اشعار ناب آئینی @ashar_ir Channel on Telegram

اشعار ناب آئینی

@ashar_ir


اشعار ناب آیینی و عکس های زیبای مذهبی

اشعار ناب آئینی (Persian)

اشعار ناب آئینی یک کانال تلگرامی با نام کاربری @ashar_ir است که به اشعار ناب و زیبای آیینی و عکس های مذهبی میپردازد. اگر شما علاقه‌مند به استفاده از اشعار زیبا و مفید برای افزایش ایمان و ارامش خود هستید، این کانال یک منبع عالی برای شما خواهد بود. در این کانال می‌توانید در میان اشعار ناب آیینی گمراهی را پیدا کنید و از زیبایی‌های هنر ادبی لذت ببرید. علاوه بر اشعار، عکس های زیبای مذهبی نیز در این کانال به اشتراک گذاشته می‌شوند که احساسات مذهبی و تقوای شما را تقویت خواهند کرد. اگر دنبال یک مکان آرام برای فرار از دنیای پرمشغله و پیچیده هستید، اشعار ناب آئینی کانالی است که شما را به دنیایی پر از زیبایی و ایمان می‌برد. پس حتما به کانال @ashar_ir ملحق شوید و از محتواهای مذهبی و زیبا لذت ببرید.

اشعار ناب آئینی

15 Dec, 07:21


حضرت فاطمه(علیها السلام) - شهادت


فاش شد بر عاشقان از "ذکرکم فی الذاکرین"
حمد دارد ذکر اسماء تو حمد الشاکرین

بردن نام تو حتی با وضو هم مشکل است
آری آری فرق دارد اسم تو با سایرین

فهم تو کار پیمبرهاست کار ما که نیست
ما عرفنا قدرکِ! العفو! نحن القاصرین!

سینه چاک عصمتت از اخرین تا اولین
هاج و واج حکمتت از اولین تا اخِرین

عشق تو شرط قبول انبیای مرسلین
چادرت حبل المتین اهل بیت طاهرین

هرکجا که روضه ای باشد مزار فاطمه ست
پرچم روضه ضریح و گریه کن ها زائرین

چادرت خاکی شد و کفر سقیفه فاش شد
دستشان رو شد دگر والله خیر الماکرین

به تلاقی مدینه روز محشر که شود
ناقه باشد مال تو پادرد مال حاضرین

سهم تو شلاق شد ویل لقوم الظالمین
صبر کرد اما علی! بَشَّر عباد الصابرین

به غرور شیعه برخورده تورا خیلی زدند
سوره کوثر نشسته در شرار کافرین

عده ای طعنه زدند و عده ای خیره شدند
لال گردد آن زبانها کور چشم ناظرین

عده ای دستور دادند عده ای آتش زدند
لعنت ما تا ابد بر عاملین و آمرین

#سید_پوریا_هاشمی
#حضرت_فاطمه_س_مناجات_شهادت

@Ashar_ir

اشعار ناب آئینی

14 Dec, 16:08


امام زمان(عج) - مناجات فاطمیه

شوريده دليم و سر سوداى تو داريم
با اين دل سر گشته تمناي تو داريم

با خون جگر ديده بشوئیم که عمرى
اى پرده نشين ميل تماشاى تو داريم

سوگند به يک موى سرت هر چه که داريم
از دولتى خاک کف پاى تو داريم

ما زنده بر آنيم گرفتار تو باشيم
دل بسته به گيسوى چليپاى تو باشيم

اى کاش که بر نامهء اعمال همه عمر
بينيم که خوشنودى و امضای تو داريم

ما روضه گرفتيم که تشريف بيارى
اين گرمى روضه ز نفس هاى تو داريم

دیگر تو بيا روضه بخوان صاحب روضه
ما حسرت آن صوت دل آراى تو داريم

قدرى بگو از غربت جان دادن مادر
ما چشم تر از ماتم عظماى تو داريم

کم کم کفن فاطمه را پهن نمایند
دلشوره ای از شدت غمهای تو داریم

امشب شب غمهاست امان از دل حيدر
ذکر لب زهراست امان از دل حيدر

#قاسم_نعمتی
#امام_زمان_عج_مناجات

@Ashar_ir

اشعار ناب آئینی

06 Sep, 11:33


کشتنش تیر نمیخواست ...
نسیمی بس بود!

