکردی و می تونستی بخونی.
و گذشت نامزدی کردم و خانمم هم با این موضوع داستان سکسی آشنا بود و می‌گفت با دختر خاله ام میخونم.دوره نامزدی گاهی وقتا قبل از سکس داستان میخوندیم و یواش یواش تاثیرش رو من و خانمم که اسمش نازگل بذاریم گذاشت.داستان های ما از اینجا شروع شد که ما یواش یواش بهش اعتیاد پیدا کردیم و داخل روابطمون همیشه ازش بحث میکردیم تا اینکه تصمیم گرفتیم این موضوع را عملی کنیم.داخل سایت شهوانی تاپیک باز کردیم و اسم کاربری قدیمی ما نازگل صراف بود،و برای اولین تجربه تصمیم گرفتیم آنلاین باشه که از همین سایت ی آقای به اسم سعید آشنا شدیم،اصالتا تبریزی بود و وکیل بود و صحبت های ما رو تلگرام بود عکسهای خانمم می‌فرستادم با خانمم سکس چت میکرد و این روند ادامه داشت.من هم به موضوع وابسته شده بودم و خانمم هم خودش بیشتر از من حال میکرد.
از بدن خانمم بگم تا تصور کنید: دختری سفید پوست و بور با سینه های ٨۵ ،قد ١۶۵، کون گوشتی و کس گوشتی پف کرده و تنگ بود.
این آقا سعید عاشق خانم ما شده بود و ما هم تصمیم گرفته بودیم لذت ببریم و هیچ تاثیری رو رابطه زندگی ما نداشته باشه.
برای اولین بار تصمیم گرفتیم این برنامه رو حضوری انجام بدیم و قرار شد محل انجام این کار تهران باشه ما از شیراز بیاییم،سعید هم از تبریز بیاد و داخل هتل که رزرو کرده بود قرار شد انجام بدیم.
سعید خرج نازگل میکرد و نازگل هم براش سنگ تموم می‌گذاشت و قبل رفتن به تهران رفت ی ست لباس سکسی و کلی لباس زیرای خوشگل برداشت و آماده شدیم بریم تهران ، و رسیدیم تهران ،سعید اومد فرودگاه مهر آباد و باهم رفتیم هتل تمام مدت چشمش نازگل رو گرفته بود. به محض اینکه اتاق ها را تحویل گرفتیم وارد اتاقمون شدیم،سعید از سنی که گفته بود کمی مسن‌تر بود اما دیگه کاریش نمیشد کرد . شب داخل هتل غذا رو خوردیم و رفتیم اتاقمون.هر سه ما هیجان داشت چون ی چیز جدید تجربه می‌کردیم.سعید لباسش عوض کرد اومد در همین حال نازگل و دامن کوتاه تا بالای زانو ی تاپ بندی و سوتین بنفش و شرت بنفش پوشیده بود، قبل اومدنش کسش آب انداخته بود و منتظر بود.
سعید اومد و من هیجان زده برای ی تجربه جنسی که برای همه ی تابو بود، سعید همراهش کمی ویسکی آورده بود و شروع کردیم خوردن و نازگل بین منو سعید روی لبه ی تخت و به محض نشستن سعید با پاهاش نازگل لمس میکرد،من هم داشتم می‌دیدم برای اینکه یخمون باز بشه من رفتم کنار نازگل و سینه های نازگل لمس کردم و یواش یواش به ما اضافه شد و کس نازگل رو لمس کرد و چند دقیقه بعد نازگل بین ما لخت لخت بود و داشت ناله میکرد،و من بهش گفتم به آرزوی کس دادن کنار من رسیدی ببینیم میخوای چکار کنی؟و شروع کرد کیر سعید خوردن کیر سعید ی کیر کلفت با سری بزرگ و اندازه ١٧سانت بود قبلاً عکسش دیده بودیم.
رفتیم رو تخت سعید از عقب شروع کرد داخل کس نازگل تلمبه زدن و نازگل داشت از لذت از هوش می‌رفت و منم کیرم گذاشته بودم دهنش و میخورد ،حین سکس از می‌پرسیدم لذت میبری با سر اشاره میکرد اره.
سعید خوب نازگل کرد و جامون عوض کردیم من رفتم جای سعید و شروع کردم،نازگل عاشق مدل داگی بود بخاطر همین ما هم داخل این پوزیسیون ادامه دادیم و من از تجربه جدیدی که داشته لذت می‌بردم و کس نازگل پر آب شده بود جوری که کیرم کردم داخل پر از آب نازگل بود و در همین ارضا شدم آبم رو کمرش ریختم و سعید اومد جای من و سعید شروع کرد کردنش و اونم ارضا شد و آبش رو کمر نازگل خالی کرد و بعدش رفت اتاقش و من موندم نازگل و ی دوش گرفتیم و کمی استراحت کردیم.سر شب بود و ما قرار بود تا میشه امشب لذت ببریم، و برای پارت بعدی قرار شد نازگل و سعید تنها باشند و من برم اتاق سعید و اونا یکیشون انجام بدن،قبل رفتن نازگل رفت ی لباس سکسی فانتزی که خریده بود رو پوشید و خودش رو حاضر کرد و کیرم دوباره سیخ شد.
دلم میخواست دوباره بکنمش اما قرار بود تنها سکس کنن چونکه نازگل عاشق این فانتزی بود می‌گفت من برم کس بدم و بعد برای تو تعریف کنم و تو منو بکنی بود و جرم بدی.
من اتاق رو ترک کردم و سعید فرستادم سراغش و مطمئن بودم داخل پارت اول کمی استرس داشت اونجوری که باید نازگل میکرد نکرد اما الان که تنها شده بود اونو جر میده.ساعت ١:٣٠شب شد و سعید در اتاق زد و من رفتم پیش نازگل به محض وارد شدن دیدم نازگل عرق کرده و نفس نفس میزنه ،به محض ورود بهش لبشو خوردم و بهش گفتم جنده خانم حال کر

