داستان های کوتاه انگلیسی

@englishfun2023


جهت ارتباط با ادمین
@ipax33

داستان های کوتاه انگلیسی

02 Dec, 07:52


The Magic Box
جعبه جادویی

https://t.me/englishfun2023
@ipax33

داستان های کوتاه انگلیسی

17 Aug, 16:54


داستان جورج و اژدها
https://t.me/englishfun2023
@ipax33

داستان های کوتاه انگلیسی

10 Aug, 08:56


The Boy Who Cried Wolf
چوپان دروغگو

https://t.me/englishfun2023

داستان های کوتاه انگلیسی

10 Aug, 07:12


https://t.me/englishfun2023
کانال داستان های کوتاه انگلیسی

داستان های کوتاه انگلیسی

10 Aug, 07:10


آهنگ بسیار زیبای I See The Light به همراه متن و ترجمه آن

در این نوشته آهنگ بسیار زیبای I See The Light به همراه متن و ترجمه آن را برای یادگبری بهتر زبان انگلیسی قرار داده ایم.


متن آهنگ و ترجمه آن

I See the Light
روشنایی رو می بینم
Lyrics from "Tangled"
Performed by Mandy Moore and Zachary Levi
(the woman singer)
(A)
All those days watching from the windows
همه اون روزهایی که فقط از پنجره بیرون رو نگاه می کردم
All those years outside looking in
همه اون سالهایی که بیرون رو فقط از توی اتاقم تماشا می کردم
All that time never even knowing
توی تمام اون مدت هیچوقت نمی دونستم
Just how blind I've been
که چقدر غافل بودم
(B)
Now I'm here, blinking in the starlight
حالا اینجا هستم و توی نور ستاره ها چشمام رو باز و بسته می کنم
Now I'm here, suddenly I see
الان اینجام و یهو می بینم
Standing here, it's all so clear
که اینجا وایسادم و همه چی واضح و روشنه
I'm where I'm meant (1) to be
الان جایی هستم که همیشه دلم می خواست باشم
(C)
And at last I see the light
و بالاخره روشنایی رو دیدم
And it's like the fog has lifted
و انگار همه اون مه و تاریکی کنار رفته
And at last I see the light
و بالاخره روشنایی رو دیدم
And it's like the sky is new
و انگار یه آسمون تازه رو می بینم
And it's warm and real and bright
که خیلی روشن و واقعی و گرمه
And the world has somehow shifted
و انگار دنیا حسابی عوض شده
All at once everything looks different
و همه چی یه دفه یه جور متفاوتی شده
Now that I see you(2)
یعنی حالا که تو میبینم(۲)
(the man singer)
(D)
All those days, chasing down(3) a daydream
همه اون روزایی که توی این رویا غرق بودم
All those years, living in a blur
همه اون روزایی که توی تاریکی زندگی کردم
All that time, never truly seeing
همه اون وقتا هیچوقت نفهمیدم
Things the way they were
که دنیا واقعاً چه جوریه
Now she's here, shining in the starlight
الان این دختر اینجاس و توی نور ستاره ها می درخشه
Now she's here, suddenly I know
حالا که این دختر اینجاس یه دفه اینو فهمیدم
If she's here, it's crystal clear(4)
که اگه پیشم بمونه، همه چی خوب و عالی میشه
I'm where I'm meant to go
الان جایی هستم که همیشه دلم می خواست باشم
(both singers)
(E)
And at last I see the light
و بالاخره روشنایی رو دیدم
And it's like the fog has lifted
و انگار همه اون مه و تاریکی کنار رفته
And at last I see the light
و بالاخره روشنایی رو دیدم
And it's like the sky is new
و انگار یه آسمون تازه رو می بینم
And it's warm and real and bright
که خیلی روشن و واقعی و گرمه
And the world has somehow shifted
و انگار دنیا حسابی عوض شده
All at once everything looks different
و همه چی یه جور متفاوتیه
Now that I see you (2)
یعنی حالا که تو میبینم(۲)
 

