که حکمِ آسمان این است اگر سازی و گر سوزی
«یارِشیرینِ» شمع، همان انگبین است که درموم وجود داشته و شاعر سوز و گدازِ شمع را اکنون نتیجهٔ جدایی از آن یار شیرین میداند.
به اعتبار انس و الفتی که حافظ با سعدی داشته، بهتر آن است که بگوییم حافظ این تصویر را مستقیماً از سعدی و از این داستان بوستان گرفته است؛
شبی یاد دارم که چشمم نخفت
شنیدم که پروانه با شمع گفت
که من عاشقم گر بسوزم رواست
تو را گریه و سوز باری چراست؟
بگفت ای هوادارِ مسکینِ من
برفت انگبین، یار شیرین من
چو شیرینی از من به در میرود
چو فرهادم آتش به سر میرود
تصویری که سعدی از شمع و جدایی او از «یارِ شیرین» انگبینش به گونهٔ فرهاد داده است، به احتمال قوی متاثر است از این ابیات اثیرالدین اخسیکتی(متوفی قبل از ۵۷۹ هجری) که در غزلی خطاب به شمع گفته است:
ای شمعِ زرد روی که با اشک دیدهای!
سر خیلِ عاشقانِ مصیبت رسیدهای
فرهاد وقتِ خویشی، می سوز و میگداز
تا خود چرا ز صحبت شیرین بُریدهای
یک شب سپندِ آتش هجران شوی چه باک؟
شش مٓه وصالِ دوست نه آخر تو دیدهای؟
یاری به باد دادهای ار نی، چرا چو من
بی رنگ و اشکبار و نزار و خمیدهای
که تمام ابیات پانزده گانه ی این تغزل، در باب شمع است و سپس مدیح یکی از بزرگان آلِ خجند، شاید بعد از لغزِ شمع منوچهری، این وسیع ترین توصیف شمع در ادبیات فارسی باشد.
مولانا نیز بدون در نظر گرفتنِ رابطه فرهاد و شیرین، مانندِ حافظ، نفسِ جدایی از یار شیرین را، در این تصویر شمع مورد نظر داشته است:
آن شمع که میسوزد، گویم ز چه میگرید؟
زیرا که ز شیرینش در قهر جدا کردی.
این کیمیای هستی، شفیعیکدکنی، تهران: نشر سخن، ۱۳۹۶، جلد اول، ص ۱۲۰_۱۱۸
C᭄❁࿇༅══════┅─
@saadieshiraz
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─