«بيدارى»

@shekohobidariroh


[خودشناسی، رشد و تعالی]

مطالبی که اینجا عنوان می‌شود برگرفته از مجموعه‌ای از یک «خرد بزرگ» است که اگر شما «جوینده» باشید به رشد «آگاهی‌تان» کمک خواهد ‌کرد.
نکته: برای درک مفاهیم عرفانی، صبور باشید و به خودتان زمان بدهید.
داوید

🎧 کانال دوم 👇
@b_i_d_a_r_i

«بيدارى»

22 Oct, 16:03


آیینهای مذهبی چگونه شکل می‌گیرند؟

بسیاری از مردمان مذهبی هستند که فقط بر اساس آیین‌ها و تشریفات مذهبی زندگی می‌کنند. ولی آنان هیچ‌چیز از دیانت نمی‌دانند. و تشریفات مذهبی و مقررات آن ابداً دیانت نیست.

دیانت حقیقی یک نوع زندگی کاملاً‌ متفاوت است ــ یک زندگی هشیارانه، زندگی عاشقانه، زندگی با مهربانی.

ولی اگر نگاهی به تمام دنیا بیندازی میلیون‌ها نفر را خواهی دید که به کلیساها و معابد و مسجدها و گورودواراها gurudwara می‌روند؛ دعا می‌کنند، چنین و چنان می‌کنند ــ تمامش آیین‌های مذهبی و ظاهری است و دیانت واقعی وجود ندارد.

* داستانی باستانی از هندوستان شنیده‌ام:
مردی پدرش مرده بود و مشغول مراسم سنّتی “شراد” Shraddh به همین مناسبت بود. شراد مراسمی است که وقتی پدر کسی از دنیا می‌رود آن را انجام می‌دهند و برای سفر او دعا و نیایش می‌کنند.
در طول این مراسم سگ خانگی آنان وارد اتاق نیایش شد. مرد که می‌ترسید آن سگ مراسم را بر هم بزند با شتاب او را گرفته و به ستونی در ایوان بیرونی زنجیر کرد.

سال‌ها بعد، وقتی این مَرد خودش مُرد، پسرش مراسم شراد را برای او انجام داد. او که نگران بود که مراسم را بخوبی و کامل و با جزییاتش انجام بدهد، به خیابان رفت و سگی را گرفت و در ایوان به زنجیر بست ــ زیرا به یاد آورده بود که باید این عملی بسیار مهم بوده باشد: “پدرم در وسط مراسم نیایش همین کار را کرده بود و وقتی سگ را بست خیلی خوشحال شده بود و دوباره به دعا پرداخت!”

در این زمان، خانواده‌ دیگر سگ خانگی نداشت و بنابراین او مجبور شد که به خیابان برود و یک سگ ولگرد را بیاورد. سگ را با دقت به همان ستون در ایوان بست و سپس با وجدانی راحت مراسم را تمام کرد. و این روش در طول قرن‌ها در آن خانواده جزو مراسم در آمد. در واقع، مراسم سگ مقدس یکی از مهم‌ترین اجزای این سنّت شده بود!

وضعیت اینگونه پیش می‌رود!
مردم در ناهشیاری زندگی می‌کنند.

پدران تو همین کارها را انجام می‌دادند، پدران آنان و پدرانِ پدرانشان هم همین کارها را می‌کرده‌اند.

و اینگونه است که هاله‌ای از تقدس اطراف آیین مراسم مذهبی را فرامی‌گیرد. تو نیز فقط آنها را تکرار می‌کنی و اهمیتی به معنی این‌ کارها نمی‌دهی!

#اشو
📚«الماس‌های بودا»
سخنان اشو از ۲۱ تا ۳۱ دسامبر ۱۹۷۷
مترجم: ‌م.خاتمی / مهرماه ۱۴۰۱
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh

«بيدارى»

22 Oct, 09:28


به دنیا کمک کنید تا بهتر شود. دنیا را درست همانطور که یافتید ترک نکنید ـــ آن را قدری بهتر کنید، آن را قدری زیباتر کنید.

بگذارید ترانه‌های بیشتری باشد، جشن‌های بیشتری وجود داشته باشد؛ بگذارید جنگ‌های کمتری باشند، سیاستمدارانِ جنگ‌افروز کمتری وجود داشته باشند؛ بگذارید عشق بیشتر و نفرت کمتری در دنیا باشد.

#اشو
📚«آموزش فراسو»
@shekohobidariroh

«بيدارى»

21 Oct, 17:56


ادامه

تو می‌توانی یک انسان اخلاقی، یک فرد خوب باشی؛ ولی با خوب‌بودن لزوماً نمی‌توانی انسان بادیانتی باشی.


انسان بادیانت [انسانی که به لحاظ درونی در حال رشد است] فقط نسبت به دیگران خوب نیست، فقط اخلاقی نیست ـــ بلکه شروع کرده به مراقبه‌گون‌زیستن.


تفاوت بین یک انسان خوب و یک انسان بادیانت این است که انسان خوب فقط توسط عقل زندگی می‌کند: فکر می‌کند، تامل می‌کند، سعی دارد با تفکر راه‌هایی پیدا کند و به این احساس می‌رسد که: “چون من وجود دارم، همچنانکه من حقِ وجود دارم، دیگران هم حق دارند که وجود داشته باشند؛ همانقدر که من دوست دارم آزاد باشم، دیگران نیز آزادی را دوست دارند.” این نظر عقلانی اوست. در مورد اینها فکر می‌کند. او انسان بادیانتی نیست؛ او فقط یک انسان بسیار هوشمند است، اما درکی از ناشناخته‌های زندگی ندارد. او فقط با شناخته‌ها در زندگی مرتبط است. ولی هنوز به فراسوی خوب و بد نرفته است.

