دوزیپوس

@dosipus


دانشجوی ارشد روانشناسی دانشگاه لیدن هلند

علاقه‌مند به روانکاوی

@sepehrmagh

دوزیپوس

22 Oct, 08:07


🟪رشد و تحول از دیدگاه نظریه تحلیل تبادلی

🟪ششمین وبینار از دوره آموزشی بلند مدت و تخصصی TA در ایران با خانم جولی هی، رئیس انجمن جهانی آنلاین تحلیل رفتار متقابل. مدرس و سوپروایزر بین‌المللی در ۴ حوزه. ( روان‌درمانی، مشاوره، کوچینگ، سازمانی)


🟪ارائه گواهی از ICTAQ

◻️پنج‌شنبه ۳ آبان ماه ساعت ۱۷ الی ۲۱.

◻️همراه با ترجمه همزمان اشکان عنبرزاده (ظرفیت محدود)

🔻اطلاعات بیشتر و ثبت‌نام در تلگرام
09917003712
@wotaa_admin

دوزیپوس

21 Oct, 20:01


این نشریه حاصل تلاش جمعی از دوستان منه. من هم یک متن نسبتاً کوتاه با عنوان زبان جنون: بازاندیشی روان‌پریشی، در این نشریه دارم. دوست داشتین مطالعه کنید.

دوزیپوس

21 Oct, 19:59


شماره چهارم فصلنامه #سهش
@khane_ma

دوزیپوس

21 Oct, 19:59


چهارمین شماره فصلنامه #سهش منتشر شد.
سایت اختصاصی نشریه در #سند:
🔵
http://sanad.um.ac.ir/sohesh
🔴 دانلود نشریه 👇🏻
https://t.me/khane_ma/4650

دوزیپوس

19 Oct, 18:38


متن شماره ۴۵۹
به طور خلاصه، علت اختلال شخصیت مرزی، پرخاشگری بالقوه بیش از حد ناشی از علل ژنتیکی، فعال شدن متعدد حالات عاطفی شدید منفی در ماه‌ها و سال‌های اول زندگی، تجارب بیماری‌های جسمی دردناک، تروما، سوءاستفاده، بی‌توجهی و به ویژه آسیب‌شناسی دلبستگی است.

اوتو کرنبرگ
@Dosipus

دوزیپوس

19 Oct, 09:53


متن شماره ۴۵۸
این نکته خیلی جالبیه که فرد دارای شخصیت مرزی از بدن و ظرفیت روانی دیگری برای حمل هیجانات غیرقابل‌تحمل خودش (که ظرفیت روانی لازم/بدن آماده برای تجارب اون هیجانات رو نداشته)، استفاده میکنه.
@Dosipus

دوزیپوس

16 Oct, 12:23


ادامه‌ی متن شماره ۴۵۷

از سوی دیگر، انتقال متقابل به واکنش‌های عاطفی درمانگر نسبت به بیمار اشاره
دارد که می‌تواند تحت تأثیر تعارضات ناهوشیار درمانگر قرار گیرد. به گفته کرنبرگ، انتقال متقابل نه تنها مانعی نیست بلکه ابزاری ارزشمند است، مشروط بر این که به درستی درک و مدیریت شود. هنگامی که درمانگر از انتقال متقابل خود هوشیارباشد، می‌تواند از آن برای درک عمیق‌تر دنیای عاطفی و الگوهای رابطه‌ای بیمار استفاده کند.
به عنوان مثال، تصور کنید درمانگری که احساسات حل‌نشده‌ای از ناکافی بودن دارد، با بیمار مبتلا به سازمان شخصیت مرزی کار می‌کند که ابتدا او را ایده‌آل‌سازی کرده و سپس بی‌ارزش می‌کند. وقتی بیمار تحسین خود را ابراز می‌کند، درمانگر ممکن است احساس کفایت بیشتری کند و از این تمجید لذت ببرد و رضایت یابد. اما زمانی که بیمار ناگهان به بی‌ارزش‌سازی درمانگر می‌پردازد. مثلاً رویکرد درمانی او را مورد انتقاد قرار می‌دهد یا توانایی‌اش را زیر سؤال می‌برد. درمانگر ممکن است احساس آسیب یا دفاعی داشته باشد، حتی اگر واکنش بیمار واقعاً بازتاب‌دهنده شایستگی درمانگر نباشد. در این حالت، انتقال متقابل درمانگر می‌تواند پویایی‌های مهمی را آشکار کند. ایده‌آل‌سازی و سپس بی‌ارزش‌سازی بیمار بازتابی از روابط آن‌ها خارج از درمان است، جایی که ممکن است بین دیدن دیگران به‌صورت کامل یا کاملاً ناقص نوسان داشته باشند. واکنش‌های درمانگر بینشی را در مورد شدت عاطفی ناشی از دوپاره‌سازی بیمار فراهم می‌کند. با به رسمیت شناختن این احساسات و درک منبع آن‌ها، درمانگر می‌تواند از اثرات انتقال متقابل جلوگیری کرده و از آن به‌عنوان ابزاری درمانی برای برجسته‌سازی کشمکش‌های عاطفی تجربه‌شده توسط بیمار استفاده کند.