داستان کده | رمان

22 Nov, 08:07


و شروع کرد تلمبه زدن تو‌کونم حس عجیبی بود اب کونم خیس بود وقتی بدنمون مزد بهم صدایی میداد احساس میکردم کونم شده غار گفت حالت داگی وایسا داگی شدم با دودستش لپ‌کونم باز میکرد با کیرش تا ته میکرد داشتم جر میخوردم ولی تحمل کردم یجوری هم درد بود هم لزت یهو خوابید روم منو چسبوند به زمین شروع کرد رگباری تلمبه زد صدام داشت در میومد دهنم گرفته بود یهو ارضا شد کل ابش ریخت توی کونم همونجوری روم خوابید تا چند دیقه لپ‌کونم مالیدکیرش درومد از تو سوراخم بلند شد بغلم کرد لباسام داد اومدم رفتم تو اب خودمو شستم سوراخم بسته نمیشد بعد اون دیگه سکسی نداشتم الان ۳۰سالمه ولی اون حس برگشته سراغم تازه با این برنامه اشنا شدم
نوشته: رضا

@dastan_shabzadegan

داستان کده | رمان

22 Nov, 08:07


وقتی یه‌ چوپان منو کونی کرد

#روستا #گی

سلام به همه این داستان کاملا واقعیه امیدوارم بتونم خوب بیانش کنم براتون اسم من رضا قد ۱۸۰وزن ۶۷بدن سبزه معمولا کم مو این داستان برمیگرده به دوران نوجوانی خونمون شهرستانه ما همیشه میرفتیم بیرون کص چرخ زدن. یه رودخونه بود میرفتیم شنا تو اب خیلی با هم شوخی میکردیم یه رفیق دارم اسمش محمد قد کوتاه بدنش پر مو بود مثل بز با هم خیلی راحت بودیم همدیگرو انگولک میکردیم یبار رفتیم رودخونه شنا کردیم یه جای پرت بود کسی رفت امد نداشت اونجا شنا کردیم تو اب محمد هه منو خیلی انگشت میکرد منم یه حسی بهم داست داد خوشم اومده بود از اب رفتیم بیرون محمد شورتش در اورد ابش بگیره زود خشک بشه یهو چشم افتاد به کیرش خوشم اومد هه نگاش میکردم منم گفتم بهترین فرصته منم شورتم دراوردم به بهونه خشک کردنش شورت از دستم افتاد روزمین خاکی شد برداشتمش به بهونه شستن رفتم نزدیک اب که محمد کونمو دید بزنه منم خم شدم شورتو بشورم کونم کامل طرف محمد بود اونم داشت نگاه میکرد منم یه کم طولش دادم که خوب دید بزنه حشری بشه محمد گفت عجب کونی داری تو انگار دختری منم خندیدم گفتم احتمالا خدا خواسته دختر بسازه اخر سر پشیمون شده دیدم کیرش نیمه شقه فهمیدم دلش خواسته منم شورت ابکشی کردم انداختم جلو افتاب خشک بشه محمد بحث سکس شروع کرد میگفت الان اگه یه دختر اینجا بود میکردمش توی این هوای ازاد حال میداد لای درختا منم تو دلم غوغا بود دوس داشتم بهم بگه پیشنهاد بده گفتم حالا کون‌منو دیدی یاد سکس افتادی خندید گفت لامصب اگه دختر بودی همینجا میکردمت این کونی که تو داری کلا مال دختراس منم گفتم محمد اینقد حشری نبودی تو یهو با کون من اینجوری شدی گفت اگه تو هم بودی اینجوری میشدی گفتم الان من مقصرم بیا یکی بهت بدم تا اروم شی یکم جا خورد رفتم نزدیکش بغلش کردم کیرش خورد وسط پاهام نگام کرد گفت جدی میگی گفتم اره رفاقت برا همین موقعس تو دلت کون بخواد من نزارم کشیدمش لای