𝐞𝐯𝐞𝐫𝐰𝐫𝐢𝐭𝐞… ⚯

@everwrite


دیروز تویِ اتوبوس، یک نفر عطر زده بود. من گاهی بوی کسی را که قبل از من رویِ صندلی نشسته حس می‌کنم. ما دانسته یا ندانسته هرجا می‌رویم تکه‌هایی از خودمان را جا می‌گذاریم. 😮‍💨

— سايمون ون بوی / وهم جدایی




Contact ; @EverBookSupport

𝐞𝐯𝐞𝐫𝐰𝐫𝐢𝐭𝐞… ⚯

02 Oct, 14:02


می‌دونی یه پلیس بیشتر از همه از چی می‌ترسه؟!
بیشتر از تیر خوردن، بیشتر از هر چیزی؟

زندان!
زندانی شدن در کنارِ اونایی که خودش انداخته اون تو.


• Better Call Saul

𝐞𝐯𝐞𝐫𝐰𝐫𝐢𝐭𝐞… ⚯

01 Oct, 15:14


دلم می‌خواهد خیلی چیزها بنویسم.
از تمام نامه‌هایی که همیشه برایت مینویسم و تنها فرستنده و تنها گیرنده‌اش خودم هستم.

فریدون، اینجا خیلی‌ها حتی اسمت را هم فراموش کرده‌اند.
ترسوها، معروف‌تر از تو هستند. مردم برای بزدلان صف می‌بندند و جیغ و هورا می‌کشند.

فریدون، اینجا همه عافیت طلب شده‌اند، همه می‌گویند "به من چه؟!"

هنرمندی باقی‌نمانده اصلاً، هرچه هست، شیره به سر خود و مردم مالیدن است. گوشه‌ای خزیدن و غیب شدن است.
اینجا به کسانی هنرمند می‌گویند، که فقط هنرِ پول درآوردن بلد باشند.

هنرمندی باقی نمانده فریدون. تعهد و شرافتی باقی نمانده‌. همه دنبال اینند که به قول خودت، از نَمَدِ این مملکت، برای خودشان کلاهی ببافند.

شاید باورت نشود، اینجا کسانی در شعرها و جملات مثل نقل و نبات از کلمه‌ی "آزادی" استفاده می‌کنند، که خودشان از اسارت و از بردگی لذت می‌برند و نان‌شان را در روغنِ اسارت مردم می‌زنند.
نمی‌دانم برخی‌ها وقتی خود را در آینه می‌بینند، چطور از حجمِ آن همه رذالت و کراهت، پس نمی‌افتند.

همه به یکدیگر نان قرض می‌دهند و برای یکدیگر نوشابه باز می‌کنند تا شاید به اندازه‌ی نشیمن‌گاه‌شان جا پیدا کنند و عرض اندام کنند.

فریدون، چیزی که میان رگ‌های این مردمان در جریان است، خون نیست دیگر، بردگی‌ست، عداوت است، قساوت است، حسادت است، قدرنشناسی‌ست، دورویی‌ست، خودخواهی‌ست، دروغگویی‌ست.
و برای پیدا کردن چند مثقال شرف، باید بالای کوه قاف بروی. البته آنجا هم دیگر پیدا نمی‌شود.

دلم می‌خواهد خیلی چیزها بگویم، خیلی اسم‌ها بیاورم، اما چه فایده؟

کاش خودت بودی و می‌دیدی، کاش بودی
اما فریدون، خودت که بهتر می‌دانی
جهان جای امثال تو نبود و نیست
جهان را ترسوها به ارث می‌برند...

𝐞𝐯𝐞𝐫𝐰𝐫𝐢𝐭𝐞… ⚯

29 Sep, 19:18


‏تخت‌های یک‌نفره یعنی تنهایی / تخت‌های دونفره یعنی دوبار تنهایی.

