ساکورای‌ِسرخ؛

@redamiin


میان استخوان‌های خُرد شده‌ایم؛اما امید تقلا می‌کند برای روئیدن.

ساکورای‌ِسرخ؛

20 Oct, 14:56


ساکورای‌ِسرخ؛ pinned «این پیامو فور کنید عدد بزارید فور کنم. اینجا برسه 2025»

ساکورای‌ِسرخ؛

20 Oct, 14:56


این پیامو فور کنید عدد بزارید فور کنم.
اینجا برسه 2025

ساکورای‌ِسرخ؛

18 Sep, 20:49


برام امن نبود که عاشقت بشم
عاشقِ تو شدن مثل رقصیدن کنار صخره بود
میدونستم که اگه یه قدم دیگه بردارم سقوط میکنم‌.

ساکورای‌ِسرخ؛

01 Sep, 20:52


تا تکلّمِ تو؛بوسه‌گاهِ مَن.

ساکورای‌ِسرخ؛

01 Sep, 20:52


امشب منم مثل آسمون یه رختِ سیاه پوشیدم
منم داغدارم...داغدار کسی که خودم کشتمش

"داغدارِ جگر‌گوشه‌ام"
داغدار تویی که میخواستم دوستت داشته باشم و هربار پشیمونم کردی
داغدار تویی که میخواستم برات امن‌ترین باشم و هربار بهم ثابت کردی که تو فقط یه کلبه‌ی متروکه‌ای
تویی که به هربهونه‌ای منو پس زدی
تویی که باید نزدیک‌ترین به من می‌بودی و نبودی

منو ول کردی میون ترس‌ها و حسرت‌هام،سهمِ منو خرجِ یکی دیگه کردی...
من نمیخواستم ازت دور بشم
اما تو خیلی وقته منو از خودت دور کردی
حتی مهربونیت هم بی‌رحم بود
؛غمزادِ من.

ساکورای‌ِسرخ؛

06 Aug, 20:37


روی ملحفه‌های سردِ تخت دراز کشیده بود و به مردی که با خونسردی لباس‌هاش رو میپوشید نگاه می‌کرد
"_خاطره‌هایی که داری خاطره‌‌های خوبی هستن؟
+آره...قطعا خاطره‌های خوبین،و با آدم‌های خوب."

خوب؟خیره به زخم‌های عمیقِ روی دستش صدای فریاد های قلبش رو توی باتلاق مغزش خفه کرد.
پشت هرکدوم از اون زخم‌ها یه یه خاطره قدیمی خوابیده بود
یه داستانِ واقعی از نافرجامی‌ها
پشت هرکدوم از اون زخم‌ها یه اعتمادِقوی شکسته بود
یه آدم فراموش شده پشت اون زخم‌ها جا خوش کرده بود
آدمِ‌ فراموش شده با خاطراتِ محو...
با شنیدن صدای مرد از دنیای مه‌آلود توی سرش بیرون میاد
مرد از جیب کتش یه پاکت بیرون میاره و روی میزِ بغل تخت میندازه
خیره به بدن لخت و زخمی دختر، پوزخندی میزنه و از اتاق بیرون میره و سکوت خونه رو با صدای قدم‌هاش میشکنه
"من دوستت دارم...بزار کنارت بمونم و دوستت داشته باشم
تو منو به مسیری بردی که آخرش فقط به تو می‌رسید
بهم این اجازه رو بده که تا پایان زندگیت کنارت باشم..."

دختر با بدن دردمندش کنترل تلویزیون رو برمیداره و دوباره خونه رو به سکوتِ تلخِ همیشگیش دعوت میکنه....