درختا از پشت منو گرفت کیرش خورد به کونم داشتم لذت میبردم به روزی خودم نمیاوردم. یه جا وایسادیم سریع تف زد به کیرش گذاشت وسط چاک‌کونم منو بغل کرد چسبید بهم عقب جلو میکرد کیرش میزاشت دم سوراخم فشار میداد درد داشت گفتم همون لاپایی بزن بعد چند دیقه لاپایی زدن یهو گرم بودیم محمد گفت دوست ندارم ابم بیاد یه کم وایساد منو گرفته بود سفت یهو از لای درختا یکی اومد محمد فک کنم زود تر متوجه شد در رفت منو گرفت یکی زد تو گوشم گفت چکار میکردین منم لخت بودم گفتم غلط کردم گوه خوردم تورو خدا ولم کن گفت مگه الکیه ولت کنم باید همینجوری تحویل پدر مادرتون بدم منو با چفیه محکم بست به درخت رفت دنبال محمد پیداش نکرد اومد گفت یا همینجوری تحویل پدرت میدم میگم چکار کردی یا بهم یه حال میدی گفتم باشه هرچی تو بگی گفت نه اگه دوس داری اگه زوری بخوام بکنم که بهم حال نمیده گفتم باشه فقط به کسی نگو هرچی تو بگی لباسام برداشت دستم باز کرد گفت راه بیفت رفتیم جلو تر درخت زیاد داشت نزدیک گوسفنداش یه چوپون بود یه درخت بزرگ اونجا بود بغلش نی زار بود رفت داخل نی زار یه جا درست کرد با شاخ برگ در ختا یا جای نرم درست کرد دیگه فهمیدم این میخواد عروسم کنه ترس وجودمو گرفته بود گفت برو دراز شو رفتم دراز کشیدم خودش هم لخت شد فقط شورت پاش بود از تو شورتش کیرش معلوم بود اومد بغلم کرد بوسم میکرد با دستش کونم چنگ میزد یه کم قربون صدقم رفت ترسم ریخت یهو کیرش در اورد گفت بخورش کیرش کلفت نبود ولی دراز بود حداقل ۱۸سانت بود کردمش تو دهنم داشتم خفه میشدم حلقم کیپ میکرد چند دقیقه براش ساک زدم گفت وایسا یه پلاستیک اورد گذاشت زمین گفت روش دراز بکش دمر شدم پلاستیکه وسط پاهام بود روم خوابید کیرش کرد لای پام شروع کرد تلمبه زدن با سرعتش زیاد کرد یهو سفت منو بغل کرد ارضا شد کل ابش ریخت رو مشما. منو بلند کرد ابو گذاشت یه گوشه نریزه گفتم این چیه گفت هنوز کار داریم ما بخواب خوابیدم کیرش لای کونم بود شل شده بود منو چنگ میزد لپ کونم ماساژ میداد منم یه حس خوبی بهم دست داد فهمیدم این میخواد جرم بده یهو‌گفت برگرد به پهلو از اب کیرش برداشت زد به سوراخم با انگشت شروع کرد به داخل کردن انگشتش باهام حرف میزد که همکاری کن نترس نمیزارم درد بکشی گفتم باشه منم خودم سپردم بهش بدنم شل کردم بعد کردش تو تا انگشت یه کم درد داشتم ولی حشری بودم دیگه نمیفهمیدم بعد کلی عقب جلو کردش سه تا انگشت دیگه حس کردم کونم شده یه غار خودمم با دستم کونم ماساژ میدادم گفت گفت دیدی خوشت اومد گفتم شروع کن گفت چشم بلند شد هرچی اب کیرش رو مشما بود زد به کیرش سوراخم اومد روم کیرش گذاشت رو سوراخم هم ترس داشتم هم خوشم اومد یهو یواش یواش فرستاد تو تا وسطش رفت یه کم درد داشتم یه کم موند رو اون حالت بعد تا ته کرد احساس کردم نوک کیرش رو شکممه یه