راه رفتن بر روی طناب: انتقال و انتقال متقابل

با این حال، تکیه بیش از حد بر انتقال و انتقال متقابل می‌تواند خطرناک باشد اگر با دقت مدیریت نشود. تصور کنید یک درمانگر دارای مسائل شخصی حل‌نشده‌ای باشد، مثلاً تمایل به درگیری در روابط دوتایی نارسیسیستیک-هیستریونیک. اگر این مسائل در درمان آن‌ها حل نشده باقی بمانند، ممکن است به‌طور ناهوشیار، پویایی‌های آسیب‌رسان را با بیمار بازآفرینی کنند. فرض کنید من، به‌عنوان یک درمانگر، هنوز با تمایلات نارسیسیستیک خود کنار نیامده‌ام و یک بیمار هیستریونیک به من مراجعه کند. در این صورت، ممکن است به یک پویایی ناسالم و آسیب‌رسان دچار شویم که به‌جای حل مسائل او، مشکلاتش را تقویت می‌کند. این یکی از دام‌های رایج در درمان غیرحرفه‌ای است که در آن تمرکز بر انتقال بدون آگاهی صحیح از خود منجر به آسیب می‌شود.
با این حال، این خطر محدود به درمانگرانی نیست که به‌طور فعال بر انتقال تمرکز می‌کنند. حتی در جلسات درمانی که انتقال موضوع اصلی نیست، درمانگران همچنان می‌توانند در این دام‌ها گرفتار شوند. مسائل شخصی حل‌نشده می‌تواند به‌طور ناهوشیار بر رابطه درمانی تأثیر بگذارد و پویایی‌هایی ایجاد کند که به‌جای کمک به بیمار، به او آسیب می‌زند. این دام می‌تواند برای هر درمانگری، در هر زمان و در هر شیوه درمانی رخ دهد. بنابراین، تمرکز بر انتقال مانند راه رفتن بر روی طناب است. باید با دقت گام برداریم تا از ایجاد آسیب بیشتر جلوگیری کنیم.
@Dosipus

دوزیپوس

16 Oct, 12:23


متن شماره ۴۵۷

چرا انتقال مهم است: ارزش آن در درمان بیماران با سازمان شخصیت مرزی

سازمان شخصیت

پیش از بررسی اهمیت انتقال، بیایید ابتدا مفهوم سازمان شخصیت مرزی را همراه با سازمان شخصیت نوروتیک و سازمان شخصیت سایکوتیک (PPO) که توسط اوتو کرنبرگ معرفی شده‌اند، روشن کنیم. بیماران مبتلا به سازمان شخصیت مرزی اغلب بی‌ثباتی در احساس، هیجانات و روابط خود نشان می‌دهند. دنیا برای آن‌ها به صورت افراطی سیاه و سفید دیده می‌شود و در حفظ مرزهای بین فردی مشکل دارند. در مقابل، بیماران با سازمان شخصیت نوروتیک، درک‌های پایدارتر و یکپارچه‌تری از خود و دیگران دارند، اما ممکن است همچنان با تعارضات میان تمایلات خود و انتظارات اجتماعی مواجه شوند. سازمان شخصیت سایکوتیک شامل از هم‌پاشیدگی شدید است که در آن مرزهای واقعیت به شدت تحریف می‌شود.
با این حال، اوتو کرنبرگ این سازمان‌های شخصیتی را به عنوان دسته‌های ثابت نمی‌بیند. او اذعان دارد که افراد دارای ویژگی‌های سازمان‌های مرزی، نوروتیک یا سایکوتیک بر روی یک پیوستار وجود دارند و به دسته‌بندی‌های ثابت و جداگانه محدود نمی‌شوند. افراد ممکن است ویژگی‌هایی از سازمان‌های شخصیتی مختلف داشته باشند و در طول زندگی در طیف جابجا شوند. حرکت آن‌ها در این «نقشه» سازمان شخصیت به شرایط، رشد فردی و مداخلات درمانی بستگی دارد. این دیدگاه پویا نشان می‌دهد که در حالی که بیماران سازمان شخصیت مرزی اغلب با دوپاره‌سازی دست‌وپنجه نرم می‌کنند، وضعیت روانی آن‌ها ثابت نیست و امکان یکپارچگی و حرکت در سطوح مختلف عملکردی وجود دارد.

