هنر و ادبیات اعتراض

@honar_eteraz


@Honar_Eteraz

هنر و ادبیات اعتراض

23 Oct, 04:22


نمی‌خواهم
طوری راه بروم
که در آسمان -
لگدکوب کنم...
ابرها را
اما
وقتی هنوز
همانطور راه می‌روی-
که می‌رفتی...
زمینِ زیرِ پایت می‌لرزد؛
حاشا نمی‌کنم
گفتار درمانی‌تان
فقط!
برای الکن‌ها کارایی دارد
نه ما-
که در خیابان‌ها!
خواستنی‌هامان را
سلیس وُ روان
با صدایی رسا-
فریاد می‌زنیم؛
گرچه
هر روزه!
برای لقمه‌نانی
این‌جا وُ آن‌جا
در حالِ مردن‌ایم...
اما-
حاشا نمی‌کنم
امروز نشد
فردا
ما
از نرده‌ها می‌پریم
و آزادی را!
در هوا-
می‌گیریم.

«فلزبان»



@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

22 Oct, 19:25


داستان شب🌺

" پیرمرد و دریا "

نوشته ی " ارنست همینگوی "

در هشت قسمت . قسمت ششم

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

22 Oct, 17:48


🎧«گلوله سر خط»

شعر و صدای: «بکتاش آبتین»

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

22 Oct, 13:48


حیات مرا مرداب‌های بی‌پایان فراگرفته است
و شکنجه‌ی ریاها و پستی‌ها از هیچ سو مرا آرام نمی‌گذارد
صحرای جستجو را اقیانوس‌های سراب فرو برده است
و اشک‌های تمساح تهی‌ها  پله‌ها را یک به یک سرنگون می‌سازد
اما، با این همه، ایستادگی خواهم کرد
و آن هنگام عظیم را انتظار خواهم کشید.

ای سرود تنهایان
ای رنج رهاننده
با تو ایستاده ام و با تو فرو خواهم افتاد
بگذار سنگینی کوه‌ها هرگز مرا رها نکند
بگذار جادوی ابوالهل ناگشوده ماند
و عصیان انتیگون در دخمه‌ها نابودی پذیرد.
من از پای نخواهم نشست
و هنگام آخرین را، انتظار خواهم کشید
ای سرود تنهایان
ای رنج رهاننده
با تو ایستاده ام و با تو فرو خواهم افتاد

هوشنگ‌ ایرانی

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

22 Oct, 09:46


ترکیب خلاقانه‌ی عکسها

برشِ کوتاهی از زندگی انسان معاصر

اثر: اوور کالن کوش هنرمند اهل ترکیه‌

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

22 Oct, 09:46


ترکیب خلاقانه‌ی عکسها

برشِ کوتاهی از زندگی انسان معاصر

اثر: اوور کالن کوش هنرمند اهل ترکیه‌

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

22 Oct, 09:46


ترکیب خلاقانه‌ی عکسها

برشِ کوتاهی از زندگی انسان معاصر

اثر: اوور کالن کوش هنرمند اهل ترکیه‌

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

22 Oct, 09:46


ترکیب خلاقانه‌ی عکسها

برشِ کوتاهی از زندگی انسان معاصر

اثر: اوور کالن کوش هنرمند اهل ترکیه‌

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

22 Oct, 09:46


ترکیب خلاقانه‌ی عکسها

برشِ کوتاهی از زندگی انسان معاصر

اثر: اوور کالن کوش هنرمند اهل ترکیه‌

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

22 Oct, 09:46


ترکیب خلاقانه‌ی عکسها

برشِ کوتاهی از زندگی انسان معاصر

اثر: اوور کالن کوش هنرمند اهل ترکیه‌

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

22 Oct, 09:46


ترکیب خلاقانه‌ی عکسها

برشِ کوتاهی از زندگی انسان معاصر

اثر: اوور کالن کوش هنرمند اهل ترکیه‌

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

22 Oct, 08:10


جنون


لفظِ نان
چون شلیکِ سلاحی آتشین است
وقتی که
دهانی گرسنه آن را
بر زبان بیاورد
بانگش رسا است
چون گلوله ای
که روشنایی را
آشکار می کند
همان
رنگ پوستِ کارگر را دارد
رنگِ پوستِ سخت

و در درونش
عشقی ابتدایی است
یک زندگی سپید و بی آلایش

پیش از نان شدن
گندم خشم بود
مزرعه و خورشید
باران و زمینِ شخم خورده بود

دست بود
و داس
و رنگِ طلایی
عرقی به روی پوستی زرد رنگ.