داستان کده | رمان

22 Nov, 08:06


معلم ریاضی باکره

#بکارت #خانم_معلم

داستان واقعیه دوستان من ۱۵ سالم بود و توی مدرسه غیر دولتی بودم مدیر برای اینکه سال اخره ماست کلا معلم های زن اورده بودن روز اول مهر بود مدرسه ها باز شده بودن زنگ اول معلم ریاضی اومد به اسم دلارام که ۲۶ سالش بود خودش رو معرفی کرد و تک تک از بچه ها اسمشون رو پرسید از شخصیتشون پرسید درس نداد و کلا پایه بود اینم بگم دلارام خیلی هیکل خوبی داشت سکسی بود و زیبا توی هفته ای سه بار باهاش جلسه داشتیم با هامون خوب بود مهربون بود من درسم خوب بود ولی به بهانه یاد گیری بیشتر بهش گفتم برام کلاس بزاره اون قبول کرد و هفته ای دوبار از ۵ تا ۷ باهاش کلاس داشتم روز اول که رفتم داخل خونش کسی نبود تعجب کردم چون مجرد بود یه اتاق داشت که مخصوص کلاس اماده کرده بود برام اب اورد میوه اورد اینم بگم اون جلوی من با لباس خونه بود تعجب کرده بودم یادمه جلسه اول وقتی نشست رو صندلیش ممه هاش تکون میخوردن چندتا تمرین نوشت بعدش بهم گفت اگه اشتباه بنویسی تنبیه میشی درست بنویسی به جای دو ساعت ۳ ساعت بهت درس میدم تعجب کردم بهش گفتم این که فرقی نمیکنه برام هر دو تنبیه میشه که اخم کردو گفت عزیزم مگه خودت نگفتی علاقه زیادی به درس داری منم دیگه حرفی نداشتم نوشتم و تا که شد شب کسی نیومد دنبالم اونم دید که کسی نیومد خودش منو رسوند چون بابام نمیتونست بیاد اون موقع ها به دلارام کص صورتی من گفت که اون همیشه من رو برسونه اونم قبول کرد روزا گذشت و منو اون باهم شوخی میکردیم راحت تر بودیم تو مدرسه باهم بهم اهمیت میداد یه بار که خانوادم مسافرت رفتن و خونه رو به من سپردن منم کلاس داشتم کل جاهای خونه رو قفل زدمو رفتم زود رسیدم به کلاس دلارام درو برام باز کرد با یه لباس تنگ ورزشی عین فیلم سوپرا چون راحت بودیم باهم بهش گفتم خوشگل شدی اونم گفت بودم بعدش گفت نمک نریزو منم رفتم داخل نشستیم و اون داشت تمرین هارو روی تخته مینوشت با اون لباس تنگ نوک ممه هاش چاک کصش خط کونی همه معلوم بودن نتونستم تحمل کنم پاشدم و رفتم کیرمو چسبوندم به کونش اصلا کاری نکرد میگفت جون بالاخره راه افتادی منم حشری تر شدم یهو هولم داد گفت من باکرم اگه میخوای با من باشی باید فکر همه جاشو بکنی من نیاز دارم منم هیچی برام مهم نبود گفتم نگران نباش کیرمو در اوردم اومد نشست ساک زد حرفه ای نبود دندون زیاد میزد بعدش رفتیم تو اتاق خودش وای نگم وقتی لخت شد اوففف یه کص بی مو صاف صورتی یع کون داشت شبیه قلب بود سرخ و سوراخ صورتی رفت دستمال اورد گفت این دستمال لازمم میشه کصش داغ بود تو اون هوای سرد زمستون یه لونه گرم بود کصش دلم نیومد نخورده کصشو بکنم انداختمش رو تخت حسابی کصشو براش خوردم فقط اه میکشید بعد با تف خودش کصشو مالید و من کردم توش نگه داشتم وقتی کشیدم بیرون خونی شده بود هرجا با دستمال پاک کرد و گذاشت کنار بعد داگیش کردمو اوف چه کصی بود طلا بود تلمبه میزدم کصش تنگ بود کیرم حال میومد بعد چند دیقه یهو مثل سیل اب کصش اومد چیزی نمیگفت فقط اخیش میگفت بعد گفتم من هنوز ارضا نشدم گفت جوون تا شب وقت داریم تو فقط بکن باز تلمبه زدم کونش که قمبل کرده دیونم کرد کشیدم بیرون گفت چرا نگه داشتی یه وریش کردمو لباشو خوردم ممه هاشو میک زدم بعد با یه تف غلیظ از کونش استقبال کردم وقتی کردم داخل میگفت درد دارم نکن اذیت میشم به حرف گوش ندادم بعد ۲ دقیقه اونم حال اومد گفت این بهتره که باز کردمش برای بار دوم ارضا شد ولی من نشده بودم بهم گفت عشقم الان درستش