دربه‌در

@gadaboutmitsl


دربه‌درتر از باد زیستم
در سرزمینی که گیاهی در آن نمی‌روید
ای تیزخرامان!
لنگی پای من
از ناهمواری راه شما بود
«شاملو»

دربه‌در

16 Oct, 21:24


بار من از مسیح
سنگین‌تر است

او با صلیب چوبی، تنها یک‌بار
با میخ‌های آهنینش در دست
تن را کشید سوی بلندای افترا

او با صلیب چوبی و دشنام دشمنان
با کوه سرنوشت گلاویز بود و من
من خود صلیب خویشتنم
من خود صلیب گوشتیم را، یک عمر
سنگین‌تر و مهیب‌تر از خشم هاویه
در کوچه‌های تهمت با خویش می‌کشم

او را
دشنام دشمنان می‌آزرد
اما مرا تنفر یاران
و لعنت مدام روح خویش

او
فرزند روح قدسی بود و من
فرزند بازیار غریبی
از بیخه‌های تشنۀ دشتستان

او
تنها
یک‌بار مرد، یعنی
پرواز کرد و من
روزی هزارمرتبه می‌میرم

درد من از مسیح سنگین‌تر است

#منوچهر_آتشى
@gadaboutmitsl

دربه‌در

15 Oct, 09:30


تخیل بیانگر بی‌نظمی‌ است. باید هم این‌طور باشد. در جهانی که نظم هست، تخیل جایی ندارد. نظم چنین چیزی را تاب نمی‌آورد، با تخیل یکسر غریبه است. تمام مسیر تا برسم اینجا داشتم از خودم می‌پرسیدم تخیل اصلاً چیست. یقین دارم یک‌جور بیماری است. اما بیماری‌ای نیست که مبتلایش شوید، چون از همان اول با شما بوده. بیماری‌ای که مسبب همه‌چیز است. مخصوصاً چیزهای مضحک و شریرانه. شما تخیل را می‌فهمید؟ با خودم گفتم اصلاً تخیل چیست و هم‌زمان پرسیدم اصلاً می‌شود درکش کرد؟ البته که نمی‌شود.

یخبندان
توماس برنهارت
زینب آرمند

@gadaboutmitsl

دربه‌در

15 Oct, 05:10


«کارون» مستند کوتاهی است ساخته سهند سرحدی درباره کارون حاجی‌زاده که در سال ۱۳۷۷ در کنار پدرش حمید حاجی‌زاده با ضربه‌های چاقو کشته شد.
تا چند روز می‌توانید این مستند را رایگان در این لینک ببینید.

دربه‌در

13 Oct, 12:13


بخشی از فیلم پستچی (١٣۵١)
ساختۀ داریوش مهرجویی
با بازی علی نصیریان و بهمن فرسی


🎬 تماشای نسخه کامل فیلم

@gadaboutmitsl

دربه‌در

13 Oct, 10:38


«نباید گرفتگی غروب تو چشمات بیفته.»

الماس در گام لامینور
حسن صلح‌جو

امروز یکشنبه ١٨:٣٠
بی‌بی‌سی فارسی

#داریوش_مهرجویی
#وحیده_محمدی_فر

@gadaboutmitsl

دربه‌در

12 Oct, 22:16


چه اشکی اکنون از چشم می‌‌دمد
با خشم و عشق
اشک چکسلواکی
اسپانیا در خون خویش

و چه کوه سیاهی
جهان را از روشنی بازداشته است
وقت است _ وقت است _ وقت آن است
که جواز بودنمان را به خدا بازپس دهیم.

من امتناع می‌کنم از بودن
در تیمارستان ناانسانی
امتناع می‌کنم از زیستن
با گرگ‌های بازار.

امتناع می‌کنم از زوزه کشیدن
میان درنده‌خویان دشت.
امتناع می‌کنم از شنا کردن در مسیر
که برگشتن‌ها خود جریانی پدید می‌آورد.

نه به حفرۀ اشک نیاز دارم
نه به چشم پیامبرانه
برای دنیای دیوانۀ شما
تنها یک پاسخ هست: امتناع!

مارینا تسوتایوا
«شعر سرزمین چک٨»
زادۀ اضطراب جهان
محمد مختاری
@gadaboutmitsl

دربه‌در

10 Oct, 10:50


❗️مستند کوتاه «نانخورهای بیسوادی»
▪️کارگردان: ناصر تقوایی
▫️محصول سال ۱۳۴۵ خورشیدی

@artchanel

دربه‌در

09 Oct, 19:56


در لحظه‌ای خاص از درد یا بیداد، هیچ‌کس نمی‌تواند برای هیچ‌کس کاری کند. رنج تنهاست.

