برای بررسی تطبیقی آرای فریدریش فون هایک و مایکل اوکشات با نگاهی به معرفتشناسی آنها و نقدی که بر دوگانهانگاری دکارتی داشتند، لازم است به تفکر این دو فیلسوف در زمینه نظریه شناخت و تأثیر آن بر فهم جامعه و سیاست بپردازیم. در این راستا، باید به موارد زیر توجه کرد:
۱. معرفتشناسی هایک
فریدریش هایک بهعنوان یک اقتصاددان و فیلسوف لیبرال، در معرفتشناسیاش به شدت متأثر از نظریه نظم خودجوش است. او باور داشت که دانش انسان بسیار محدود است و شناخت کامل از نظامهای پیچیدهای چون جامعه و اقتصاد ممکن نیست. به همین دلیل، هایک معتقد بود که بهترین شیوه برای ساماندهی جامعه، اعتماد به نظم خودجوشی است که از کنشهای فردی ناشی میشود، نه از برنامهریزی مرکزی یا دولتی.
هایک به دوگانهانگاری دکارتی نقد داشت و آن را مانعی برای درک واقعیت اجتماعی میدانست. دوگانهانگاری دکارتی که به جدایی ذهن و بدن اشاره دارد، از نظر هایک به این اشتباه منجر میشود که انسانها میتوانند با ذهنی مستقل از واقعیت اجتماعی، تمامی جوانب زندگی را کنترل کنند. بهعقیده هایک، این تفکر به این باور نادرست دامن میزند که میتوان جامعه را بهصورت مکانیکی برنامهریزی و هدایت کرد. در مقابل، او بر ضرورت احترام به نظمهای خودجوش و تجربههای تاریخی تأکید داشت، چراکه این نظمها از طریق شناخت ضمنی (tacit knowledge) شکل میگیرند و نه از طریق عقلگرایی انتزاعی.
۲. معرفتشناسی اوکشات
مایکل اوکشات نیز از منتقدان دوگانهانگاری دکارتی بود و معتقد بود که اندیشههای روشگرا که بر پایه یک تمایز بین ذهن و جهان بیرونی استوار هستند، برای درک کنشهای انسانی ناکافیاند. اوکشات به سنت تجربهگرایی بریتانیایی تعلق داشت و معرفتشناسی او به شدت تحت تأثیر این سنت بود. در اندیشه او، عقلانیت به معنای فهم ضمنی و انضمامی زندگی روزمره است، نه تلاشی برای کنترل کامل آن از طریق مفاهیم انتزاعی.
اوکشات نیز مانند هایک مخالف برنامهریزی عقلانی دولتی بود و بر این باور بود که جامعه انسانی نمیتواند بر پایه نظریههای علمی دقیق اداره شود. به عقیده او، زندگی سیاسی و اجتماعی انسانی پیچیدهتر از آن است که بتوان آن را به فرمولهای عقلانی محدود کرد. او بر اهمیت «عمل سیاسی» (politics of practice) تأکید داشت، که بر اساس تجربه و آزمون و خطا در طول زمان شکل میگیرد و نه نظریات انتزاعی و کلی.
۳. نقد مشترک بر دوگانهانگاری دکارتی
هر دو هایک و اوکشات دوگانهانگاری دکارتی را به دلیل سادهانگاریاش در توصیف واقعیت انسانی مورد نقد قرار دادند. این دوگانهانگاری باعث میشود که عقل بهعنوان تنها ابزار شناخت در نظر گرفته شود، در حالی که هر دو فیلسوف معتقد بودند که شناخت انسانی از جهان بیشتر به تجربه و سنت متکی است تا به عقل انتزاعی.
هایک با تمرکز بر دانش ضمنی و اوکشات با تأکید بر عقلانیت سنتی و تجربهای، این دیدگاه را رد کردند که ذهن انسان میتواند جامعه را از طریق طرحهای انتزاعی کنترل کند. بهنظر آنها، شناخت انسانی پیچیده و پراکنده است و نمیتوان آن را به اصول عقلانی و دکارتی تقلیل داد.
۴. تفاوتها در نگاه معرفتشناسی
با اینکه هر دو فیلسوف دوگانهانگاری دکارتی را نقد میکردند، اما تفاوتهایی در نگاه معرفتشناسی آنها وجود داشت. هایک بیشتر بر جنبههای اقتصادی و نظامهای خودجوش تمرکز داشت و استدلال میکرد که بازارها بهترین مکانیسم برای هماهنگسازی دانش پراکندهاند. در مقابل، اوکشات بیشتر به جنبههای سیاسی و فرهنگی توجه داشت و اعتقاد داشت که زندگی سیاسی باید بر اساس ارزشهای سنتی و تجربههای تاریخی شکل بگیرد.
هایک به دنبال یک نظم خودجوش اقتصادی بود، در حالی که اوکشات بیشتر بر عقلانیت سنت و فرهنگ تاکید داشت و آن را منبع اصلی خرد انسانی در زندگی سیاسی میدانست. به همین دلیل، اوکشات نسبت به هایک موضع محافظهکارانهتری داشت.
جمعبندی
فریدریش هایک و مایکل اوکشات، هر دو بهنحوی از نقد دوگانهانگاری دکارتی برای ارائه نظریههای سیاسی و اجتماعی خود استفاده کردند. هر دو به نقش تجربه و سنت در شناخت و کنشهای انسانی اعتقاد داشتند و با برنامهریزیهای دولتی و عقلگرایی انتزاعی مخالفت کردند. با این حال، تفاوتهایی در تمرکز و نگاه معرفتشناختی آنها وجود داشت؛ هایک بر اقتصاد و نظم خودجوش تاکید داشت، در حالی که اوکشات به ارزشهای سنتی و فرهنگ در سیاست توجه بیشتری نشان میداد.
#فلسفه
#محافظهکاری
#معرفت_شناسی
🌎📚 @sociologycenter 📚🌍