میکنم سوراخ کونشو سفت کرد و گفت عقب جلو کن منم کردم بعد یه دقیقه ابم یهویی ریخت تو کونش خیلی خسته بودیم دوتایی حموم نرفتیم بهش گفتم کسی نیست از من خبری بگیره تا چند شب میام پیش تو میخوابم گفت اخیش اوف بیا فقط بکن بعدش بغلش کردمو ممه هاشو خوردم بعد یه وری شد پتو رو اورد کشید رومون و گفت کیرتو بزار داخل کصم بعد بخوابیم باورتون نمیشه تا ساعات سه ظهر خواب بودیم سه چهار بار ارضا شده بودیم تو خواب ملافه دریا شده بود … بعد اون روز هر هفته چند بار سکس داریم باهم عاشق هم شدیم.
نوشته: شادمهر

@dastan_shabzadegan

داستان کده | رمان

22 Nov, 08:05


و گذاشتم دم سوراخ کسش
اینقدر خیس بود که خودش جاشو پیدا کرد و داشت میرفت داخل که دیدم انگار که دختر باکره باشه خودشو میکشه عقب و هی با دستش شکممو میگیره که آروم بره داخل
اینقدر کسش تنگ بود که انگار داشتم کون میکردم
تازه فهمیدم ای بابا چه کلاهی سرم رفته و اون رفیق کونی اشغالم تمام مدت دروغ میگفت زنم میگه سیر نمیشم و میخواست فقط انگار زنشو بده من بکنم چون این با انگشتم سیر میشد و کیر زیادش بود
خلاصه اروم اروم شروع کردم به کردن گفتم ریحانه چقدر تنگی
گفت اره تو رو خدا اروم بکن خیلی درد دارم
منم کیرم کلفت و ۱۵ ۱۶ سانت درازی
جای کیرم که باز شد خوابیدم روش و باز گرمای شکم و میمی هایش، با خوردن لباش کیرمو عقب جلو میکردم پیدا بود درد داره انگار
چون مدام نفسش می گرفت موقع لب خوردن و هی چشماشو از درد یکم نیمه بسته میکرد
منی که حداقل یه ربع میکردم ابم بیاد بعد دو دقیقه آبم اومد رفتم شستم و برگشتم
پریدم شستمش و دوباره افتادم روش
اینبار دیگه هیچی حالیم نبود
فقط میکردم
انواع پوزیشن
دیگه یه جا قسمم داد گفت نیما تورو خدا بسه ضعف کردم
گفتم من بسم نیست
گفت بخدا نمیتونم دیگه من تا حالا اینجوری سکس نکردم
فلانی اصلا نمیتونه اینطوری بکنه منم عادت ندارم
گفتم به یه شرط
تا گفتم خندید گفت خیلی پستی
مگه قول ندادی
گفتم چرا ولی به شرط اینکه الان بکنمت تا خسته بشم سر قولم می ایستم والا باید یه بار دیگه بیای پیشم
گفتم میشه ریحانه قولم و بیخیال بشی و هرزگاهی با رعایت همه جوانب بیای پیشم با هم سکس کنیم
خندید
منم سریع خندیدم گفتم مرسی و بغلش کردم و شروع کردم بوسیدنش
گفت بسه لوس نشو
الانم خیلی اروم بکن که ابت بیاد نمیخوام اینطوری تمام بشه
منم شروع کردم به کردن اروم تا ابم اومد و ریختم رو شکمش
دقیقا فهمیدم دیگه جندم شده
کار تمام شده بود
از یه دختر مذهبی یه پارتنر فوق العاده برای سکسم ساخته بودم
هنوز که هنوزه باهاش رابطه دارم
برای دوستم هیچ وقت از سکسمون تعریف نمیکنم و از اینکه بهم دروغ گفته فیگور ناراحتی گرفتم و گفتم فقط بدون من میکنم و تو حق نداری دخالتی بکنی
تو فقط بدون زنت دیگه ازت راضیه
چند باری هم خودشو نصف شب جاهایی که پیش هم بودیم چسبونده بهم که مثلا حشری بشم کونشو بکنم ولی اصلا تو فازش نیستم
اینم از داستان واقعی من
باور کنید حتی اگر طلاق هم بگیرن خودم باهاش ازدواج میکنم و میبرمش یه جایی تو نازو نعمت باهاش زندگی میکنم چون واقعا بهترین دختریه که توی زندگیم باهاش در ارتباط بودم
خلاصه جو عجیبی بین من و دوستم و خانمش در جریانه
ریحانه اینقدر خوشحاله که برای من فقط کارای زنانه میکنه مثلا رفته لیزر و الان بعد تقریبا یکسال دیگه نانازش مو نداره زیاد مثل قدیم
و اینم بگم بچه دار هم نمیشن و در حال درمانن
قراره برای اولین بار بعد این همه مدت با هزار تعهد که اروم بکنمش بهم انال بده
مخلص شما چوچورطلا
نوشته: Chochortala

