101Metanoia

@metanoia101


سیاه بودم
سفید شدم
# …
قلم یک دوقطبی .

101Metanoia

05 Oct, 20:57


وقتی استفاده شون تموم شد
میندازنت تو سطل آشغال
به تیپ و قیافت نناز
به یه فین بندی
وقتیم رفتی قاتی آشغاله یکی میشی مثل اونا
خیال نکن قراره باهات درست رفتار کنن
صد بار بهت گفتم اینقدر دم دستی نباش ؛
اینقدر ساده نباش !
بذار یه مثال برات بزنم که قشنگ بفهمی چی میگم
اون تیکه کاغذ رو میبینی روی میز افتاده ؟
اگه بیان به عنوان یه چک نویس ازش استفاده کنن
چه بلایی سرش میاد ؟
بعد از اینکه کارشون تموم شد میندازنش تو سطل آشغال !
قبول داری ؟
حالا بیان و یه مطلب مهمی توش بنویسن
اونوقت چی ؟
قراره بازم بره قاتی آشغالا ؟
یا نه میزارنش یه جای امن ؟
میفهمی چی میگم ؟
راستشو بخوای
حرفات قشنگن ولی به کار من نمیاد !
مگه دست منه ؟
مگه من میتونم کاری کنم ؟
حتی اگه برم قاتی آشغالا
مجبورم زندگیمو اونجا ادامه بدم
تو نفست از جای گرم درمیاد
اونجا وایسادی و این و اونو مقصر میکنی
بابت کاری که نه دست خودشونه و نه اختیار خودشونه !
خیالتم راحته که کسی کاری به کارت نداره
راست میگی وقتی استفاده شون و کردن
معلومه جام تو سطله
مگه قراره برم جایی بهتر
منم با روزگارم کنار اومدم
چه میشه کرد ؟
میدونی چیه
بذار بهت بگم چی خوشحالت میکنه
این خوشحالت میکنه که یکی دیگه رو اذیت کنی
یکی دیگه رو سرزنش کنی
چون میدونی دست خودشون نیست
تو از اینکار لذت میبری
من میدونم ، خودتم میدونی
اینقدر اینجا موندی و حرکت نکردی که
داری میپوسی بدبخت
تو هم یه روز میای کنار ما تو سطل
درست کنار ما
البته اگه دیگه همو ببینیم
الانم باهات حرفی ندارم
چون حرف زدن با تو
فقط وقت منو میگیره

101Metanoia

05 Oct, 20:57


#شناخت
آرامش :
هر کسی و هر چیزی یه مسئولیتی داره

101Metanoia

05 Oct, 20:56


#سفید

101Metanoia

05 Oct, 20:53


Code 267

101Metanoia

05 Oct, 20:53


///////

101Metanoia

04 Oct, 19:02


کسی خبر نداشت کجا میخواست بره
زمان رو میگم !
افسارش رها شده بود
بی وقفه در حال دویدن بود تا خودشو آزاد کنه
نگاهش فقط به خودش بود
چشمش خط مستقیم افق رو نشونه گرفته بود
تا برای یه لحظه هم که شده
طعم آزادی رو بچشه ؛
دوستاشو یادش رفته بود
فقط میخواست از این بند تکرار رها بشه
احساس میکرد میتونه بدون هماهنگی و تنهایی
کاری از پیش ببره !
ولی خام بودنش از دویدنش به سوی قاب معلوم بود
قابی گرد که نماد تکرار بود ؛
نماد سرزنش !
زمان خودش با پای خودش
خودش رو تحویل تکرار داد !
کسی تا اون روز ندیده بود
یکی بخواد اینجور به بهونه‌ی زندگی
به سمت مرگ فرار کنه ؛
مرگی که با آغوش باز پذیرای زمان بود
الان سال های سال است که
زمان در زندان است و
در بند تکرار ، محکومیت خود را میگذراند .