داستان های کوتاه انگلیسی

10 Aug, 06:54


آهنگ بسیار زیبای I See The Light

داستان های کوتاه انگلیسی

10 Aug, 06:38


در همین حین، دزدی به نام فلین رایدر همین نزدیکی ها بود. نگهبان های سلطنتی داشتند او را دنبال می کردند، چون او تاجی دزدی در کیفش داشت.
The captain led the chase.
فرمانده تعقیب و گریز را هدایت می کرد.
The captain’s horse, Maximus, nearly caught Flynn, but the thief escaped.
اسب فرمانده، ماکسیموس، نزدیک بود فلین را بگیرد، ولی دزد گریخت.
Flynn discovered Rapunzel’s secret tower. He climbed up the outside, thinking he’d found the perfect place to hide.
فلین قلعه ی مخفی راپانزل را کشف کرد. او که فکر می کرد جایی عالی برای پنهان شدن یافته، از قسمت بیرونِ برج بالا رفت.
Instead, Rapunzel knocked out Flynn with a frying pan. She tied him up and took the crown.
در عوض، راپانزل با ماهیتابه فلین را نقش زمین کرد (بیهوش کرد). او دست و پای فلین را بست و تاج را برداشت.
“You will act as my guide, take me to these lanterns, and return me home safely.”
«تو به عنوان راهنمای من کار می کنی، من را پیش آن فانوس ها ببر و من را صحیح و سالم به خانه برگردان.»
“Unfortunately, the kingdom and I aren’t simpatico at the moment.” But Flynn had no choice. “Fine, I’ll take you to see the lanterns.”
«متاسفانه، من و قلمرو پادشاه در حال حاضر با هم نمی سازیم.» ولی فلین چاره ای نداشت. «خیلی خوب، می برمت فانوس ها را ببینی.» ‘
Flynn climbed down the tower, and Rapunzel used her hair to leave.
فلین قلعه را پایین آمد، و راپانزل از موهایش برای ترک کردن آنجا استفاده کرد.
For the first time, her feet touched the grass. “I can’t believe I did this!” She felt as if her life was finally beginning. “This is so fun!”
برای اولین بار، پاهایش علف را لمس کرد. «باورم نمی شود این کار را کرده ام!» او جوری حس می کرد انگار زندگی بالاخره آغاز شده بود «این خیلی باحال است!»
Flynn took Rapunzel to a pub, hoping to frighten her. “If you can’t handle this place, maybe you should be back in your tower.”
فلین راپانزل را به این امید که او را بترساند، به میخانه ای برد. «اگر نتوانی اینجا را تحمل کنی، شاید باید برگردی به قلعه ات.» ‘
Instead, Rapunzel told a crowd of tough guys about the floating lights. “Because I’ve been dreaming about them my entire life!”
برعکس، راپانزل برای جمعی از مردهای خشن از فانوس های شناور تعریف کرد. «چون تمام عمرم خواب آن ها را دیده ام!»
The men liked her. They shared their dreams, too.
مردها از او خوششان آمد. آن ها هم رویاهایشان را تعریف کردند (به اشتراک گذاشتند).
Soon, Mother Gothel returned to the tower. “Rapunzel! Let down your hair.”
به زودی مادر گاتل به برج برگشت. «راپانزل! موهایت را بینداز پایین.»
Rapunzel didn’t answer, so Mother Gothel went up the tower’s hidden staircase.
راپانزل جواب نداد بنابراین مادر گاتل از پلکان مخفی برج بالا رفت.
She found the stolen crown and a WANTED poster of Flynn. Mother Gothel set off to bring back Rapunzel.
او تاج دزدیده شده و پوستر «تحت تعقیب» فلین را یافت (پوستری که روی آن نوشته بودند فیلن تحت تعقیب است). مادر گاتل رهسپار شد تا راپانزل را باز گرداند.
Meanwhile, palace guards and Maximus suddenly arrived at the pub. They were looking for Flynn.
در همین حین، نگهبان های قصر و ماکسیموس یک دفعه به میخانه رسیدند. آن ها در جستجوی فلین بودند.
The men at the pub wanted Rapunzel to see the lights, so one of them showed her and Flynn a secret tunnel.
مردهای داخل میخانه می خواستند راپانزل فانوس ها را ببیند، بنابراین یکی از آن ها دالانی مخفی را به او و فلین نشان داد.
The guards chased Rapunzel and Flynn.
نگهبان ها راپانزل و فلین را دنبال کردند.
Rapunzel used her hair to help them escape, but the two became trapped in a cave. Water rushed in.
راپانزل از موهایش استفاده کرد تا کمکشان کند فرار کنند، ولی آن دو در غاری گیر افتادند. آب داخل هجوم آورد.
Then Rapunzel admitted something. “I have magic hair that glows when I sing.” She sang and her hair lit up the Water.
راپانزل به چیزی اعتراف کرد. «من موهای جادویی دارم که وقتی آواز می خوانم می درخشد.» او آواز خواند و موهایش آب ها را روشن کرد.
They dove down and swam toward an opening.
آن ها به زیر آب شیرجه رفتند و به سوی یک شکاف شنا کردند.
They escaped at the last minute. “We made it. We’re alive!”
آن ها در آخرین لحظه گریختند. «موفق شدیم. ما زنده ایم!»
Rapunzel noticed that Flynn’s hand was cut. She wrapped it in her magic hair and sang.

داستان های کوتاه انگلیسی

10 Aug, 06:38


گیسو کمند
والت دیزنی
داستان گیسو کمند از نوشته های برادران گریم که توسط والت دیزنی به فیلم تبدیل شده داستان دختری با موهای جادویی است که از پدر و مادرش دزدیده و توسط جادوگری در قلعه ای محبوس شده.
Once there lived a king and queen. They were very happy together. When the Queen was expecting a baby, she fell ill.
روزی روزگاری پادشاه و ملکه ای زندگی می کردند. آن ها خیلی با هم خوشبخت بودند. هنگامی که ملکه باردار بود، مریض شد.
The King’s men searched far and wide until they found a magical golden flower. The Queen was cured. Soon a golden-haired daughter was born.
سربازان پادشاه تا فاصله ای دور و عریض را گشتند تا گل جادویی زرینی یافتند. ملکه بهبود یافت. به زودی دختری موطلایی به دنیا آمد.
Everyone celebrated, except an old woman named Mother Gothel.
همه جشن گرفتند، به جز پیرزنی به نام مادر گاتل.
She had used the Golden Flower for hundreds of years to keep from aging. She was furious that it was gone.
صدها سال او از آن گل زرین استفاده کرده بود تا جلوی پیر شدن خودش را بگیرد. او از اینکه گل (از دست) رفته بود خشمگین بود.
 
