BlackFyre | House of The Dragon @black_fyre Channel on Telegram

BlackFyre | House of The Dragon

@black_fyre


❤️‍🔥کانال اختصاصی سریال خاندان اژدها | دنیای نغمه یخ و آتش

⚜️پوشش تمامی اخبار و تحلیل های سریال خاندان اژدها و سایر اسپین آف های دنیای بازی تاج و تخت


🔻دانلود فصل دوم:
https://t.me/+p6N2cds69UM4NmRk

🌟ارتباط با ما:
@The_Medici

BlackFyre | House of The Dragon (Persian)

کانال BlackFyre | House of The Dragon یک کانال اختصاصی برای طرفداران سریال خاندان اژدها و دنیای نغمه یخ و آتش است. این کانال پوشش کاملی از تمامی اخبار و تحلیل های مربوط به سریال خاندان اژدها و سایر اسپین آف های دنیای بازی تاج و تخت را ارائه می‌دهد. طرفداران این سریال می‌توانند از این کانال برای دانلود فصل دوم سریال استفاده کنند و همچنین با مدیران کانال ارتباط برقرار کنند. برای عضویت در این کانال و به روز ماندن از آخرین اخبار سریال خاندان اژدها، می‌توانید به آیدی @black_fyre در تلگرام مراجعه کنید.

BlackFyre | House of The Dragon

17 Nov, 18:52


جست و جوی پیامبری در غار درون.

در عمق تاریک‌ترین ژرفای وجودمان، حصار هایی نفرین شده از یأس ریشه دوانده، دیواری به استحکام حسرت و به بلندای نادانی. سنگی به سنگ، بر روی هم چیده شده تا ما را در بند تنهایی ابدی اسیر کند. هر تکه از این دیوار، تکه‌ای از امید است که در گذر زمان شمایل یاقوتی و امیدوارانه اش به سیاهی ذغال تبدیل شده. دیگر اثری از نور نیست، جز آنکه از شکاف‌های دیوار، ذرات اندکی از روشنایی گذشته را به یادمان بیاورد. که روزی ایمان داشتیم و گذاشتیم راهزنان از درونمان قلعه آرزو را فتح کرده و به حسرت تبدیلش کنند.

ما در زندان تاریکی محبوس شده‌ایم و کلید آزادی‌مان گم شده است. تلاش برای گریز، مانند تقلا در باتلاقی عمیق است. هرچه بیشتر دست و پا بزنیم، بیشتر در خشمو انزوا فرو می‌رویم. زنجیرهای ناامیدی، روحمان را به بند کشیده‌اند و دیگر اعتقادی به رهایی نیست. گویند تنها یک کلید برای آزادی وجود دارد، رویاییش را میبینیم، نامش امیدواریست، لاکن کلید در جزیره گمشده نومیدی مخفیست و جویندگانش از مصلوبانند.

دریای وجودمان به طوفانی ابدی تبدیل شده است. امواج خشم، اندوه و یأس، بی‌امان به هم می‌کوبند و هیچ ساحلی برای آرام گرفتن وجود ندارد. فانوس دریایی که روزی راهنمای ما بود، اکنون در اعماق دریا غرق شده است و به جای نور تاریکی بر سرمان میتاباند. تاریکی مطلق، همه چیز را فرا گرفته و هیچ نوید روشنی دیده نمی‌شود. ما به هیچ سمت بادبان کشیدیم و هیچی مارا در اغوش گرفت.

در این ویرانه‌ی هستی، در این زندان بی‌کران، بیایید لحظه‌ای بیاساییم. در سکوت مرگبار جهان، گوش فرا دهیم به ناله‌های باد که حکایت از سرنوشت شوم ما می‌کند. ما که بر باد رفته‌ایم و جز خاکستر چیزی از ما باقی نمانده است.

