The Feelings

@emood



• @ArmoulinBot

ناشناس:
http://t.me/HidenChat_Bot?start=92263839

The Feelings

22 Oct, 09:14


دورتر رفته بودم و هوا به تاریکی می‌رفت. میلی داشتم به برنگشتن یا دیرتر از دور برگشتن، پاکیِ پیدای دوردست هم می‌کشیدم به تماشای تا سیاهی، خیرگیِ پرده‌پرده تاریکی از دورترِ حدِّ بصر تا نزدیکِ پوست. بر یالِ دامنه‌ی آفتاب‌رو می‌دیدم ابرهای نو‌ از بالاسر به غروب می‌روند و بوی جنگلِ ابر از بوی پوستِ مرطوبِ تنی زیبا تماشایی‌تر است ــــ‌که نمی‌خواهد و، هم زیباست، هم تمنای آسودنِ مرگ‌آگین دارد. صدایی الّا افتادنِ نزدیک و دورترِ برگ‌های خزانی نبود. راه‌بلد آخرین هشدارش این بود که شب از کلبه‌ها دور نیفتید درنده دارد. ولی پیش‌رفتن در این دمِ دیریافته‌ی جنگلی با کفِ برگپوشِ رنگ‌رنگ و نرمیِ رفتارِ پایی که در خاکبرگ‌های پوسیده‌ی حیات‌بخش فرو می‌رفت مثل باتلاقی افقی از مهی غرق‌کننده‌ـ‌تا‌ـ‌سیاهی پای بازگشتن نمی‌داد...

The Feelings

22 Oct, 09:09


حافظه ابزار کشف گذشته نیست. خاطره همان‌قدر وسیله‌ی شناخت گذشته است که خاک ابزاری‌ست برای شناخت شهرهای مدفون‌شده.

The Feelings

22 Oct, 09:04


قطعات
ژرالد نوو


کمی خون در شقیقه‌ها
کمی آتش در انگشتان
چهره‌ی تو را رسم می‌کنم
بر پوسته‌ی بی‌خوابی
کمی خون بر لب‌ها
کمی آتش در چشمان
(و بادبادک خنده‌ات
که به ستاره‌ها گیر کرده است)
من چهره‌ی تو را رسم می‌کنم
همانگونه که در آن زیسته‌ام

تو باز برای من راه می‌روی
در منظره‌ای واقعی
هر یک از گام‌هایت در گذشته جاری است
اما با چنان ارزشی
که آتشی از برگ‌های خشکیده
افروخته شود
با بویی فراموش‌نشدنی


• ترجمه‌ی رضا سیدحسینی، جنگ اصفهان
‌‌

The Feelings

03 Sep, 20:06


«اندوه» همه‌ی آن‌چیزی‌ست که دارم.