دوپاره‌سازی: یک مکانیزم دفاعی

برای بیماران مبتلا به سازمان شخصیت مرزی، واقعیت اغلب به دلیل تمایل به دوپاره‌سازی به شکلی گسسته درک می‌شود، مکانیزمی دفاعی که در آن افراد و موقعیت‌ها به‌صورت افراطی و دوقطبی به‌شکل کاملاً خوب یا کاملاً بد دیده می‌شوند. برای درک بهتر، واقعیت را مانند مکعبی تصور کنید که شامل جنبه‌های مثبت و منفی است. دوپاره‌سازی مانند استفاده از شمشیری است که این مکعب را به دو نیم می‌کند: تمام عناصر منفی در یک طرف قرار می‌گیرند و تمام عناصر مثبت در طرف دیگر. بسته به شرایط، فرد یک نیمه را انتخاب می‌کند و به نظر می‌رسد که نیمه دیگر را دور می‌اندازد. اما نیمه دور انداخته شده از بین نمی‌رود. بلکه در جیب او پنهان و خارج از آگاهی هوشیارش قرار دارد.
در عمل، هنگامی که فرد نیمه «خوب» را در دست دارد، نیمه منفی همچنان با اوست و در جیبش پنهان است. در لحظه‌ای دیگر، ممکن است تغییر کند، نیمه منفی را بیرون بیاورد و نیمه مثبت را به جیب بیندازد، بدون اینکه از حضور مداوم هر دو آگاه باشد. این عدم آگاهی، تعریف دوپاره‌سازی است: فرد نمی‌تواند این دو نیمه را به یک کل یکپارچه تبدیل کند و مدام بسته به بستر احساسی میان برداشت‌های افراطی جابجا می‌شود. این استعاره نشان می‌دهد که چگونه بیماران سازمان شخصیت مرزی، افراد و موقعیت‌ها را به‌طور گسسته و ناپیوسته تجربه می‌کنند و همین امر باعث می‌شود که اعتماد به درک آن‌ها از واقعیت دشوار باشد.