مانند کشتی شکسته‌ای که در میان امواج خروشان سرگردان است، در دریای وجود خود سرگردانیم. دیگر بادبانی برای بادبان شدن وجود ندارد و قطب‌نمای ما نیز از کار افتاده است. به هر سو که نگاه می‌کنیم، بی‌انتهایی از ناامیدی است که ما را احاطه کرده است. چاره چیست؟ ما کشتی شکستگانیم.

#Article | #DemonOfTrident
🌄 https://b2n.ir/m70039
For More: @Black_Fyre

BlackFyre | House of The Dragon

08 Nov, 12:00


شاه گدا

‍ وقتی از کینگزلندینگ فرار کردند تا از قشون در حال پیشرفت غاصب بگریزند، ویسریس هشت سال داشت. اما دنریس تنها یک نطفه در رحم مادرش بود. اما از بس که برادرش داستان ها را تعریف کرده بود، دنی گاهی رخدادها را در ذهنش تصور می کرد. فرار در نیمه شب به درگون استون، نبرد برادرشان، ریگار با رابرت براثیون در آب های خونین ترایدنت، غارت کینگزلندینگ توسط کسانی که ویسریس آنها را سگ های غاصب میخواند؛ یعنی لرد لنیستر و لرد استارک، التماس الیای دورنی برای ترحم، وقتی که وارث ریگار از آغوش او به زور گرفته شد و جلوی چشم مادرش کشته شد، نگاه بدون چشم جمجمه های صیقل داده شده آخرین اژدهایان از روی دیوارهای تالار تخت آهنین، هنگامی که شاه کش با شمشیری طلایی گلوی پدرشان را برید.
در شبی که طوفان، کشتی سلطنتی آنها را که در دراگون استون لنگر انداخته بود، درید، مادرش سر زایمان دنریس مرد و ویسریس هرگز او را به این خاطر نبخشیده بود.
تا آن زمان دیگر از هفت پادشاهی تنها خود درگون استون در اختیار آنها باقی مانده بود. این هم زیاد باقی نمی ماند. پادگان آماده فروختن آنها بود، اما یک شب سر ویلم دری و چهار مرد وفادار به محل خوابشان نفوذ کردند و آن دو را به همراه دایه شان ربودند و سپس تحت پوشش تاریکی شب به ساحل امن براووس بادبان گشودند.
دنریس خاطره ی گنگی از سر ویلم داشت؛ مردی بزرگ با ریش خاکستری و نیمه کور که بیمار روی تخت افتاده بود و عربده می زد. خدمتکاران از او وحشت داشتند اما همیشه نسبت به دنی مهربان بود. این زمانی بود که در براووس، در خانه ای بزرگ با در قرمز زندگی میکردند. آنجا دنی اتاق خودش را داشت و بیرون پنجره یک درخت لیمو دیده می شد. بعد مرگ سر ویلم، خدمتکاران اندک پول باقیمانده ی آن دو را دزدیدند و خیلی زود آنها را از آنجا بیرون انداختند. وقتی در قرمز برای همیشه پشت سرشان بسته شد، دنی گریه میکرد.
از آن پس آواره بودند؛ از براووس به میر، از میر به تایروش و بعد به کوهور، ولانتیس و لیس. هیچ وقت در یک محل زیاد نمی ماندند. ویسریس نمی گذاشت. او اصرار داشت که آدمکش های اجیر شده توسط غاصب پشت سرشان هستند؛ اگر چه دنی هیچ وقت یکی را هم ندیده بود.
ابتدا حاکمان، والیان و تاجران بزرگ از استقبال از آخرین تارگرین ها در خانه ها و سر میزشان خشنود بودند؛ اما با گذشت سالها، درها به رویشان بسته شد و زندگیشان محقرانه تر شد. سالها از زمانی که به اجبار آخرین گنجینه های اندکشان را فروختند، گذشت و سکه هایی که از فروش تاج مادرشان به دست آورده بودند، رو به پایان بود. فروش تاج مادرشان آخرین خوشی را از ویسریس گرفت و تنها خشم برجای گذاشت‌.
در پس کوچه ها و میخانه های پنتوس، ویسریس را شاه گدا می نامیدند.
ویسریس چندمرتبه کاپیتان های گلدن کمپانی را به مهمانی دعوت کرد؛ به این امید که آنها بتوانند تاج و تخت را به او دهند. آنها غذای او را خوردند، التماس های او را شنیدند، اما در پاسخ فقط به او خندیدند.
ویسریس به این امید زنده بود که روزی همه آنچه از او گرفته شد، پس خواهد گرفت. اما تنها چیزی که دنریس میخواست پس بگیرد آن خانه بزرگ با در قرمز و درخت لیموی بیرون پنجره بود و بچگی که هیچگاه تجربه نکرده بود.
#Note| #GOT
For More:@Black_Fyre