یک 'برتراند راسل' انسان خوبی است،‌ انسانی اخلاقی است؛ ولی بادیانت نیست. هرآنچه را که به فکرش خوب می‌رسد، عمل می‌کند. ولی خوبی برای او بعنوان یک منطق و یک استنتاج آمده است ـــ نتیجه‌گیری تفکرات اوست.

اما انسان بادیانت نه‌تنها در اندیشه‌ی خوب است، بلکه با بودن در مرکزِ وجود، [با آگاهانه‌زیستن] او شروع به خوب‌بودن می‌کند؛ او شروع می‌کند به رشدکردن در مراقبه‌گون‌بودن.... و این فقط یک وضعیتِ خوب‌بودن نیست، اینطور نیست که فقط خوب باشی. آنوقت فقط توسط عقل خود حرکت نمی‌کنی، حالا شروع کرده‌ای تا توسط شهود خودت حرکت کنی.

اینک تو فقط یک سَر نیستی، بلکه به سمت قلب متمایل شده و در آن جهت حرکت می‌کنی.


#اﺷﻮ
📚«آموزش فراسو»
جلد ۱/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / مهر ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh

«بيدارى»

20 Oct, 16:32


افکار قدرتمند نیستند، شما قدرتمند هستید! ولی در ناآگاهی، شما قدرت‌تان را به افکار می‌بخشید و بعد از طریق همان افکار رنج می‌کشید.

به طور مثال اینگونه رخ می‌دهد که یک فکر پریشان ــ مربوط به گذشته و یا آینده ــ به سراغ شما می‌آید. شما به آن می‌چسبید، به آن بها داده و پروبال به آن می‌دهید... اکنون آن فکر کوچک قدرت گرفته و باعث نگرانی و اضطراب‌تان می‌گردد. و حتی از یک نگرانیِ ذهنی فراتر رفته، قدرتمندتر شده و باعث رفتارهای مخرب نسبت به خودتان و دیگری می‌شود.

وقتی که در مسیر آگاهی قدم می‌گذارید فقط مشاهده‌گر افکارتان می‌شوید، اما دیگر با افکارتان یکی نشده، آنها را جدی نگرفته و حتی به افکارتان لبخند می‌زنید. زیرا درک می‌کنید که شما و افکارتان از هم جدا هستید ــ شما افکارتان نیستید و این فقط یک وضعیت ناپایدار و در حال گذر است.

اساتید معنوی همواره تاکید دارند که فراموش نکنید: «شما همانند آسمان وسیعی هستید که افکار در آن، همچون ابرها در حال عبور و مرور هستند.»

شما آن آسمان بی‌کرانید و نه افکار در حال گذر!

داوید
@shekohobidariroh

«بيدارى»

19 Oct, 17:45


تقدس چیست؟
تقدس یعنی بودن در خود.

انسان معمولی بیرون از خودش است. او حتی لحظه‌ای هم در درونش نیست. او با همه هست، ولی با خودش نیست. همین جدا بودن از خویش، عدم قداست است.

بازگشت به خود، ریشه‌گرفتن در خویشتن، قداست است و علامتش آرامش و سرور و تمامیت است.

سنت فرانسیس همراه با مریدش لئو در راه بودند. آنان در راهِ 'سان مارینو' بودند که ناگهان دچار طوفان شدیدی شدند. باران به شدت می‌بارید و آنان کاملاً خیس و غرقه به گل بودند. شب داشت نزدیک می‌شد و آنان تمام روز را گرسنه بودند و از راه رفتن زیاد، رمق بر تن نداشتند. مقصدشان از آنجا بسیار دور بود و آنها تا نیمه شب به آنجا نمی‌رسیدند.

ناگهان سنت فرانسیس گفت:
“لئو! قدیس واقعی کیست؟ او کسی نیست که بتواند کوری را شفا بخشد، بیماری را نجات دهد یا حتی مرده‌ای را زنده کند. چنین کسی قدیس واقعی نیست...”

مدتی در سکوت گذشت. سپس فرانسیس ادامه داد: “لئو! قدیس واقعی کسی نیست که بتواند زبان پرندگان، درختان، سنگ‌ها و کوهستان‌ها را بفهمد. حتی کسی که دانش تمام دنیا را نیز گردآورده باشد، قدیس واقعی نیست...”

باز هم مدتی در سکوت گذشت و آنان در میان طوفان به پیشروی ادامه می‌دادند. اینک چراغ‌های سان مارینو از دور نمایان بود. سنت فرانسیس دوباره به سخنانش ادامه داد: “کسی که تمام دنیا را نیز رها کرده باشد، یک قدیس واقعی نیست...”

حالا لئو بیش از این نتوانست ساکت بماند و پرسید: “پس قدیس واقعی کیست؟!

سنت فرانسیس پاسخ داد: “به زودی به سان مارینو می‌رسیم و درب مهمانخانه را می‌زنیم. نگهبان خواهد پرسید: کیست؟ و ما خواهیم گفت: دو تن از برادران شما، دو سالک. آنگاه اگر او بگوید: «ای گداهای بی سروپای ولگرد، ای مهمان‌های ناخوانده، گم شوید! جای شما اینجا نیست»
و اگر او در را باز نکند و اگر ما که خسته و گرسنه و سراپا غرق گل هستیم تا نیمه‌های شب در بیرون بمانیم و باز در بزنیم و اگر این بار او با چماقی بیرون بیاید و بگوید «ای ولگردها مزاحم نشوید!..» اگر در این وضعیت، چیزی در درون ما تکان نخورد، اگر باز هم همه‌چیز آرام بود و اگر در آن مرد نیز چیزی جز الوهیت ندیدیم..، این است قداست واقعی.

#اشو
@shekohobidariroh

«بيدارى»

19 Oct, 09:07


این زن تنها کسی است که در این لحظه زندگی می‌کند.

«بيدارى»

18 Oct, 09:20


سخنرانی ۲۶ آگوست ۱۹۷۶

پرسش سوم:
در چند روز گذشته شما جوک‌هایی گفتید که من شوکه شدم!

