TARJOME6037m

@tarjome6037m


ترجمه ی انواع متون فارسی به انگلیسی و انگلیسی به فارسی

آیدی پیج جهت ارسال فایل tarjome6037@

TARJOME6037m

22 Oct, 19:22


I ran out of time .
وقت کم آوردم.

I ran out of paper.
کاغذ کم آوردم.

I ran out of oil.
روغن کم آوردم.

TARJOME6037m

22 Oct, 17:59


Where is the charge  station ?

کجا میتونم گوشی م و شارژ کنم؟

TARJOME6037m

22 Oct, 17:58


دوستاتون رو به کانال با فرستادن لینک دعوت کنید 🙏🌹

TARJOME6037m

22 Oct, 17:58


https://t.me/tarjome6037m

TARJOME6037m

22 Oct, 16:41


"Isolated thunderstorm"

"رعد و برق پراکنده"

TARJOME6037m

21 Oct, 18:58


Down payment
پیش پرداخت

30000$ down payment
۳۰۰۰۰دلار پیش پرداخت

TARJOME6037m

21 Oct, 13:40


Squad
سکواد🔊

همون بروبچ خودمون



With the squad
با بروبچ


We are going to the north with the squad .
با بروبچ قراره بریم شمال.

TARJOME6037m

21 Oct, 11:56


wonبرنده شدن
one یک

pieceقطعه
peace صلح

prey شکار
prayدعا کردن

TARJOME6037m

20 Oct, 18:36


I will not cave in.
من کوتاه نمیام.

We will not cave in.
ما کوتاه نمیاییم.

They will not cave in.
آنها کوتاه نمیان.

TARJOME6037m

20 Oct, 16:56


اصالت خانوادگی داشتن

To have a noble family background"

"To have a strong family lineage

TARJOME6037m

20 Oct, 15:07


What do you do?
شغلت چیه؟

I'm a translator. من مترجم هستم.
I work as a freelancer from home .
من از خونه کار میکنم.


What are you doing?
الان داری چی کار میکنی؟

I'm cooking . دارم آشپزی میکنم.
I'm driving دارم رانندگی میکنم.

TARJOME6037m

20 Oct, 14:55


اصطلاح "foot the bill" به معنای "پرداخت هزینه" یا "تقبل هزینه" است و زمانی استفاده می‌شود که شخص یا نهادی هزینه کامل چیزی را پرداخت می‌کند.


چند مثال:
The company will foot the bill for your travel expenses.
شرکت هزینه‌های سفرتان را پرداخت خواهد کرد.


We went out for dinner, but luckily, John offered to foot the bill.
ما برای شام بیرون رفتیم، اما خوشبختانه جان پیشنهاد داد که هزینه را پرداخت کند.


If we organize the event, who is going to foot the bill?
اگر ما این رویداد را سازماندهی کنیم، چه کسی هزینه‌ها را تقبل خواهد کرد؟


این اصطلاح بیشتر زمانی استفاده می‌شود که یک فرد یا سازمان مسئولیت مالی را برای یک خرج خاص به عهده می‌گیرد.

TARJOME6037m

19 Oct, 13:47


Thingy
ماس ماسک

Don't play with that thingy.
با اون ماسماسک بازی نکن، ور نرو

(مورد داشتیم ،بی صاحاب م گفتن😂)

