خانقه

@thekhanqah


شکَّرشکن شوند همه طوطیان هند
زین قندِ پارسی که به بَنگاله می‌رود

مالک: @GhettiCall
ایجنت کانال: @InanendlessRoad

@ALazyBastardLivingInASuit

خانقه

22 Oct, 14:11


هر مجلسی و ساقیی، من در خمار خویشتن
هر بیدلی آمد به خود، من بر قرار خویشتن

زین سوی جور دشمنان، زانسوی طعن دوستان
خلقی به طعن و گفتگو، عاشق به کار خویشتن

ای پندگو، هر دم دگر چه آتشم در می‌زنی
من خود به جان درمانده‌ام با روزگار خویشتن

جانا، چو خواهی کشتنم در آرزوی یک سخن
باری به دشنامی مرا کن شرمسار خویشتن

می دانی آخر مردنم عمدا چه می‌گویی سخن؟
درمانده‌ای را کشته گیر از انتظار خویشتن

تو در درون جان و من هر دم در اندوه دگر
یارب که چون پاره کنم جان فگار خویشتن

گر در خمار آن می ای کز کشتن عاشق چکد
این خون خود کردم بحل، بشکن خمار خویشتن

برداشتم ره در عدم، بگذاشتم دل در برت
گه گه مگر یادآوری از یادگار خویشتن

خود غمزه بر خسرو زنی، بر دیگران تهمت نهی
مانا به فتراک کسان بندی شکار خویشتن

#امیرخسرو_دهلوی

خانقه

21 Oct, 22:36


یک اخوان تشکر

خانقه

21 Oct, 20:55


فکر کنم منظور شاعر از سُرخ و سبز مشخص باشه، نه؟

خانقه

21 Oct, 20:48


نازم به روحت ، لاله جان !
با این عروسک
تو میتوانی هفته ای سَرگَرم باشی.
تا در میان دستهایِ کوچکِ خویش،
یک‌روز آنرا بِشکَنی، وَزهَم بِپاشی.

من نیز سبز و سُرخ و رنگین
بَس سَخت و پولادین عروسک‌ها شِکَستم.
و اکنون دگر سرگشته و ولگرد و تنها
چون کولئی دیوانه هستم.

ور باده ای، روزی شود ، شب
دیوانه مَستَم.

من از نگاهت شَرم دارم.
امروز هم با دست خالی آمدم من؛
مانند هر روز.
نفرین و نفرین

بر دستهای پیرِ محرومِ بزرگم.

امّا تو ، دختر!
امروزِ دیگر هم بِمَک پستانَکَت را.
بِفریب با آن
کام و زبان و آن لبِ خَندانَکَت را .
و آن دست‌هایِ کوچکت را
سوی خدا کن.
بنشین و با من "خواجه مینا"را دُعا کن.

برای دخترکم لاله و آقای مینا
بهمن ۱۳۳۳
میم امید
#مهدی_اخوان_ثالث

خانقه

21 Oct, 20:45


ای لاله ی من!
تو میتوانی ساعتی سَرمَست باشی
با دیدنِ یک شیشه یِ سُرخ ،
یا گوهرِ سبز ‌.

اما من از این رنگها بسیار دیدم .
وز این سیه دنیا و هرچیزی که در اوست ،
از آسمان و ابر و آدمها و سَگها ،
مِهری ندیدم ،
میوه ای شیرین نچیدم.

وز سُرخ و سبزِ روزگاران
دیگر نظر بستم ،
گذشتم ، دل بریدم .

دیگر نی‌اَم در "بیشه ی سرخ"
یا "سنگرِ سبز "
دیگر سیاهم من ، سیاهم.
دیگر سپیدم من ، سپیدم.
وز هرچه بود و هست و خواهد بود ، دگر
بیزارم و بیزار و بیزار ،
نومیدم و نومید و نومید ؛
هرچند می‌خوانند "اُمیدَ"م .

خانقه

21 Oct, 20:40


با چشمهایِ کوچکِ خویش ،
کز آن تَراوَد نورِ بی نِیرنگِ عِصمَت ،
کم کم ببین این پُرشگفتی عالَمِ ناآشنا را.

دنیا و هر چیزی که در اوست ،
از آسمان و ابر و خورشید و ستاره ،
از مرغها ، گلها و آدمها و سگها ،
وز این لحاف پاره پاره ،
تا این چراغِ کورسویِ نیم مُرده ،
تا این کهن
تصویرِ مَن ،
با چشمهای باد کرده ،
تا فرش و پَرده ،


اکنون به چَشمِ کوچکِ تو
پُر شگفتی‌ست ؛
هر لحظه رنگی تازه دارد .
خوانَد به خویشت .
فریادِ بی‌تابی کَشی ، چون شیهه یِ اسب
وقتی گُریزَد نقشِ دلخواهی ز پیشت .