#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
#شب_هفتم_محرم

@Ashar_ir

اشعار ناب آئینی

06 Sep, 07:53


#شب_هفتم_محرم
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام

به روی نی، بزند شانه باد موی تو را
و آفتاب عوض کرده رنگ و روی تو را

چقدر جای تو و گاهواره ات خالی ست
هنوز می دهد این خیمه گاه بوی تو را

رباب بعد تو هر شب به خواب می بیند
گرفته است هدف حرمله گلوی تو را

همان سه شعبه که بر حنجر تو زد بوسه
شکافت مشک و سر و دیده ی عموی تو را

قرار بود عصای حسین باشی تو
به باد داد ولی شمر آرزوی تو را

تو کیستی؟ که ملائک همه به قصد شفا
به چشم خویش بمالند خاک کوی تو را

#احسان_نرگسی_رضاپور
@Ashar_ir

اشعار ناب آئینی

06 Sep, 07:52


#شب_هفتم_محرم
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام


در اصل، تیر قلب پدر را هدف گرفت
گرچه گلوی خشک پسر را هدف گرفت

مُنّو علی الغریب، جگرسوز شد گلم
آبش نداد بلکه جگر را هدف گرفت

دست حسین زیر گلوی علی نشست
تیری رسید، زیر و زِبَر را هدف گرفت

تیری که ظهر سینه خورشید را شکافت
در علقمه هلال قمر را هدف گرفت

سر درد داشت مادر غم پرورش، رباب
از آن زمان که حرمله سر را هدف گرفت

بعد از علی، سکینه دگر قدکمان شده
اینبار تیر، قدّ و کمر را هدف گرفت

اصغر چقدر مثل عمو محسنش شده،
آن روز در مدینه که در را هدف گرفت؟

تیر سه شعبه قصه ی ما را تمام کرد
در اصل تیر قلب پدر را هدف گرفت


#محمدرضا_نادعلیان
@Ashar_ir

اشعار ناب آئینی

06 Sep, 07:50


#شب_هفتم_محرم
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام

پسرم از نفس افتاد به دادم برسید
داد از اینهمه بیداد، به دادم برسید

تشنه ام ،شیر ندارم، چکنم؟ حیرانم
باید آخر چه به او داد؟ به دادم برسید

دیگر از شدت گرما و عطش همچو کویر
چاک خورده لب نوزاد ، به دادم برسید

بوی آب و،دل بی تاب و،سپاهی بی رحم
طفلی و اینهمه جلاد،به دادم برسید

آب،دامی ست،که دلبند مرا صید کند
وای از حیله ی صیاد،به دادم برسید

باپدر رفت وندانم چه شده کز میدان
شاه پیغام فرستاد،به دادم برسید

بارالها چه بلائی سرش آمده؟که حسین
میزند اینهمه فریاد،به دادم برسید

آن کماندار،که تیرش کمی از نیزه نداشت
گشته اینقدر چرا شاد؟به دادم برسید

#حیدر_توکلی

@Ashar_ir

اشعار ناب آئینی

06 Sep, 07:49


#شب_هفتم_محرم
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام

 مادر نه طفل تشنه خود را به باب داد 
مهتاب را فلک به کف آفتاب داد 

چون قحط آب، قحط وفا، قحط رحْم دید 
چشمش به لعل خشک وی از اشک، آب داد 

بر طفل و باب او چو جوابی نداد کس 
یک تیر، هر دو را، به سه پهلو جواب داد 

خون گلوی طفل نه، ایثار را ببین 
آن گُل، نخورد آب و به گلچین گلاب داد 

هم عندلیب سوخت و هم باغبان که خصم 
آبی به گُل نداد، ولی گُل به آب داد 

پرپر چو مرغ می زد و تا پر، نشسته تیر 
اما به خنده باز تسلاّی باب داد 

او خنده کرد و عالم از این خنده گریه کرد 
نگرفت آب و آب به چشم سحاب داد 

اصغر به لای لای ندارد نیاز و تیر 
او را به خواب بُرد و به مَهد تُراب داد 


#علی_انسانی

@Ashar_ir