خلاصه‌ای از پاسخ:
این پرسش از سوامی آناند پراشانتا است. خوب است، تبریکات برای تو. دست‌کم شوکه شدی، اتفاقی افتاد.

زمانی یک جوک را برای چهار نفر تعریف کردم. اولی هرگز آن را نشنید، در خواب بود. او یک پروفسور عالی‌مقام بود، در دانش خودش بسیار خفته بود. دومی آن را شنید ولی نتوانست درک کند. او یک سیاستمدار بود ـــ یک احمق. سومی آن را شنید، آن را درک کرد، ولی تفسیرش اشتباه بود ـــ او یک روانکاو بود. و در مورد چهارمی چیزی نمی‌توان گفت، زیر او سالها بود که مرده بود ـــ او یک کشیش بود.

پراشانتا شوکه شده است. خوب است، بسیار خوب. دست‌کم او خواب نبوده و نمرده است. زیرا نمی‌توانید یک انسان مرده را شوک بدهید. او جوک را فهمید. البته آن را بد تفسیر کرد.

شما با لایه‌های بسیاری از ضربه‌گیرها زندگی می‌کنید. نوعی شوک‌درمانی مورد نیاز است. آری، بسیار از جوک‌ها زمخت هستند ـــ بستگی به شما دارد. اگر ببینم که شما سخت خفته‌اید، باید که یک جوک بسیار زمخت به شما بگویم. راه دیگری نیست. یک جوک نرم فقط از روی شما عبور می‌کند. هیچ لرزشی به ستون مهره‌هایتان نمی‌اندازد.

ولی خوب است که دست‌کم یک نفر در اینجا در خواب نیست ـــ پراشانتا. ولی او برداشت غلطی داشت. این هم طبیعی است زیرا تفسیرها از ذهن خود شما می‌آید. او بد تفسیر کرد زیرا او فکر کرد که این جوک‌ها زمخت و نژادپرستانه هستند، زیرا بعنوان مثال من در مورد یهودیان زیاد جوک می‌گویم. اما آیا فکر می‌کنی که من با یهودیان مخالف هستم؟!

من عاشق یهودیان هستم! من خودم یک پیر یهودی هستم! پس برایم مشکل است که آنها را فراموش کنم. آنان زیباترین مردم روی زمین هستند برای همین جوک‌های زیادی در مورد آنان وجود دارد.

و این جوک‌ها وجود دارند زیرا یهودیان بسیار هوشمند هستند. شما در مورد یک قوم مشخص جوک می‌گویید زیرا نمی‌توانید با آنان رقابت کنید. آن جوک‌ها نوعی جبران هستند. یهودیان بسیار هوشمند هستند، یکی از هوشمندترین نژادهای دنیا، و هر کس در برابر آنها احساس ناکارآمدی می‌کند ـــ آنوقت با جوک‌ها انتقام می‌گیرید. جوک‌ها بسیار نشان‌دهنده هستند. آنها چیزی در مورد موضوع جوک نمی‌گویند، فقط چیزی در مورد کسی که آنها را درست کرده می‌گویند. هرکجا که یهودیان زندگی کرده‌اند مردم در موردشان جوک ساخته‌اند ـــ زیرا راه دیگری برای انتقام‌گیری وجود ندارد؛ در زندگی واقعی آنان بسیار برتر هستند. این همیشه اتفاق می‌افتد.

پس تفاسیر تو فقط تفسیرهای خودت است. ولی من می‌توانم این را درک کنم. زیرا این از ناهشیاری شما برمی‌خیزد.

بله، ‌هدف همین است که شما هشیار شوید. اگر شما هشیار باشید من دیگر برایتان جوک نخواهم گفت. وقتی احساس کنم که من خیلی دور رفته‌ام و شما در خود غرق شده‌‌اید، مجبورم که لطیفه‌ای بگویم ـــ تا شما تکان بخورید، ضربه‌ای بخورید؛ تا لرزشی به ستون مهره‌هایتان بیفتد و قدری هشیار شوید تا بتوانید به من گوش بدهید.

و البته تمام جوک‌ها شوکه‌کننده هستند؛ وگرنه جوک نیستند. اما تمام هدف این است که به شما ضربه بزند تا هشیار شوید.

#اشو
📚«آموزش فراسو»
جلد ۱/۴
مترجم: ‌م.خاتمی / شهریور ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh

«بيدارى»

17 Oct, 14:32


به ذهن همچون شبنم بیندیش.

شبنم بسیار شکننده است…. فقط برای لحظاتی زنده است. خورشید بامدادی می‌آید و شبنم بخار شده است. یک نسیم مختصر می‌آید و قطره‌ی شبنم سُر می‌خورد و رفته است. ذهن نیز چنین است:‌ هیچ چیز از واقعیت نمی‌داند، هیچ چیز از جاودانگی نمی‌شناسد. شبنم، یک پدیده‌ی متکی به زمان است. به ذهن همچون قطرات شبنم نگاه کنید. ولی شما به ذهن همچون دانه‌های مروارید یا الماس نگاه می‌کنید ـــ گویی که پایدار خواهد بود.

فقط ذهنت را تماشا کن.
حتی برای دو لحظه‌ی متوالی یکسان نیست. به تغییر ادامه می‌دهد، ذهن، یک جریان همیشه در تغییر است. یک لحظه چنین است و لحظه‌ی دیگر چنان است. یک لحظه در عشقی عمیق هستی، لحظه‌ی دیگر در نفرتی عمیق. یک لحظه شاد هستی، و لحظه‌ی دیگر بسیار غمگین هستی.


اگر به این ذهن بچسبی همیشه در آشوب باقی می‌مانی، زیرا هرگز قادر نخواهی بود در سکوت بمانی ـــ هر لحظه چیزی دیگر اتفاق می‌افتد. و تو هرگز قادر نخواهی بود هیچ طعمی از جاودانگی داشته باشی و فقط آن طعم است که رضایت‌بخش است. زمان، پیوسته در تغییر است.

