در همین حین، دزدی به نام فلین رایدر همین نزدیکی ها بود. نگهبان های سلطنتی داشتند او را دنبال می کردند، چون او تاجی دزدی در کیفش داشت.
The captain led the chase.
فرمانده تعقیب و گریز را هدایت می کرد.
The captain’s horse, Maximus, nearly caught Flynn, but the thief escaped.
اسب فرمانده، ماکسیموس، نزدیک بود فلین را بگیرد، ولی دزد گریخت.
Flynn discovered Rapunzel’s secret tower. He climbed up the outside, thinking he’d found the perfect place to hide.
فلین قلعه ی مخفی راپانزل را کشف کرد. او که فکر می کرد جایی عالی برای پنهان شدن یافته، از قسمت بیرونِ برج بالا رفت.
Instead, Rapunzel knocked out Flynn with a frying pan. She tied him up and took the crown.
در عوض، راپانزل با ماهیتابه فلین را نقش زمین کرد (بیهوش کرد). او دست و پای فلین را بست و تاج را برداشت.
“You will act as my guide, take me to these lanterns, and return me home safely.”
«تو به عنوان راهنمای من کار می کنی، من را پیش آن فانوس ها ببر و من را صحیح و سالم به خانه برگردان.»
“Unfortunately, the kingdom and I aren’t simpatico at the moment.” But Flynn had no choice. “Fine, I’ll take you to see the lanterns.”
«متاسفانه، من و قلمرو پادشاه در حال حاضر با هم نمی سازیم.» ولی فلین چاره ای نداشت. «خیلی خوب، می برمت فانوس ها را ببینی.» ‘
Flynn climbed down the tower, and Rapunzel used her hair to leave.
فلین قلعه را پایین آمد، و راپانزل از موهایش برای ترک کردن آنجا استفاده کرد.
For the first time, her feet touched the grass. “I can’t believe I did this!” She felt as if her life was finally beginning. “This is so fun!”
برای اولین بار، پاهایش علف را لمس کرد. «باورم نمی شود این کار را کرده ام!» او جوری حس می کرد انگار زندگی بالاخره آغاز شده بود «این خیلی باحال است!»
Flynn took Rapunzel to a pub, hoping to frighten her. “If you can’t handle this place, maybe you should be back in your tower.”
فلین راپانزل را به این امید که او را بترساند، به میخانه ای برد. «اگر نتوانی اینجا را تحمل کنی، شاید باید برگردی به قلعه ات.» ‘
Instead, Rapunzel told a crowd of tough guys about the floating lights. “Because I’ve been dreaming about them my entire life!”
برعکس، راپانزل برای جمعی از مردهای خشن از فانوس های شناور تعریف کرد. «چون تمام عمرم خواب آن ها را دیده ام!»
The men liked her. They shared their dreams, too.
مردها از او خوششان آمد. آن ها هم رویاهایشان را تعریف کردند (به اشتراک گذاشتند).
Soon, Mother Gothel returned to the tower. “Rapunzel! Let down your hair.”
به زودی مادر گاتل به برج برگشت. «راپانزل! موهایت را بینداز پایین.»
Rapunzel didn’t answer, so Mother Gothel went up the tower’s hidden staircase.
راپانزل جواب نداد بنابراین مادر گاتل از پلکان مخفی برج بالا رفت.
She found the stolen crown and a WANTED poster of Flynn. Mother Gothel set off to bring back Rapunzel.
او تاج دزدیده شده و پوستر «تحت تعقیب» فلین را یافت (پوستری که روی آن نوشته بودند فیلن تحت تعقیب است). مادر گاتل رهسپار شد تا راپانزل را باز گرداند.
Meanwhile, palace guards and Maximus suddenly arrived at the pub. They were looking for Flynn.
در همین حین، نگهبان های قصر و ماکسیموس یک دفعه به میخانه رسیدند. آن ها در جستجوی فلین بودند.
The men at the pub wanted Rapunzel to see the lights, so one of them showed her and Flynn a secret tunnel.
مردهای داخل میخانه می خواستند راپانزل فانوس ها را ببیند، بنابراین یکی از آن ها دالانی مخفی را به او و فلین نشان داد.
The guards chased Rapunzel and Flynn.
نگهبان ها راپانزل و فلین را دنبال کردند.
Rapunzel used her hair to help them escape, but the two became trapped in a cave. Water rushed in.
راپانزل از موهایش استفاده کرد تا کمکشان کند فرار کنند، ولی آن دو در غاری گیر افتادند. آب داخل هجوم آورد.
Then Rapunzel admitted something. “I have magic hair that glows when I sing.” She sang and her hair lit up the Water.
راپانزل به چیزی اعتراف کرد. «من موهای جادویی دارم که وقتی آواز می خوانم می درخشد.» او آواز خواند و موهایش آب ها را روشن کرد.
They dove down and swam toward an opening.
آن ها به زیر آب شیرجه رفتند و به سوی یک شکاف شنا کردند.
They escaped at the last minute. “We made it. We’re alive!”
آن ها در آخرین لحظه گریختند. «موفق شدیم. ما زنده ایم!»
Rapunzel noticed that Flynn’s hand was cut. She wrapped it in her magic hair and sang.