ادبیات چیست؟

@whatisliterature


دنیای مرد آرامی که کتاب‌ها، بهترین دوستانش هستند و دوست دارد برای خودش یک کافه کتاب داشته باشد.
عنوان اینجا کتابی‌ست از سارتر که نشر نیلوفر منتشر کرده.
ارتباط با ادمین: t.me/hjafarian

ادبیات چیست؟

05 Oct, 16:37


قلزم یعنی دریا، یعنی اقیانوس. مولانا توی یکی از حکایتهای مثنوی می‌گه:
دشمنی گیری به حد خویش گیر
تا بود ممکن که گردانی اسیر
قطره با قلزم چو استیزه کند
ابله است او، ریش خود را می‌کند

ریش خود را کندن هم کنایه از رنج و محنت بیفایده کشیدن است.

#مثنوی_معنوی

@whatisliterature

ادبیات چیست؟

04 Oct, 08:16


وقتی قواعد صرف‌ونحو عربی رو می‌خونیم، می‌رسیم به اینکه مثلا در جمله‌ی ذهب علی (علی رفت)، ذهب میشه فعل و علی هم فاعل جمله.
مولانا همین نکته‌ی صرفی رو توی یکی از حکایتهاش میاره و می‌گه:
مات زید، زید اگر فاعل بُوَد
لیک فاعل نیست، کو عاطل بُوَد
او ز رویِ لفظِ نحوی فاعل است
ورنه، او مفعول و، موتش قاتل است
فاعلِ چه؟ کو چنان مقهور شد
فاعلی‌ها جمله از وی دور شد

توضیحی هم که میده به این صورته: وقتی می‌گیم زید مُرد، درسته از لحاظ نحوی زید میشه فاعل، ولی در اصل فاعل اصلی جمله مرگه و زید مفعول جمله است، چون اراده‌ای در مقابل مرگ نداره و مقهور و شکست‌خورده است و فاعلیتی از خودش نداره.

#مثنوی_معنوی

@whatisliterature

ادبیات چیست؟

01 Oct, 00:50


ز رفتن تو من از عمر بی‌نصیب شدم
سفر تو کردی و من در جهان غریب شدم

#محتشم_کاشانی

@whatisliterature

ادبیات چیست؟

30 Sep, 05:42


یک غزلی از مولانا می‌خوندم رسیدم به این بیت:
روشن است آن خانه گویی آن کیست
ما غلام خانه‌های روشنیم

به قول خانم غزاله علیزاده «چقدر کلید در قفل بچرخانم و قدم بگذارم به خانه‌ای تاریک؟»

@whatisliterature

ادبیات چیست؟

24 Sep, 19:57


رسیده‌ام به حکایتی در سوانح غزالی، سلطان محمود با ایاز به گفتگو نشسته و می‌پرسد: «هر چند که من در کار تو زارترم و عشقم به کمال‌تر است، تو از من بیگانه‌تری؟ این چراست؟» ایاز توضیح می‌دهد که آن موقع من بنده بودم و تو سلطان، عاشق که شدی جایمان عوض شد، بند بندگی از روی من برداشته شد و من معشوق شدم، «عاشقی همه اسیری است و معشوقی همه امیری. میان امیر و اسیر گستاخی چون تواند بود؟»


@whatisliterature

ادبیات چیست؟

30 Aug, 13:10


با کلمات وحشیِ حامل اندوه و کلمات وحشی‌ترِ انباشته از درد، صفحه‌های متعدد را یکی پس از دیگری سیاه کرد.


تصویر دوریان گری
نوشته‌ی اسکار وایلد
ترجمه‌ی سپاس ریوندی
نشر مد
صفحه‌ی ۲۰۲

#یک_جرعه_کتاب

@whatisliterature

ادبیات چیست؟

30 Aug, 13:06


داشتم آرشیو خاطرات خودم و ارغوان رو می‌خوندم، رسیدم به این یادداشت که برای ده فروردین ۱۴۰۱ بود:

«از یک جایی به بعد هر کاری کردم نتونستم بنویسم دخترم، مستاصل بودم، به روزهای پایانی با هم بودنمون که می‌رسیدم فلج‌تر می‌شدم، ناتوان‌تر و حتی عصبی‌تر. دهم فروردین روز جدایی من و تو بود، بردمت و تحویل مامانت دادم، قلبم داشت از توی سینه‌ام درمیومد بیرون، میخواست نابودم کنه، هیچ کاری از دستم برنمیاد، هیچ کاری از دستم برنمیومد. کافکا توی یکی از نامه‌هاش به فلیسه می‌نویسه:
«زندگی خیلی دشوار و غم‌انگیز است. چطور آدم می‌تواند امیدوار باشد که خواهد توانست کسی را با نوشتن برای خودش نگه دارد؟»
به نظرت خواهم توانست با نوشتن نگهت دارم؟ نمیدونم، هیچ چی نمیدونم دخترم.»