#اشو
📚«الماس‌های بودا»
سخنان اشو / دسامبر ۱۹۷۷
مترجم: ‌م.خاتمی / مهرماه ۱۴۰۱
@shekohobidariroh

«بيدارى»

16 Oct, 16:18


دیانت حقیقی، یک دیدگاه فراعلمی است.

تو با مطالعه‌ی بذر و شکافتن و تحلیل‌کردنِ یک بذر نمی‌توانی چیزی از آن گُل بشناسی. می‌توانی برای هزاران سال آن بذر را تحلیل کنی، اما هرگز به رنگ‌های گل سرخ و نیلوفر و عطر آنان نخواهی رسید. هرگز نخواهی دانست که آن عطر در آن بذر پنهان بوده. تحلیل‌کردن و شکافتن بذر نمی‌تواند آن عطر را به مشام تو برساند.

مطالعه‌ی رفتار موش‌ها و سپس به کاربستن آن دانش روی انسان، فقط این را می‌گوید که انسان چیزی جز نوعی حیوان نیست، شاید قدری پیچیده‌تر،‌ ولی نه چیزی بیش از آن!

درک واقعی از انسان فقط با مطالعه‌ی بوداها، مسیح‌ها، کریشنا‌ها ـــ والاترین‌ها ــ ممکن است و نه با مطالعه‌ی موش‌ها.
با مطالعه‌ی قله‌هاست که خواهی دانست دقیقاً کی هستی؛ نه با پایین‌ترین مخرجِ مشترک‌ها، بلکه با والاترین تجلیات انسانی.


وقتی یک بودا را مطالعه می‌کنی، اشتیاقی عظیم در تو برمی‌خیزد تا به آن قله‌ها دست پیدا کنی. وقتی موش‌ها را مطالعه می‌کنی، دیگر اشتیاقی وجود ندارد. در واقع، فقط از آنچه که هستی احساس رضایت پیدا می‌کنی. در واقع بسیار راضی هستی که قدری از موش‌ها بهتری، قدری پیچیده‌تر و باهوش‌تر هستی! تو احساس رضایت پیدا می‌کنی، اما دیانت ناپدید می‌گردد.

دیانت در اشتیاق تو برای رسیدن به قله‌ها، برای دستیابی به اوج‌های غایی، برای به‌فعل‌درآوردن توان‌های بالقوه‌ی تو، زندگی می‌کند.
دیانت یعنی علمِ خودشکوفایی.

#اشو
📚«دامّا پادا: راه حق»
جلد نهم
مترجم: م.خاتمی / خردادماه ۱۴۰۰
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh

«بيدارى»

16 Oct, 15:30


انسان واقعاً متدین [انسان رشدیافته] کسی است که با درک شرطی‌شدن خود، آن شرطی‌شدن را در هم می‌شکند.

چنین انسانی به هیچ دین، به هیچ ملت و نژادی تعلق ندارد.

#کریشنامورتی
@shekohobidariroh

«بيدارى»

15 Oct, 07:45


«آموزشِ عشق‌محور»

ادامه


تمام آموزگاران ناراضی و شاکی هستند که دانشجویان هیچگونه فروتنی ندارند. ولی آنان چگونه می‌توانند انتظار فروتنی داشته باشند. وقتی به شاگردان آموزش می‌دهیم که از بقیه جلو بزنند، وقتی پرورش نفْس را به آنان آموزش می‌دهیم، فروتنی چگونه در آنان ایجاد خواهد شد؟ چنین انتظاری بسیار کاذب است. وقتی آنان از بقیه برتر باشند، فروتنی آنان از بین رفته و پر از نفْس و غرور هستند. و آنان که از غرور نفسانی رنج می‌برند نمی‌توانند هیچ چیزی را به درستی بیاموزند.

برای آموختن هر چیزی نیاز به فروتنی است. برای آموختن، «بی‌نفسی» ضرورت دارد.

ولی ما بی‌نفسی را تشویق نمی‌کنیم. ما، آنگونه که همیشه بوده، با گفتنِ “شما باید اول بشوید و حتما باید مدال طلا بگیرید؛ باید چنین و چنان بشوید”… آتش نفس را در آنان شعله‌ور می‌کنیم. آتش حسادت در ذهن آنان ایجاد می‌شود ـــ نفس آنان ترغیب می‌شود. پس چگونه می‌توانند موسیقی یاد بگیرند؟ چگونه می‌توانند ریاضیات بیاموزند؟ چگونه می‌توانند قوانین اساسی زندگی را بیاموزند؟ برای آموختن هر چیزی، یک ذهنِ غیرجاه‌طلب و غیررقابتی مورد نیاز است.

آری، برای آموختن موسیقی اساس و پایه‌ی دیگری وجود دارد و آن، عشق به موسیقی است، نه رقابت با کسی که موسیقی می‌داند. نه با رقابت با همشاگردی‌ها، بلکه با عشق، با صداقت و خوش‌بودن با موضوع یادگیری؛ اینها مورد نیاز هستند.

بهتر است عشق به ریاضیات را آموزش دهیم تا اینکه رقابت با سایرین که ریاضیات می‌آموزند. بهتر است که عشق به موسیقی را خلق کنیم تا اینکه رقابت با سایر دانش‌آموزان را آموزش دهیم. موسیقی را به سبب عشق به موسیقی می‌توان آموخت. هر چیزی وقتی به آن عشق بدهیم می‌تواند آموخته شود: فقط آنوقت است که یادگیری ممکن است. ولی ما عشق را آموزش نمی‌دهیم. نظام آموزشی ما هیچ ربطی به عشق ندارد.

