شعر امروز

@shereemroz


شعرِ خوبِ امروزی

شعر امروز

16 May, 06:10


مانند شراب کهنه طعمش گس بود
تُرد و شکننده چون گل نورَس بود

از عشقِ دو باره پیش من حرف نزن
یک بار برای هفت پشتم بس بود

خلیل جوادی

شعر امروز

16 May, 06:10


‌رو به روی پنجره دیوار باشد بهتر است
بین ما این فاصله "بسیار" باشد بهتر است

من به دنبال کس‍ی بودم که "دلسوزی" کند
همدمم این روزها سیگار باشد بهتر است

من نگفتم آنچه حلاج از تو دید و فاش کرد
سر نوشت "رازداری"، دار باشد بهتر است!

خانه ی بیچاره ای که سرنوشتش زلزله است
از همان روز نخست آوار باشد بهتر است

گاه نفرت حاصلش عشق است، این را درک کن
گاه اگر از تو دلم بیزار باشد بهتر است

حسین زحمتکش
@shereemroz

شعر امروز

16 May, 06:07


با توام آااااای ! پدرسوخته بازی کافی ست
هی خرابم کنی و باز بسازی کافی ست

چشم ِ تو کاشف ِ گیرایی ِ صد در صد ِ عشق
زکریـا شدن ِ الکل ِ رازی کافی ست

شـاه توتی، بگذار آب شوی در دهنم
هی نگو بر لب ِ من دست درازی کافی ست

بیخیال ِ "چه شود" یا "چه شده"، حـــال بده
اینهمه جمله ی ِ مستقبل و ماضی کافی ست

سنتی نیست ویــالون، بنشین تار بزن
شانه را آرشـــــه بر مو بنوازی کافی ست

هر کـرانه که دلم را ببری باخت تری
دختر ِ صهیون ! اشغال ِ اراضی کافی ست

اسب ِ من ! سرکشی ات خسته ترت خاهد کرد
سعی کن رام شوی یکـــه نتازی، کافی ست

برنمی دارم دست از سر ِ تو می فهمی؟
پس نرو یکطرفه خانه ی ِ قاضی کافی ست

"شاه" فهمیده قشنگی ِ تو فوق العاده ست
نیست "لازم" که بر این "حکم" بنازی، کافی ست

می رسم من به تو و می شکنـم قاعده را
حسرت ِ دوری ِ خطــهای ِ موازی کافی ست

واقعی باش بیــــا کنج ِ اتاقم بنشین
بعد از این دلخوش ِ دنیای ِ مجازی کافی ست

شهراد میدری
@shereemroz

شعر امروز

16 May, 06:01


من بدم می آید از بوی خوش پیراهنت
دلخورم از اینهمه زیبایی بکر تنت

خسته ام از دیدن هر ازدحامی دور تو
از خودت را در دل هر رهگذر جا کردنت

من نمی خواهم دگر روشن بماند فکرم و
بد به هم می ریزم از این فکر باز روشنت

هرچه زیبایی تو داری ساده من را می کشد
حق بده! حتّی همین زیباترین رقصیدنت!

حال من بد می شود وقتی که می بینم کسی
می گذارد حلقه های گل به روی گردنت

نه نمی گویم بمان در خانه اما لااقل
می توانی کم کنی از حدّ دلبر بودنت

تا سخن درپرده می گویم به درد اندازه نیست
می کِشم هی اضطراب گول ظاهر خوردنت

بر زبان راحت نیاید، این شبیه مردن است
بشنوی بر مرد دیگر، ساده دل داده زنت!!!


مریم صفری
@shereemroz

شعر امروز

16 May, 06:00


هي پشت هم سيگار و موسيقی
تا بگذره روزاي دلگيرت
تو گريه ميکردي و ميخنديد
عکس کسي رو ميز تحريرت

ديوونگي، تنها شدن، مردن...
اينا کنار خستگيت هيچه!
هر نيمه شب وقتي که را«ه» ميری
توو خونه بوي مرده مي پيچه!

توو آينه هر بار که مي افتی
پرتر شده برفی که روو موته
هر لحظه داري منفجر مي شي
وقتي سرت انبار باروته

تنها شدي،راه فراري نيس
تو موندي و صد تا در بسته
جا موندي و تنهاييات مثلِ
تنهاييِ يه کوچه بن بسته

جا موندي و دنيا برات تنگه
حتي توي تابوتتم جا نيست
روتو به هرسو ميکني مرگه
جايي براي پيرمردا نيست

حس مي کني صدساله بيداری
تنها دواي غصه هات خوابه
سرگرميات سيگار و سردردن
تنها رفيقت قرص اعصابه

شعرات همهْ روي زمين پخشن
شکل توئه نعشی که توو جوبه
توو کوچه ها بارون مياد ،اما
توو راديو گفتن هوا خوبه !