‏• از کتابِ متال‌باز
‏• علی مسعودی‌نیا

𝐞𝐯𝐞𝐫𝐰𝐫𝐢𝐭𝐞… ⚯

27 Sep, 12:38


‏نیلوفر درباره‌ی این کتاب می‌گفت:
‏«همیشه از جادوی درخت‌ها گوشمان پر بوده، این‌که بید مجنون عاشق زاری بوده که بر سر کوهی نشسته و شده بخشی از خاک، قد کشیده و گیس‌های چون کمندش در باد ماندگار شدند، که هربار باد می‌وزد انگار اوست که نام «جان» از دست رفته‌ش را میان کوه و بیابان فریاد می‌زند، درخت انجیر معابد اما شاید قصه‌ای پر راز و رمزتر داشته باشد، درخت مقدسی که تبر اگر به جانش برسد خون از آن فواره می‌کند، و هر خط از کتاب ما را می‌برد پشت پرچین و دیواری به تماشای درخت مقدسی که ریشه‌های آن رو به خورشید قد می‌کشند، که خون کسی در رگ‌هایش جریان دارد، در بند بند جانش!»

𝐞𝐯𝐞𝐫𝐰𝐫𝐢𝐭𝐞… ⚯

24 Sep, 12:21


سوار اسنپ بودم، راننده که پیرمرد جاافتاده‌ای بود، داشت از گرونی گله می‌کرد.

گفت: طفلک جوون‌ها، هیشکی از پس مخارج عروسی برنمیاد. اصلًا من چند وقته تو خیابون ماشین عروس نمی‌بینم. شما ماشین عروس تو خیابون دیدی؟

گفتم: درست می‌گید واقعاً، تو خیابون سفینه فضایی دیدم ولی ماشین عروس نه!
یه لحظه جا خورد که هااا؟ بعد کمی سکوت گفت: آهاااا... آره والا




چند دقیقه بعد که یه موتوری پیچید جلوش با اخم گفت: این موتورها هم همه‌جا هستن، خیابون، خط‌ویژه، پیاده‌رو... هرجا بتونن رد می‌شن.

گفتم: آره واقعاً، اونقدر زیادن که اصلاً تو خونه نشستی پای تلویزیون شام می‌خوری یه موتوری از تو هال و از وسط سفره‌ت رد می‌شه!

راننده دوباره کمی سکوت کرد که ها؟؟؟ :)))

خواستم بگم ببخشید، امروز شوهرعمه‌ی استعاره‌ای اغراق‌آمیزم کنترل ذهنمو دستش گرفته، یکهو دیدی خیلی حرف زدیم منو پیاده کنه خودش با شما بشینه تا ته مسیر ^_^

𝐞𝐯𝐞𝐫𝐰𝐫𝐢𝐭𝐞… ⚯

23 Sep, 10:20


گربه‌ها واسه این آفریده شدن تا آدم بفهمه قرار نیست همه‌‌ی موجودات به یه دردی بخورن.


• متال‌باز
• علی مسعودی‌نیا

𝐞𝐯𝐞𝐫𝐰𝐫𝐢𝐭𝐞… ⚯

21 Sep, 13:31


‏عاشقش بود...
‏علی‌رغم تمام خصوصیات دل‌آزاری که داشت.
‏زیرا می‌دانست عاشقی، تنها دوست داشتن خوبی‌ها و فضیلت‌ها نیست.
‏عاشقی یعنی دوست داشتنش با وجود همه ایرادات و عیوب.

ویلیام فاکنر⁩

𝐞𝐯𝐞𝐫𝐰𝐫𝐢𝐭𝐞… ⚯

21 Sep, 13:11


‏پیوسته به آرزو تُرا باید خواست...
‏⁧
عطار⁩

𝐞𝐯𝐞𝐫𝐰𝐫𝐢𝐭𝐞… ⚯

20 Sep, 16:45


‏یکی از کاراکترهای به یادماندنی و بسیار آموزنده سریال دائی‌جان ناپلئون، کاراکتر شیرعلی قصاب بود.

‏این را برای جوانان توضیح می‌دهم که احتمالا آن سریال را ندیده‌اند.
‏شیرعلی قصاب یک مرد قدبلند و زمخت و اخمویی بود که روی ناموس خیلی غیرت داشت. هیچ‌کس جرأت نداشت کلمه‌ای درباره‌ی زن شیرعلی قصاب به زبان بیاورد، چون شیرعلی قصاب بلافاصله با ساطور دنبالش می‌کرد.

‏نکته‌ی جالب و آموزنده این بود که این همه حساسیت و غیرت درحالی بود که همه‌ی مردهای محله و بازارچه با زن شیرعلی قصاب رابطه داشتند!
‏یعنی طرف، زنش با همه رابطه داشت اما این همه فکر و حواسش این بود که هیچ مردی کلمه‌ای درباره‌ی زنش به زبان نیاورد.