نقش انتقال و انتقال متقابل

انتقال و انتقال متقابل مفاهیم اساسی در درمان روانکاوی هستند، به ویژه هنگامی که با بیمارانی با سازمان شخصیت مرزی کار می‌شود. این پدیده‌ها به بیمار و درمانگر این امکان را می‌دهند تا به پویایی‌های عاطفی عمیق و اغلب ناهوشیار درون رابطه درمانی دست یابند. انتقال زمانی رخ می‌دهد که بیمار هیجانات، نگرش‌ها و الگوهای رابطه‌ای گذشته خود را به درمانگر فرافکنی می‌کند. این فرافکنی‌ها معمولاً از تعارضات حل‌نشده یا نیازهای عاطفی برآورده‌نشده‌ای نشأت می‌گیرند که از تجربیات اولیه زندگی، به‌ویژه با مراقبان اولیه، ناشی می‌شوند. انتقال درباره رفتار یا ویژگی‌های واقعی درمانگر نیست، بلکه به نحوه تفسیر و واکنش بیمار به آن‌ها بر اساس تاریخچه عاطفی درونی خود مربوط می‌شود. فضای درمانی به آینه‌ای تبدیل می‌شود که ترس‌ها، خواسته‌ها و مکانیزم‌های دفاعی ناهوشیار بیمار را بازتاب می‌دهد.
به عنوان مثال، بیمار دارای به سازمان شخصیت مرزی را تصور کنید که مادری عاطفاً غایب داشته است. در درمان، بیمار ممکن است به طور ناهوشیار این احساسات را به درمانگر منتقل کند و او را به‌صورت سرد یا بی‌تفاوت ببیند، حتی زمانی که درمانگر همدلانه عمل می‌کند. اگر درمانگر مرزهایی را تعیین کند، مانند پایان دادن به جلسه در زمان مقرر، بیمار ممکن است احساس رهاشدگی یا طردشدگی کند. این واکنش اغراق‌آمیز جلوه‌ای از انتقال است که در آن واکنش‌های عاطفی بیمار فقط به تعامل فعلی مربوط نمی‌شود بلکه ریشه در تجربیات گذشته دارد. درمانگر می‌تواند این واکنش‌ها را مورد بررسی قرار دهد تا به بیمار در درک الگوهای رابطه‌ای او و کار بر روی تنظیم بهتر عاطفی کمک کند.
@Dosipus

دوزیپوس

10 Oct, 00:10


متن شماره ۴۵۶
این که من تصمیم بگیرم چه چیز رو به عنوان پرخاشگری (آسیب) درک کنم و چه چیز رو به عنوان عشق گرفتن درک کنم. این که من چیزها رو تبدیل به تروما کنم یا نکنم. همین مزاج temperament من است که تعیین می‌کند به کدام سمت بروم. چیزی که مال من است، چیزی که در اصل من است. من صاحب آسیب خودم هستم.
@Dosipus

دوزیپوس

09 Oct, 17:52


متن شماره ۴۵۵
‏به نظر من مهمترین جنبه روابط ابژه کرنبرگی که اون رو از سایر نظریه های روانکاوی متمایز می کنه، در این پاراگرافی در یکی از کتاب‌های کرنبرگ به تصویر کشیده شده که بر چگونگی درونی‌سازی تصاویر ابژه تأکید داره. این پاراگراف نشون می‌ده که این بازنمایی‌ از ابژه‌ها وابسته به لحظه‌‌ها هستند و لزوماً رفتار کلی والدین (ابژه‌های اولیه مهم) رو منعکس نمی‌کنن و عنصری به نام تمپرامنت (ذات اولیه نوزاد) عاملیه که این تفاوت رو ایجاد می‌کنه. در واقع تو این نگاه لزوما داشتن پدر و مادر بد باعث پاتولوژی نمی‌شن و از اون ور هم داشتن پدر و مادر خیلی خوب و... باعث سلامت روان نمیشن.
@Dosipus

دوزیپوس

08 Oct, 17:07


متن شماره ۴۵۴
‏باید همیشه متوجه بود که روان‌درمانی یک کار پیشه‌ورانه است که توسط پیشه‌کارانی انجام می‌شود که با بیمار کاری می‌کنند تا تغییرات عمیقی در زندگی بیمار ایجاد کنند بدون اینکه همیشه از دستورالعمل‌های روشن، دقیق و علمی استفاده کنند.

کلارکین، یومانس، و کرنبرگ
@Dosipus

دوزیپوس

08 Oct, 12:52


متن شماره ۴۵۳
چه بسا برای یک درمانگر مهم‌تر از این که بررسی کند که چرا فلان جا و به خاطر فلان امر، عصبانی شد یا به بیمار پرخاشگری کرد، بررسی کند که چه شد که مهربون شد‌. پرخاشگری‌ای که در جامه‌ی پرخاشگری آشکار می‌شود را راحت می‌شود تشخیص داد؛ اما پرخشاگری‌ای که جامه‌ی فداکاری، مهربانی و... می‌پوشد، بسیار سخت قابل فهم است، به خصوص توسط خود درمانگر (تأکید روی دریافت سوپرویژن).
@Dosipus

