میندازنت تو سطل آشغال
به تیپ و قیافت نناز
به یه فین بندی
وقتیم رفتی قاتی آشغاله یکی میشی مثل اونا
خیال نکن قراره باهات درست رفتار کنن
صد بار بهت گفتم اینقدر دم دستی نباش ؛
اینقدر ساده نباش !
بذار یه مثال برات بزنم که قشنگ بفهمی چی میگم
اون تیکه کاغذ رو میبینی روی میز افتاده ؟
اگه بیان به عنوان یه چک نویس ازش استفاده کنن
چه بلایی سرش میاد ؟
بعد از اینکه کارشون تموم شد میندازنش تو سطل آشغال !
قبول داری ؟
حالا بیان و یه مطلب مهمی توش بنویسن
اونوقت چی ؟
قراره بازم بره قاتی آشغالا ؟
یا نه میزارنش یه جای امن ؟
میفهمی چی میگم ؟
راستشو بخوای
حرفات قشنگن ولی به کار من نمیاد !
مگه دست منه ؟
مگه من میتونم کاری کنم ؟
حتی اگه برم قاتی آشغالا
مجبورم زندگیمو اونجا ادامه بدم
تو نفست از جای گرم درمیاد
اونجا وایسادی و این و اونو مقصر میکنی
بابت کاری که نه دست خودشونه و نه اختیار خودشونه !
خیالتم راحته که کسی کاری به کارت نداره
راست میگی وقتی استفاده شون و کردن
معلومه جام تو سطله
مگه قراره برم جایی بهتر
منم با روزگارم کنار اومدم
چه میشه کرد ؟
میدونی چیه
بذار بهت بگم چی خوشحالت میکنه
این خوشحالت میکنه که یکی دیگه رو اذیت کنی
یکی دیگه رو سرزنش کنی
چون میدونی دست خودشون نیست
تو از اینکار لذت میبری
من میدونم ، خودتم میدونی
اینقدر اینجا موندی و حرکت نکردی که
داری میپوسی بدبخت
تو هم یه روز میای کنار ما تو سطل
درست کنار ما
البته اگه دیگه همو ببینیم
الانم باهات حرفی ندارم
چون حرف زدن با تو
فقط وقت منو میگیره