اشعار ناب آئینی

06 Sep, 07:47


#شب_هفتم_محرم

#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام

ذبیح من که زخمت به خون بخشیده زیبایی 
دهان خشک و چشم نیم بازت گشته دریایی 

منم خورشید و تو همچون ستاره بر سر دوشم 
رخت گردیده چون ماه بنی هاشم تماشایی 

تبسم های تو دل برده از عباس و از اکبر 
تلظی های تو داده حرم را شغل سقایی 

به قد کوچک و سن کمت نازم که تا محشر 
دهد زخم گلویت آب بر گل های زهرایی 

تو دیشب تا سحر بیدار بودی و در اطرافت 
صدای العطش گردیده بود آوای لالایی 

تبسم کن که می بینم سر ببریده ات با من 
چهل منزل کند بالای نیزه راه پیمایی 

تمام تشنگان را بود بر لب حرفِ آب اما 
تو بهر آب گفتن هم نبودت هیچ یارایی 

زبس زیبا شدی برروی دستم دم به دم ازمن 
گلویت دل ربایی می کند، رویت دل آرایی 

به روی دست من ذبح تو بر من سخت اما 
تو با لبخند خونینت به من دادی شکیبایی 

اگر چه دم به دم رفتم زمیدان کشته آوردم 
تو تا بودی مرا در دل نبود احساس تنهایی 


#استاد_غلامرضا_سازگار

@Ashar_ir

اشعار ناب آئینی

06 Sep, 07:36


#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
#شب_هفتم_محرم


زندگی برگشته؛ با هوی مسیحایی که نیست
آب، آورد از فراتِ خشک، سقایی که نیست

چشم‌هایش گرم شد؛ گهواره می‌خواهد چه کار ؟!
طفلکم خوابیده؛ روی دست بابایی که نیست

دوختم پیراهنِ یک‌سالگی را پیش پیش
دلخوشم امروز، با رویای فردایی که نیست

تا بغل وا می‌کنم؛ با شوق، سویم می‌دَود
ایستاده روی پای خویش، آن پایی که نیست

لای‌لایی؛ خنده؛ بابا گفتنش؛ یا گریه‌اش
گوش‌هایم پر شده با این صداهایی که نیست

باز هم باران گرفت و مشک‌هایم آب شد
از عطش می‌ترسم از روز مبادایی که نیست

اشک‌هایم رود‌ شد؛ تا که نمیرد ماهی‌ام
می‌رود این رود، در آغوشِ دریایی که نیست

هر شبم با فکر مادر بودنم سر می‌شود
خون شده چشمانم از کابوسِ رویایی که نیست

زندگی بعد از علی دیگر برایم مردگی‌ست
قبر این بی‌شیرخوار آنجاست، آنجایی که نیست

مرده‌ام در کربلا؛ در روز عاشورای سرخ
زنده‌ در دنیای رویاهام، دنیایی که نیست


#رضا_قاسمی

@Ashar_ir

اشعار ناب آئینی

06 Sep, 07:35


#شب_هفتم_محرم
#حضرت_علی_اصغر_علیه‌_السلام

بَس‌کُن رُباب نیمه‌ای از شب گذشته است
دیگر بخواب نیمه‌ای از شب گذشته است

کم خیره شو به نیزه ، علی را نشان نده
گهواره نیست دستِ خودت را تکان نده

با دست‌های بسته مَزَن چنگ بر رُخَت
با ناخنِ شکسته مَزَن چنگ بر رُخَت

بَس‌کُن رُباب حرمله بیدار می‌شود
اینجا دوباره حلقه‌یِ انظار می‌شود

تَرسم که نیزه دار کمی جابِجا شود
از رویِ نیزه راسِ عزیزت رها شود

یک شب ندیده‌ایم که با غم نیامده
حتی هنوز زخمِ گلو هَم نیامده

گرچه امیدِ چشمِ تَرَت نااُمید شد
بَس‌کُن رُباب یک شبه مویت سپید شد

پیراهنی که تازه خریدی نشان مده
گهواره نیست دستِ خودت را تکان مده

با خنده خواب رفته تماشا نمی‌کند
مادر نگفته است و زبان وا نمی‌کند

اینجا به نیزه کودکِ تو خواب می‌کنند
فرقی نمیکند که چه پرتاب می‌کنند

بر نیزه‌های قافله سنگی اگر خورَد
هر سر که کوچک است بر او بیشتر خورَد

بَس‌کُن رُباب زخمِ گلو را نشان مده
