اشوosho

@oshoe


لینک اینستاگرام اشو
https://instagram.com/oshoiran?igshid=cmbbvheoss2d

اشوosho

21 Oct, 08:54


بامدادان كه خورشيد در حال طلوع است، همه بيقرارند؛
باید بمانند پرندگان و درختان به رقص و آواز در آمد.
ترانه خوش آمد گويی است، زيباترين ترانه، زيرا روز آغاز شده است.

ديروز را هدر داده ايم، همه ديروز را، اما
به ما فرصتی ديگر داده شدە تا دوباره تلاش كنيم. تا زندگی كنيم. تا شاد باشيم.  تا كامل باشيم
.

اساسی‌ترين نياز امروز، تولدی انسانی جديد است.
كهنه به پايان رسيده، از پا افتاده و به مصرف رسيده است.
ما جسد كهنه و قديمی را با خود حمل می‌كنيم.
بايد اين جسد را سوزاند.
بايد با او وداع گفت و از او خداحافظی كرد.
مراقبه و نيايش، تو را به آغازی تولدی تازه، تولدی درونی رهنمون می‌كند.
آغاز سپيده دم درون.
تنها از طريق مراقبه می‌توان از خواب بيدار شد و روزی تازه را ازسر گرفت.

#اشو
@oshoe

اشوosho

13 Oct, 17:30


درطول سه‌هزار سال گذشته، پانزده‌هزار جنگ بین انسان‌ها درگرفته
پانزده‌هزار جنگ در سه‌هزار سال؟!
حتی فکرکردن به آن چقدر ناخوشایند است. اینهمه جنگ نمی‌تواند بدون دلیل وجود داشته باشد
هر سال پنج جنگ؟!
این چه چیزی را نشان می‌دهد؟

من تاریخ بشریت را به دو بخش تقسیم می‌کنم: یکی دوران جنگ و دیگری دوران آمادگی برای جنگ
ما واقعاً هیچ دوران صلحی را تجربه نکرده‌ایم. در اساس مسئولیت این وضعیت، به تقسیم انسانها به بخش‌های زیاد بازمی‌گردد
و چه کسی بشریت را تقسیم کرده است؟
آیا ادیان رسمی نیستند، ایدئولوژی‌ها، نظریه‌ها و فرقه‌ها مسئول چنین تقسیم‌شدگی‌هایی نیستند؟
آیا ملیت و ملیّ‌گرایی و زندان‌های ایدئولوژی بشر را تقسیم نکرده‌اند؟
عمدتاً مذاهب و ادیان انسان‌ها را تقسیم و از هم جدا کرده‌اند.

در پشت تمام تضادها و نزاع‌ها “ایسم”‌ها وجود دارند
چه این “ایسم”ها مذهبی باشند و چه سیاسی؛ اینها تولید تضاد می‌کنند که در نهایت به جنگ‌ها منتهی می‌گردد.
حتی امروزه شوروی کمونیست و آمریکای دموکراسی به دو مذهب تبدیل شده‌اند: مانند جنگ بین دو مذهب شده است
ولی من می‌پرسم که آیا ممکن نیست که این تقسیمات بشری را، که براساس این افکار شکل گرفته، متوقف ساخت؟ آیا درست است که بخاطر یک امر غیراساسی، مانند فکر و عقیده، ما دست به کشتار انسان‌ها بزنیم؟
آیا درست است که فکر شما و فکر من باید قلب‌هایمان را دشمن همدیگر کند؟

آدلف هیتلر در جایی گفته است که اگر هر نژادی بخواهد متحد شود؛ ضرورت دارد که نفرت نسبت به نژاد دیگر خلق شود. او نه‌تنها این را گفت، بلکه به آن عمل کرد و آن را موثر و کارآمد یافت.

تمامی تبه‌کارانی که این دنیا را مسموم ساخته‌اند این روش را موثر یافته‌اند
با شعار “اسلام در خطر است،” می‌توان مسلمانان را متحد کرد و با شعار “هندویسم در خطر است” هندوها را می‌توان متحد کرد
خطر تولید ترس می‌کند و درنتیجه نفرت از کسانی که سبب ترس ما هستند ایجاد می‌شود
بنابراین تمام اتحادیه‌ها و سازمان‌ها بر اساس نفرت و ترس شکل گرفته‌اند. بنابراین درحالیکه تمام ادیان از عشق صحبت می‌کنند چون نیاز به وحدت دارند، در نهایت از نفرت کمک می‌گیرند! آنگاه عشق فقط حرف بیهوده است و نفرت پایه و اساس می‌گردد.

پس آن دیانت که من از آن سخن می‌گویم در مورد هیچ اتحادیه یا سازمان نیست،
یک جستار معنوی است
یک تجربه‌ی فردی است که علاقه‌ای به جمع‌آوری نفرات و پیروان ندارد

درواقع، تجربه‌ی معنوی در اساس فردگرا است.

و تمام سازمان‌ها بر اساس نفرت پایه‌گذاری شده‌اند
نفرت چه ربطی می‌تواند با دیانت و معنویت داشته باشد؟
هرآنچه که بین من و شما نفرت ایجاد کند نمی‌تواند مذهبی باشد. فقط هرچه که بین من و شما عشق ایجاد کند می‌تواند معنوی باشد

به‌یاد بسپارید:
هرآنچه که انسان را از انسانی دیگر جدا می‌کند، چگونه می‌تواند انسان را به خداوند وصل کند؟
این غیرممکن است. ولی آنچه ما مذهب می‌خوانیم ما را تقسیم می‌کند
با اینکه این به‌اصطلاح ادیان در مورد عشق صحبت می‌کنند، در مورد اتحاد همگان و برادری حرف می‌زنند؛
عجیب است که این فقط یک حرف باقی می‌ماند؛ و هر عملی که انجام می‌دهند دشمنی و نفرت را منتشر می‌کند. مسیحیت در مورد عشق حرف می‌زند، ولی هیچکس مانند مسحیان آدم نکشته است
شاید چیزهای خوب در پنهان‌کردن چیزهای بد ابزارهای مناسبی هستند!
اگر بخواهی آدم بکشی، می‌توانی به آسانی با نام عشق چنین کنی!
اگر کسی بخواهد خشن باشد، می‌تواند به آسانی در محافظت از عدم خشونت به خواسته‌اش برسد
اگر بخواهم شما را بکُشم، می‌تواند به آسانی بخاط خیر خودتان این کار را بکنم زیرا در اینصورت شما خواهید مرد ولی من گناهکار شناخته نمی‌شوم. آنوقت شما خواهید مرد، کشته خواهید شد و شکایت نخواهید کرد!