بنابراین آنچه در واقعیت رخ می‌دهد این است که اگر در دانشگاه ادبیات خوانده باشید، پس از بیرون آمدن از دانشگاه به آموختن ادبیات ادامه نمی‌دهید، زیرا این رشته بقدر کافی شما را آزار داده و از آن کسل شده‌اید. اگر در دانشگاه شعر و شاعری آموخته باشید، عشق و خوشی شما برای شعر پیشاپیش از بین رفته است. دلیلش این است که شعر را در یک مسابقه‌ی نفْس‌ها مطالعه کرده‌اید، فقط برای قبولی در امتحانات و اول‌شدن آن را یاد گرفتید. هیچ عشقی برای شعر واقعاً خلق نشده بود.

بنابراین، واقعیت این است که نظام آموزشی، نبوغ فطری افراد را از بین می‌برد. افرادی که بدون ازدست‌دادن نبوغ خود از پیچیدگی‌های دانشگاهی بیرون بیایند، افرادی واقعاً شگفت‌انگیز هستند. زیرا بطور معمول نبوغ افراد در این روند از بین رفته و نابود می‌شود.

تمام اساس ساختار نظام آموزش ما نادرست است. زیرا خروجی این آموزش فقط می‌تواند رقابت، جاه‌طلبی و مسابقه باشد که طبیعتاً دنیایی پر از تضاد، جدال‌ها و مبارزات جاه‌طلبانه خلق می‌کند.

و این کودکان فردا بزرگ می‌شوند و خواهند جنگید. آنان در پوششِ جمعیت، جامعه، فرقه یا یک ملّت خواهند جنگید؛ زیرا باید از همه جلوتر باشند.

تمام کشورهای دنیا در حال جنگیدن هستند. چرا می‌جنگند؟ زیرا به کودکان چیزی بجز جنگیدن تدریس نمی‌شود. به آنان «عشق» آموزش داده نمی‌شود؛ حسادت و رقابت به آنان آموزش داده شده.

دو جنگ جهانی در این زمانه وجود داشته که در آن نزدیک به صد میلیون انسان کشته شده‌اند. باید چیزی اشتباه در نظام آموزشی وجود داشته باشد. این چه نوع تحصیلاتی است که در ظرف پنج یا ده سال مردم را قادر می‌سازد تا میلیون‌ها انسان دیگر را بکشند؟ چه نوع دانشجویانی از دانشگاه‌ها فارغ‌التحصیل شده‌اند؟ ذهن آنان چقدر مسموم شده است؟ چگونه ممکن است که در این دنیا جنگ‌ها پیوسته ادامه داشته باشند و دانشگاه‌ها نیز به رشد خودشان ادامه بدهند؟

اگر آموزش واقعی و دانشگاه‌ها حقیقی باشند، جنگ‌ها باید در دنیا ناپدید شده باشند. هیچ جنگی نباید وجود داشته باشد ـــ زیرا یک انسان تحصیل‌کرده چگونه می‌تواند بجنگد؟ آیا یک انسان بافرهنگ و متمدن می‌تواند بجنگد؟ می‌تواند کشتار کند؟ ـــ نه یکی دو نفر، بلکه میلیون‌ها انسان را!

ولی این کاری است که ما می‌کنیم. یک شاگرد خوب خواهد جنگید و به جنگ خواهد رفت! او نمی‌تواند از راهکارهایی که سبب جنگ می‌شوند آگاه شود، زیرا بذرهای جنگ در او کاشته شده‌اند. بذرهای جنگیدن با هر کس دیگر در او کاشته شده. در واقع، ‌او به جنگ علاقمند است، حتی از جنگیدن خوشحال می‌شود!

#اشو
📚«انقلاب در آموزش‌وپرورش»
گردآوری سخنان Osho اشو
بین سالهای۱۹۶۷ تا ۱۹۶۹
مترجم: ‌م.خاتمی / تابستان ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh

«بيدارى»

14 Oct, 08:42


ناامید نشو، فریب ذهنت را نخور. این جهان یک آشفته‌بازار نیست، هرچند که اینگونه به نظر می‌رسد!
این جهان، بسیار منظم‌تر و متفاوت‌تر از آن است که ذهن‌های کوچک ما به راحتی قادر به درکش باشد.

هر اتفاقی که در حال وقوع است یک برنامه‌ی منسجم در جهت رشد آگاهیِ فردی و جمعی بشر است.

داوید
@shekohobidariroh

«بيدارى»

13 Oct, 08:17


ادامه

تمام نظام تعلیم‌وتربیت ما بر محور جاه‌طلبی استوار است.

در این نظام چه چیزی به ما آموزش داده می‌شود؟ جاه‌طلبی را به ما آموزش می‌دهند. به ما مسابقه‌ای را آموزش می‌دهند که باید در آن از همه جلو بزنیم!

ما حتی در یک کودک خردسال در مهدکودک نیز این تشویش را خلق می‌کنیم که باید در کلاس، شاگرد اول بشود! در دنیا هیچ تشویشی بزرگتر از این وجود ندارد. تنها نگرانی این است که از همه پیشی بگیریم و همه را پشت‌سر بگذاریم.

کودک خردسال که به مدرسه می‌رود پر از نگرانی است. اگر شاگرد اول بشود پاداش می‌گیرد؛ اما اگر اول نشود تحقیر می‌گردد. اگر در امتحانات رفوزه شود مورد اهانت و تحقیر قرار می‌گیرد؛ اگر موفق شود توسط آموزگاران و والدین تشویق شده و پاداش می‌گیرد. ما رقابت را در او خلق می‌کنیم.

رقابت نوعی تب است. وقتی تب دارید انرژی افزایش پیدا می‌کند. می‌توانید تندتر بدوید، می‌توانید سریع‌تر دشنام بدهید، می‌توانید کارهایی بکنید که بطور معمول قادر نیستید انجام بدهید. در تب نوعی از شدت و سرعت وجود دارد.