TARJOME6037m

19 Oct, 09:29


لیست_افعال_بی_قاعده✳️


🔸بیدار شدن، بیدار کردن
🔹awake - awoke - awaken
🔸بودن
🔹be - was / were - been
🔸شدن
🔹become - became - become
🔸شروع کردن
🔹begin - began - begun
🔸خم شدن، خم کردن
🔹bend - bent - bent
🔸شرط بستن       
🔹bet - bet - bet
🔸پیشنهاد دادن
🔹bid - bid - bid
🔸خونریزی کردن
🔹bleed - bled - bled
🔸وزیدن
🔹blow - blew - blown
🔸شکستن، خرد کردن
🔹break - broke - broken
🔸آوردن
🔹bring - brought - brought
🔸پخش کردن
🔹broadcast - broadcast - broadcast
🔸ساختن، بنا نهادن
🔹build - built - built
🔸سوختن، سوزاندن
🔹burn -burnt - burnt
🔸خریدن
🔹buy - bought - bought
🔸گرفتن، دستگیر کردن
🔹catch - caught - caught
🔸انتخاب کردن
🔹choose - chose - chosen
🔸آمدن، رسیدن
🔹come - came - come
🔸قیمت داشتن
🔹cost - cost - cost
🔸بریدن، قطع کردن
🔹cut - cut - cut
🔸رفتار کردن، معامله کردن
🔹deal - dealt - dealt
🔸انجام دادن
🔹do - did - done
🔸کشیدن، رسم کردن
🔹draw - drew - drawn
🔸خواب دیدن
🔹dream - dreamt - dreamt
🔸آشامیدن
🔹drink - drank - drunk
🔸راندن، رانندگی کردن
🔹drive - drove - driven
🔸خوردن
🔹eat - ate -  eaten
🔸زمین خوردن، سقوط کردن
🔹fall - fell - fallen
🔸غذا دادن به
🔹feed - fed - fed
🔸احساس کردن، لمس کردن
🔹feel - felt - felt
🔸جنگیدن، جنگ کردن
🔹fight - fought - fought
🔸پیدا کردن
🔹find - found - found
🔸پرواز کردن
🔹fly - flew - flown
🔸فراموش کردن
🔹forget - forgot - forgotten
🔸بخشیدن
🔹forgive - forgave - forgiven
🔸منجمد کردن، مسدود کردن
🔹freeze - froze - frozen
🔸بدست آوردن، فهمیدن
🔹get - got - gotten
🔸دادن (به)، بخشیدن
🔹give - gave - given
🔸رفتن
🔹go - went - gone
🔸رشد کردن، بزرگ شدن
🔹grow - grew - grown
🔸آویزان کردن
🔹hang - hung - hung
🔸داشتن
🔹have - had - had
🔸شنیدن
🔹hear - heard - heard
🔸پنهان کردن، پنهان شدن
🔹hide - hid - hidden
🔸زدن، ضربه زدن
🔹hit - hit - hit
🔸نگه داشتن
🔹hold - held - held
🔸آسیب زدن (به)
🔹hurt - hurt - hurt
🔸نگه داشتن، حفظ کردن
🔹keep - kept - kept
🔸دانستن، شناختن
🔹know - knew - known
🔸رهبری کردن، هدایت کردن
🔹lead - led - led
🔸یاد گرفتن
🔹learn - learnt - learnt
🔸ترک کردن، محول کردن
🔹leave - left - left
🔸قرض دادن
🔹lend - lent - lent
🔸اجازه دادن
🔹let - let - let
🔸گم کردن، از دست دادن، باختن
🔹lose - lost - lost
🔸ساختن، درست کردن
🔹make - made - made
🔸معنی دادن، منظور داشتن
🔹mean - meant - meant
🔸ملاقات کردن
🔹meet - met - met
🔸پرداخت کردن
🔹pay - paid - paid
🔸گذاشتن ، قرار دادن
🔹put - put - put
🔸خواندن
🔹read - read - read
🔸سوار شدن، راندن
🔹ride - rode - ridden
🔸زنگ زدن
🔹ring - rang - rung
🔸دویدن ، اداره کردن
🔹run - ran - run
🔸دیدن
🔹see - saw - seen
🔸جستجو کردن
🔹seek - sought - sought
🔸فروختن
🔹sell - sold - sold
🔸فرستادن ، ارسال کردن
🔹send - sent - sent
🔸 تیراندازی کردن، کشتن
🔹shoot - shot - shot
🔸نشان دادن ، ابراز کردن
🔹show - showed - shown
🔸بستن، بسته شدن
🔹shut - shut - shut
🔸(آواز) خواندن
🔹sing - sang - sung
🔸غرق شدن، فرو رفتن
🔹sink - sank - sunk
🔸نشستن
🔹sit - sat - sat
🔸گذراندن، خرج کردن
🔹spend - spent - spent
🔸ایستادن
stand - stood - stood
🔸دزدیدن
🔹steal - stole - stolen
🔸شنا کردن
🔹swim - swam - swum
🔸تاب خوردن، نوسان داشتن
swing - swung - swung
🔸گرفتن، بردن
🔹take - took - taken
🔸یاد دادن، تدریس کردن
🔹teach - taught - taught
🔸گفتن
🔹tell - told - told
🔸فکر کردن
🔹think - thought - thought
🔸پرت کردن ، انداختن
🔹throw - threw - thrown
🔸فهمیدن
🔹understand - understood - understood
🔸بیدار کردن، بیدار شدن
🔹wake - woke - waken
🔸به تن داشتن
🔹wear - wore - worn
🔸بردن، پیروز شدن
🔹win - won - won
🔸نوشتن
🔹write - wrote - written