دوزیپوس

07 Oct, 17:25


متن شماره ۴۵۲
بعضی از افراد هم نیاز دارند که شکست بخورن تا بتوانند موفق شوند... موفق شدن در معنای تکرار الگوهایی که از کودکی در آن‌ها نهادینه شده است. وقتی که پدر یا مادر به کودک حسادت envy می‌ورزد و می‌خواهد به کودک ثابت کند که تو از من بهتر و خوشحال‌تر نخواهی شد، این موضوع را در کودک می‌کارند که او با عدم موفقیت است که می‌تواند زنده بماند و به عبارتی موفق شود.
@Dosipus

دوزیپوس

07 Oct, 12:06


متن شماره ۴۵۱
‏کلماتی راجع به پسر پرنسس

در فرآیندهای رشدی، انسان‌ها نسبتی رو باید با مردانگی و زنانگی و سطح همانندسازی‌ای که با این پدیده براشون رقم می‌خوره که معمولا از طریق والدینه، تعیین کنن. مردانگی عموما با مفاهیمی مثل قدرت و نداشتن ضعف، عدم بروز هیجانات، کامل و خشن بودن، و... پیوند خورده و به طبع زنانگی برعکس این‌هاست. شاید مهم باشه که اینجا اشاره کنم که ما داریم به این پدیده به شکلی که در فرهنگ و از نظر تاریخی نمود پیدا کرده اشاره می‌کنیم وگرنه در عمل که مثلا قدرت ارتباطی به مرد بودن نداره، یا ضعیف بودن ارتباطی به زن بودن نداره. ما اینجا داریم از زنانگی و مردانگی‌ای صحبت می‌کنیم که به اشتباه در وضعیت روان ما نهادینه شده.
شاید اینجا بد نباشه از مفهوم فالوس، مفهومی که لکان، روانکاو فرانسوی، به خوبی بهش پرداخته صحبت کنیم‌. فالوس چیه؟ فالوس آلت‌تناسلی مردانه‌ای است، که در درون و در ذات تو خالی است و در واقع نیست‌. یعنی چیزی است که مردان آن را دارند. یعنی چی؟ یعنی درسته که مرد‌ها ادعای مرد بودن، قوی بودن، بی‌نقص بودن، قدرتمند بودن و... رو دارن، اما در نهایت امر این مفاهیم همه تو خالی‌اند و بیشتر شبیه به توهمیه که داریم. به عبارتی مردانگی بیشتر به شکل یک توهمه... باور به امری که خودمون هم نهایتاً می‌دونیم که واقعی نیست، به مانند همون فالوس، آلت تناسلی‌ای که چه بسا اون رو به بقیه نشون هم می‌دیم، اما نهایتا از درون تُهیه و در واقع انگار وجود نداره و به عبارتی مردها آلت تناسلی‌ای رو دارن که اصلا وجود نداره... امیدوارم توضیحات واضح بوده باشه... حالا مردانگی هم همینه. به عبارتی احساس مردانگی و... کردن هم مشابه همین وضعیته... اما خب به طبع این فرایند هوشیارانه نیست، پس چطوریه؟ من برای این که احساس کنم که مَردم، باید امری رو واپس‌رانی کنم و چه چیز رو باید واپس‌رانی کنم؟ یعنی اصلا نذارم که تبدیل به کلمه بشه و وارد بعد هوشیاری روان من بشه؟ زن بودن و مرد نبودن خودم رو و اینجا زن بودن و مرد نبودن من چیه؟ همین با نقص بودن و کامل نبودن و.. . پس من اگه بتونم این واپس‌رانی رو به خوبی انجام بدم، می‌تونم بعداً احساس کنم که مردم و... اما اگه من نتونم این فرآیند رو درست انجام بدم چی؟ زنانگی وارد سطح روان من می‌شه و حالا من احتمالاً با دو احتمال کلی روبه‌رو ام مبنی بر این که تکلیف زنانگی رو اینجا در نسبت با خودم تعیین کنم. یا من می‌تونم مثل نگاه معمول، زنانگی رو برابر با ضعف و نقص داشتن و... ببینم و احتمالا مردی بشم که اعتماد به نفس یا عزت نفس پایینی داره و احساس بی‌ارزشی می‌کنه و به علت مرد نبودن ناراحته یا من با واقعیت مردانگی و زنانگی به درستی مواجه بشم و بفهمم من برای انسان بودن و امکان زندگی داشتن چاره‌ای ندارم جز این که بپذیرم مرد بودن و زن بودن ربطی به نقص یا قدرت و... نداره و من برای زندگی خوب داشتن، نیاز دارم که جفت این انرژی‌های روانی رو در درون خودم جاری کنم و به اون‌ها فرصت جولان دادن بدم.
زنان مردانگی رو نزد خودشون ندارن و به همین سبب مردانگی رو از مرد طلب می‌کنن یعنی همون فالوس رو طلب می‌کنن، اون دست افرادی که می‌فهمن و می‌دونن که فالوس تو خالیه، می‌تونن نسبت سالمی رو نسبت به این امر بپذیرن و انگار بفهمن که واقعا مردها مرد نیستند و اون‌ها هم آدم‌هایی سرشار از نقص و ضعیف بودن هستند، مثل هر انسان دیگه‌ای یا این که زنان هم تو خالی بودن فالوس رو انکار کنن و تصمیم بگیرن وارد این توهم بشن که مردانگی قدرتمند واقعا وجود داره و سعی کنن اون رو از دیگری طلب کنن.

