📚📖🖋
ما داریم از فرط انتظار ذوب میشویم
«عشق روی پیادهرو» اولین مجموعهی داستان کوتاه «مصطفی مستور» است؛ توی این مجموعه داستانی هست با عنوان هل من محیص که من همان موقعی که برای اولین بار خواندمش درجا عاشقش شدم هرچند که از لحاظ تکنیک و زبان خیلی هم قوی نیست. داستان در قالب گفتگوست و مضمونش انتظار است؛ دیالوگهایی است که در روز حسابرسیِ اعمال بین خداوند و آدمها رد و بدل میشود: واکسی، شاعر، خواننده، درویش و و و هیچکدام نمیتوانند به سوالها جواب درست بدهند، آخرین نفر کسی است که منتظر بوده، فقط اوست که میتواند جواب درست را بدهد:
- پایین چطور بود؟
- سخت بود آقا. خیلی سخت بود.
- تو چه کار میکردی؟
- من منتظر بودم آقا.
- منتظر چی؟
- منتظر کسی که میگفتند یک روز بهشت را با خودش خواهد آورد. آن پایین همه مأیوس شده بودند، اما من منتظر بودم. آنقدر انتظار کشیدم و نگاه کردم که چشمهام بیسو شد اما کسی نیامد. ما داشتیم از فرط انتظار ذوب میشدیم.
- هیچ کاری از دست تو ساخته نبود؟
- از دست هیچکس کاری ساخته نبود. وضع بدتر از آن بود که کسی بتواند آن را کنترل کند. شاید کسی میتوانست کلیات را درست کند اما سامان دادن به جزئیات از عهدهی هیچکس برنمیآمد. همه چیز به وضوح از دست رفته بود. هیچکس نمیدانست چه باید بکند. آنجا مثل جهنم غیرقابلتحمل بود. بهترین کاری که از دست ما ساخته بود، این بود که منتظر بمانیم و خوب باشیم.
- خوب؟
- بله. تنها کاری که میتوانستیم بکنیم این بود که خوب باشیم. اگر همه خوب میشدند آنوقت کسی که همه انتظارش را میکشیدند میآمد و جزئیات را هم اصلاح میکرد. جزئیات به شکل تأسفباری تباه شده بود. آدمها همه در جزئیات تباه میشدند اما کسی به جزئیات اهمیت نمیداد. همه در فکر کلیات بودند. در کلیات انسانی وجود نداشت. من از وضعیت به وجود آمده گریهام گرفته بود. آن پایین دلم را به هم میزد. من سعی کردم خوب باشم و همچنان منتظر بمانم. خوب بودن دشوار بود اما به نظر میرسید که تنها راه نجات است.
- ببریدش تو باغ.
امروز که احساس میکردم دلم از بعضی آدمهای این دنیا که چشمهایشان را به روی حقایق بستهاند به شدت به هم میخورد، رفتم سراغ این داستان و دوباره خواندمش؛ اما حالم بهتر نشد چون یادم افتاد حتی نویسندهی این داستان هم روی حرفهای خودش نمانده و دچار مرض مهوع روشنفکری شده! مجازاتش هم این است که دیگر هیچ مخاطبی ندارد، نه مخاطب این طرفی نه مخاطب آن طرفی. راستی چند نفرمان توی اوضاع پرآشوب جهانِ امروز روی حرفمان ماندهایم؟ چند نفرمان به خاطر جمع کردن چند نفر فالوور بیشتر خط بطلان کشیدیم روی هرچه تا قبل از این امضا کرده بودیم؟ چند نفرمان به خاطر خوشایند دیگران خودمان را سانسور کردهایم و نشستهایم به تماشا که سر تا پای باورهامان را به لجن بکشند؟ چند نفرمان شک کردهایم و آنقدر در این سرازیری شک شتاب گرفتهایم که تا نقطهی کتمان سقوط کردهایم؟ راستی چند نفرمان هنوز منتظریم؟
#انتظار
#مصطفی_مستور