BlackFyre | House of The Dragon

04 Nov, 06:19


🟠 زره‌ی ملکه رینیرا تارگرین


در فصل دوم، زره اگان غاصب را دیدیم که عوامل سریال، آن را به اگان فاتح منتسب کردند. سایز ناهمسان جوشن با کالبد اگان نیز دلالت بر آن دارد.
جالب است بدانید که رینیرا تارگرین در بخشی از کتاب، پیکر خود را از نوک پا تا دندان، با زره‌ای آهنین مسلح می‌سازد. متاسفانه در فصل دوم، زره را از رینیرا دریغ ساختند و تنها به طراحی و دوخت لباس‌های چرمی و پارچه‌ای اکتفا کردند؛ اما سریال به پایان نرسیده و ممکن است در فصل سوم، زره‌ای برای رینیرا طراحی کنند و بسازند.
از میان سه فاتح وستروس، به هنگام جنگ، تنها اگان نبود که زره بر تن می‌کرد، خواهر بزرگ‌تر او، یعنی ویسنیا تارگرین نیز پیکر خود را با جوشنی آهنین زینت می‌داد. اگر قرار بر آن باشد که به رینیرا تارگرین در فصل سوم زره بپوشانند، بعید نیست که مالک حقیقی زره را ملکه ویسنیا تارگرین معرفی کنند.
با این عمل جنگ داخلی خاندان تارگرین دراماتیک‌تر نیز می‌شود، چرا که اگان و ویسنیا، خواهر و برادری بودند که لرد‌های وستروس را به زانو درآورند. حال رینیرا و اگان با بر تن کردن زره آن دو فاتح، همان مملکتی را که فاتحان با خون و آتش یکپارچه ساخته بودند، تکه تکه می‌کنند.