گفته شده که انسان حیوانی روشنفکر است؛ پس طبیعتاً، هرکاری که بخواهد بکند یک راه روشنفکرانه برای انجامش پیدا می‌کند
شاید شیطان به او مشورت داده که یک شعار خوب برای تبه‌کاری‌هایش انتخاب کند!
عمل هرچه شیطانی‌تر باشد، شعار باید بهتر باشد!

#اشو
@oshoe

اشوosho

12 Oct, 17:45


از جنون خاص و ویژه بودن دوری کن.
در زندگی ات کاملا معمولی باش، ولی آگاهی و گوش سپردن را چاشنی آن کن.
بخواب، بخور، کار کن، عشق بورز، نیایش کن، به مراقبه و مکاشفه بنشین، ولی هیچگاه تصور نکن آدم خاصی شده ای و یا کار ویژه ای انجام میدهی. در چنین معمولی بودنی است که به خواص میپیوندی.

#اشو
@oshoe

اشوosho

08 Oct, 17:30


عاشق باش، نه عاشق شخصی معين،
فقط عاشق باش
بگذار عشق كيفيت وجود تو باشد،
نه فقط رابطه تو با شخصی معين،
زيرا هرگاه عشق به رابطه تبديل شود، تنها يک نفر را در بر می‌گيرد نه كل عالم را، معامله ای بس خطرناک است برگزيدن يک نفر و مستثنی كردن كل عالم، در جايی كه كل عالم متعلق به توست و تو متعلق به آن
كل عالم پيوسته عشقش را بر تو جاری می‌سازد و پاسخ ندادن به آن بسی ناسپاسی است.
عاشق خورشيد باش! عاشق ماه، ستارگان، درختان، كوه‌ها، انسان‌ها، حيوان‌ها. فقط يک عاشق باش
و بگذار كل، معشوق تو باشد.
اين همان چيزی است كه تو را ديندار می‌كند.
آنگاه كه عشق تو در همه فضا گسترده شود و هيچ حد و مرزی نشناسد،
آنگاه كه هيچ چيز نتواند عشق را محدود سازد
آنگاه كه عشق تو بر هيچ چيزی متمركز نيست و فقط حالتی از بودن است
آنگاه عشق عبادت است، مراقبه است
و آنگاه عشق رهايی بخش است.

#اشو
@oshoe

اشوosho

07 Oct, 17:30


شما موجود كاملا آزاد هستيد؛
عاری از هرگونه محدوديت،
تمام محدوديتها‌، كاذب هستند
به همين دليل است كه فقط در عشق، سالم و كامل می‌شويم؛ زيرا عشق تمام محدوديت‌ها و عنوان‌ها را می‌زدايد. شما را طبقه بندی نمی‌كند. شما را همان‌گونه كه هستيد، می‌پذيرد
هيچكس به راستی بيمار نيست
در واقع، ‌جامعه بيمار است و مردم قربانی جامعه بيمار هستند
جامعه نياز به درمان دارد. افراد جامعه فقط به عشق نياز دارند. جامعه بيمار است و نيازمند درمان. افراد جامعه رنج می‌برند،‌ ولی نمی‌توانيد جامعه را دستگير كنيد. جامعه نامريی است. وقتی می‌كوشيد جامعه را دستگير كنيد، ‌فردی را به جای آن می‌يابيد و او مسئول می‌شود. در حاليكه او هم خود قربانی است و رنج می‌برد. آن شخص نيازمند درک و همدلی است نه درمان؛‌
او نيازمند عشق است. جامعه شناخت و دركی به او نداده است. جامعه به او عشق نداده است. جامعه در عوض، زندان و زنجير به او داده است. او را بايگانی كرده، طبقه بندی و عنوان گذاری كرده است:
« اين تو هستی، ‌اين هويت توست. »

شما آزاديد و هويتی نداريد.
اين زيبايی و شكوه شماست
نمی‌توان گفت شما چه كسی هستيد. تصميم میگيريد هر لحظه چگونه باشد؛‌ اصلا باشد يا نباشد. هرلحظه تصميم تازه ای وجود دارد؛ ‌زندگی تازه منتشر میشود. يک گناهكار در عرض يک لحظه میتواند پاک و مطهر شود.
فردی پاک و مطهر مي تواند در يك لحظه، فردی گناهكار شود. بيمار میتواند سالم شود و سالم میتواند بيمار شود
فقط تغيير دادن تصميم، ‌نگرش و شناخت،‌ همه چيز را تغيير میدهد.

#اشو
@oshoe

اشوosho

06 Oct, 17:30


یکی از اساسی ترین توهمات آدمی
این است که:
گمان می کند عشق را می شناسد
به همین سبب از تجربه ی عشق عاجز است

هر کسی می پندارد که می داند عشق چیست، بنابراین نیازی به تجربه ی آن احساس نمی کند
به همین دلیل عشق با دنیای ما قهر کرده است
ما با عاشقانی روبروییم که از عشق تهی اند
والدین تظاهر می کنند که
فرزندانشان را دوست دارند
شوهران تظاهر می کنند
همسران تظاهر می کنند
تظاهر و تظاهر
البته هیچ کس به عمد این کار را نمی کند. بسیاری از آن ها نمی دانند که چنین می کنند
ای کاش از همان ابتدا آدم ها می آموختند که:
عشق برترین هنر زندگیست
به جادو می ماند و معجزه می کند!

ای کاش می آموختند که:
عشق را باید کشف کرد
باید برای کشف آن زحمت کشید
باید به ژرفای آن رفت و شیوه های آن را آموخت!