به طبع نتیجه این نگاه‌ها همین نگاه‌ زنان ضعیفن و از پس سختی‌ها برنمیان و نباید مسئولیت داشته باشن و نهایتاً این که زنان حق تعیین سرنوشت خودشون رو ندارن، زنان ناموس اند و از این دست مفاهیم که به خوبی باهاش آشناییم و نهایتا وظیفه زیبا و جذاب بودن برای زن رو براش قائلن! از اون طرف هم مرد باید مسئولیت‌بپذیره و درآمد داشته باشه و هیجاناتش رو بروز نده و احساس ضعف نکنه، غیرتی باشه.

به طبع در دهه‌های اخیر به خصوص در ایران جنبش‌های اجتماعی مهمی در این راستا شکل گرفته، نمونه‌ش خود زن، زندگی، آزادی‌. در مقابلش به طبع جنبش‌های دیگه‌ای جهت مقاومت در برابرش هم شکل گرفته، مثل همون مرد، میهن، آبادی یا همین تشبیه پسر‌ها به پرنسس و به طبع مسخره کردنشون.

من به آینده خوشبینم و فکر می‌کنم به مرور انسان‌ها بیشتر با ابعاد مختلف روانشون آشنا میشن و به صلح می‌رسن و دست از پاسداری از مرزهای مردانگی یا زنانگی برمی‌دارن، از این دوپاره‌سازی دست می‌کشن و به ابژه‌های کامل بدل می‌شن.

پ.ن: اون فرآیند‌هایی روانی که گفتم، در نظریه به این سادگی نیست، من سعی کردم به خلاصه‌ترین و ساده‌ترین شکل ممکن توضیح بدم تا همه‌فهم باشه.
@Dosipus

دوزیپوس

03 Oct, 22:52


متن شماره ۴۵۰
باید از زندگی در دنیایی که پارانوییدها راست می‌گویند، ترسید.
@Dosipus

دوزیپوس

03 Oct, 17:02


متن شماره ۴۴۹
من هیچ‌وقت با پاتولوژی بیمار در مقام درمانگر، همدلی نمی‌کنم، حداقل تمام سعیم رو می‌کنم که این کار رو نکنم، با هیجانش ولی چرا که نه. با هیجانش که در بسیاری از موارد ناشی از پائولوژی بیماره، همدلی می‌کنم. من اونجا نیستم که بازاریابی کنم و بهش محصولی رو بفروشم، محصولی که اتفاقاً اون رو در جامه‌ی درمان پیچونده باشم. من صرفاً قراره درمان رو عرضه کنم، نه که به هر زوری بفروشم؛ چون در لحظه‌‌ای که من زور بزنم، ماهیت محصول در درون تغییر می‌کنه.
@Dosipus

دوزیپوس

03 Oct, 09:59


دوزیپوس pinned «سلام دوستان وقتتون بخیر. یک پرسشنامه دارم که حدودا پر کردنش ازتون ۴ دقیقه وقت می‌گیره. اگر امکانش بود پاسخ بدین و برای اطرافیانتون بفرستید. https://docs.google.com/forms/d/1GqFRgladYgldbCfqSfu3QbERfuVD2P1kLcGC8LS0pHc/edit»

دوزیپوس

02 Oct, 17:52


سلام دوستان وقتتون بخیر.