گهواره نیست دستِ خودت را تکان مده

#حسن_لطفی

@Ashar_ir

اشعار ناب آئینی

05 Sep, 12:23


#شب_ششم_محرم

#قاسم_بن_الحسن

می رفت میدان و زره شد شرمگینش
آیینه بود و سنگ کینه در کمینش

آغوش گرم او ضریح مجتبی بود
او را زیارت کرد امام سومینش

او با امام خویشتن معراج می رفت
می‌خواست روی نیزه باشد هم نشینش

مقتل روایت میکند که کشت او را
دلواپسی لحظه‌های واپسینش

دلواپسی خیمه ها و گوشواره
یک دشت گل با داس های لاله چینش

بر روی لب آوای "اَحلی مِن عسل" داشت
لبیک جاری بود از زخم جبینش

"العِزّهُ لله" روی خاک افتاد
یعنی شکست انگشتری، نقش نگینش

سینه به سینه نقل قول نعل ها بود
شرح حدیث سینه و آه حزینش

بین غبار نیزه گم شد آستانش
می جست او را نوعروس از آستینش *

انگار تابوت حسن بر شانه میرفت
برگشت سوی خیمه جسم نازنینش

* اشاره به نقلی دارد که در آن آمده، نوعروس حضرت قاسم علیه السلام از ایشان پرسید روز قیامت به چه نشانی تو را بیابم.

قاسم گوشه ای از آستین خود را پاره نمود و فرمود: به این نشان که در کنار پیامبر (صلی الله علیه وآله) می‌باشم و به این آستین پاره شده.


#محسن_حنیفی

@Ashar_ir

اشعار ناب آئینی

05 Sep, 12:20


#شب_ششم_محرم

#قاسم_بن_الحسن


آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست 
مست مدام شیشه می در بغل شکست 
یک بیت ناب خواند که نرخ عسل شکست 
فرزند آن بزرگ که پشت جمل شکست 

پروانهء رها شده از پیرهن شده است 
او بی قرار لحظهء فردا شدن شده است 

بر لب گلایه داشت که افتادم از نفس 
بی تاب و بی قرار، سراسیمه چون جرس 
سهم من از بهار فقط دیدن است و بس؟ 
بگذار تا رها شوم از بند این قفس 

جز دست خط یار به دستم بهانه نیست 
خطی که کوفی است ولی کوفیانه نیست 

گویی سپرده اند به یعقوب، جامه را 
پر کرد از آن معطر یکریز، شامه را 
می خواند از نگاه ترش آن چکامه را 
هفت آسمان قریب به مضمون نامه را 

این چند سطر را ننوشتم، گریستم 
باشد برای آن لحظاتی که نیستم 

آورده است نامه برایت، کبوترم 
اینک کبوترم به فدایت، برادرم 
دلواپسم برای تو ای نیم دیگرم 
جز پاره های دل چه دلیلی بیاورم 

آهنگ واژه ها دل از او برد ناگهان 
برگشت چند صفحه به ماقبل داستان 

یادش به خیر، دست کریمانه ای که داشت 
سر می گذاشتیم به آن شانه ای که داشت 
یک شهر بود در صف پیمانه ای که داشت 
همواره باز بود درِ خانه ای که داشت 

هرچند خانه بود برایش صف مصاف 
جز او کدام امام زره بسته در طواف 

اینک دلم به یاد برادر گرفته است 
شاعر از او بخوان که دلم پر گرفته است 
آن شعر را که قیمتِ دیگر گرفته است 
شعری که چشم حضرت مادر گرفته است " 

از تاب رفت و تشت طلب کرد و ناله کرد 
وآن تشت را ز خون جگر باغ لاله کرد” 

اینک برو که در دل تنگت قرار نیست 
خورشید هم چنان که تویی آشکار نیست 
راهی برای لشکر شب جز فرار نیست 
پس چیست ابروانت اگر ذوالفقار نیست؟ 

مبهوت گام هاش، مقدس ترین ذوات 
می رفت و رفتنش متشابه به محکمات 

بغض عمو درون گلو بی صدا شکست 
باران سنگ بود و سبو بی صدا شکست 
او سنگ خورد سنگ، عمو بی صدا شکست 
در ازدحام هلهله او… بی صدا شکست 


#سیدحمیدرضا_برقعی 

@Ashar_ir

اشعار ناب آئینی

05 Sep, 12:19


#شب_ششم_محرم

#قاسم_بن_الحسن

خدا میخواس مثِ حیدر
تو میدون بی زره باشی
شده تَرسَم که از اکبر
تو بدتر ارباً اربا شی

به جنگِ لشکری میری
که کینه از جمل داره
آخه بوی علی میدی
آخه چشمات حسن واره

تمومه عالم و آدم
شدن مدهوش و مست تو
هزارن ازرق شامی
هلاک ضرب شصت تو

عمو قربون لبخندت
چقد دلبر شدی قاسم
تو زیر سُم مرکب ها
چه رعناتر شدی قاسم

ولی حالا که برگشتم
تورو انگار نمیشناسم
آخه اینجور نبودی تو
شدی هم قدِ عباسم

رکاب مرکبت میخواس
ببوسه هی کفِ پاتو
نداره حسرتی دیگه
بنازَم قدوبالاتو

برای روضه هات بسه
همین که تو تک و تنها
هنوزم زنده بودی که
فتادی زیر مرکب ها

خجالت میکشم قاسم
نزن هی پیش من ناله
شده دور لبات مثلِ
لبِ بابات پر از لاله


#محسن_کاویانی

@Ashar_ir

اشعار ناب آئینی

05 Sep, 12:17


#شب_ششم_محرم

#قاسم_بن_الحسن

تا نیزه‌ای غریب عنان مرا گرفت
پهلوی من نشست و نشان مرا گرفت

می‌رفت تا که فاش؛ پدر خوانمت عمو!
سُمّ فرس رسید و دهان مرا گرفت

گویند بو کشیدن گل؛ مرگ مؤمن است
بوی خوش دهان تو جان مرا گرفت

من سینه ام دُکان محبّت‌فروشی است
آهن‌فروش از چه دُکان مرا گرفت

دشمن که چشم دیدن ابروی من نداشت
سنگی رها نمود و کمان مرا گرفت

از پیرهای زخمی جنگ جمل رسید
هرچه رسید و عمر جوان مرا گرفت

لکنت نداشت من که زبانم ز کودکی
مومِ عسل چگونه زبان مرا گرفت؟

چون کندوی عسل بدنم رخنه رخنه است
این نیش‌های نیزه توان مرا گرفت

پر شد ز خاک سُمّ فرس چشم زخم من
ریگ روان، همه جریان مرا گرفت


#محمد_سهرابی

@Ashar_ir

اشعار ناب آئینی

05 Sep, 12:16


#شب_ششم_محرم

#قاسم_بن_الحسن


از ازل در جام ِ جانش داشت عشقِ لم یزل
قاسم بن المجتبی(ع)، فرمان پذیرِ بی بدل

متن بازوبند او تلفیقی از ایثار و عشق
شد رجزهایِ گوهربارش خودِ خیرالعمل

در مرامش حفظِ ناموس ارجحیّت داشت و
شد برای اهل عالم، غیرتش ضرب المثل

سمبلِ از جان گذشتن بود و با اذن عمو
گفت بسم الله را و شد هماوردش اجل

با غضب ابرو گره میکرد و میچرخاند چشم
مثلِ بابایش حسن(ع) در صحنۂ جنگ جمل

سیزده ساله ست اما در مسیرِ رزم او
سخت جان دادند؛ بی تیر و سپر شیرانِ یَل

یکّه می تازید و افتادند فوراً یک به یک
آن حرامی های باقی مانده از لات و هُبل

بسکه با شیرینیِ طعم شهادت شد عجین
از لبِ شمشیر او میریخت در میدان، عسل

بد نظر خورد و تنش شد نیزه باران و نماند؛
محض ِ لبهای عمو یک جایِ سالم لااقل

رفت اما کاشکی می ماند تا جای پدر...
چشم هایِ عمه زینب(س) را بگیرد رویِ تل!