کلمه های سخت را با کلیک روی آن ها به جعبه لایتنر اضافه کنید تا هایلایت شده نمایش داده شوند
 
So she went to the castle. Realizing the child’s golden hair had the same magic as the flower, she kidnapped her.
بنابراین او به قلعه رفت. او که می دانست موهای طلایی کودک همان جادوی گل را دارد، کودک را دزدید.
The girl was called Rapunzel. Mother Gothel raised her in a tower. She_kept her hidden for nearly eighteen years.
دختر راپانزل نام نهاده شد. مادر گاتل او را در برجی بزرگ کرد. او راپانزل را تقریبا برای هجده سال پنهان نگه داشت.
“You must stay here, where you’re safe.” She said it was dangerous outside, but she actually wanted Rapunzel’s magic hair for herself.
«تو باید اینجا، که در امان هستی، بمانی.» او می گفت بیرون خطرناک است، ولی در واقع او موهای جادویی راپانزل را برای خودش می خواست.
Rapunzel’s hair grew so long that mother Gothel used it to come and go from the tower.
موهای راپانزل آنقدر بلند شد که مادر گاتل از آن برای آمدن به و رفتن از قلعه استفاده می کرد.
“Rapunzel! Let down your hair!”
«راپانزل، موهایت را بده پایین!»
Although Rapunzel never left the tower, she kept busy.
هر چند راپانزل هرگز برج را ترک نمی کرد، با این حال خودش را مشغول نگه می داشت.
She painted, played music, and learned how to do lots of other things, such as knit and cook.
او نقاشی می کرد، موسیقی می نواخت و یاد می گرفت چطور خیلی کارهای دیگر، مانند بافندگی و آشپزی، بکند.
Rapunzel even had a pet chameleon named Pascal who kept her company. Still, she longed for one thing.
راپانزل حتی یک آفتاب پرست خانگی به نام پاسکال داشت که همدم او بود. با این حال هنوز حسرت و آرزوی یک چیز را داشت.
Each year on Rapunzel’s birthday, floating lights filled the sky.
هر سال روز تولد راپانزل، چراغ هایی شناور آسمان را پر می کردند.
Rapunzel desperately wanted to see them. She didn’t know they were lanterns released by the King and Queen, who hoped their daughter would someday return.
راپانزل خیلی می خواست آن ها را ببیند. او نمی دانست آن ها فانوس هایی بودند که توسط شاه و ملکه در آسمان رها شده بودند، که امیدوار بودند دخترشان روزی باز گردد.
Rapunzel felt the lanterns were somehow meant for her. She even painted them on a tower wall.
راپانزل احساس می کرد هدف آن فانوس ها به نحوی خود او باشد. او حتی آن ها را روی دیوار قلعه نقاشی کرده بود.
Rapunzel begged Mother Gothel to see the lights for her eighteenth
birthday. “I need to see them – in person. I have to know what they are.”
راپانزل به مادر گاتل التماس کرد تا برای تولد هجده سالگی اش آن چراغ ها را ببیند. «باید آن ها را – شخصا و حضورا – ببینم. باید بدانم آن ها چه هستند.»
Mother Gothel refused. “Don’t ever ask to leave this tower again.”
مادر گاتل مخالفت می کرد. «هرگز دوباره درخواست نکن این قلعه را ترک کنی.»
Soon Mother Gothel went out into the forest.
به زودی مادر گاتل بیرون به داخل جنگل رفت.
Meanwhile, a thief named Flynn Rider was nearby. The royal guards were chasing him, since he had a stolen crown in his bag.

داستان های کوتاه انگلیسی

04 Aug, 20:12


Clever Maria
ماریای زرنگ

https://t.me/englishfun2023
@ipax33

داستان های کوتاه انگلیسی

04 Aug, 20:12


The Wise Little Girl
دختربچه باهوش

https://t.me/englishfun2023
@ipax33

داستان های کوتاه انگلیسی

04 Aug, 20:12


The Twin Sisters
خواهران دوقلو

https://t.me/englishfun2023
@ipax33

داستان های کوتاه انگلیسی

04 Aug, 20:12


Honest Jenny

جنی راستگو
https://t.me/englishfun2023
@ipax33

داستان های کوتاه انگلیسی

04 Aug, 20:11


The Honest Woodcutter

چوب بر راستگو

https://t.me/englishfun2023
@ipax33

2,992

subscribers

57

photos

80

videos