عشق هنر است
عشق ورزیدن مهارت نیست
بلکه امکانی بالقوه در همگان است
به همین سبب امید آن هست که
روزی همگان به بلندای بلند عشق صعود کنند
در واقع تنها در چنان روزی است که
انسانیت حقیقی زاده می شود
ما هنوز پیش از آن واقعه‌ی عظیم زندگی می‌کنیم
آن واقعه‌ی بزرگ و باشکوه هنوز رخ نداده است

#اشو

@oshoe

اشوosho

26 Sep, 18:10


گذشته تنها چيزی است كه در مورد خودت می دانی
انداختن گذشته دشوار است،
سخت ترين چيز در زندگی است.
ولی كسانی كه جرات انداختنش را داشته باشند، فقط آنان زندگی می كنند.
ديگران فقط تظاهر به زندگی كردن می كنند، آنان فقط خودشان را به نوعی می‌كشانند، بدون هيچ سرزندگی ،
نمي توانند سرزنده باشند.
آنان در حداقل زندگی می كنند.
و در حداقل زندگی كردن، یعنی:
از كف دادن تمامی زندگی
شكوفایی وجود فقط وقتی رخ می دهد كه نيروهای بالقوه ات را در حد بهينه بكار ببری
خداوند فقط در بيان بهينه وجودت است كه فرا می‌رسد
در اينجاست كه شروع می کنی به احساس حضور الوهيت

هرچه بيشتر از ميان برخيزی، حضور الوهيت را بيشتر احساس میکنی.

#اشو

@oshoe

اشوosho

23 Sep, 17:04


نخستین شرط برای آموزش در دیانت آزادشدن از مذاهب و تمام فرقه‌ها است.

ولی مردمان به‌اصطلاح مذهبی هیچ چیز جز سموم فرقه‌ای به نام دین را به کودکان نمی‌دهند
چرا می‌خواهند چنین کاری بکنند؟
آیا واقعاً به دیانت علاقه دارند؟
نه؛ آنان فقط به دین “خودشان” علاقمند هستند. خود چنین علاقه‌ای بی‌دینی است
هرگاه دین به من و تو تعلق بگیرد، دیگر دیانت نیست. هرگاه “دین من” و “دین تو” در میان نباشد، آغاز راهی است به سوی الوهیت.

در علاقه‌ای که مردمان مذهبی به آموزش دین نشان می‌دهند انگیزه‌های‌ خود‌خواهانه وجود دارد که ریشه‌های عمیق و باستانی دارند که اساس انواع بهره‌کشی‌ها از انسان بوده‌اند
اگر نسل‌های جدید از زندانی که در آن نگه‌داشته می‌شوند فرار کنند، یک انقلاب اساسی در زندگی اجتماعی ممکن خواهد بود. چنین انقلابی نتایج بسیاری دارد که در آن انواع صاحبان منافع ضرر خواهند کرد و آنان که زندگیشان از واداشتن مردم به جنگیدن با هم تامین می‌شود، درآمدهای خودشان را ازدست خواهند داد. همچنین تمام کسانیکه جاذبه‌های مذهبی را برای خودشان شغل و حرفه ساخته‌اند، بیکار خواهند شد. آنگاه بهره‌کشی طبقاتی و منافع طبقات بالا با تقسیم‌کردن انسانها ممکن نخواهد بود ـــ زیرا تاکنون فقط مذاهب رسمی چنین حفاظتی را برای این طبقات به شکل‌های مختلف فراهم کرده‌اند.

نسل قدیم به‌نام آموزش دین می‌خواهد جهل، باورهای کور، تعصبات، بیماری‌ها و دشمنی‌های خود را به نسل های جدید منتقل کند. نفس‌های آنان اینگونه ارضاء می‌شود. نفس‌های آنان به انسان اجازه نمی‌دهد که از الگوهای فکری ناسالم آزاد شود
در راه رشد و توسعه هیچ مانعی بزرگتر از این وجود ندارد
توسعه و پرورش نیروهای بالقوه‌ی انسان فقط در جایی ممکن هست که عصیانگری وجود داشته باشد.

نفْس‌های نسل قدیم نمی‌تواند به هیچ عصیانی اجازه بدهد زیرا تشنه‌ی باورمندی، اطاعت و انضباط است. بنابراین نسل‌های جدید را برای این موارد آموزش می‌دهد. نسل قدیم می‌خواهد تمام قوای بالقوه‌ی نسل جدید را ـــ که قادر باشند باورهای کهنه را مردود اعلام کند و در پی اکتشافات تازه باشد ـــ ازبین ببرد
ولی این سقط‌جنین به روشی بسیار غیرمستقیم انجام می‌شود
شاید خود این مردم هم آگاه نباشند که چه اتفاقی صورت می‌گیرد؛ این روندی ناخودآگاه است. اجداد و آموزگاران آنان نیز همین کار را با آنان انجام داده‌اند. آنها بصورت ناخودآگاه همان کار را با فرزندان و شاگردان خود می‌کنند.

این چرخه‌ی باطل از روزگار باستان وجود داشته ولی باید شکسته شود زیرا اجازه نمی‌دهد که زندگی با حقیقت دیانت مرتبط شود
مرکز این چرخه‌‌ی باطل کجاست؟
مفهوم مرکزی این است:
قبل از اینکه کودکان خردسال قادر به فکرکردن شوند؛ بذرهای باورها بایددر آنان کاشته شوند، زیرا ذهن پر از باور قادر به اندیشیدن نیست.

جهت‌های باور و اندیشمندی مخالف همدیگر هستند
باور کورکورانه است
اندیشیدن یافتن چشم‌های خود است

کودکان با دریافت باورهای کور برای همیشه از چشم‌های خودشان محروم می‌شوند. به سبب چنین هدف خطرناکی است که مردمان به‌اصطلاح مذهبی بسیار مشتاق هستند تا تعالیم مذهبی خود را اشاعه دهند. این اشتیاق هیچ خوب نیست. درواقع، هیچ گناهی بزرگتر از کشتنِ ظرفیت اندیشمندی نیست. ولی والدین پیوسته همین گناه را نسبت به فرزندانشان مرتکب می‌شود؛ و دلیل اصلی اینکه دیانت واقعی هنوز زاده نشده همین گناه نسل قدیم است.

