که در آسمان بر پا میشود
اعتراف میکنم
دوستت دارم چنین بیتابانه
زیرا میسوزانی و دندان بر تن فرو میکنی
زندگیِ پُررازِ ما
راهی جدا از هم میگیرد در سیاهی جادهها
وسوسهی تو از یکسو
و سرنوشت سیاه، از سویی دیگر
از تو، ای شیطان دماغ عقابیام
با تمامی دل پوزش میخواهم
گویی بر تابوتت خم شده باشم
میدانم دیگر دیر شده است برای نجات تو.
مارینا تسوِتایوا
سودای کولیوار
ترجمهی احمد پوری