خسوس‌لوپس‌پاچه‌کو
برگردان:قاسم‌صنعوی

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

21 Oct, 19:33


داستان شب🌺

" پیرمرد و دریا "

نوشته ی " ارنست همینگوی "

در هشت قسمت . قسمت پنجم

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

21 Oct, 17:42


هنرمندی که عصیانگر نباشد، مفت نمی‌ارزد.
هیچ هنرمندی، در هیچ قلمروی، تا نداند پیش از او چه‌ها کرده‌اند و چه‌ها گفته‌اند، نخواهد توانست معاصر خود بشود.

«شاملو»

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

21 Oct, 15:34


🎬 «برانگیختن»

موسیقی و اجرا: ولف بیرمن

زیرنویس فارسی

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

21 Oct, 14:28


برایم بخوان محمد
می خواهم برگردم
از دره سرازیر شوم
روبه رویم مزرعه گندم باشد
درختان زردآلو
وگل های خشخاش
پیرمرد قرآن بخواند
پیرزن چراغ را از ایوان به اتاق بیاورد
...وما خیره به شعله آرام بخندیم
بس کن -
این قصه کسی را به خواب هم نمی برد
باید جایی تفنگی سرفه کند
پایی پژمرده شود
وماشبانه بگریزیم
از "برغص "تا " قندهار
از کراچی تا مشهد

برایم بخوان محمد
تا از یاد نبرم
محله فقیرمان را
که من از بردن نامش شرم داشتم
"ده متری ساختمان"
ده ماری افغانی ها
کولی ها
بلوچ ها
قرض
غم
نامه ی تردد
اردوگاه
همه ی آنها در محله ما می لولیدند

هی افغانی
حواست کجاست؟
این را کودکی گفت
که تازه زبان باز کرده بود
چشمان معصوم عجیبی داشت
ومن ترسیدم
از "گلشهر" تا "ورامین" ترسیدم
و کودکان به لهجه ام می خندیدند

به آینه نگاه کردم
به چشمان بادامی ام
که مرا از صف نان بیرون می کرد
وفاصله ام میان خانه تا مرز بود
چون یهودی که نامش
فاصله ی میان اردوگاه تا مرگ بود

"بهار  و یار و قلب بی قرارم "
آری بلند بخوان
تا محبوبم از پشت سیم ها و ستون ها بشنود
ما در همان کوچه های تنگ عاشق شدیم
آرام قدم زدیم
آرام خندیدیم
و آرام گم شدیم

محمد
گاهی فکر میکنم این خیابان ها را نمی شناسم
این کوچه ها را برای اولین بار دیده ام
و درختان مرا به یکدیگر نشان می دهند
شب ها
پیش از خواب
پرنده ناشناسی به کلکینم می کوبد
به تکرار صدایش گوش دادم
به آوازی محزون می گوید
بیگانه ...بیگانه

می خواهم خودم را پیدا کنم
تو را پیدا کنم از میان گور دسته جمعی
محبوبم را از لای دیوار های آوارگی
زنی از ایوان صدایم بزند
و من با تمام پاهایم بدوم

الیاس علوی


@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

21 Oct, 10:55


دوازده بود، نیم شد. زود گذشت
از نهِ شب که آمدم چراغ بَر کردم
و نشستم این جا صُمُّ بُکمْ.
یک سطر بگی خواندم، نه.
یک لفظ بگی راندم، نه.
لیسِ فی الدّار غیر نفْسی دیّار.
با که دم زنم؟ با در؟ با دفتر؟ با دیوار؟


ولی خیالِ جوانی ی  این بدن
به سر وقتِ من آمد و من
یادِ آن اتاقهای دربسته میفتادم،
اتاقهای عطری ی لذّات دور، لذّات جسور---
از نهِ شب که آمدم چراغ بَر کردم
و نشستم اینجا صُمُّ بُکمْ


ولی خیالِ جوانی ی این بدن
به سر وقتِ من آمد و من
یادِ آن روزها میفتادم،
یادِ آن کافه ها که برچیدند،
آن تماشاخانه ها که خوابیدند.
یادِ آن میدانچه ها و خیابانها
همه غرقِ صنم و بُت و نگار و آفت،
یادِ آن دستها که چه می فشرد،
یادِ آن چشم ها که چه می چرید
در خلوت و در جمعیّت
عزیزان رفته ات، ای وای،
به یاد می آیند از همه جا،
بس که محروم مانده اند از حُرمت.