حامد ابراهیم پور

@shereemroz

شعر امروز

16 May, 05:59


مست و گیج و رها در آغوشت
می دهندم شفا در آغوشت

فانتزی وار... آرزو دارم
که بمیرم! کجا؟ در آغوشت...

مهدی صادقی مود
@shereemroz

شعر امروز

16 May, 05:58


سرتاسر ماجرای بودن گند است
تا زندگی ام به بند نافی بند است

این منحنی عمیق ِ بر صورت من
زخمی ست که نام دیگرش لبخند است

میلاد روشن
@shereemroz

شعر امروز

16 May, 05:57


@shereemroz
باز نشستی توو آخرین سیگار
با کتابات که اونور ِ تختن
مث یه گرگ پیر، غمگینی!
گوسفندا چقدر خوشبختن!

چیزایی هست که «تو» می فهمی
که به کابوس و عشق مرتبطه
بی صدا زوزه می کشی توو خودت
راستی ظاهرا تولدته!

توی تقویم یه علامت هست
روز پرداخت آخرین قبضه!
یه پلیس ایستاده اون پایین
رنگ خوابای ما هنوز سبزه

نسل ما رو فرشته ها کشتن
توو کتابای دینی و درسی
تو که می دونی آخرش هیچه
دیگه از هیچ چی نمی ترسی

رو لبت یه سرود غمگینه
توو چشات برق خشمه و الکل
نمی تونن تو رو بخوابونن
با دیازپام یا ترامادول

تو یه میدون توو غرب تهرانی
با یه رؤیای غیر قابل ذکر!
سهمت از روزگار ما اینه
فحش یک مشت لات و روشنفکر

از کجا اومدی؟ کجا می ری؟
کوچه هامون هنوز بن بستن
مطمئنّم یه روز می کُشنت
همینایی که عاشقت هستن!

کون لقّ کبوترای سفید
تو می میری اگه اسیر بشی
راستی ظاهرا تولدته
تا که یک سال دیگه پیر بشی...

سید مهدی موسوی

شعر امروز

29 Apr, 17:10


@shereemroz

قسم به هجرتِ مأیوسِ نخبگان عزیز
که خسته‌ایم از این سرزمینِ مسئله‌خیز

درخت را که بریدند قحط‌سالی شد
تمامِ بی‌ثمران تکیه داده‌اند به میز

به خاطراتِ غم‌انگیزِ روح می‌خندند
بر آن سرند که بازی کنند با هر چیز

چنین که باغچه‌ها له شدند نسل به نسل
گل اعتماد ندارد به روز رستاخیز

مجال داد کشیدن نبود و یک عمر است
تقاصِ زمزمه را می‌دهیم ریز به ریز

مریم جعفری آذرمانی

شعر امروز

29 Apr, 17:08


@shereemroz

خروار غمت به قدر مشتم کافیست

یک خنده ی تو به قصد کشتم کافیست!

بعد از تو غلط کنم که عاشق بشوم

چشم تو برای هفت پشتم کافیست....!!