TARJOME6037m

19 Oct, 09:15


In name only
اسمشه که مال منه، رسماً مال کنه


Is this your car?
ماشین مال توئه؟
In name only
اسمشه که مال منه

My son uses it most of the time .
پسرم بیشتر ازش استفاده میکنه

TARJOME6037m

19 Oct, 09:09


Get around
رفت و آمد

How to get around
نحوه رفت و امد



You can get around the city by walking or taking a bus."

"می‌تونی با پیاده‌روی یا اتوبوس در شهر رفت و آمد کنی."

TARJOME6037m

17 Oct, 18:43


کاربردهای marry up

عبارت "marry up" در انگلیسی به معنای "وصل کردن" یا "جفت کردن" دو چیز یا افراد است که به نوعی با هم تناسب دارند یا در کنار هم بهتر عمل می‌کنند. کاربردهای مختلف این اصطلاح شامل موارد زیر می‌شود:



در زمینه مهندسی یا فنی:
برای بیان اینکه دو بخش یا سیستم مختلف به هم متصل یا یکپارچه شده‌اند. مثلاً: "We need to marry up the software and hardware systems."



در این کاربرد، منظور این است که دو قسمت فنی یا مکانیکی به شکلی به هم وصل شوند که هماهنگی داشته باشند.



در کسب‌وکار یا برنامه‌ریزی:
به معنای ترکیب دو ایده، منابع یا واحدهای تجاری برای رسیدن به یک هدف مشترک. مثلاً: "We need to marry up our marketing strategy with our sales plan."



در روابط یا ازدواج:
وقتی صحبت از ازدواج است، "marry up" به معنی ازدواج با فردی از طبقه اجتماعی بالاتر یا با وضعیت مالی بهتر است. مثلاً: "He married up when he married into a wealthy family."



در معنی کلی:
ترکیب یا جفت کردن دو چیز که به نوعی مکمل هم هستند یا به خوبی با هم هماهنگ می‌شوند.

TARJOME6037m

17 Oct, 15:42


Make a promise
قول دادن
I make a promise .
قول میدم.

An empty promise
قول الکی

Don't make an empty promise.
قول الکی نده

TARJOME6037m

16 Oct, 17:25


Great_ grandmother
مادرِ مادربزرگ (مادرجد)

Great_ grandfather
پدرِ پدربزرگ (پدرجد)

Great_ grand child
نتیجه ، (فرزند نوه)

Great_ grand son
نتیجه، پسر نوه (مذکر)

Great_ grand daughter
نتیجه ، دختر نوه (مونث)

TARJOME6037m

16 Oct, 17:22


بعضی از کلمات در زبان انگلیسی معادل ندارد
مانند
قبله و مٌهر


In English, "قبله" is translated as "Qibla," referring to the direction Muslims face during prayer, towards the Kaaba in Mecca. "مهر" refers to the "Mohr" or "Prayer Stone," a small piece of clay or stone, often from Karbala, used by some Muslims (especially Shia) during prayer to place their forehead on.

2,035

subscribers

1,849

photos

1,192

videos