آلبرکامو
تعهد اهل قلم
«مقدمه‌ای بر نمایشنامه‌هایم»

@gadaboutmitsl

دربه‌در

06 Oct, 08:21


بخش‌هایی از نمایش «داش‌آکُل به گفته‌ی مرجان»

قسمت اول نمایش «داش‌آکُل به گفته‌ی مرجان» تازه‌ترین اثر بهرام بیضایی، نام معتبر ادب و فرهنگ و هنر ایران، با حمایت مرکز مطالعات ایرانشناسی دانشگاه استنفورد در نخستین روزهای مهرماه ۱۴۰۳ در سالن رودای شهر برکلی ایالت کالیفرنیای آمریکا به روی صحنه رفت.
این نمایش، داستان کوتاه معروف «داش‌آکل» نوشته صادق هدایت را با رویکردی تازه و از نگاه شخصیت مرجان روایت می‌کند. مژده شمسایی، عامر مسافر، دینا ظریف، علی زندیه و مهدی حافظی‌منشادی بازیگران نقش‌های اصلی این نمایش هستند.
نمایش «داش‌آکُل به گفته‌ی مرجان» را می‌توان یکی از صریح‌ترین آثار بهرام بیضایی در کارنامه‌اش دانست که در آن ضمن حضور بسیار پررنگ زنان، زمینه‌های اجتماعی وقوع داستان و نقش انتقادی شخصیت‌هایی چون امام‌جمعه و متشرعان مذهبی برجسته شده است.
بهرام بیضایی همزمان با اجرای نمایش تازه‌اش در گفت‌وگو با رادیوفردا به بیان توضیحاتی درباره نوشتن و اجرای این نمایش و فعالیت‌ها و دیدگاهش در سال‌های اقامت در آمریکا پرداخت.
@babakgha

دربه‌در

02 Oct, 21:37


#امضا ۲۴
#من‌گذشته‌امضا

گذشته چاه ویل است، همه چیز‌های ما را خورده است، می خورَد. و آینده مناری‌ست: جائی برای نور. این یکی مُدام در آن یکی فرو می‌رود: ادباری در پیش. و یا بر آن فرود می‌آید: امضائی بر پُشت، که حال ماست، و حالای ما.

و حالای ما که فرو می‌رود، با چشم‌های ما و صداهای ما که نور چشم‌های مایند، وقتی که جوازِ دیدن می‌دهند. صدا اجازه نیست وقتی که زیر سقف برمی‌خیزد.

صدا سقف نمی‌شناسد وقتی که می‌خواهد ببیند. صدا در زیر سقف تاریک می‌شود، صدای زیر سقف صدای ممنوع است. صدائی که می‌خواهد ببیند بیرون می‌آید٬ و فریاد می‌شود، اذان می‌شود: اذنی برای دیدن، و نور چشم بر فراز مناره.

گذشته‌های ما را مناره‌های اذان چاه کرده‌اند. منارهائی از سر، منارهائی از خنجر. امضای ما همیشه بر سر این چاه: امضای جابران و جبّاران، امضائی از خلیفه از شاه، دهانهٔ چاه را، که دهان است، مُمضی و ممهور کرده است.

گذشتهٔ ما چیزی جُز دهان ما نیست. ما با همین دهان از آینده حرف می‌زنیم. آینده هم اگر چاهی بود، چاهی که در چاهی فرو می‌رفت، چاهِ گذشته را چاهِ آینده هیچ‌وقت پُر نمی‌کرد‌. و یا که این دو، درهم جریان می‌گرفتند؟ امّا چاهی که جاری‌ست در جریانی که چاه شده است چگونه به هم می‌رسند؟ یک چاهِ بی ته که هر بار آینده را در خود چاه می‌کند درازتر و بی‌ته‌تر می‌شود.

آینده چاهی‌ست که نمی‌پذیرد، و در خود چیزی را حفظ نمی‌کند. گذشته چاهی است که می‌پذیرد، همه چیز را، حتی آینده‌ای را که پذیرنده نیست.

یک چاه یک حافظه است. همیشه چیزی هست که در چیزی جریان می‌گیرد. و حالای من چیزی جُز مجرا نیست. حالای انزال در گذشته‌های نعوظ.

@Yadollah_Royai

دربه‌در

01 Oct, 21:22


استفراغ، یا به زبان خودمانی‌تر، بالا‌آوردن، یک‌جور واکنش طبیعی‌ست در قبال اشباع شدن، پس‌زنندگی. آدم دیگر توان نگه داشتن ندارد. دیگر نمی‌خواهد. و پس می‌زند. بالا‌آوردن نشانۀ طاقت ازکف‌دادن است‌. شکلی از ابراز تنفر است. نشانۀ گذشتن از آستانۀ تحمل و رسیدن به نفرت، قدرت نهفته در نفرت، بی‌اندازه است. آدمِ متنفر قدرتِ انجامِ هر کاری را دارد.
«توانایی انجام کار» معنایی از معناهای استفراغ
«متنفر» احساس قدرت می‌کند _ ولی قدرتی مخرب و کثیف. برای همین، حاصلش، مثل تمام محصولات تخریب ، چیزی نیست مگر به‌گندکشیدگی. بالاآوردن یک‌جورهایی آلودن اطراف است. مسموم کردن عالم.
جنگ و دعوا مثالِ مستعارِ همین حالت است.