شهراد میدری

شعر امروز

29 Apr, 17:06


@shereemroz

نشئه ی شعرم ولی دارم خماری میکشم
گوشه دنج اتاقم بی قراری میکشم

تکه های خاطراتم را کنارم چیده ام
پشت عکس یادگاری،یادگاری میکشم

روزگارم رااگریک روز نقاشی کنم
یک قفس با خاطرات یک قناری میکشم

مثل گربه،دوردیزی،بی قرارو باحیا
باهمه دارایی ام درد نداری میکشم

خواب دیدم ماه بانوی دیارمادری
آذری می رقصدومن هم هزاری میکشم

بسکه میسازدخرابم میکند باخاطرش
حسرت یک استکان زهرماری میکشم

بی جوابم هرکه می پرسد(کفن پوشی چرا)
حبس سنگینی به جرم رازداری میکشم

ازازل بامن غریبی کرد،حالاغرق خواب
ملحفه روی تن بخت فراری میکشم

بازهم پایان بازیهای تکراری رسید
شب سحرشدهمچنان دارم خماری میکشم

مجتبی سپید
@shereemroz

شعر امروز

29 Apr, 17:05


شاخه را محکم گرفتن این زمان بی فایده است
برگ می ریزد، ستیزش با خزان بی فایده است

باز می پرسی چه شد که عاشق جبرت شدم
در دل طوفان که باشی بادبان بی فایده است

بال وقتی بشکند از کوچ هم باید گذشت
دست و پا وقتی نباشد نردبان بی فایده است

تا تو بوی زلفها را می فرستی با نسیم
سعی من در سر به زیری بی گمان بی فایده است

تیر از جایی که فکرش را نمی کردم رسید
دوری از آن دلبر ابروکمان بی فایده است

در من ِ عاشق توان ِ ذره ای پرهیز نیست
پرت کن ما را به دوزخ، امتحان بی فایده است

از نصیحت کردنم پیغمبرانت خسته اند
حرف موسی را نمی فهمد شبان، بی فایده است

من به دنبال خدایی که بسوزاند مرا
همچنان می گردم اما همچنان بی فایده است

كاظم بهمني
@shereemroz

شعر امروز

29 Apr, 17:04


از همین جای شعر میگیری
مثل دردی چهار پاره،مرا
یاد ِ اندوه ِ ماه می افتی
از شب ِ سرد ِ بی ستاره مرا

تو تمام مقدسات منی
وطن و عشق و مذهب و ناموس
بغلم کن مرا و محکم باش
مثل ایران ِ زیر سلطه ی روس

عطر اردیبهشت ِ شیرازی
بغض ِ زاینده رود ِ بی آبم
لشکر ِ سربلند تیموری
قلعه ی سرنگون ِ مینابم

گیج، مثل شراب ِ ارمنی ام
مبهمی! مثل فال ِ قهوه ی تُرک
برگ ِ کوبایی ام که دود شده
لای انگشت ِ وحشی نیویورک

سرکِشم! مثل باد و میخواهم
دامن ِ سبزه زار را بِکَنم
سوز ِ پاییز در نفس دارم
تا که نسل ِ بهار را بِکَنم

لخت ِ لختم شبیه آفریقا
خانه ام شهوت ِ تجاوز داشت
آلت ِ صلح، شکل کفتر بود!
در نوکش غنچه ی گل رز داشت

مثل دریاچه ی ارومیه ام
که دو تا دست ِ بی نمک دارد
که به صبح ِ سپید مظنون است
که به باران و باد شک دارد

شکل پاریس، خفته در وحشت
شکل قلب ِ دمشق، ویرانم
شکل بیروت، غرق ِ خون، اما
به همین شکل زنده میمانم

تو اگر خاک ِ دشمنم باشی
آرزویم فرار از وطنست
به تن ِ تو پناه آوردم
که تمام ِ مقدسات منست...

یاسر یسنا
@shereemroz

شعر امروز

29 Apr, 17:03


غمگین تر از گالیله ام بانو
اخبارِ مرتد بودنم ، پیچید

من معتقد هستم که این دنیا
دور تو می گردد نه این خورشید

بهزاد رحیمی
@shereemroz

شعر امروز

29 Apr, 17:03


پرتم کن از سکّوی آزادی، به پایین
شکّاک شو، حتی به این‌ که آدمم یا...
دل‌خستگی‌های مرا ول کن عزیزم
سیگار روشن کن بسوزان هیکلم را

با معجزه، بیرون بکش زنجیر را، بعد
دستان سردم را بیاویز از صلیبت
ترسی ندارم از سیاهی‌های دنیا
تا کن مرا، پرتم بکن در قعر جیبت

بر روی حقّم خط بزن، بر انتخابم
حق و حقوقی دارم اصلا توی قانون؟!
خاکم بکن در گور ِ افکارت دوباره!
پاکم کن از این زندگی، با آب و صابون

بوی حماقت می‌دهی، بوی تحجّر
یک لحظه خوبی و تمام لحظه‌ها بَد!
له می‌کنی آزادی‌ام را زیر پایت
روی کثیفی‌های قلبت می‌کشی قَد

تو گرگی و هرگز سلامت بی طمع نیست
تغییر خواهی کرد، هر شب توی تختم
بشکن مرا، و هر پل ِ پشت سرم را
آلوده‌‌ی دست توام، لعنت به بختم!

نه... خر نخواهم شد! خبر دارم که مستی
با چادر مشکی بپوشان فکر من را
محکوم حبسم توی زندانی که داری
در من بُکُش حسّ زنی کامل شدن را

پک می‌زنی سیگار خود را، هیکلم را!
این قصّه از اول همین بوده، همین هست
حل می‌شوم در دود سیگارت همیشه
این «نیز» نگذشته‌ست، این بوده، همین هست!