@dastan_shabzadegan

داستان کده | رمان

22 Nov, 08:05


ش بود و برداشتم تا کردم گذاشتم لب مبل
روسریشو اروم باز کردم وااااای خداااای من چی میدیدم
واقعا عروسک بود
مانتوش دکمه نداشت یه حالت بندینک هایی داشت که تا شروع کردم باز کردنش مدام ازم می خواست ادامه ندم و مدام میگفت نیما قول دادیاااا
دیگه نه گوشام میشنید نه مغزم کار میکرد
تا دید فایده نداره خودشم کمک کرد تو باز کردنشون و خندید گفت بده تا پارشون نکردی خودم باز میکنم
مانتوشو باز کرد گفتم مسخره بازی در نیار کامل بکن که با خجالت پا شد و کندش واااااای یه تاپ سفید با گلهای ریز صورتی یاسی با دوتا بند نازک که از روی شونه هاش رد شده بود و دوتا میمی سفید و خوش فرم که داشتن چشمک میزدن
یه ساپورت ضخیم که زیرش یه شورت سفید رنگ نیمه نمایان بود، نشست پیشم ولی یه ۱۰ سانت دورتر
از همون بغل خودم و به سمتش بردم و با فشار بدنم خوابوندمش روی مبل و شروع کردم بوسیدن ریز صورتش و گردنش
چنان نفس نفس میزد که انگار دو نفر دارن میکننش
لبمو گذاشتم روی لبش بازم سفت گرفته بود
گفتم ریحانه نکن عذابم نده
خندید و برای اینکه رد گم کنه از خجالت و استرس گفت حقته
یه جمله الکی
گفتم توروخدا لباتو شل بگیر تشنشونم
تا شروع کردم دوباره لباشو بخورم اروم اروم شل کرد و دیگه خودشو سپرد دست من
یا خداااا زبونم و میکردم تا اونجا که جا داشت تو دهنش و میچرخوندم اون تو
لباشو دونه دونه گاز میگرفتم و اه و اوهش و در اورده بودم
اینقدر تمیز بود که نوک زبونمو کشیدم زیر دماغش که عمرا برای کس دیگه ای این کارو میکردم
چشماشو میبوسیدم و میلیسیدمش
سرشو برگردوند و لرزید چون قلقلکش شده بود زبون میزدم به صورتش
تا روشو برگردوند زبونمو تا اونجا که جا داشت کردم تو سوراخ گوشش
یه مزه نمکی خاصی میداد
یهو جیغ زد و سرشو کشید اونطرف گفت وااااای نیما نکن دیوونه شدم
زوری سرشو گرفتم و شروع کردم لاله گوششو خوردن مدام تقلا میکرد که بس کنم میگفت تورو خدا نکن و مدام می لرزید انگار که سردش باشه لرز کنه
رفتم پایین تر و افتادم به جون میمی هاش
واااای یه عطری بهشون زده بود که مست بو و تصویر شده بودم
انگار تصویری از بهشت جلوم بود
اینقدر بوسیدم و مالیدم و فشار دادم جیغش دراومد گفت وای گشتیم درد گرفت سینه هام
تاپشو دادم بالا و با اینکه دستاشو نمیداد بالا همکاری کنه زوری درآورد
با دستاش جلوی چشماشو گرفت طوری که با ارنجاش روی سینه هاشو داشت می پوشاند
بهترین کارش این بود سوتین نبسته بود
خدایا سنگم کن اگر دروغ بگم، ولی نوک سینه هاش کوچولو و قهوه ایه خیلی روشن تو مایه های صورتی
میبوسیدم و میمکیدم و میمالیدم
دستاشو از جلوی چشماش برداشت و سرم و گرفته بود دو دستی و هی قفسه سینشو می اورد بالا و یهو می انداخت پایین روی مبل
نفهمیدم به چه سرعتی ولی شاید تو ۱۰ سایه مثل وحشیا لباسامو کندم و لخت خوابیدم روش
سینمو چسبوندم به سینش و یه گرمای عجیبی ازشون بهم میرسید
یه نرمی خواصی
از روی ساپورت خیلی آروم ولی پر زور دست کشیدم تو چاک رونش و کسش
یه پاهاش زیر پام بود و اون یکی ازاد
اونی که آزاد بود و با سرعت جمعش کرد و دستشو گذاشت رو دستم و گفت نه اینجا دیگه نه
یادم نیست چی بهش گفتم ولی یه جمله خفشو عشقم یادمه یه چیزی تو همین مایه ها بود
کسشو از روی ساپورت میمالیدم و میمی میخوردم
لب میخوردم
شاید به جرات میگم نزدیک دو یا سه بار تا اینجاش کل بدنش لرزید که فکر کنم آبش میومد
وارونه نشستم رو شکمش طوری که کمرم رو به صورتش بود و شکمم رو به پاهاش
پاهاشو دادم بالا کفشاشو کشیدم بیرون دیگه نذاشتم ببری پایین چون عالی بود برای در اوردن شرت و ساپورتش، دست چپمو پشت پاهاش نگه داشتم که نده پایین
دست انداختم دور ساپورت و شرتش و با هم به سمت بالا کشیدم تا اومد دست بندازه و پاهاشو جمع کنه بدتر شد و تازه کار منو راحت کرد به سمت بالا کشیدمشون و راحت در اومدن
از روش که بلند شدم و چرخیدم به سمتش سریع دوباره دستاشو گذاشت روی کسش و گفت نیما جان من بزار بپوشم نکن این کارو
گفتم خفه شو عشقم و با زور دستاشو پس زدم و پاهاشو باز کردم و شروع کردم لیسیدن و بوسیدن
من اصلا ادم کس خوردن نبودم ولی این ف م بدن بدون حتی یه نقطه یا لک یا زشتی…واااااییییی
یه کس داشت انگار عمل زیباییش کردن
ولی نمیدونم چرا اون روز با اینکه کسش خیس خیس شده بود و به نظرم چندش میومد خوردن این مدل کس ولی برای اون انگار جلوم کیک تولد گذاشته بودن
چنان می لیسیدم و زبون تو سوراخش میکردم که بالشت یا کوسن مبل رو کرده بود تو دهنش گاز گرفته بود و جیغ میزد
پاهاشو دادم بالا و با زور زبونمو کردم تو سوراخ کونش
وای منکه کس نمیخوردم حالا داشتم تو کون ریحانه زبون میکردم
اینکارو که کردم چنان رعشه ای افتاد به بدنش که دو سه تا لگد بد بهم زد و ارضا شد
البته نا خواسته چون مثل مار میپیچید به خودش
بهش اجازه دادم نفسش تازه بشه
کیرم