اندیشیدن را باید آموزش داد
نه باورها را
استدلال درست باید آموزش داده شود، نه اعتقاد به مفاهیم
فقط آنوقت است که دیانت دیگر ایمانی کورکورانه نیست و یک علم عالی می‌شود. باچنین علمی، آموزش و پرورش می‌تواند رابطه‌ای مفید داشته باشد. نه با باورهای کورکورانه،
بلکه با آزمودن حقایق علمی توسط معیار اندیشه‌ی تمیز دهنده است،
که انسان می‌تواند منتفع شود.
#اشو

@oshe

اشوosho

22 Sep, 08:54


#سوال_از_اشو
چرا هرکس میل دارد کسی که نیست باشد؟
دلیل روانشناختی این تمایل چیست؟

پاسخ اشو

همه از همان کودکی مورد سرزنش واقع شده اند.
هر عمل کودک که خود انگیخته و از روی تمایلاتش باشد، مورد پذیرش نیست.

مردم، آن جمعیتی که کودک در آن باید رشد کند، مفاهیم و آرمان های خودش را دارد. این کودک است که باید با آن مفاهیم و آن آرمانها خودش را وفق دهد.

کودک موجودی ناتوان است.
آیا تاکنون در این مورد اندیشیده ای؟ کودک انسان ناتوان ترین کودک در تمام خانواده حیوانات است.
تمام حیوانات می توانند بدون حمایت والدین و جمعیت بقا یابند، ولی کودک انسان نمی تواند بدون حمایت دیگران زنده بماند، بی درنگ خواهد مرد.
او ناتوان ترین مخلوق در دنیا است، بسیار آسیب پذیر و شکننده است.

طبیعی است که کسانی که در قدرت هستند قادرند تا کودک را به هر ترتیب ممکن شکل بدهند. بنابراین همه چیزی شده اند که هستند، مخالف خودشان!

دلیل روانشناختی اینکه هر کسی میل دارد کسی باشد که نیست، همین است.

#اشو

@oshoe

اشوosho

18 Sep, 17:50


انسان دارای سه منبع انرژی است.
يكی بدن است، ديگری ذهن و سومی قلب،
در نقطه ای كه اين سه جريان باهم تلاقی می‌كنند و به هم می‌پيوندند و با هم يكی می‌شوند، چهارمی پديد می‌آيد.
اين چهارمی را نه بدن، نه ذهن و نه قلب است،
از اين رو آن را تنها، "چهارمی" (turia) می‌نامند.به آن نام ديگری نداده‌اند.

و پديد آمدن چهارمی سر آغاز معنويت و دگرگونی و سرآغاز زندگی واقعی، راست و درست، جاودان و الهی است.
اين سه جريان در همه وجود دارد.
اما آنها به هم پيوسته نيستند. 
در واقع آن‌ها هر يک در مسيری متفاوت حركت می‌كنند.
ذهن تو را به سويی می‌كشد،
قلب به سويی ديگر و 
بدن راه خود را می‌رود.
آن‌ها هرگز با هم به توافق نمی‌رسند.
اگر تو فعاليت‌های درونی خود را به تماشا بنشينی، شگفت زده خواهي شد! 
بدن می‌گويد: بس است ديگر نخور،
دارم بالا مياورم!  
اما ذهن پافشاری ميكند: اين خيلی خوشمزه است؛ فقط يه خورده ديگر...!

و قلب می‌گويد: اين خيلی زيباست.
ذهن می‌گويد تو خيلی نادانی، احمقی، ديوانه‌ای. 
هر زمان قلب گرفتار عشق ميشود ذهن ميگويد تو كور شده ای. 
قلب در هر جهتی حركت می‌كند، 
ذهن در آن ايرادی می‌يابد. 
آن‌ها در دنيايی متفاوت به سر می‌برند.

هدف مراقبه آن است كه:
به اين نيروهای ناموفق كمک كند تا بهم بپيوندند و با هم هماهنگ شوند.

آن گاه تو سرشار از انرژی می‌شوی، 
زيرا تمام آن انرژی‌هايی كه در دشمنی باهم بی جهت به هدر می‌رفتند حالا در اختيار تو قرار می‌گيرند. 
و اين همان انرژی است كه به بال‌های تو تبديل می‌شود و تو را به فراسو میبرد.

#اشو

@oshoe

اشوosho

16 Sep, 20:34


مسیحیان به‌ این پندار ادامه می‌دهند كه: رستگاری توسط مسیح پدید می‌آید. هنوز كه روی نداده است.
دنیا همانگونه باقی است!!!
دوهزار سال از مصلوب شدن مسیح می‌گذرد، ولی ما به‌ این امید بسته‌ایم كه كس دیگری رنج می‌برد و ما به سرور می‌رسیم!!!! نه....
هر انسانی باید صلیب خودش را بردوش كشد.
مسیح مصلوب شد، او به مقصد رسید. تو نمی‌توانی برسی. تو باید خودت از آن مصلوب‌ شدن گذر كنی.
و مصلوب شدن ‌این است كه:
خشم وجود دارد،
شهوت وجود دارد،
طمع وجود دارد،
حسادت وجود دارد.
با ‌این‌ها چه می‌كنی؟

جامعه می‌آموزد كه قطب متضادی بیافرین. طمع وجود دارد، پس آن را سركوب كن و ذهنی بی‌طمع بساز. خشم وجود دارد، پس سركوبش كن. خشمگین نباش. انرژی را فرو بده و لبخند بزن. چه اتفاقی می‌افتد؟
خشم به انباشته‌ شدن در درون ادامه می‌دهد و تو خشمگین‌تر و خشمگین‌تر می‌شوی، زیرا انرژی بیشتر و بیشتری به‌عنوان خشم در درون انباشته می‌گردد، انرژی شدیدی كه سركوب شده است. این انرژی، منبع ناخودآگاه تو می‌گردد و تو در برابر ‌این خشم به لبخندزدن ادامه می‌دهی. آن لبخند دروغین می‌شود، زیرا وقتی كه در درون خشم در می‌زند، تو چگونه می‌توانی لبخند بزنی؟
می‌توانی لبخند بزنی، ولی آنوقت لبخندی ساختگی خواهد بود.