دوازده بود، نیم شد. چه لحظه ها که گذشت!
دوازده بود، نیم شد. چه سالها که گذشت!

کنستانتین کاوافی
ترجمه : بیژن الهی 


@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

21 Oct, 09:18


صبح

چو مرغی زیر باران راه گم کرده
گذشته از بیابان شبی چون خیمه ی دشمن
شبی را در بیابانی - غریب اما - به سر برده
فتاده اینک آنجا روی لاشه ی جهد بی حاصل
همه چیز وهمه جا خسته و خیس است
چو دود روشنی کز شعله ی شادی پیام آرد
سحر برخاست
غبار تیرگی مثل بخار آب
ز بشن دشت و در برخاست
سپهر افروخت با شرمی که جاوید است و گاه آید
برآمد عنکبوت زرد
و خیس خسته را پر چشم حسرت کرد
وزید آنگاه و آب نور را با نور آب
آمیخت
نسیمی آنچنان آرام
که مخمل را هم از خواب حریرینش نمی انگیخت
و روح صبح آنگه پیش چشم من برهنه شد به طنازی
و خود را از غبار حسرت و اندوه
در آیینه ی زلال جاودانه شست و شویی کرد
بزرگ و پاک شد و ان توری زربفت را پوشید
و آنگه طرف دامن تا کران بیکران گسترد
و
آنگه طرف دامن تا کران بیکران گسترد
در این صبح بزرگ شسته و پاک اهورایی
ز تو می پرسم ای مزدااهورا ، ای اهورامزد
نگهدار سپهر پیر در بالا
بکرداری که سوی شیب این پایین نمی افتد
و از آن واژگون پرغژم خمش حبه ای بیرون نمی ریزد
نگدار زمین
چونین در این پایین
بکرداری که پایین تر نمی لیزد
ز بس با صد هزاران کوهمیخش کرده ای ستوار
نه می افتد نه می خیزد
ز تو می پرسم ای مزدااهورا ، ای اهورامزد
که را این صبح
خوش ست و خوب و فرخنده ؟
که را چون من سرآغاز تهی بیهوده ای دیگر ؟
بگو با من ، بگو ... با ... من
که را گریه ؟
که
را خنده ؟

مهدی اخوان ثالث

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

21 Oct, 09:18


صبح

چو مرغی زیر باران راه گم کرده
گذشته از بیابان شبی چون خیمه ی دشمن
شبی را در بیابانی - غریب اما - به سر برده
فتاده اینک آنجا روی لاشه ی جهد بی حاصل
همه چیز وهمه جا خسته و خیس است
چو دود روشنی کز شعله ی شادی پیام آرد
سحر برخاست
غبار تیرگی مثل بخار آب
ز بشن دشت و در برخاست
سپهر افروخت با شرمی که جاوید است و گاه آید
برآمد عنکبوت زرد
و خیس خسته را پر چشم حسرت کرد
وزید آنگاه و آب نور را با نور آب
آمیخت
نسیمی آنچنان آرام
که مخمل را هم از خواب حریرینش نمی انگیخت
و روح صبح آنگه پیش چشم من برهنه شد به طنازی
و خود را از غبار حسرت و اندوه
در آیینه ی زلال جاودانه شست و شویی کرد
بزرگ و پاک شد و ان توری زربفت را پوشید
و آنگه طرف دامن تا کران بیکران گسترد
و
آنگه طرف دامن تا کران بیکران گسترد
در این صبح بزرگ شسته و پاک اهورایی
ز تو می پرسم ای مزدااهورا ، ای اهورامزد
نگهدار سپهر پیر در بالا
بکرداری که سوی شیب این پایین نمی افتد
و از آن واژگون پرغژم خمش حبه ای بیرون نمی ریزد
نگدار زمین
چونین در این پایین
بکرداری که پایین تر نمی لیزد
ز بس با صد هزاران کوهمیخش کرده ای ستوار
نه می افتد نه می خیزد
ز تو می پرسم ای مزدااهورا ، ای اهورامزد
که را این صبح
خوش ست و خوب و فرخنده ؟
که را چون من سرآغاز تهی بیهوده ای دیگر ؟
بگو با من ، بگو ... با ... من
که را گریه ؟
که
را خنده ؟

مهدی اخوان ثالث

@Honare_Eterazi

هنر و ادبیات اعتراض

20 Oct, 19:29


داستان شب🌺

«پیرمرد و دریا»

نوشته ی " ارنست همینگوی "

در هشت قسمت . قسمت چهارم

@Honare_Eterazi