و تمام سیستم آموزشی ما بر اساس این تبِ جلوترزدن از بقیه استوار شده. بنابراین نفْسِ کودکان برانگیخته می‌شود؛ آنان مشتاق “اول‌شدن” می‌شوند. آنان سخت کار می‌کنند، با تمام قوا. ولی برای چه؟ فقط برای اینکه رقابتی برای اول‌شدن وجود دارد. این تبِ رقابت گریبانگیر کودکان می‌شود. حتی پس از اینکه از حیطه‌ی آموزش بیرون بیایند، این تب پابرجا خواهد ماند.

آنان می‌خواهند خانه‌های بزرگتر بسازند، مغازه‌های بزرگتر داشته باشند و به مقامات بالاتر برسند. از یک کارمند جزء می‌خواهند به مدیریت اجرایی برسند؛ از یک مدیر اداره می‌خواهند به مدیریت کل برسند؛ از یک معاون وزیر می‌خواهند به مقام وزارت برسند. کسی می‌خواهد رییس‌جمهور کشور شود و یا چیزی دیگر...

بنابراین یک نوع مسابقه‌ی جنون‌آمیز برای کسی‌شدن و یا چیزی بودن در تمام زندگی‌شان جریان دارد. و در این مسابقه‌ی دیوانه‌وار تمام آرامش، انرژی و قابلیت زندگی آنان از بین می‌رود.

در آخر چه دستاوردی دارند؟
در انتها آنان به‌هیچ کجا نمی‌رسند. به هرکجا که برسند، ‌فردی را جلوتر از خودشان می‌یابند. و تا وقتی که کسی از آنان جلوتر باشد، آرامش نخواهند داشت. تاکنون هیچکس در دنیا نبوده که این تجربه را داشته باشد که از همه برتر است؛ همیشه کسی هست که از او جلوتر باشد.

دنیا بزرگ است و ما در یک دایره ایستاده‌ایم. در یک دایره چه کسی جلوتر و چه کسی عقب‌تر است؟ هر کسی از دیگری جلوتر است. و آنوقت این مسابقه ادامه دارد و ادامه دارد.

تاکنون هیچکس در دنیا از همه جلوتر نبوده است. ولی ما هنوز هم به کودکان می‌آموزیم که شاگرد اول شوند؛ ما دیوانگی را آموزش می‌دهیم. آنان تمام عمرشان را در این مسابقه به هدر خواهند داد.

تمام نظام آموزشی ما بر اساس حسادت و غبطه است. ما همیشه به مردم می‌گوییم “غبطه‌نخورید، خشن و حسود نباشید،” ولی تمام نظام پرورشی ما در حسادت ریشه دارد. ما یک کودک را نشان می‌دهیم و به بقیه می‌گوییم “ببینید او چقدر باهوش است و شما چقدر نفهم و خنگ هستید. مانند او باشید!” بنابراین غبطه‌خوردن و حسادت را به آنان می‌آموزیم.

ما در ذهن این کودکان چه چیزی خلق می‌کنیم؟ زهر حسادت را در آنان می‌ریزیم. ما به این کودکان عشق نمی‌دهیم. و این زهر در رگ‌های او و در ذهن برای تمام عمر جریان پیدا می‌کند.

کودک همیشه می‌خواهد از همه جلوتر باشد ـــ و تمام شوخی آن در اینجاست که هیچکس هرگز از همه جلوتر نبوده و در این جلوبودن هیچ شادی و خوشی وجود ندارد.

خوشی و لذت چه ربطی به جلوتربودن از دیگران دارد؟ آرامش چه ربطی می‌تواند با جلوتراز دیگران بودن داشته باشد؟
نه، این در اساس، آموزشِ نادرست است.

این جاه‌طلبی، و این سیستم آموزشی که حول جاه‌طلبی بنا شده، اشتباه است. اگر بخواهیم دنیای تازه‌ای بسازیم باید این مرکز را تغییر دهیم و یک مرکز جدید خلق کنیم.

این مرکز جدید چه می‌تواند باشد؟
مایلم به شما بگویم که جاه‌طلبی نمی‌تواند و نباید مرکزی برای تعلیم‌وتربیت باشد.

مرکز آموزش و یادگیری باید عشق باشد.

اما منظورم از عشق چیست؟
اگر بخواهیم موسیقی یاد بگیریم و اگر در این تلاش ما برای آموختن موسیقی سعی کنیم که نگذاریم کسی در موسیقی از ما جلوتر باشد…آیا می‌توانیم در چنین عجله و تب، موسیقی یاد بگیریم؟ اگر وارد این مسابقه برای جلوزدن از بقیه باشیم تا کسی به ما اهانت نکند و کسی اثبات نکند که ما ناموفق هستیم و کسی نیستیم، آیا می‌توانیم موسیقی یاد بگیریم؟ و آیا این عشق به موسیقی است یا عشق به نفْس؟

برای آموختن، تواضع ضرورت دارد. نظام آموزشی ما نفْس را پرورش می‌دهد، نه تواضع را.

#اشو
📚«انقلاب در آموزش‌وپرورش»
گردآوری سخنان Osho اشو
بین سالهای۱۹۶۷ تا ۱۹۶۹
مترجم: ‌م.خاتمی / تابستان ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh

«بيدارى»

12 Oct, 16:41


وقتی عمیق در خشم خود بنگری، خواهی دید که آن شخصی هم که او را دشمن می‌نامی، رنج می‌کشد.

به محض اینکه این را ببینی، ظرفیت پذیرش و شفقت‌داشتن نسبت به او در درونت به وجود می‌آید.

#تیچ_نات_هان
@shekohobidariroh

«بيدارى»

12 Oct, 15:13


فصل سوم

آموزشِ عشق‌محور

این سخنرانی با عنوان “جوانان و عصیان” در برابر دانشجویان انجام شده.


خوشوقتم از اینکه برای شما جوانان و دانشجویان صحبت می‌کنم. نخستین چیزی که در مورد جوانی به ذهن من می‌آید چیزی است که امروز مایلم با جزییات برای شما بگویم.