کوچه ابرهای گمشده
کورش اسدی
@gadaboutmitsl

دربه‌در

29 Sep, 18:58


ساعتی بعد هنوز توی میدان نشسته‌ایم. جنگ جزئی از زندگی شده است. بساطی‌های کنار میدان به کارشان مشغول‌اند. دکهٔ چای‌فروشی به مشتریانش چای می‌دهد. مردی که عده‌ای به دورش جمع شده‌اند سخن می‌گوید. می‌گوید که برخلاف دیگران به هنگام حمله از جایش نجنبیده است. چون دیگر تاب ندارد. خانواده‌اش از بین رفتند، توی خانه بوده‌اند که بمب افتاده است. هرجا هم که بروی همین بلاست. از مرگ نمی‌گریزد و انتظارش را می‌کشد. فرار کند که چه بشود؟ زنش و کودکانش را که به او بازگرداند؟ چای می‌خورد و تلخی وجودش را آرام منتقل می‌کند. اهل محلۀ خشایار است و تنهامانده‌ای آواره. بی‌آنکه سرپناهی داشته باشد یا جایی را بشناسد. چقدر می‌تواند فاجعه‌ای را که بر او گذشته تکرار کند تا آرام بگیرد؟ مگر او می‌خواسته است که این‌طور بشود؟ مگر اینها که تکه‌های بدن آدمی را به این سادگی جمع می‌کنند همه در برابر مرگ چنین بوده‌اند؟ چه کسی می‌تواند دل‌سخت و بی‌عاطفه‌شان بخواند؟ وقتی تکه‌های عزیزت را از لابه‌لای سنگ‌ها و آهن‌ها و خاک‌ها بیرون می‌کشی چه کسی می‌تواند انفجار روحت را اندازه بگیرد؟ وقتی زبانت را باز می‌کنی تا از واقعیت دردناکی که بر تو گذشته سخن گویی، انگار تخیل قوى يك شاعر را به مدد گرفته‌ای. و مرد مثل شاعران سخن می‌گوید. ارتباط مستقیم با فاجعه زبانش را چنین گویا کرده است. آدم‌هایی چنین مهربان و عزیز چنان با جنایت احاطه شده‌اند که مرگ آدمی و پودر شدن بدن‌های زنده را به‌آسانی تشریح می‌کنند.

دو هفته از پشت جبهه
گزارشی از محمد مختاری
نامۀ کانون نویسندگان
شمارهٔ ۴
آبان ١٣۵٩

دانلود گزارش محمد مختاری از جبهه‌های جنگ

@gadaboutmitsl

دربه‌در

29 Sep, 18:49


دو هفته از پشت جبهه
گزارشی از محمد مختاری
نامۀ کانون نویسندگان
شماره ۴
آبان ١٣۵٩

@gadaboutmitsl

دربه‌در

29 Sep, 07:08


دبیر بخش اقتصادی لبخند زد، ولی فقط لب‌هایش کش آمدند. جواب داد:
«منم دروغ می‌گم. ولی این رو می‌دونم. می‌دونم که این سیستم غلطه. یه آدم کور هم می‌تونه این رو توی اقتصادمون ببینه. ولی دارم بادل‌وجون به این سیستم غلط خدمت می‌کنم. چون تو چارچوب این سیستم غلط، که استعداد ناچیزم رو در اختیارش گذاشتم، اقدامات غلط به‌طور طبیعی درست هستن و اقدامات درست به‌شکل قابل‌درکی غلطن.»

فابیان
اریش کستنر
اژدر انگشتری

@gadaboutmitsl

دربه‌در

29 Sep, 05:17


یادداشت‌های شهر شلوغ
فریدون تنکابنی
@gadaboutmitsl

دربه‌در

29 Sep, 05:16


فریدون تنکابنی، نویسنده و طنزپردازِ شهیر ایرانی، پس از ۴۱ سال دوریِ اجباری از وطن، در حالی در ۸۷ سالگی در غربت درگذشت که چند سالِ پایانیِ عمر خود را در آسایشگاه سالمندان در شهر کُلنِ آلمان زندگی می‌کرد
#فریدون_تنکابنی
https://x.com/PejmanMousavi/status/1840101833663996171

دربه‌در

28 Sep, 20:58


وقتی تکه‌های عزیزت را از لابه‌لای سنگ‌ها و آهن‌ها و خاک‌ها بیرون می‌کشی، چه کسی می‌تواند انفجار روحت را اندازه بگیرد؟
وقتی زبانت را باز می‌کنی تا از واقعیت دردناکی که بر تو گذشته سخن گویی، انگار تخیل قوی یک شاعر را به مدد گرفته‌ای.

دو هفته از پشت جبهه
گزارش محمد مختاری از جبهه‌های جنگ
نامۀ کانون نویسندگان شمارۀ ۴
آبان ١٣۵٩
#محمدمختاری
@gadaboutmitsl