يا همچو قُمری با زبانِ بی‌زبانی،
مَحزون و نامفهوم و گرم ، آواز خوانی ‌.

ای لاله ی من!

خانقه

21 Oct, 20:36


با دستهایِ کوچک خویش،
بِشکاف از هم پرده یِ پاکِ هوا را .
بشکن حِصارِ نورِ سَردی را که امروز
در خلوتِ بی بام و در کاشانه یِ من
پر کرده سرتاسر فضا را .

خانقه

21 Oct, 20:32


شأن نزول یک شعر
نمیدونم تا چه حد برای شما میتونه جذاب باشه
ولی برای این شعری که میفرستم شاید همینقدر کافی باشه که شاعر، شعرش رو برای دخترش "لاله" نوشته ، البته وقتی سروده بود دخترک نه بیست ساله بود و نه هنوز در رودخانه ی کرج پرپر شده بود؛

خانقه

21 Oct, 06:37


باکم از کشته شدن نیست، از آن می‌ترسم
که هنوزم رمقی باشد و قاتل برود


#شاطرعباس_صبوحی

خانقه

20 Oct, 19:55


دیریست بیرون رفته‌ام از اختیار خویشتن
بِنشسته‌ام اندوهگین در انتظار خویشتن

گر از عیار حال خود در مجلس اظهاری کنم
ساز از مقام خود فتد من از عیار خویشتن

مشرب مصاحب می‌کند ورنه تفاوت بی حدست
تو مَست حُسن و ناز خود من در خمار خویشتن

سیلاب مستی سر دهم تا بیخ هستی برکند
یک‌بارگی فارغ شوم از خار خار خویشتن

گر بر سر صلح آورد روزی پشیمانی تو را
چندان بگریم کز دلت شویم غبار خویشتن

گر پیش می‌خواندی مراد ذوق مرا می‌یافتی
نقش خرابی مانده‌ام از یادگار خویشتن

آن شب که در خون خفته‌ام دانم شب آسودگی است
کم روز راحت دیده‌ام از روزگار خویشتن

معشوق و عاشق را به هم نازی «نظیری» لازم است
دشمن نمی‌باشد کسی با دوستدار خویشتن

#نظیری_نیشابوری

خانقه

20 Oct, 14:42


پیِ لُقمه و خِرقه هر لَحظه ای
نَشاید کشیدن ز خَلقی گَزَند

به‌روزی بُوَد نیم‌نانی کفاف
به‌عُمری بُوَد کهنه‌دَلقی بَسَند

#جامی
بخط میرعلی هروی

موزه هاروارد

خانقه

19 Oct, 13:39


داد چشمان تو در کشتن من دست به هم
فتنه برخاست چو بنشست دو بد مست به هم

هر یک ابروی تو کافی است پی کشتن من
چه کنم با دو کماندار که پیوست به هم؟

شیخ پیمانه‌ شکن، توبه به ما تلقین کرد
آه از این توبه و پیمانه که بشکست به هم

عقلم از کار جهان رو به پریشانی داشت
زلف او باز شد و کار مرا بست به هم

مرغ دل زیرک و آزادی از این دام محال
که خم گیسوی او بافته چون شست به هم

دست بردم که کشم تیر غمش را از دل
تیر دیگر زد و بردوخت دل و دست به هم

هر دو ضد را به فسون جمع توان کرد وصال
غیر آسودگی و عشق که ننشست به هم

#وصال_شیرازی

خانقه

18 Oct, 12:34


ز دلتنگی به جانم با که گویم؟
ز غصه ناتوانم، با که گویم؟

ز تنهایی ملولم، چند نالم؟
ز بی‌یاری به جانم، با که گویم؟

به عالم در، ندارم غمگساری
نمی‌دارم، ندانم با که گویم؟

ز غصه صدهزاران قصه دارم
ولی پیش که خوانم؟ با که گویم؟

چو مرغ نیم بسمل در غم یار
میان خون تپانم، با که گویم؟

فتاده چون بود در دام صیدی؟
ز محنت همچنانم، با که گویم؟

به کام دوستان بودم، کنون باز
به کام دشمنانم، با که گویم؟

مرا از زندگانی نیست سودی
ز هستی در زیانم، با که گویم؟

همه بیداد بر من از عراقی است
ز بودش در فغانم، با که گویم؟

#عراقی

خانقه

18 Oct, 07:35


سرگیج و خُمار و خسته، خوارم امروز
از مجلسِ دوش، یادگارم امروز

بر مَرکَبِ مِی سَوار بودم دیشب
کاینگونه پیاده، شرمسارم امروز

خانقه

17 Oct, 16:00


We both know what memories can bring
They bring diamonds and rust

https://t.me/TheKhanqah