‏هروقت دیدید کسی روی موضوعی خیلی افراطی است بدانید واقعیتش ممکن است کاملًا معکوس باشد.
‏کسی که خیلی جانماز آب می‌کشد و روی پیشانی‌اش جای مهر نقش بسته، ممکن است به احتمال زیاد خیلی پدرسوخته‌تر و شیادتر از بقیه است.

‏کسی که خیلی ادای فیمنیست بودن درمی‌آورد، اتفاقاً خودش سر گرفتن مهریه دعوا و هیاهو راه می‌اندازد و موقعیتش فراهم باشد حقوق زنان را زیر پا می‌گذارد.

‏خلاصه بترسید از آن‌ها که افراطی هستند.

𝐞𝐯𝐞𝐫𝐰𝐫𝐢𝐭𝐞… ⚯

13 Sep, 13:46


‏سواد از طریق خواندن به دست نمی‌آید بلکه بر اثر اندیشیدن به آنچه مطالعه کرده‌ایم حاصل می‌شود.

‏کارل هیلتی
‏نویسنده‌ و حقوقدان سوییسی (۱۹۰۹ - ۱۸۳۳)

منتشر شده در توئیتر - نشر ناکجا

𝐞𝐯𝐞𝐫𝐰𝐫𝐢𝐭𝐞… ⚯

10 Sep, 18:49


ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺁﻟﻤﺎﻥ ﺷﺮﻗﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻮﺩﮎ ﺟﺎﻣﺎﻧﺪه ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩهﺍﺵ ﺳﯿﻢﺧﺎﺭﺩﺍﺭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺑﺮﻟﯿﻦ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﺯﺩ. ﺍﯾﻦ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺑﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﺑﻪ ﮐﺸﻮﺭ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﺷﺪ.

ﻣﺘﻦ ﺯﯾﺮ ﻧﻮﺷﺘﻪا‌ﯼ ﺩﺭ ﺩﻓﺘﺮ ﯾﺎﺩﺍﺷﺖ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺍﺳﺖ:
ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻮﺩﻥ ﮔﻨﺎه ﺑﺰﺭﮔﯿﺴﺖ. ﺍﮐﻨﻮﻥ ﻣﯽﺩﺍﻧﻢ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﮐﻤﮏ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﮐﻮﺩﮐﯽ بی‌گناه ﮐﻪ ﺑﺎﺯﯾﭽﻪ ﺟﻨﮓ ﻭ ﺧﺸﻮﻧﺖ ﺷﺪه ﺍﺳﺖ ﻓﺮﺩﺍ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻃﻠﻮﻉ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﻣﺮﺍ به دﺳﺘﺎﻥ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﯽﺳﭙﺎﺭﻧﺪ. می‌دانم ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ ﻫﺮﮔﺰ نمی‌میرد ﻭﻟﯽ ﺑﺪﺍﻧﯿﺪ ﮐﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ ﮔﻨﺎه ﺑﺰﺭﮔﯿﺴﺖ.

ﻣﺠﺴﻤﻪی ﺍﯾﻦ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺩﺭ ۷۰ ﮐﺸﻮﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪ ﻭ ۳۱۷ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ به ناﻡ ﺍﯾﻦ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺰﺭﮒ نام‌گذاری ﺷﺪ ﻭ ﺁﻥ ﮐﻮﺩﮎ ﻫﻢ ﺑﻨﯿﺎﻧﮕﺬﺍﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ بزرگ‌ترین ﺑﻨﯿﺎﺩﻫﺎﯼ ﺧﯿﺮﯾﻪ ﺩﺭ ﮐﺸﻮﺭ ﺁﻟﻤﺎﻥ ﺷﺪ.

ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ ﺑﻪ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﻧﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ، ﺗﻮﻟﯿﺪ ﻣﺜﻞ ﺭﺍ ﻫﺮ ﺟﺎﻧﻮﺭﯼ ﺑﻠﺪ است.

خاطرات جنگ
رابرت سانچز

𝐞𝐯𝐞𝐫𝐰𝐫𝐢𝐭𝐞… ⚯

09 Sep, 14:11


حیف است اگر سهم من از زندگی
تنها تماشای زیستنِ دیگران باشد!