داستان کده | رمان

22 Nov, 08:05


لبخند دار شدن صورتش
گفتم اول تعارف صاحب گوشی کن که شیرین کامیش بیشتر بشه
بعد هممون مشغول خوردن شدیم و حدود نیم ساعتی هم متعلقات براش گذاشتن و منم صفحه واتساپ و باز کردم خیلی اروم روش چت مخفی رو یادش دادم و دیدم خانمی که اینقدر رو میگرفت حالا لبخند به لب داره و دیگه چادرشو نگرفته روی گردیه صورتش و داره با رضایت از اینکه چه شانسی دارم که شوهرم دوست به این ادم حسابی و متشخصی داره لذت میبرد
رفتن و من از فرداش شروع کردم پیام دادن که دختر این چه کاریه کردی و تو به این خوبی خانواده به این خوبی و شوهر به این خوبی از اونم انکار که بخدا اینا مال نامزد قبلم بوده مال حالا نیست و از این حرفا منم انکار که نه بابا نباید تا بلد نیستی کاری بکنی و دیگه هر وقت خواستی کاری کنی از اون روش که یادت دادم استفاده کن که کسی نتونه مچتو بگیره
یک ماه گذشت و سکرت چت می کردیم
هر چی این دوستم میگفت چه خبر میگفتم نباید بپرسی مگه نگفتی اعتماد داری من میخوام درستش کنم اونم میگفت باشه دوباره فردا میگفت توروخدا بگو منم میپیچوندمش میگفتم یه روزی ممکنه دهنت بگوزه لو بدی خودتو، ندونی بهتره
خلاصه یه شب به ریحانه گفتم: ولی یه اعترافی میکنم ازم دلگیر نشو
گفت چی بگو من از تو دلگیر نمیشم
گفتم عکسای رو گوشیتو پاک نکردم و همیشه نگاهشون میکنم و حسرت میخورم
یهو ویس فرستاد که تورو خدا پاکشون کن و قسم
گفتم به یه شرط که یه دونه برای خودم بفرستی کلا اون گوشیو میارم میدم بهت دست نخورده
اولش قبول نمیکرد و میگفت هر چیزی جز این چیزا
منم دیگه زدم به در عشق و عاشقی و گفتم میدونم نمیتونم داشته باشمت ولی دلم میخواد حداقل یه بار حتی کوتاه مال من باشی و بعدش هر کدوم بریم دنبال زندگی خودمون
با کمال تعجب گفت نمیدونم چی بگم فرصت نیاز دارم فکر کنم بیشتر بهش
منو میگی انگار خدا در بهشتشو برام باز کرده بود
چون تجربم میگفت نیما جان مبارکت باشه🥳
دیگه اینقدر مخ زده بودم میتونستم بفهمم این خانم طلا مال خودم شده و داره با استرسش کنار میاد
گفتم باشه ولی زود فکراتو بکن چون من یه خونه مجردی دارم که تا چند روز دیگه باید تحویلش بدم و بعدش دوست ندارم جایی بریم که خدایی نکرده امن نباشه و تو رو بشناسن چون خونه کس دیگه ای رفتیم، خونش و راست گفتم ولی تخلیه رو الکی گفتم😅
تقریبا نزدیک اومدن شوهرش یا همون دوست کونیم به خونشون بود که اینارو بهش گفتم و خداحافظی کردم
فردا صبحش دوباره ازش خواستم و یکم من و من کرد و آخرش گفت خیلی برام سخته ولی واقعا خودمو مدیونت میدونم و نمیخوام پیش خودت بگی خوبیم و ندید گرفت
میام پیشت ولی قول بده کاری نکنی و فقط پیش هم باشیم یکم و گناه برا خودمون نتراشیم
گفتم خیلی سختمه ولی قبول
اومد پیشم
وااااای
چی میدیدم
یه فرشته که زیر چادر مشکیش یه روسری خوش رنگ و فرم لبنانی بسته بود
یه عینک افتابی از ترس شناختنش روی چشمش
کفش های تقریبا پاشنه بلند
از ماشین پیاده شد قند تو دلم آب شد
سوار ماشینم شد و گیج و مبهوت رانندگی میکردم و مدام نگاهش میکردم و فقط میگفتم واااای ریحانه چقدر تو نازنینیییییی
اون بنده خدا که اصلا این کاره نبود با یه ترس زیادی مدام حواسش بود فقط کسی نبینتش و هی میگفت مرسی نگو تورو خدا اینارو من نمیتونم برام سخته از این حرفا بزنم و بشنوم
رسیدیم خونه خودم ریموت و زدم در وا شد رفتیم تو ماشینو گذاشتم تو پارکینگ و راهنماییش کردم سمت آسانسور و رفتیم کلید انداختم تو در واحد و رفتیم تو بدون اینکه چیزی بهش بگم یا دستش بزنم
ولی درو که بستم سریع با دوتا دستم دو سمت سرش و آروم گرفتم کشیدم سمت خودم و لبام و گذاشتم رو لباش بنده خدا اینقدر لباشو سفت گرفته بود که نمیتونستم لباشو بخورم
فهمیدم زود وارد عمل شدم
سریع شروع کردم به بوسهای ریز از سر و صورتش و قربون صدقش رفتن
گفتم وااااای ببخشید اصلا حواسم نیست بیا بشین
هیچی نمیگفت فقط نفس نفس میزد
واقعا ندیده بودم دختر اینقدر استرس دار و سرسنگین که معلوم بود قلبش داره از جا در میاد
ابجوشو گذاشت و یه نسکافه درست کردم اوردم رو میز گذاشتم و رفتم هر چیزی خریده بودم اوردم چیدم رو میز
گفت اینا رو برا کی گرفتی چه خبره
گفتم امروز عزیزترین مهمان برام اومده
اینا کمه برای تو
دستشو اورد رو رون پام و دستم و گرفت
مثل یخ وا رفتم
انگار ریلکس شده بود و با این جملم و اینکه کنار کشیدم از خوردن لباش حس خوبی گرفته بود
انگشتامو فشار داد
گفتم بخور نسکافتو فشارت میزون بشه میخوام با نسکافم بخورمت
خندید گفت قول دادی نامرد
شروع کردیم خوردن و اروم اروم لبخند به لبامون بیشتر می نشست
پرسیدم خوردی حالت بهتر شد
گفت اره خوب شد واقعا فهمیدی حالمو چون داشتم تصمیم میگرفتم برم بیرون
پرسیدم الان اگر بخورمت دیگه ولم نمیکنی بری
هیچی نگفت سرشو انداخت پایین
رفتم نزدیکش چسبیدم بهش چادرشو که دور