راه دیگری وجود ندارد زیرا تو در خشونت، در خشم، در طمع و در شهوت زندگی می‌كنی.
راه از جایی كه تو وجود داری آغاز می‌شود، فقط از آنجا شروع می‌شود.

من به شما نخواهم گفت كه بی‌طمعی را در مقابل طمع ‌ایجاد كنید، من به شما می‌گویم كه تماماً طمع‌كار باشید،
ولی با ذهنی تماماً هشیار
خشن باشید، خشمگین باشید،
ولی تمامیت داشته باشید تا تماماً رنج ببرید، تا بتوانید تمامی ‌زهر آن را احساس كنید. تو باید از ‌این آتش عبور كنی. هیچ‌كس دیگر برای تو نخواهد گذشت، وكالت‌ دادن ممكن نیست!
تو باید از آن عبور كنی، و تو همیشه می‌پنداری كه دیگری از آن عبور خواهد كرد.
تو باید بازگردی زیرا كه رویاها نمی‌توانند تو را به جایی ببرند. فقط می‌توانند تو را به امید و ناكامی‌هدایت كنند، ولی هیچ چیز واقعی توسط آن‌ها روی نمی‌دهد. ولی نكته‌ی مرا به یاد داشته باش كه تو نمی‌توانی تقلید كنی.
باید از میان رنج عبور كنی.
راهش رنج بردن است.
رنج تو را پالایش می‌دهد، تو را هشیار می‌سازد. هرچه هشیارتر باشی، خواهش كمتری داری
اگر كاملاً هشیار باشی،
هیچ خواسته‌ای پدید نمی‌آید، و مراقبه چیزی جز هشیاری كامل نیست
.
@oshoe
#اشو

اشوosho

15 Sep, 08:30


#سوال_از_اشو: 
انسان به چه دلیل رنج می برد ؟

#پاسخ:

انسان به دلیل تمناهایش رنجور است
تمنای مالکیت چیزی که:
اساساً به تملک در نمی آید،
و تمنای نگه داشتن ابدی چیزهایی که اساساً ناپایدارند
مهمترین این چیزها
نفس است و شخصیت او

اما همە چیزها گذرا هستند
همه چیز تغییر می‌کند
مگر خود تغییر

در واقع ، هیچ چیز وجود ندارد،
زیرا هرچیزی ، یک روند و جریان است،به محض آنکه کسی تلاش می‌کند چیزی را تملک کند،
آن چیز لیز می‌خورد و میرود
خود مالک نیز مدام لیز می‌خورد
و می‌رود !
علت دل‌مردگی و علت رنجوری،
همین توهمات است

اینها را خوب بشناس
اگر این حقیقت را بفهمی،
هیچگاه رنجور نمی‌شوی،
زیرا با فهم این نکته،
ریشه رنج را از زمین بیرون کشیده ای .

#اشو
@oshoe

اشوosho

01 Sep, 14:10


اگر دیدگانی برای دیدن داشته باشی، می‌بینی که زندگی پی در پی به سویت می آید.
حیات چون رگباری بر تو می بارد
ولی تو زندانی گذشته‌ها هستی، تقریبا در نوعی گور گیر کرده ای و بی احساس شده ای، بخاطر بزدلی، حساسیت‌ات را از دست داده ای
حساس‌ بودن به معنی درک تازگی است.
و آنگاه که نور و هیجان تازه،
بخشش تازه و ماجراجویی تازه بر می‌خیزد و تو به سمت ناشناخته قدم بر میداری بدون آنکه بدانی به کجا می روی،
ذهن تصور می کند این کار دیوانگی است.
ذهن می اندیشد: ترک قدیمی منطقی نیست.
اما هستی همیشه تازه است.
به خاطر بسپار :
هر چیز تازه ای که به زندگی وارد می شود پیامی از طرف هستی است.
اگر تو آن را بپذیری، مذهبی هستی و اگر آنرا رد کنی، غیر مذهبی


انسان به کمی استراحت نیاز دارد تا تازه را بپذیرد. کمی پذیرش و آغوش بازتر برای دادن اجازه ورود به تازه، این كل معنی نماز یا مراقبه است؛

اجازه دهید تمام هستی به درونتان بیاید،
تو آماده پذیرش می‌شوی و می‌گویی: «بیا»
می‌گویی:
«منتظرت بودم، منتظر و اکنون خوشحالم که بالاخره آمدی.»

همیشه تازه را با شادی بسیار پذیرا باش.
حتی اگر گاهی تازه تو را متقاعد نمی‌کند، هنوز ارزشمند است.

حتی اگر ماهی تازه تو را بسوی چاله هدایت کند، هنوز قابل توجه است.
چون که از طریق اشتباهات، شخص یاد می‌گیرد و از طریق مشکلات رشد کرده و تکامل می‌یابد.
تازه ممکن است مشکلاتی در پی داشته باشد. شاید به این دلیل کهنه را انتخاب می کنیم، چون مشکلاتی به دنبال ندارد. کهنه، تسلی بخش و پناهگاه است
و در صورتیکه تازه کاملا و عيمقا پذیرفته شود، تو را تغییر خواهد داد.
تو نمی توانی تازه را به زندگی‌ات بیاوری، بلکه خود خواهد آمد.
تو نمی توانی آن را قبول یا رد کنی.
اگر ردش کنی چون سنگ بی جان و خرد، باقی میمانی،
و اگر آن را بپذیری، گل می شوی،
شکوفا میشوی، و این شکوفایی جشن است.
تنها ورود تازه می تواند تو را تغییر دهد. راه دیگری برای تغییر نیست.

به خاطر بسپار :
تازه کاری با تو و تلاشت ندارد اما این عمل به معنی توقف فعالیت نیست، بلکه به معنای عمل بدون خواسته بدون راهنمایی و بدون تمایل به گذشته است.