#Note |
For More: @Black_Fyre

BlackFyre | House of The Dragon

03 Nov, 17:32


نگاهی به سرگذشت رینا تارگرین

‍ پیوستن ملکه به دخترش ایریا خوب پیش نرفت. شاهدخت هیچ خاطره‌ای از مادرش نداشت‌. ملکه هم هیچ چیز از فرزندش نمی‌دانست.
ایریا عاشق هیجان ردکیپ بود که در آن لردها و بانوان و سفرایی از سرزمین‌های بیگانه می‌آمدند و می‌رفتند.
شوالیه‌ها هر روز صبح در حیاتش تمرین می‌کردند. خوانندگان، بازیگران و تلخک ها شب‌ها در آن جست و خیز می‌کردند.
وقتی مادرش او را به دراگون استون برد همه این‌ها از او گرفته شد‌. دراگون استون در قیاس با ردکیپ جایی دلگیر ، خواب آور و ساکت بود.
تنها دلخوشی ایریا، اژدهایان بودند. او در دراگون استون میتوانست هرزمان که دلش می‌خواهد اژدها ببیند؛ از جوان‌ترین شان تا ویگار و بالریون عظیم الجثه.
از بین همه افراد تنها کسی که با شاهدخت گرم میگرفت، الیزا فارمن بود.
اما حالا گسلی میان رینا و الیزا فارمن ایجاد شده بود. فرانکلین، خواهرش را از حقوقش در جزیره فیر محروم کرد.
الیزا از رینا طلای کافی برای ساخت کشتی می خواست؛ کشتی ای تندرو و بزرگ برای کشتیرانی در دریای غروب. اما رینا نپذیرفت.
الیزا به رینا میگفت که صدای دریاها را می‌شنود که او را فرا می‌خوانند.
اکنون وقتش بود که او برود. ملکه که هرگز احساساتش را بروز نمی‌داد با چهره‌ای سرد خبر را شنید و گفت که برای ماندن او التماس نخواهد کرد.
ایریا قید و بندهای مادرش را نداشت و به پای الیزا چسبید و از او خواست بماند یا او را نیز با خود ببرد. الیزا در حالی که اشک می‌ریخت آرام دخترک را کنار زد.
صبح روز بعد به دریفت مارک رفت و از آنجا با کشتی از طریق دریای باریک به پنتوس رفت و از آنجا نیز به خشکی بالاتر براووس رفت که کشتی‌هایشان شهره بودند.
رینا اطلاعی از مقصد نهایی او نداشت و باور داشت که او دورتر از دریفت مارک نخواهد رفت.
اما بانو الیزا دلیل خوبی برای ایجاد بیشترین فاصله بین خودش و ملکه داشت.
دو هفته گذشته بود که فرمانده سربازخانه قلعه، سه مهتر وحشت زده را به حضور ملکه آورد.
سه تخم اژدها گم شده بود و چندین روز جستجو برای یافتنشان هم بیهوده بود. پس از بازجویی از همه کسانی که به اژدهایان دسترسی داشتند رینا فهمید که این، خیانتی از سوی کسی است که عاشقش بود.
رینا احساسات جریحه دار شده خود را به خوبی پنهان می‌کرد ولی خشمش پنهان نماند.
او دستور داد با حدت بیشتری از مهترها بازجویی کند. وقتی بازجویی ها بی‌نتیجه ماند، فرمانده را خلع و تبعید کرد.
او حتی تا جایی پیش رفت که شوهرش را احضار کرد و از او پرسید در جرم خواهرش دست داشته یا نه. انکار اندرو تنها خشم ملکه را بیشتر بر می‌انگیخت. فرستادن افرادی به پنتوس هم بی نتیجه بود.
دیگر زمانش رسیده بود این واقعه را به برادرش گزارش کند.
اکنون می‌دانیم که الیسا به براووس رفت و پیش از این کار نام جدیدی برای خود برگزید؛ آلیس وست هیل.
او که از جزیره فیر رانده شده بود، با همین نام توانست به دیدار دریاسالار براووس برود. دریاسالار به دلیل مجموعه حیواناتش بسیار مشهور بود و از دیدن تخم های اژدها خوشحال شد. الیسا طلایی را که در قبال فروش تخم‌ها گرفت به بانک آهنین سپرد و برای ساخت کشتی تعقیب‌گر خورشید سرمایه‌گذاری کرد؛ کشتی که سال‌ها رویایش را داشت‌.
او سه جزیره اگان، ویسنیا و رینیس را کشف کرد. در آنجا یکی از کشتی هایش که بر اثر طوفان خسارت دیده بود را در کنار ساحل رها کرده و بار دیگر به سمت غرب رفت. تاریخ در اینجا رد او را گم میکند.
کورلیس ولاریون در یکی از سفرهایش، کشتی ای در نزدیک آشای دید که بسیار شبیه کشتی الیسا فارمن بود، اگر این موضوع حقیقت داشته باشد، او اولین کسی است که به سوی غرب نقشه رفته و به سلامت از سوی دیگر نقشه سر درآورده است
اما آن زمان کسی از این هیچ کدام از این‌ها خبری نداشت. و تخم ها هرگز به وستروس باز نگشتند.
#Note | #Book
For More: @Black_Fyre

BlackFyre | House of The Dragon

03 Nov, 08:30


امروز[۳نوامبر]تولد ۳۵سالگی لوک و الیوت تیتنسور است🎂
تولدشون رو به طرفداران تبریک میگیم.



For More:
@Black_Fyre