#یاد_آر

@whatisliterature

ادبیات چیست؟

22 Aug, 07:11


به مسیر آمده که نگاه می‌کنم، می‌بینم بعد تمام این فرازونشیبها و ماههای ندیدنت که داشت سوقم می‌داد به تاریکی مطلق و حتی مرگ خودخواسته، لبخندت بود که نجاتم داد، رابطه‌ی پدر و دختری عجیبی داریم، و می‌دانی که جانم می‌رود برای یک خنده‌ی تو دخترم.

#ارغوان

@whatisliterature

ادبیات چیست؟

19 Aug, 06:40


عاشقانه‌ترین کلامی که می‌شود گفت به گمانم همین است:
[بذار باور کنم یه تکیه‌گاهم]

#موسیقی

@whatisliterature

ادبیات چیست؟

19 Aug, 05:31


‏کجاست بالش امنی که با تو سر بنهم
که حسرت سر و سامان که گفته‌اند، این است...

#حسین_منزوی

@whatisliterature

ادبیات چیست؟

19 Aug, 04:24


عهد عتیق می‌گوید بنی‌اسرائیل در جایی شروع به شکوه‌ای ناخوش می‌کنند، یهوه آن را می‌شنود و آتش خشمش شعله‌ور می‌شود و قسمتی از اردوگاه را به کام خود می‌کشد تا موسی شفاعت می‌کند و یهوه آرام می‌گیرد. اسم مکان را می‌گذارند تبعیره: یعنی جایی که آتش یهوه نزد ایشان شعله‌ور گشت. از اینجا به بعد جالب‌تر می‌شود، وقتی قوم شروع می‌کنند به غر زدن که در مصر، ماهی رایگان می‌خوردیم و خیار و خربزه و سیر داشتیم و اکنون در این بیابان گرفتاریم و چیزی جز تخم گشنیز نیست که بخوریم. یهوه کم‌کم عصبانی می‌شود و موسی غمگین می‌شود و به یهوه می‌گوید:
«از چه روی بر بنده‌ی خویش بدی روا می‌داری؟ از چه روی در نظرت عنایت نیافته‌ام که بار تمامی این قوم را بر دوش من افکنده‌ای؟ آیا تمامی این قوم را من آبستن گشته‌ام، آیا ایشان را من بزاده‌ام که مرا می‌گویی: "آنان را در آغوش خویش، همانند دایه‌ای که کودک شیرخوار را می‌برد، به سرزمینی ببر که با ادای سوگند به پدرانشان وعده دادم". از کجا گوشت بیابم تا به تمامی این قوم بدهم، آنگاه که با اشکهای خود مرا به ستوه آورند و گویند: "ما را گوشت بده تا بخوریم؟" به تنهایی تمامی این قوم را بردن نتوانم: این بهر من زیاده سنگین است. اگر بر آنی تا بدین‌سان با من رفتار کنی، بمیرانم! آه! اگر در نظرت عنایت یافته‌ام، دیگر نگونبختی خویش نبینم!»
یهوه هم در جواب به موسی می‌گوید هفتاد نفر از بزرگان اسرائیل را بردارد و با خودش به خیمه‌ی میعاد بیاورد تا یهوه با او صحبت کند ولی «از روحی که بر تو است، برگیرم تا برایشان نهم، بدین‌سان بار این قوم را با تو بر دوش کشند و به تنهایی آن را بر دوش نکشی.» بعد ادامه می‌دهد آنقدر به بنی‌اسرائیل گوشت می‌دهم تا بخورند و از دماغشان گوشت بریزد و حالشان از این همه گوشت به هم بخورد.
راهکاری که یهوه ارائه می‌دهد جالب است، از بار رسالت موسی برمی‌دارد و بین هفتاد نفر از بزرگان تقسیم می‌کند، اینگونه است که پیامبرانی به وجود می‌آیند تا کمک‌دست موسی باشند.

#عهد_عتیق

@whatisliterature

ادبیات چیست؟

08 Aug, 04:28


باید می‌مرد. بعدش یک شادی وحشتناک شروع می‌شد. اما عذاب همین است: «آنها» به موقع نمی‌میرند.