#اشو

@oshoe

اشوosho

29 Aug, 17:31


گوش دادن بسیار دشوار است. گوش‌سپردن یعنی، بودن در اینک‌اینجا گوش‌سپردن یعنی، بدون افکار بودن. گوش سپردن یعنی هشیار و گوش‌به‌زنگ بودن
اگر این شرایط برآورده شوند، فقط آنوقت است که گوش سپرده‌ای

ذهن مانند یک دیوانه، دیوانه‌ای غارتگر، در درون به کار خودش ادامه می‌دهد. ذهن هزار و یک فکر را به هم می‌بافد و در سراسر دنیا در حرکت است
در گذشته، در آینده
چگونه می‌توانی گوش بدهی؟
و به هرآنچه که گوش بدهی، ابداً گوش‌ دادن درست نخواهد بود. تو چیزی را خواهی شنید که ابداً‌ گفته نشده است، تو همیشه آنچه را گفته شده از دست می‌دهی. زیرا که تنظیم نخواهی بود. البته کلمات را خواهی شنید، زیرا که ناشنوا نیستی، ولی فقط این مقدار به معنی گوش‌دادن نیست.

گوش سپردن خوب، معمولاًً یعنی  شنیدن در وضعیت پذیرش، یک پذیرش عمیق. وقتی می‌شنوی، اگر در حالت بحث‌کردن باشی، اگر در حال قضاوت کردن باشی،‌ اگر بگویی:
“بله،‌ این درست است چون با ایدئولوژی من جور است؛ و این درست نیست زیرا از نظر منطقی برای من جاذبه ندارد. این درست است؛ آن درست نیست. این را می‌توانم باور کنم؛ آن را نمی‌توانم باور کنم….”
اگر پیوسته در درونت نکات را دسته‌بندی کنی، می‌شنوی ولی خوب گوش نمی‌دهی. و طوری می‌شنوی که ذهن گذشته‌ات در آن مداخله می‌کند

آنکه قضاوت می‌کند کیست؟
این تو نیستی، گذشته‌ات است.
چند چیزی خوانده‌ای، چیزهایی شنیده‌ای، برای چند چیز شرطی شده‌ای. این گذشته است که پیوسته مداخله می‌کند. گذشته می‌خواهد خودش را جاودانه سازد. به هیچ چیز اجازه نمی‌دهد که در کار خودش مداخله کند. ذهن به هیچ چیزِ جدید اجازه نمی‌دهد؛ فقط چیزهای قدیمی را که با آن جور است مجاز می‌دارد.

سنّت یهودی می‌گوید: "لخت کردن گوش‌های"
اگر واقعاً گوش‌هایت را باز کرده باشی و در درون هیچ اختلال و تداخلی وجود نداشته باشد، و هیچ انحرافی از هیچ‌کجا وجود ندارد، نه‌تنها گوش‌هایت را باز کرده‌ای، قلبت را نیز گشوده‌ای. و اگر آن بذر وارد قلب بشود، دیر یا زود یک درخت خواهد شد، دیر یا زود شکوفه خواهد داد. شاید قدری طول بکشد تا یک درخت بشود. باید منتظر فصل مناسب بشود، فصل بهار باید فرا برسد، ولی یک درخت خواهد شد. اگر حقیقت را شنیده باشی، از آن اطاعت خواهی کرد. برای همین است که ذهن به تو اجازه نمی‌دهد که حقیقت را بشنوی،
زیرا ذهن از این واقعیت آگاه است که وقتی حقیقت شنیده شود، هیچ راهی برای فرار وجود ندارد. پس اگر بخواهی فرار کنی، بهتر است که حقیقت را نشنوی. وقتی حقیقت شنیده شود، در آن گرفتار می‌شوی؛ دیگر راهی برای فرار نیست. چگونه می‌توانی فرار کنی وقتی که بدانی حقیقت چیست؟ آنگاه خودِ این پدیده که می‌دانی حقیقت چیست، انظباطی را در تو خلق خواهد کرد. شروع می‌کنی به دنبال کردن آن
و این چیزی نیست که بر خودت تحمیل کنی؛ خودش از راه می‌رسد

قفل‌های گوش‌ را باید حذف کرد. قفل‌های گوش کدام‌اند؟
قفل اصلی گوش ترس از حقیقت است. تو از حقیقت وحشت داری ـــ
علی‌رغم اینکه چه بگویی، علی‌رغم اینکه بارها و بارها بگویی، “می‌خواهم حقیقت را بشناسم.” تو به این سبب از حقیقت وحشت داری که در دروغ‌ها زندگی کرده‌ای. و تو چنان به مدت‌هایی زیاد در دروغ‌ها زندگی کرده‌ای که تمام آن دروغ‌ها می‌ترسند و می‌لرزند
اگر حقیقت بیاید، همگی اینها باید تو را ترک کنند. آنان صاحب و مالک تو شده‌اند. درست همانطور که تاریکی از نور وحشت دارد، دروغ‌ها نیز از حقیقت وحشت دارند. لحظه‌ای که به حقیقت نزدیک شوی، ذهن بسیار مختل می‌شود. آشوب و هیاهو و گردوخاک زیادی ایجاد می‌کند و چنان ابرهایی در اطراف تو خلق می‌کند تا تو نتوانی بشنوی که حقیقت چیست
این قفل‌های گوش را باید حذف کرد. قفل اصلی ترس است. تو در ترس قفل شده‌ای. بودا گفته است که تا وقتی نترس نشده‌ای، به حقیقت نخواهی رسید. و نگاهی به مذاهب خود بیندازید، ببیند که چه کرده‌اید! اساس تمامی این به اصطلاح مذاهب شما ترس است. و از طریق ترس هیچ راهی برای رسیدن به حقیقت وجود ندارد؛ فقط نترس‌بودن است که می‌داند حقیقت چیست.

وقتی در کلیسا زانو می‌زنی یا در معبد نزد یک مجسمه یا کتابی مذهبی سر خم می‌کنی، این تعظیم و تکریم تو از کجا می‌آید؟ فقط درون را تماشا کن ـــ و فقط ترس و ترس را خواهی یافت.
هیچ اعتقاد و ایمانی از ترس ناشی نمی‌شود ولی این به‌اصطلاح ایمان شما ریشه در ترس دارد. برای همین است که یافتن انسانی که ایمان داشته باشد در این دنیا بسیار نادر است، زیرا ایمان فقط وقتی رخ می‌دهد که ترس ازبین رفته باشد. ایمان فقط در مرگ ترس پدید می‌آید. ایمان یعنی اعتماد و توکل.

انسان ترسو چگونه می‌تواند اعتماد کند؟ او همیشه در حال فکر کردن است،
برای اعتماد نیاز به شهامت داری. برای توکل‌کردن نیاز به جرات و شهامت است
@oshoe
#اشو
#اوشو

اشوosho

28 Aug, 17:32


نیت بودا این نبوده است که بودیسم را ایجاد کند. و یا مذهبی سازمان یافته را ایجاد کند.
او حتی در 25 قرن پیش هم هرگز مذهبی سازمان یافته خلق نکرد.

لحظه‌ای که حقیقت سازمانی شود،
به دروغ تبدیل می‌شود.
مذهب سازمان یافته چیزی جز،
سیاست کاری پنهان نیست،
استثماری ژرف توسط رهبانیت.
در این رهبانیت چه شانکارا چایارها باشند ، پیشوایان باشند، خاخام‌ها یا پاپ‌ها، تفاوتی ندارند
.

بودا از خود جانشینی برجانگذاشت. آخرین گفته‌های او چنین بود:

(از من تندیس نسازید،کلام مرا گردآوری نکنید.من نمی‌خواهم نمادی باشم که مورد پرستش قرار می‌گیرد. ژرف‌ترین اشتیاق من این است که شما تقلید کننده نباشید. من مایل نیستم شما بودایی باشید، زیرا نیروی بالقوه‌ی شما ،بودا شدن است.)

در این جمله آزادی بزرگی نهفته است.
او مایل نیست مرشد کسی باشد،
او فقط می‌خواهد یک دوست باشد. حقیقت آزادی می‌آورد.
مراقبه آزادی می‌آورد
.
آزادی از کلام‌های پوسیده،
آزادی از تشویش، از سردرگمی
،

حقیقت سکوت می‌آورد.
حقیقت زندگی شما رقصی را می‌آورد، آوازی تازه، یک موسیقی جدید،
روشی تازه از زندگی در  عشق.
هیچ روش سازمان یافته‌ای شما را به عشق رهنمون نخواهد کرد.

در طول قرن‌ها مردم تنها مقلد بوده‌اند،
با تقلید کردن و انجام فرائض و دستورات خاص شما هرگز مسیر درست را پیدا نخواهید کرد.
حتی به انحراف هم کشیده خواهید شد. شما اگر بودا نشوید در زندگی هیچ معنایی نخواهید یافت.
برای انسان ننگ است که پیش از مردن یک بودا نشود.
بیایید پیمانی عمیق ببندیم
-نه با کسی، بلکه با خویشتن:
که هر نفسی می‌کشیم برای آن مقصد غایی باشد، تا که نوری جاودانه باشیم ، نیلوفری آبی که تماما شکفته باشد. هرگز یک بودا نخواهید شد تا خود را نشناسید .
باز هم می‌گویم ، راه بودا شدن از خودشناسی ژرف میگذرد نه با تقلید.

#اشو
@oshoe

اشوosho

18 Aug, 18:21


مردم عادی وقتی كه تنها هستند خوشحال نيستند.
احساس تهی بودن می كنند.
احساس می كنند چيزی كم دارند.
نمی توانند مدتی طولانی در تنهايی به سر برند.
حتی يک ساعت كوتاه برايشان چندين ساعت به نظر می آيد.
آنان به روابط عاطفی پناه می‌برند.
اما رابطه عاطفی نوعی گريز از خويش است. يک ارتباط حقيقی نيست.

مرد و زن به اين دليل در عشق هم می‌افتند كه از تنهايی درآيند.
ارتباط حقيقی چيزی كاملا متفاوت است.
در ارتباط حقیقی، تو نمی‌كوشی از خودت بگريزی. خودت را همانگونه كه هستی دوست می داری. تنهايی ات را دوست داری. از آن لذت می‌بری و هرگاه فرصتی يافتی به سوی آن میروی.

اما در تنها بودن تو چنان شادمانی فراوانی ايجاد می‌شود كه:
چاره ای جز سهيم شدن آن با ديگران نداری. شور و شادماني تو همچون باری بر روی دوش يا همچون ابری پرباران است.
ابر پر باران بايد كه ببارد. فرقی نمی‌كند كه آيا درختان تشنه باران هستند يا نه.
بايد كه ببارد. بايد كه خودش را خالی كند.
يادت باشد كه بزرگترين بار زندگی بار شادمانی است.
تو می‌توانی بار همه چيز را با خود حمل كنی
ولی بايد بار شادمانی را بر زمين بگذاری
و آنرا ميان همه تقسيم كنی.
بار شادمانی سنگين‌ترين بار است
.
شيرين و خوشايند اما كوهی از بار است. نمی‌توانی آنرا به تنهايی به دوش بكشی.
به دوستانی نياز داری تا با تو شريک شوند. آنگاه ارتباط،‌ حقيقی و مثبت می‌شود.
تو در عشق نمیفتی،
در عشق به پا میخيزی.



#اشو
@oshoe

اشوosho

17 Aug, 06:10


تمنای کسی بودن و کسی شدن
به شدت منفی ست
نفس ، سرچشمه همه حقارت‌هاست
اما حقه‌ی آن ظریف است
زیرا نفس، وعده‌ی عزت و بزرگی می‌دهد. اما در انتها فقط حقارت را نصیبت می‌کند
از این حقیقت رمزگشایی کن و آن را به روشنی فهم کن
کسی که بر حسب عزت و بزرگی می‌اندیشد، همواره حقیر می‌ماند زیرا این‌ها دو روی یک سکه‌اند

بذرهای عزت و بزرگی را که بپاشی ،
محصول حقارت و درماندگی درو می‌کنی
اشتیاق بزرگی و عزت را در دل پروراندن در انتها به حقارت می‌کشاندت و هر آن چه که دوزخی‌ست، در این حقارت گرد آمده است

#اﺷﻮ
@oshoe

اشوosho

05 Aug, 21:40


پس از سال‌های سال تجربیات مختلف در مدیتیشن به این نتیجه رسیده‌ام که: 

دو لایه باید در وجود شما کاملاً شکسته شود.
خنده‌ها و شادی‌هایی که در وجود شما انباشته شده‌اند.