برای سالخوردگان «گذشته» وجود دارد؛ گذشته‌ای که رفته است و تمام دنیای آن در پشت‌سرشان است. کودکان تصوراتی در مورد «آینده» و خواسته‌هایشان برای آینده دارند؛ مردمان سالخورده در مورد گذشته فکر می‌کنند و نگرانش هستند. اما برای جوانان، نه گذشته وجود دارد و نه آینده؛ برای آنان فقط زمان حال وجود دارد.

اگر جوان باشید، و واقعاً فقط وقتی می‌توانید چنین باشید که بتوانید در زمان حال زندگی کنید. اگر در ذهن شما افکاری در مورد گذشته باشد، شروع به پیرشدن کرده‌اید. اگر تخیلاتی در مورد آینده در ذهن شما جریان دارد، هنوز یک کودک هستید.

جوانی نقطه‌ی تعادلِ میانی است: وقتی که ذهن در موقعیتی هست که نه گذشته و نه آینده وجود دارد. وقتی به درستی در زمان حال زندگی کنیم، ذهن جوان، تازه و سرزنده است. حقیقت این است که هیچ چیز دیگر بجز زمان حال وجود ندارد. گذشته و آینده وجود ندارند. فقط زمان حال وجود دارد.

چند نفر هستند که در زمان حال زندگی می‌کنند؟ من کسی را که در لحظه‌ی حال زندگی کند، جوان می‌خوانم. کسی که به این توانایی دست یافته باشد که در زمان حال زندگی کند، ذهنی جوان دارد؛ نه پیر است و نه کودک.

ولی آنچه که بیشتر رخ می‌دهد این است که مردم مستقیماً از کودکی به پیری حرکت می‌کنند؛ فقط افراد بسیار معدودی به جوانی دست می‌یابند.

فرد الزاماً دوران جوانی را طی نمی‌کند. بااین‌حال، جالب این است که کسی که واقعاً جوان بشود، پیر نمی‌شود، زیرا کسی که راز جوان‌ماندن را شناخته باشد، پیر نمی‌شود. بدن پیر خواهد شد، شامل مرور زمان شده و درخواهد گذشت، ولی ذهن پیوسته جوان و تیز باقی می‌ماند.


پس نخستین نکته‌ای که مایلم به شما بگویم این است که فقط به این دلیل که سنّ شما بین سنّ یک کودک و مردم سالخورده است خودتان را جوان ندانید! فقط به دلیل سنّ، شما یک جوان نیستید. جوان بودن یک واقعه‌ی عمیق است.


به من گفته شده که شما دانشجو هستید. این را نیز من نمی‌بینم، زیرا اگر در این دنیا دانشجویان وجود داشتند، مقدار زیادی دانش وجود می‌داشت. اما فقط جهل است که افزایش پیدا می‌کند. تعداد دانشجویان افزایش پیدا می‌کند، تعداد دانشگاه‌ها بیشتر می‌شود، ولی دنیا بدتر و بدتر می‌گردد. اگر دانش افزایش پیدا می‌کرد، آنوقت دنیا واقعاً بهتر می‌بود.

دانشگاه‌ها بیشتر می‌شوند و کتابهای بیشتری منتشر می‌شوند. گفته می‌شود که در دنیا هر هفته پنج هزار کتاب چاپ می‌شود. کتاب‌ها و دانشجویان از نظر کمّی اضافه می‌شوند، تعلیم‌وتربیت در حال توسعه است، ولی دنیا بدتر می‌شود!

اگر در این دنیا جنگ‌ها خشن‌تر شده و نفرت بیشتر پراکنده می‌شود و حسادت و رقابت در حال افزایش است، باید چیزی در اساس به‌خطا رفته باشد. در این موقعیت، مسئولیت واقعاً بر دوش کسانی است که با آموزش سروکار دارند ـــ آموزگاران و دانشجویان.

در طول پنج‌هزار سال گذشته انقلاب‌های بسیاری وجود داشته‌اند ــ اقتصادی و سیاسی ـــ ولی تاکنون هیچ انقلاب اساسی در سیستم آموزشی در دنیا اتفاق نیفتاده است. اینک بهتر است روی این موضوع تامل کنیم که بدون یک انقلاب در سیستم آموزشی، آیا هیچ امکانی برای انقلاب در فرهنگ انسانی وجود دارد یا نه؟ این امکان ندارد، زیرا نظام آموزشی ساختاری را در ذهن شما خلق می‌کند که آزادشدن از آن برایتان تقریباً‌ غیرممکن است.

یک دانشجو به مدت پانزده تا بیست سال آموزش می‌بیند که در این مدت ساختار ذهنی او تثبیت می‌شود. پس از آن آزادشدن از آن ساختار بسیار دشوار است، مگر اینکه فرد ماجراجو و باشهامت باشد.

آیا در ساختاری که به ما آموزش می‌دهند چیزی اشتباه وجود دارد؟ البته که باید اشتباه باشد زیرا بازده آن اشتباه است ـــ و این بازده و نتیجه است که تعیین می‌کند آیا چیزی درست است یا نادرست. کودکانی که از نظام آموزشی بیرون می‌آیند، انسان‌های منحرفی بیرون می‌آیند.

منظورم این نیست که به شما بگویم نظام آموزشی باستانی بهتر است و ما باید به آن بازگردیم. در زندگی هیچ بازگشتی وجود ندارد. در گذشته نیز نظام آموزشی در اساس درست نبود. اگر چنین بود، سیستم فعلی نادرست از آن بیرون نمی‌آمد. در گذشته اشتباه بوده و اکنون هم اشتباه است. فقط از اشتباه است که اشتباه بیرون می‌آید.

و به شما می‌گویم که دقیقاً اشتباه در کجا بوده.
آن محور و مرکز که نظام آموزشی حول آن حرکت می‌کند اشتباه است. تمام آموزش‌ها به سبب همین مرکز نادرست ـــ که جاه‌طلبی است ـــ به خطا رفته.