یادداشت‌ها
آلبر کامو
ترجمه‌ی خشایار دیهیمی و شهلا خسروشاهی
نشر ماهی
صفحه‌ی ۳۹۲

#یک_جرعه_کتاب

@whatisliterature

ادبیات چیست؟

06 Aug, 18:44


«کسانی هستند که از بیست سالگی شروع به جان کندن می‌کنند.»
این را صادق هدایت گفته که زندگی و آثارش انگار شرح این جان کندن مدام بوده است. جمله‌اش گویی حرف دل منم هست، به این فکر می‌کنم که اگر روزی روزگاری کتابی نوشتم عنوانش را بگذارم "شرح جان کندن."

@whatisliterature

ادبیات چیست؟

06 Aug, 17:15


شعرِ ناب چگونه است؟


به این بیت حافظ بنگرید:

چو آفتابِ می از مشرقِ پیاله برآید
ز باغِ عارضِ ساقی هزار لاله برآید

ما با هنر‌سازه‌هایی از نوع تشبیه «آفتابِ می» و «مشرقِ پیاله» و «باغِ عارض» از قبل آشنایی داریم، یعنی در ادبیات فارسی و عربیِ قبل از روزگارِ حافظ این‌گونه تشبیهات به‌ تکرار دیده می‌شود. آنچه باعثِ انگیزش این تشبیهات، در این شعر، شده است آن عملِ ذهنیِ شاعر است که با این «نظامِ نو» فُرمی به وجود آورده است که در آن فُرم، آن «هنر‌سازه‌ها» از نو فعّال شده‌اند.

هرچه هست و نیست مسألهٔ انگیزشِ «هنر سازه»ها است. وزن و قافیه و ردیف و تشبیه و استعاره و جناس و تمام ابزارهای موجود در آثار ادبی، بر اثرِ «تکرار» ناتوان و غیر فعّال می‌شوند، کارِ نویسنده و شاعر این است که هنر سازه‌ها را فعّال کند.

در درون همین نظریهٔ «ادبیّت» و فعّال کردن هنر سازه‌ها است که تکاملِ آثارِ ادبی، در بستر بیکرانهٔ تاریخ ادبیات ملل مختلف، شکل می‌گیرد و تمام «موتیف‌»‌های ناتوان و همهٔ هنر‌سازه‌های بی‌رمق و از کارافتاده، فعّال می‌شوند و با چهره‌ای دیگر خود را آشکار می‌کنند.
ز باب تمثیل می‌توان گفت هر «واژه» سکه‌ای است که دو روی دارد. ما همیشه در گفتگوی روزمرّه فقط با آن روی سکّه سر‌وکار داریم که معنایی و یا پیامی را به ما منتقل می‌کند امّا روی دیگر سکّه که وجه جمال‌شناسیک اوست، غالباً، از ما نهفته است. تنها شاعر است که می‌تواند با خلاقیتِ خویش کاری کند که آن روی دیگر سکّه را نیز ببینیم و مسحور آن روی دیگر سکّه شویم و غالبا این عمل، در شعر، چنان اتفاق می‌افتد که ما از فرطِ اعجاب نسبت به وجهِ جمالشناسیکِ کلمه، « پیام» آن را یا روی دیگر آن را که وظیفهٔ پیام‌رسانی دارد فراموش می‌کنیم. حتی، گاهی، در اوج شاهکارهای شعری، به تعبیرِ الیوت، قبل از اینکه شعر «فهمیده» شود، با ما «رابطه برقرار» می‌کند.

شعرِ ناب چنین است. قبل از آنکه به معنیِ آن برسیم مسحورِ زیبایی و وجهِ جمال‌شناسیک که آن می‌شویم.
گاهی هست که ما ساعت‌ها مسحورِ یک بیت سعدی یا حافظ یا مولوی و فردوسی می‌شویم و آن را با خود زمزمه می‌کنیم و هرگز به معنی آن کاری نداریم. همان حالت رستاخیز کلمه‌ها است که ما را مجذوب خود می‌کند و چنان است که آن روی دیگر سکّه را هرگز به یاد نمی‌آوریم، روی پیام‌رسانی و جانب معنایی جمله را.

محمدرضا شفیعی کدکنی
رستاخیز کلمات، صص ۶۲-۵۹
#حافظ

ادبیات چیست؟

06 Aug, 07:44


جای دیگری مولانا داستان عیسی را تعریف می‌کند که در کوهی با شتاب در حال حرکت بود، شخصی او را می‌بیند و می‌گوید با این سرعت کجا فرار می‌کنی؟ من که پشت سر تو نه دشمنی می‌بینم نه حیوان درنده‌ای. عیسی در جواب می‌گوید که از دست انسانهای احمق فرار می‌کنم. بعد در جواب تعجب شخص که می‌پرسد تو که کور و کر و لال را شفا می‌دهی و مرده، زنده می‌کنی، چرا احمق را عاقل نمی‌کنی؟ می‌گوید این کار از دست من برنمی‌آید:
«از معالجه‌ی اکمه و ابرص بلکه از زنده کردن مرده عاجز نیامدم و از معالجه‌ی احمق عاجز آمدم.»

ز احمقان بگریز، چون عیسی گریخت
صحبت احمق بسی خون‌ها که ریخت

اندک اندک آب را دزدد هوا
دین چنین دزدد هم احمق از شما
گرمی‌ات را دزدد و سردی دهد
همچو آن کو زیر کون، سنگی نهد

@whatisliterature

ادبیات چیست؟

04 Aug, 12:45


بگو کدام تو را می‌کشد از این همه غم؟
مرا بغل نشدن می‌کشد...‌ بغل نشدن

#یاسر_قنبرلو

@whatisliterature

ادبیات چیست؟

02 Aug, 08:47


دفتر سوم مثنوی را می‌خوانم، رسیده‌ام به حکایت اختلاف کردن در چگونگی و شکل پیل. مولانا گریزی می‌زند به داستان نوح و کشتی‌اش. طوفان، کنعان پسر نوح را غرق می‌کند و بعد نوح با خدا وارد دیالوگ می‌شود، آخر سر که می‌فهمد حقیقت ماجرا چیست با تضرع به خدا می‌گوید خوب شد طوفان را فرستادی و باعث شدی حجاب از چشمانم برداشته شود:
شکر، طوفان را کنون بگماشتی
واسطه‌ی اطلال را برداشتی
زآنکه اطلال لئیم و بد بُدند
نی ندایی، نی صدایی می‌زدند
من چنان اطلال خواهم در خطاب
کز صدا چون کوه واگوید جواب
تا مثّنا بشنوم من نام تو
عاشقم بر نام جان‌آرام تو
هر نبی، زآن دوست دارد کوه را
تا مثّنا بشنود نام تو را


خوارزمی می‌گوید: «زیرا تمنای عاشق آنست تا هر عضوی به قدر قابلیت خویش لذتی از محبوب دریابد.»
گوش هم دوست دارد انعکاس صدای محبوب و معشوق را بشنود.

@whatisliterature

ادبیات چیست؟

30 Jul, 19:57


آخرین وسوسه‌ی مسیح کازانتزاکیس، روایت خاصی از زندگی مسیح را به تصویر می‌کشد: مسیح زمینی و نه آسمانی! در میان حواریون، عیسی ناصری با یهودا راحت‌تر است، ماموریت لو دادن را خود مسیح به او می‌سپارد و به او توضیح می‌دهد که این یک ضرورت است، ما دو نفر باید دنیا را نجات بدهیم، من با مردنم و تو با لو دادنت و وقتی یهودا از او می‌پرسد اگر او بود استادش را لو می‌داد؟
می‌گوید: «نه، فکر نمی‌کنم قادر به انجام این کار می‌شدم. برای همین هم بود که خداوند بر من رحمت آورد، و وظیفه‌ی ساده‌تر، یعنی مصلوب شدن را به من عطا کرد.»
یهوداست که کار سخت‌تر را انجام می‌دهد و مسیح را لو می‌دهد و این منطقی‌تر است: صلیب بر دوش گذاشتن، تاجی از خار بر سر نهادن و قدم گذاشتن در راه اندوه راحت‌تر است از فروختن بهترین دوستت.

@whatisliterature

ادبیات چیست؟

28 Jul, 05:27


اگر حرکات و سکنات تو به دست تو بُوَد، خودپرستی باشد و اگر زمام تو به دست غیری بُوَد، عاشقی.

[بخشی از مکتوبات عین‌القضات همدانی‌ که ضمیمه شده  به سوانح غزالی، ویرایش جعفر مدرس صادقی، نشر مرکز، صفحه‌ی ۴۷]

#یک_جرعه_کتاب

@whatisliterature

ادبیات چیست؟

27 Jul, 08:40


چون در حرکت و سکون چیزی نویسم، رنجور شوم از آن به غایت و چون در معاملت راه خدای چیزی نویسم هم رنجور شوم و چون در تفضیل انبیا چیزی نویسم، خود نعوذ بالله! و چون از احوال عاشقان نویسم، خود نشاید. و چون احوال عاقلان نویسم هم نشاید. و هر چه نویسم هم نشاید. و اگر هیچ ننویسم هم نشاید. اگر گویم هم نشاید و چون خاموش گردم هم نشاید و اگر این واگویم هم نشاید و اگر خاموش شوم هم نشاید. احوال من چنین است.

-عین‌القضات همدانی
@whatisliterature