زندگی‌های پی در پی از درد و غم باعث انباشته و سخت شدن این لایه در و جودتان شده است.
در صورتی که بتوانید از شر این دو لایه خلاص گردید، برای اولین بار خود واقعی‌تان را پیدا خواهید کرد.

در صورتی که یک مرد شروع به گریستن کند احتمالا به او می‌گویید:
«این چه کاری است که می‌کنی؟
باید از خودت خجالت بکشی،
مگر بچه شده‌ای که داری گریه می‌کنی؟»

کافی است امتحان کنید روزی در خیابان شروع به گریه کردن کنید پس از مدت کوتاهی افراد زیادی دور شما جمع می‌شوند و شروع می‌کنند به دلداری دادن شما که هر چه اتفاق افتاده فراموش کن. دیگر گریه بس است
اصلاً هیچ کدام نمی‌دانند که چه اتفاقی برای شما رخ داده است ولی بدون استثنا همگی توصیه می‌کنند که:
«گریه نکن!»

علت اصلی این است که اگر شما به گریه کردن ادامه دهید آنها نیز شروع به گریستن می‌کنند زیرا آنها نیز پر از غم و اندوه هستند و آماده‌اند تا منفجر شوند.

در اصل گریستن نیز درست مانند خندیدن نشانه سلامتی است.

امروزه دانشمندان کشف کرده‌اند که خندیدن و گریستن نه تنها از لحاظ فیزیکی بلکه از نظر ذهنی و روانی نیز باعث سلامتی انسان می‌شوند.

ولی متأسفانه انسان امروزی بیش از حد جدی شده است و نمی‌تواند به طور کامل و از ته دل بخندد.

اگر شما به عنوان مد‌تیشن بدون دلیل شروع به اشک ریختن و گریستن کنید... هیچ کس آن را درک نمی‌کند.
اشک ریختن هرگز به عنوان مد‌تیشن مورد قبول واقع نشده است
ولی بدانید که:
گریستن نه تنها نوعی مد‌یتیشن است بلکه نوعی دارو نیز به حساب می‌آید.
پس از مدتی گریستن چشمان شما شفاف‌تر خواهند دید و حتی دید درونی واضح تری نیز خواهید داشت.

تمامی آنچه انسان‌های امروز به آن نیاز دارند:
پاک‌سازی دل‌ها از تمامی تیرگی‌های گذشته است و خندیدن و گریستن هر دو به خوبی این کار را انجام می‌دهند.

گریستن باعث می‌گردد تا تمامی دردهایی که به صورت پنهانی در درون شما وجود دارند بیرون ریخته و خالی شوند و خندیدن سبب می‌شود تا تمامی موانعی که بر سر راه شادی و سرور شما قرار دارند از میان برداشته شوند.

#اشو

@oshoe

اشوosho

04 Aug, 07:05


هر چه را که به تمامیت جسته باشی،
به دست می آوری
فکرها ، هنگامی که متمرکز شوند،
به چیزها تبدیل می شوند
همان طور که رود دریا را پیدا می کند، 
روح‌های تشنه نیز راە را
می یابند
اما تشنگی ات باید شدید باشد، 
تلاشت باید خستگی ناپذیر باشد، 
انتظارت باید بی منتها باشد
وبا تمام وجود بخواهی

و همه این تشنگی ها ، کارها ، انتظارها و خواستن ها، در یک کلمه کوچک میگنجد.
وآن کلمه نیایش است

اما نیایش کاری نیست که انجامش بدهی، نیایش ، یک عمل نیست، 
نیایش چیزی است که در آن واقع می شوی
نیایش، یک حس است، روح است.

#اشو
@oshoe

اشوosho

04 Aug, 06:48


ساختار کل زندگی ما چنان است که به ما آموخته اند:
تا وقتی به رسمیت شناخته نشده ایم، کسی نیستیم؛ بهایی نداریم.
خود عمل کار مهم نیست،
اما شهرت اهمیت دارد.
و این وارونه کردن چیزهاست. 

کار باید مهم باشد،
باید لذت در خود کار باشد

تو نباید کاری کنی که سری توی سرها در بیاوری، بلکه باید از خلاق بودن خودت لذت ببری، تو کار را به خاطر خود کار دوست داشته باشی، این باید شیوه نگاه کردنت تو به پدیده‌ها باشد. 

اگر عاشق کار بودی،  به آن کار دست بزن، طلب شهرت نکن، اگر زمینه آن فراهم شد، با آغوش باز آن را استقبال کن؛ اگر نشد به آن فکر نکن‌. رضایت خاطر تو باید در کار باشد. 
و اگر هر کس همین هنر ساده عشق ورزیدن به کارش را بیاموزد.
هر کاری که هست ، و بدون طلب شهرت آن لذت ببرد، ما دنیای زیباتر و مسرورواری خواهیم داشت‌
.
اما دنیا تو را در قالب فلاکت‌باری محبوس ساخته است

آنچه میکنی مطلوب است، نه به این دلیل که به آن عشق می‌ورزی و آن را به گونه ای عالی به انجام می‌رسانی
بلکه به این دلیل که دنیا آن را به رسمیت می‌شناسد، و به آن پاداش می‌دهد و تو را به دریافت مدال طلا و جایزه نوبل مفتخر میسازد.
آنها کل ارزش ذاتی خلاقیت را از میان برده اند و میلیون‌ها انسان را به نابودی کشیده اند.
چرا؟ 
چون تو نمی‌توانی به میلیون‌ها نفر از مردم جایزه نوبل اهدا کنی‌.
اما تو در همه عشق به شهرت ایجاد کردی
این است که هیچکس نمیتواند با آرامش خاطر و سکوت و لذت به کارش بپردازد.

زندگی از چیزهای ساده و کوچکی تشکیل یافته است. برای آن چیزهای کوچک و پیش پا افتاده هیج پاداشی نیست. 
نه عنوان و مقامی از جانب سردمداران و نه دیپلم افتخاری از سوی مراکز فرهنگی.

#اشو

@oshoe