#اشو
📚«انقلاب در آموزش‌وپرورش»
گردآوری سخنان Osho اشو
بین سالهای۱۹۶۷ تا ۱۹۶۹
مترجم: ‌م.خاتمی / تابستان ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh

«بيدارى»

11 Oct, 15:11


خودت را با زندگى در لحظه‌ی حال درآميز.
آينده از خودش مراقبت خواهد كرد.

#رامانا_ماهاراشى
@shekohobidariroh

«بيدارى»

10 Oct, 17:19


فقط اهالی دل در این کانال دوام می‌آورند.

❤️❤️

«بيدارى»

10 Oct, 17:15


بودا بارها و بارها در مورد نور و تاریکی سخن می‌گوید؛ بنابراین این دو واژه باید درک شوند. البته این‌ها تمثیل هستند.

بودا باید از تمثیل استفاده کند. تمام بوداها،‌ تمامی بیدارها، مجبورند از تمثیل‌ها استفاده کنند. زبان معمولی کفایت نمی‌کند، بسیار ناقص است. وقتی شروع می‌کنی به بیان چیزی در مورد درون، مشکل را احساس خواهی کرد. زبان، واژه‌ای برای آن ندارد؛ یا اگر داشته باشد آن‌ها بسیار کوچک‌اند و آن تجربه‌ی درونی بسیار بزرگ. پس آن تجربه نمی‌تواند در آن کلمات جا بگیرد؛ بنابراین آنان از تمثیل استفاده می‌کنند.

یک تمثیل را همچون انگشتی ببین که ماه را نشان می‌دهد. به معنی ظاهری کلمات نچسب؛ وگرنه دچار مشکل خواهی شد زیرا در آن‌صورت فقط سوءتفاهم خواهی داشت. یک تمثیل مانند یک شعر است و نه یک نثر. باید قدری شاعرانه باشی تا آن را درک کنی.

وقتی بودا از واژه‌ی “نور” استفاده می‌کند، منظورش وضعیت بی‌ذهنی است؛ زیرا وضعیت بی‌ذهنی سرشار از نور است: گویی هزاران خورشید همزمان در روح تو طلوع کرده است.

و هرگاه بودا می‌گوید “تاریکی” منظورش وضعیت ذهن است. ذهن تاریک است؛ شبی تاریک است و حتی اشعه‌ای از نور وجود ندارد.

و ما همگی در ذهن زندگی می‌کنیم؛ همگی در شب تاریک زندگی می‌کنیم و هیچ ایده‌ای از طلوع نداریم زیرا هرگز از ذهن بیرون نمی‌رویم. ما به ذهن می‌چسبیم. کوری ما همان ذهن ماست.

انسان فقط وقتی چشم دارد که به ورای ذهن رفته باشد. آنوقت چیزها را همانگونه که هستند می‌بیند.

ذهن تحریف می‌کند. ذهن هرگز اجازه نمی‌دهد که واقعیت را همانگونه که هست ببینی؛ فرافکن می‌کند. ذهن اجازه نمی‌دهد تا تمام واقعیت به قلب تو نفوذ کند. فقط دو درصد اجازه می‌دهد؛ نودوهشت درصد مردود می‌شود. و این دودرصدی هم که اجازه یافته، به هزار و یک شیوه تحریف می‌شود ــ‌ تفسیر شده و رنگ می‌گیرد ـــ و تا وقتی که به تو برسد دیگر واقعی نیست. پس تو در یک دنیای بسیار غیرواقعی زندگی می‌کنی. اگر در ذهن زندگی کنی در رویاها زندگی می‌کنی، در خواب زندگی می‌کنی.

پس وقتی بودا می‌گوید “تاریکی”، منظورش حالت ناهشیاری است، یک وضعیت مکانیکی که در آن عمل می‌کنی ولی هشیار نیستی که چه می‌کنی؛ حالتی که در آن حرکت می‌کنی، ولی حرکات تو کیفیت هشیاری را ندارند: حرف می‌زنی، گوش می‌دهی، می‌خوری و به خواب می‌روی؛ ولی همچون یک زامبی یا آدم ناآگاه... تاریکی این است.

وقتی شروع کنی به بیشترهشیارشدن از کارهایی که می‌کنی، از افکارت و از احساسات خودت، وقتی بیشتر و بیشتر هشیار می‌شوی، نور بیشتر و بیشتری در تو نفوذ می‌کند. وقتی صددرصد هشیار باشی، پر از نور هستی. این دقیقاً‌ معنی واژه‌ی “اشراق” enlightened است. واژه‌ی روشن‌ضمیر ترجمه‌ای است برای واژه‌ی بودا. بودا یعنی کسی که به روشنی رسیده، فرد بیدار، انسان هشیار.

به تو گفته شده که اگر ترک دنیا کنی، به لذات بهشت دست خواهی یافت. به تو گفته شده که اگر دنیا را ترک نکنی در جهنم از عذاب ابدی در رنج خواهی بود!

بسیاری از مردم از جهنم وحشت دارند و مردمان بسیار دیگری طمع بهشت را دارند و این دو، ترک دنیا می‌کنند. این یک عمل کاملاً اشتباه است.

هر عملی که از روی ترس و طمع انجام بدهی باید که اشتباه باشد زیرا ترس و طمع، حالاتِ ناهشیاری هستند. به ‌سبب «ترس» رویاهای جهنم را دیده‌ای و به سبب «طمع» رویای بهشت را ساخته‌ای!

جهنمی وجود ندارد. بهشتی وجود ندارد. اینها همه رویا هستند. وقتی ابداً‌ رویا نبینی، وقتی که خواب از بین رفته باشد و تو بیدار باشی، نه بهشتی هست و نه جهنمی. این حالت را بودا “رهایی” می‌خواند: رهایی از طمعِ بهشت، رهایی از ترسِ جهنم.

#اشو
📚«دامّا پادا / راه حق»
تفسیر سخنان بودا
جلد نهم
مترجم:‌ م.خاتمی / خردادماه ۱۴۰۰
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh