صدایش مرا از جا پراند.
_ به پدرم قول دادم که زنده بمانم تا قاتلانش را نابود سازم. من این قول را سالها نگه داشتم. اکنون این قول عوض شده است. من دیگر به نابودی هیچکس علاقمند نیستم. از مکزیکیها بیزار نیستم. از هیچکس بیزار نیستم. من آموخته ام که همه ی راههای بی شماری که انسان در زندگی خود می پیماید یکسان است. ستمگران و ستمدیدگان سرانجام به هم می رسند، و تنها حکم غالب این است که زندگی روی هم رفته برای این هر دو گروه بس کوتاه است. من امروز غمگینم، نه برای اینکه پدر و مادرم آنچنان مردند که گفتم؛ اندوهم از این است که سرخپوست بودند. آنها سرخپوست وار زندگی کردند و سرخپوست وار مردند، و هرگز ندانستند که پیش از هر چیز انسان اند.
۱۵۹
۱۶۰
#دون_خوان_ماتوس
#کتاب_حقیقتی_دیگر
@CarlosFreedomPass