مارکس در کتاب "هجدهم برومر لویی بناپارت،" در تحلیل کودتای برادرزاده ناپلئون و انحلال پارلمان گفته بود "تاریخ دو بار تکرار میشود. بار اول بهصورت تراژدی و بار دوم بهصورت کمدی". تراژدی ظهور کودتای ناپلئون در سال ۱۷۹۹، ۱۰ سال بعد از انقلاب فرانسه و برقراری مجدد دیکتاتوری پادشاهی ضد آرمان "آزادی و برابری"، و کمدی ظهور لویی بناپارت در سال ۱۸۵۱ به همان روش و انحلال پارلمان بعد از دوره دوم نظام جمهوری، و تحکیم دیکتاتوری پادشاهی؛ البته، در موقعیتی که شرایط تاریخی فرانسه اجازهی آن را چندان نمیداد.
ظهور دوباره طالبان، مصداق بارز دیگری از این جمله قصار مارکس است. تراژدی ظهور طالبان و حاکمیت آن طی سالهای ۱۳۷۵ تا ۱۳۸۰ و کمدی ظهور دوباره آن در راس قدرت. کمدی مسئولیتناپذیری اخلاقی آمریکا و فرافکنی آن از سویی و داعیه طالبان مبنی بر تامین امنیت و رفاه مردم از سوی دیگر.
طبعا، طالبان، در این مدت درسهایی آموخته است؛ شرایط تاریخی داخلی و بینالمللی هم اجازه نمیدهد که نعل به نعل، بهروال دوره زمامداری قبل عمل کند. ناچار است در جاهایی انعطافی نشان بدهد و برای نمونه، بهجای منع کار و تحصیل زنان، آنان را مقید بهرعایت پوشش مورد نظر خود کند. با وجود این، جوهرهی اساسی قواعد بازی، همان است که قبلا تراژدی خلق کرد.
اگر جز این باشد، طالبان در چارچوب مذاکرات صلح عمل میکرد و قواعد بازی ۲۰ سال اخیر را با بازگشت خود در قالب حزب سیاسی میپذیرفت و در چارجوب صندوق رای به رقابت با نیروهای سیاسی دیگر میپرداخت و امیدها را نقش بر اب نمیکرد؛ به اینصورت نقطهعطف (برنگاه) تاریخی مثبتی را رقم میزد و این کشور را به مصداق دیگری از نقش شخصیتهای تاریخی مهم در تاسیس نهادهای فراگیر تبدیل میکرد.
متاسفانه، عدول از مذاکرات صلح و تصرف قدرت از طریق نظامی، به علاوه جهانبینی بسیار بسته طالبان، توامان با هم، به احتمال زیاد، موجب تکرار قواعد بازی حکمرانی برآمده از شریعتگرایی واپسگرا خواهد شد. در نتیجه، با تغییر قانون اساسی، دستاوردهای سیاسی و مدنی دوره تاریخی اخیر دود خواهد شد و افعانستان با نظام سیاسی تقریبا فراگیر مبتنی بر صندوق رای (ولو وابسته) را به کشوری با نظام سیاسی بسته واپسگرا تبدیل خواهد کرد (رهبران افغان از جمله حامد کرزای و عبدالله عبدالله و اشرف غنی هنوز به شکلگیری دولت انتقالی و نیل به اهداف مذاکرات صلح امید دارند. کاش چنین شود. ولی تجربه تاریخی و اظهارات اخیر طالبان مبنی بر اعمال شریعت، دال بر احتمال ضعیف تحقق چنین امیدی است).
تردیدی نیست که بدون هموار کردن راه از سوی آمریکا، طالبان نمیتوانست در چنین موقعیتی قرار بگیرد. استدلال جو بایدن در مورد هزینه دو هزار میلیارد دلاری و کشتههای آمریکا در این سالها به علاوهی ناکارآمدی همراه با فساد شدید دولت و ارتش افغانستان، کمدی درام دیگر این ماجراست. اگر در گذشته زبان طالبان فقط زبان تسمه و شلاق و دار و درفش بود، اینبار، بار سنگین غم نوستالژی ۲۰ سال گذشته همراهِ با آزادی نسبی سیاسی و اجتماعی، بویژه برای جامعه زنان و هنرمندان این کشور، بر آن رنج اضافه خواهد شد.
آمریکا که با اقدامی نادرست، درگیر حضور بلندمدت و دولتسازی در افغانستان شده بود، میتوانست با تصمیم راهبردی صحیحِ کمک گرفتن از جامعه جهانی در تامین هزینهها و نیروی انسانی، و واداشتن جدی دولت افغانستان و نیروهای سیاسی به رعایت عملکردهای قابل قبول، مانع از تکرار اشتباه اول در ابعادی بیشتر شود. در عین حال، میتوانست با ممانعت از پیشروی طالبان، امکان واداشتن آنها به پذیرش رقابت سیاسی از طریق صندوق رای را فراهم کند. یا حداقل، میتوانست با مقید کردن جدی نیروهای سیاسی حاکم به رعایت عملکردها، از بیتفاوتی ارتش افغانستان در برابر پیشروی و یارگیری طالبان جلوگیری کند. قبل از اقدام به خروج ناگهانی هم میتوانست ضربالاجل چند سالهای را در جهت تغییر رویههای حکمرانی طرح کند....انداختن طناب دار تقصیرات بر گردن دولت و ارتش افغانستان، بعد از ۲۰ سال، فرافکنی است.
نکته اخر.اگر طالبان پروژه صلح را در چارچوب سیاسی صندوق رای میپذیرفت واز این طریق به قدرت میرسید، این نتیجه را میشد گرفت که اکثر مردم افغانستان بهدلیل فرهنگی، گرایش به چنین جریانی با وجهمشخصههای ایدئولوژیک آن دارند. در غیر اینصورت، نتیجه این است: سقوط شهرها، در غیاب ارتشی که تمایلی به جنگیدن نداشته است را نمیتوان به حساب تمایل اکثر مردم گذاشت. تظاهرات ضد طالبانِ تقریبا فراگیر افغانهای ساکن در کشورهای مختلف، میتواند شاخصی از پایگاه اجتماعی طالبان در این کشور باشد.
اگر دومی صحیح باشد، طالبان چالش جدی مشروعیت خواهد داشت. مهاجرت، بیشتر و عملکرد اقتصادی گذشته، بویژه بر حسب روند تورم و نرخ ارز پنبه خواهد شد.
علی دینیترکمانی
۲۸ مرداد ۱۴۰۰
@alidinee