#مرضیه_عاطفی

@Ashar_ir

اشعار ناب آئینی

05 Sep, 09:09


#شب_ششم_محرم_حضرت_قاسم_ابن_الحسن_علیه‌السلام

هم پریشانِ حسینم هم پریشان حسن
ای بقربان حسین و  ای بقربانِ حسن

روزِ اول مادرم چشمانِ من را نذر کرد
این یکی آنِ حسین و آن یکی آنِ حسن

هرشبی که فاطمه بر روضه‌ها‌مان می‌رسَد
هست گریانِ حسین و هست گریانِ حسن

نه که دنیا ، دینمان را هم کریمان می‌دهند
من که ایمان دارم از اول به قرآنِ حسن

زیرِ ایوانِ نجف دیدم که روزی می‌رسد
یاحسن جان می‌نویسم زیرِ ایوانِ حسن

هرکجا رفتم دیدم کار دستِ مجتبی است
بشکند دستم نباشد گر به دامانِ حسن

نه که تنها این دوشب  کُلِ محرم می‌شویم
شب به شب تکیه به تکیه باز مهمانِ حسن

قاسمش وقتی به میدان زد حسین آهسته گفت :
می‌رود جانِ حسین و می‌رود جانِ حسن

نعره شد : إن تَنکرونی فأنا ابنُ المُجتبی"
تیغ را چرخاند و گفت این است طوفانِ حسن

شد حسن یک ضربه زد اَزرق همانجا شد دوتا
نعره زد عباس  ؛  ای جانم به قربانِ حسن

روضه‌های ما همه لطفِ امام مجتبی است
شُکر هرشب می‌روم در زیرِ بارانِ حسن

پیشِ زهرا آبرو داری کنیم و آوریم
هِی گلاب و دسته گُل یادِ یتیمانِ حسن

#حسن_لطفی


@Ashar_ir

اشعار ناب آئینی

04 Sep, 11:59


#حضرت_عبدالله_بن_الحسن_علیه_السلام
#شب_پنجم_محرم


گر چه قدم کوچک است و بار ندارد
بیشتر از یازده بهار ندارد
عشق تو با سن و سال کار ندارد
سر کشی عشق من مهار ندارد

هر که شد از عشق مست عبد حسین است
هر کسی عبدلله است عبد حسین است

من که پسر خوانده ی سرای عمویم
ما حصل زحمت دعای عمویم
دست چه باشد کنم فدای عمویم
دار و ندارم همه برای عموم

در سر ما فرق، بین دست و جگر نیست
مرد خدا نیست آن که مرد خطر نیست

حضرت عزّ و جل که ترس ندارد
کوه وقار از کتل که ترس ندارد
طفل حسن از جدل که ترس ندارد
بچه ی شیر جمل که ترس ندارد

وای اگر نیزه ای به دست بگیرم
زیر و زبر می کنم به عشقِ امیرم

از سر شوق است اگر که بی کفنم من
مرد بی دفاع عمو حسین منم من
طفل حسن زاده نه، خودم حسنم من
عمه مُهیای جنگ تن به تنم من

یک تنه پس می زنم به لشکر کوفه
عمه سپاهت منم برابر کوفه

حال که در خیمه های او پسری نیست
از علی اکبرش دگر خبری نیست
ماندن من در حرم چنان هنری نیست
دست ضعیفم که هست اگر سپری نیست

دست من از جنس دست مادر آقاست
ارث قدیمی ما ز کوچه ی زهراست

جان که نباشد حرم چه فایده دارد؟
بعد عمو پیکرم چه فایده دارد؟
از همه کوچک ترم چه فایده دارد؟
حبس شدن در حرم چه فایده دارد؟

عمه یسار و یمین چه قدر شلوغ است

دور عمو را ببین چه قدر شلوغ است

زانوی من خم شد آن سوار که افتاد
از روی مرکب بی اختیار که افتاد
با طرف راست یک کنار که افتاد
بر روی شمشیر و سنگ و خار که افتاد

عمه ببین نیزه را به مشت گرفتند
موی عموی مرا ز پشت گرفتند

عمه بس است این همه تپیده شدن ها
ضربه ی شمشیر ها شنیده شدن ها
زیر لگدهای چکمه دیده شدن ها
این طرف و آن طرف کشیده شدن ها

دیر شد عمه، مرا به خویش رها کن
زود برو در میان خیمه دعا کن

آمد و آن تیر های جا شده را دید
روی تنش زخم های وا شده را دید
در بدنش نیزه های تا شده را دید
دور سرش چند مرد پا شده را دید

یابن خبیثه! چرا به سینه نشستی
روی حسینیّه ی مدینه نشستی

#علی_اکبر_لطیفیان

@Ashar_ir