(فیه مافیه ص ۲۸۹)
شکی نیست که مولانا پیش از وصول به شمس، با عالم شعر و ادب مأنوس بوده است. آثار مولانا، همچنان که گواه الفت ذهنی عمیق او با قرآن و حدیث و فقه و دیگر معارف اسلامی است، آشنایی او را با گویندگانی چون سنایی و عطار و نظامی به ثبوت میرساند و تسلط او را بر اسالیب سخن و ظرفیت های شگرف زبان فارسی آشکار میکند. ولی در هر حال این آشنایی و تسلط دليل أن نمیشود که بگوییم او خود نیز شعر میسروده است. ظاهر سخن سلطان ولد در ابتدانامه هم مؤيد قول فروزانفر است و چنین مینماید که ورود مولانا در عرصه شاعری، پس از انقلاب روحی و تغییر احوالی بود که بر اثر مصاحبت با شمس در وی پدیدار گشت.
شیخ مفتی ز عشق شاعر شد
گشت خمار اگرچه زاهد بُد
نی زخمری که آن بود ز انگور
جان نوری نخورد جز می نور
من در این جا دو نکته را یاد آور میشوم: نخست آنکه ساحت شعر مولانا از ساحت عرفان وی جدا نیست. اگر شعر را به قول قدما كلام موزون و مقفی بدانیم، باید اضافه کنیم که کلام موزون و مقفی بر دو قسم است: کلام محتوادار و کلام بیمحتوا.
کلام بیمحتوا الفاظی پرباد و آراسته و بزک کرده است؛ مفرداتی ردیف کرده در کنار هم که تنها رنگ و آهنگ دارد. چنین کلامی ممکن است نمایانگر نهایت مهارت و ذوق و سلیقه گوینده در چیدن و به هم پیوستن الفاظ باشد.
من اینجا در مقام توصیفم و نه ارزش داوری و نمیخواهم این نوع شعر را که نمونههای آن به فراوانی در دواوين شعرای ما یافت میشود، یکپارچه و بالکل نفیکنم. اما کلام محتوادار، آن نیز خود بر دو گونه است: کلامی که محتوای آن از قالب جداست، و کلامی که چنان نیست. هر دو را اصطلاحا شعر مینامند؛ اما در شعری که از نوع اول است، نسبت قالب با محتوا نسبت یک جفت کفش است با جعبهای مقوایی که کفش را در آن گذاشته باشند؛ آن کفش قبلا دوخته شده و بعد درون جعبه قرار گرفته است. شاعری که الفیه را در نحو ساخنه، در واقع دو کار جدا از هم انجام داده است؛ اول قواعد نحو را آموخته و سپس آموخته های خود را به رشته نظم کشیده است. نوع اشعار در زمینه مواعظ و پندیات و ماده تاریخ از این قبیل است، اما در نوع دوم از شعر که عرض کردم، قالب و محنوا با هم و در فرایندی واحد به وجود میآیند، مانند یک دانه گلابی با یک خوشه انگور که در آن قشر و لُب یا صورت و معنی با هم پدید میآید و رشد میکند و نضج میگیرد. انبوه شعرهای مولانا از این نوع است. شاعر در این گونه شعر عوالم روحی خود را بازگو میکند. شعر او بازتاب هیجانات درون و تموجات خيال أوست. بلکه این نوع شعر گفتن خود یک تجربه معنوی است؛ تجربهای که در حین سرودن شعر و همراه با آن رخ میدهد و شکوفا میگردد و مغازلات شاعر با تصاویر و نقش بندیهای خیال، نمایشی از آن تجريۀ معنوی است و در این گونه شعر است که عرفان مولانا میجوشد و در کنش و واکنش میان واژهها و تعبیرها و تصویرها و استعارهها شکل میگیرد.
محمدعلی موحد، بخارا، بهمن و اسفند ۱۳۹۰، شماره ۸۵، ص۲۲