101Metanoia

04 Oct, 19:01


#خاکستری

101Metanoia

04 Oct, 19:01


Code 266

101Metanoia

04 Oct, 19:01


///////

101Metanoia

04 Oct, 19:00


سرعت باد بیشتر شد
اون بالا آروم تر بود !
فکر کنم وقتی برسم پایین
این جوجه لاشخورا با دیدن این اتفاق
چشم‌ دوربینشون سیر بشه ؛
آخه نخاعشون مجبورشون کرده به خاطر غذای روحشون سرشون رو به نشونه‌ی التماس
رو به آسمون کنن !
قراره وقتی رسیدم اون پایین
به بزرگترین سوالم جواب داده بشه
حتما باید تجربش میکردم که بفهمم
چطور سکوت کنم !
همیشه برام سوال بود
هرچند اطرافیانم اینطور نمیگفتن
اونا بهم میگفتن خفه شو !
اما من یاد گرفته بودم نیمه‌ی پر لیوان رو ببینم
این خفه شو برای من به این معنی بود
پس کِی میخوای معنی سکوت رو بفهمی ؟
اونا هم خیلی خوشحال میشن وقتی بفهمن
من بالاخره یاد گرفتم چطور سکوت کنم ؛
همیشه دوست داشتم بفهمم
ترکیب رنگ قهوه‌ای با قرمز چه شکلی میشه
خیلی منتظر این لحظم !
قراره وقتی رسیدم پایین
به خیلی از سوالام جواب داده بشه
روانشناسم راست میگفت
فکر کردن دیگه بس بود
باید عمل میکردم تا بفهمم
کاش دیروز که بهش زنگ زدم
گوشی رو جواب داده بود
میخواستم بهش بگم ؛
ولی ناقلا هنوز زنگ نزده
حالا بی خیال حتما سرش شلوغه
این حرفشو قبول داشتم که میگفت :
حق نداری از کسی توقع کنی !
حالا من بیام از اون توقع کنم !؟
این هیجان انگیز ترین لحظه‌ی زندگیمه
قراره اتفاقات زیادی رو بعدش تجربه کنم
همیشه از انجامش ترس داشتم
ولی حالا چی ؟
حالا اون آدمی شدم که داره با
ساختمون بلندِ خاکستری
ترساشو زیر پا لِه میکنه
همیشه سوالم این بود
کسایی که بدنشون انعطاف داره
چجوری میتونن درد رو تحمل کنن ؟
از یکیشون که پرسیدم ، میگفت اصلا درد نداره
کاش درست گفته باشه .

101Metanoia

04 Oct, 18:59


#سیاه

101Metanoia

04 Oct, 18:59


Code 265

101Metanoia

04 Oct, 18:59


///////

101Metanoia

04 Oct, 18:59


@Metanoia101

101Metanoia

04 Oct, 18:59


رفته بود پیش تتو آرتیست
تا با کمک سوزن بتونه
یه تجربه رو روی پوست گندومی رنگش حک کنه
تا فراموشی باعث نشه
بزرگترین تجربه‌ی زندگیش یادش بره
یه جای مخصوص رو براش در نظر گرفته بود
سمت چپ سینش ، جایی که قلبش در حال تپیدنه
تتو آرتیست ازش پرسید
این تتو چه معنایی واست داره ؟
میدونی که پاک نمیشه ؟
دوست دارم داستانش رو برام تعریف کنی
گفت این نقش ، داستانش برمیگرده به یک ماه پیش
زمانی که حالم خوب نبود
درست زمانی که تو دریای چه کنم ، غرق بودم
یه رفیق دارم که همیشه حالمو خوب میکنه
اون میدونه رنگ مورد علاقم خاکستریه
تو پارک نشسته بودم داشتم سیگار میکشیدم
وقتی رسید بهم
دست زد سر شونم و گفت
خاکستری چرا خاکستری ؟
درست میگفت خاکستر شده بودم
نمیدونستم باید چه غلطی کنم
اینقدر اشتباه کرده بودم که نه راه پس داشتم نه راه پیش تا خرخره زیر بدهی بودم
بدهی به خودم !
عذاب وجدان یه لحظه هم نمیذاشت چشمام به هم برسه روزی سه وعده حسرت میخوردم سیر نمیشدم
رفیقم راست میگفت خاکستر شده بودم
خاکستری که اگه یه باد ملایم میومد
چیزی ازش باقی نمیموند ؛
به رفیقم گفتم خب که چی ؟
الان مثلا خیلی بامزه‌ای ؟
گفت نه میخواستم بهت یادآوری کنم
کارایی که کردی و یادت نیست ؟
گفت میخواستم بهت یادآوری کنم چی بودی و چی شدی
رفیقم درست میگفت
یه زمانی هیچ خدایی رو بنده نبودم
رفیقم گفت
چی شد او پرنده‌ای که تو قفس بند نمیشد ؟
چی شد اون سودای پرواز ؟
یادت رفت ؟
الان دوباره رفتی تو اون قفسی که ازش اومدی بیرون ؟
اشتباه کردی که کردی
مثل مرد وایسا تاوانشو پس بده
این چه کاریه که بشینی غصه بخوری
یعنی یادت رفته خودتو ؟
بهش گفتم آخه بار گناهام نمیذاره پرواز کنم
یه آب خوش از گلوم پایین نمیره
بهم گفت هر کسی لیاقت اشتباه کردن رو نداره !
اگه اشتباه کردی باید خوشحال باشی
حالا درسته اون نتیجه‌ای که دوست نداری رو داده
ولی دلیل نمیشه مثل مرده ها رفتار کنی !
حالا تازه وقتشه معجزه کنی
حالا وقتشه که مرده رو زنده کنی
حالا وقتشه از خاکستر روحی جدید متولد بشه
یادت رفته داستان ققنوس رو ؟
ققنوس رو که یادت نرفته ؟
رفیق وقتشه دوباره یه جون تازه بگیری
اگه پرنده شدی ، پس پرنده بمون
این داستانش بود ؛
دوست دارم این ققنوس رو
برام تتو کنی
تا نه خودمو یادم بره ، نه رفیقمو .

101Metanoia

04 Oct, 18:58


#سفید

101Metanoia

04 Oct, 18:56


Code 264