داستان کده | رمان

22 Nov, 08:05


چرا این دختر با این سبک مذهبی بودنش احمق چت هارو نگه داشته که بعدا فهمیدم عاشقش بوده و پدرش به خاطر اختلافات خودشون نزاشته با هم ازدواج کنن
چیزی به مغزم نرسید و ازش خواستم صبر کنه تا یکم فکر کنم، یه جورایی من شده بودم تصمیم گیرنده زندگیش
تو چند روزی که دنبال راه حل بودم گاهی این پیام می داد و راه کارهای احمقانه پیشنهاد میکرد
منم مدام میزدم تو ذوقش که نه بابا چرت نگو تا یه شب که مست بودم بعد از چند تا پیام یهو یه پیام داد که هنگ کردم و دوباره کیرم شق شد
نوشته بود زده به سرم بدم یکی مخشو بزنه که کیرش کلفته خشن بکنتش که دیگه بترسه از سایز بزرگ و به سایز من قانع باشه😅
حشر نزاشت این یه تیکه رو درست راهنماییش کنم ، دیگه نه نگفتم فقط گفتم دیوونه میدونی اگه طرف لاشی باشه ازت باج میگیره نابود میکنه زندگیتو یا اگر نخواد بهش دیگه بده زور گیرش میکنه
نوشت نه بابا من که به کسی اعتماد ندارم، گفتم خودت مثلا اگر کسیو سراغ داری انجامش بدیم چون سر قضیه اون شب فهمیدم راز نگه داری
قضیه کون دادن خودش و میگفت
همونجا فهمیدم این خیلی هم طرف زوری نکردتش و خودش انگار یه جورایی ابی میزنه که میخواد خانومشو بده بکنن
منم دو دستی گرفتم، گفتم میترسم خیلی سفت باشه بگه نه و ابرومم بره پیشش و دیگه نتونیم تو روش نگاه کنیم والا میکردم این کارو
پیام تیر خلاص اومد
نوشته بود تو که اگر خودت قبول کنی این کارو کنی عکساشو میدم بهت که مجبور بشه باهات اوکی بشه
من اون لحظه هنگ بودم
یه حس شهوت، ترس، گیجی، گناه خلاصه گه گوزه گرفته بودم و بیستا پیام نوشتم پاک کردم و نفرستادم که پیام اومد ببخشید فکر کنم ناراحتت کردم ولی درک کن زندگیم داره خراب میشه هیچ کسی رو هم اندازه تو معتمد ندارم دورم
سریع جواب دادم نه بابا دارم فکر میکنم چطوری مخشو بزنم که ناراحت نشه از دستم😉
گل از گلش شکفت
به ثانیه نکشیده زنگم زد گفت نیما بخدا اگر این کارو برام انجام بدی یه عمر مدیونتم و از این حرفا
منو میگی کلا هنگ بودم تا چند روز
انقدر جق زدم کیرم درد میکرد دیگه🤣
نتونستم با خودم کنار بیام که بگذرم بسکه این زن خوشگل بود و منم عشق محجبه😘
زنگش زدم گفتم شب میام دنبالت گوشیشو بیار یه جور نفهمه تا ببینم چی میشه کرد
شب شد و رفتم دنبالش اونم پیدا بود یه حس عجیبی داره
منم که از اون داغون تر
گوشی رو روشن کرد بازش کرد چت هارو اورد وااااای چه عکسایی چه بدنی ولی سکسی کامل نبودن
بهش گفتم احمق این زنو دلت میاد طلاق بدی؟
گفت نه بخدا دوستش دارم برا همین میخوام درستش کنم والا میپره بخدا تازه این میره طلاق میگیره چون نمیتونم بهش برسم
یهو یه فکر ناب زد به کلم🤔
گفتم گوشیو بده من فردا برو تا از سر کار رسیدی خونه بهش بگو گوشیشو دادی من ببرم پیش دوستم درستش کنم که بفروشی با گوشی خودش براش یه گوشی خوب بخری ، نترس من خودم یه گوشی میدم ببری بدی بهش تو لازم نیست از پولش بترسی
خلاصه فرداش شد و زنگ زد و میخندید میگفت به خانمش گفته، اون در به درم جیغ و داد که برو همین الان بگیرش و من اصلا گوشی نیاز ندارم و اون گوشی یادگاری بوده و نمیخواد بفروشتش و من اصلا اشتباه کردم گفتم گوشی خوب میخوام و از این حرفا
گفت چیکار کنم این با چک و لگد بیرونم کرد بس که جیغ زد مغزم ترکید که گفتم نگران نباش بیا تا بهت بگم چیکار کنیم
اومد سمتم و رفتیم بازار دم فروشگاه دوستم، اون موقع تازه سری نوت سامسونگ سری ۲۰ اگه اشتباه نکنم اومده بود براش یه دونه خریدم و کادو کردم و گفتم برو بده بهش بگو دیر رسیدم گفت درستش کردم چیزاشو پاک کردم فروختمش
اونم رفت همینارو گفت و خانمش یکم اروم تر شده بود ولی نشسته بود گریه کردن و بهانه آورده بود که به خاطر اینه که تو این وضعیت مالی چرا پول خرج کرده اینقدر و زده بود به در چرت و پرت
دوستم میگفت پیدا بود از استرس چقدر داغونه
بهش پیام دادم فردا بیارش دم فروشگاهی که ازش خرید کردیم تا براش یکم گارد و گلس و نرم افزار بگم بزنن که منو ببینه و از فاز ترس درش بیارم
وقت موعود رسید و اومدن منم به دوستم سفارش کردم احترام و عزت بزارید به من حسابی که یعنی من شریکتم
اومد یه نگاه بهش کردم دیدم بنده خدا بنفش شده و ایستاده یه گوشه و داره ناخنای دستشو تیکه تیکه میکنه
به دوستم گفتم برو چندتا اب هویج بستنی بخر بیار شیرینی گوشی دار شدن خانمت تا رفت به ریحانه گفتم تشریف بیارید جلو تا این قسمت و توضیح بدم
تا رسید جلوی پیشخوان گفتم همه گوشی رو ریست کردم و برای اینکه دست کسی نیوفته نفروختمش و الکی به شوهرت گفتم فروختم و گذاشتمش گاوصندوق
یه هو دو متر رفت عقب، خشکش زد
دستشو گرفت جلوی دهنش و اشک اومد توی چشمش
سرشو انداخت پایین چند دقیقه ای تا دوستم اومد تو با اب هویج بستنیا
دوباره نگاهش کردم دیدم انگار یه باری از رو دوشش برداشتن و راحت داره میشه شروع کرد به

196,025

subscribers

5

photos

1,692

videos