بنفشه کمالی
@shereemroz

شعر امروز

19 Apr, 08:14


نـه فـقط از تو اگر دل بکنم می میرم
سایه ات نیز بیفتد به تنم می میرم

بین جان من و پیراهن من فرقی نیست
هر یکی را که برایت بکَنم می میرم

کاظم بهمنی
@shereemroz

شعر امروز

19 Apr, 08:13


شرجی شانه هام بوشهر است
چشم تو ابتدای خیسی ها
قلب من مهر آخرین سرباز
جلوی تیر انگلیسی ها

وسط ازدحام کارگران
بغلت کردم و تنم سِر شد
چاه کندند؛ چون نفهمیدند
از لبان تو گاز صادر شد!

سید مهدی موسوی
@shereemroz

شعر امروز

19 Apr, 08:11


گرسنگي ديگران براي ما كه نان نشد
هزار سال روزه ايم و نوبت اذان نشد
چقدر رد پاي كد خدا و دزد بي پدر-
و مادري كه گريه هاي او حريف خان نشد


درخت ها به ريشه ام شبي تبر گذاشتند


كنار هر قسم نشاني از دم خروس بود
كه سگ شدم به حال و روز گربه اي كه لوس بود
و اسم دخترانه اي كه عقد پير مرد شد
و ساقدوش محترم كه عاشق عروس بود


كلاه بوقي تو را سر پدر گذاشتند


كنار سفره از رژيم بي رويه چاق شد
و توبه كرد و پشت دست عده اي كه داغ شد
كه رفته رفته هر كجاي ادمك دراز شد
دروغ گفت انقدر كه اخرش الاغ شد


و بعد نام كوچك تو را كه خر گذاشتند


شبيه دلقكي كه گريه باورم نميكند
كه گوسفند بودم و كسي خرم نميكند
ميان تيترهاي روز/ ناله باورم شده
كه هيچكس نگاه چپ به كشورم نميكند


به خنده بر مناسبات جنگ اثر گذاشتند


به منطق نهفته در ميان حرف مفت ها
از ارتباط حق تو به گردنِ/كلفت ها
از انجماد يك نفر ميان سردِ/خانه ها
كسي به دست هاي سردِ مه گرفته گفت" هاااا"


و روي شانه هاي خالي از تو سر گذاشتند


كه سرنوشت حتمي گرسنه، انتظار شد
به احترام هر كسي كه خم شدم، سوار شد
سرم به نان-پنير-عشق و شعر هام گرم بود
كه نور انقلاب ما دچار انفجار شد


و خواستم كه زندگي كنم، اگر گذاشتند..

محمد بهروزی
@shereemroz

شعر امروز

19 Apr, 08:10


زاهدا وقتِ سحر گر که بخوابم به تو چه
پیرم و کم شده گر درصدِ آبم به تو چه*

پاسخم بر سخنِ "کیست خدایم" چه به تو
و جوابِ سخن "چیست کتابم" به تو چه

ناز شست ات که بهشتی شدی و حوریه را
به زمین خواهی زد؛ من و عذابم به تو چه

تو برادر، اخوی، سید و حاجی؛ چه به من؟
من که جنتلمن و آقا و جنابم به تو چه

با خدا از تو صمیمی ترم و نیست اگر
صورتم -مثل شما- پشتِ نقابم به تو چه

نه خداوند نیازی به عبادت دارد
نه جلوی دگران فکر ثوابم..! به تو چه

دوزخ اینجاست! همین جا که تو دکان داری
و خداوند اگر کرد کبابم به تو چه

تو خودت منتظر نهرِ شهراب و عسلی
موتوری بوده اگر پیکِ شرابم به تو چه

به حسابِ من همین جاست مکافات عمل
نادرست است اگر طرزِ حسابم به تو چه

مهدی صادقی مود
@shereemroz

*با افزایش سن، میزان ذخیره مایعات بدن کاهش می‌یابد

شعر امروز

19 Apr, 08:06


می خواهمت ، مانند معتاد خماری که...
مانند آزادی برای بی قراری که... 

می خواهمت ، از عشق کاری برنمی آید
مانند چشمی خیس در پشت قطاری که... 

می خواهمت ، در خنده های یادت افتادن
می خواهمت ، در گریه بی اختیاری که... 

می خواهمت ، در ضربه های سر به دیوارم
در خواندن امّن یجیب انتظاری که... 

می خواهمت ، اندازه سی سال تنهایی
سی سال پاییزم به دنبال بهاری که... 

من دلخوش پایان هر پاییز می مانم
روزی ' مرا در جوجه هایش می شماری ' که...

علی صفری
@shereemroz

1,325

subscribers

4,080

photos

2

videos