یک پرسشنامه دارم که حدودا پر کردنش ازتون ۴ دقیقه وقت می‌گیره. اگر امکانش بود پاسخ بدین و برای اطرافیانتون بفرستید.

https://docs.google.com/forms/d/1GqFRgladYgldbCfqSfu3QbERfuVD2P1kLcGC8LS0pHc/edit

دوزیپوس

29 Sep, 14:10


متن شماره ۴۴۸
دیدن این که برخی روان‌درمانگران، رویکردهای مختلف درمانی را به گونه‌ای با هم ترکیب می‌کنند که به انسجام هر یک آسیب می‌زند، هم خنده‌دار و هم ناامیدکننده است. آنچه نگران‌کننده‌تر است این است که آن‌ها تکنیک‌های یک چارچوب را در حالی به کار می‌گیرند که درمانشان بر اساس چارچوب دیگری است، انگار که خالقان اصلی این رویکردها آنقدر نادان بوده‌اند که چیزی را از قلم انداخته‌اند یا کار خود را به درستی درک نکرده‌اند. به نظر می‌رسد که این مسئله نشان‌دهنده‌ی عدم آگاهی از مفهوم گفتمان (این که یک گفتمان به‌واقع چیست و مهارتی که من آن را "درک گفتمانی" می‌نامم) و انسجام درونی هر روش است. به عنوان مثال، استفاده از تکنیک‌های MBT در TFP، ادغام دیدگاه خودشیفتگی کوهوت در TFP، یا حتی بدتر از آن، به‌کارگیری استراتژی‌های شناختی در درمان‌های روان‌کاوی، نادیده‌گرفتن تفاوت‌ها و تضادهای اساسی بین این رویکردها است.

به نظر من، درگیر شدن در این گونه اقدامات نشان‌دهنده‌ی عدم درک مفاهیم حیاتی است، مانند ماهیت سائق‌ها در نظریه‌ی کرنبرگ یا نقش محوری سائق مرگ (پرخاشگری) در کار او. ضروری است که آنچه کوهوت یا اتوود درباره‌ی نارسیسیزم می‌گویند، به‌خوبی درک شود، به‌ویژه در مقایسه با کلاین یا کرنبرگ. به عنوان مثال، اتوود یکی از بیمارانش در بیمارستان را توصیف می‌کند که با تیغ مچ دست خود را بریده و به‌شدت زخمی شده بود. اتوود می‌گوید که بیمار این کار را انجام داده بود تا دوباره احساس زنده بودن کند، زیرا این تنها راهی بود که او می‌توانست زندگی را تجربه کند. توجه کنید که اتوود این عمل اساساً مازوخیستی را به شکلی لیبیدویی تفسیر می‌کند. من نمی‌گویم که او اشتباه می‌کند، بلکه می‌گویم که این تفسیر هیچ اشاره‌ای به پرخاشگری، سائق مرگ، یا تانانوس ندارد. هرچند من تفسیری از کرنبرگ در این مورد ندیده‌ام، اما مطمئنم که او تفسیر کاملاً متفاوتی ارائه می‌داد.

به نظر من، دلایل متعددی می‌تواند برای این پدیده وجود داشته باشد. از جنبه مثبت، شاید این موضوع از اعتماد به نفس بالا ناشی شود. اما یک توضیح واقع‌بینانه‌تر یا منفی‌تر می‌تواند شامل بزرگ‌منشی و نارسیسیزم روان‌درمانگر باشد. عدم آموزش صحیح نیز یکی از عوامل مهم است، به‌ویژه زمانی که فردی اصول پایه‌ای و عمدتاً فلسفی یک رویکرد روان‌درمانی را درک نکرده باشد. به عنوان مثال، شما نمی‌توانید روان‌شناس ایگوی خالص باشید و همزمان TFP را انجام دهید، و نمی‌توانید اصول کرنبرگ را در حالی که TA را انجام می‌دهید، به‌کار ببرید، و غیره. به نظرم بسیاری از این روان‌درمانگران باید خلاقیت خود را مهار کنند.

جالب اینجاست که من هرگز در جامعه روان‌درمانی خارجی، از متخصصان باتجربه تا دانشجویان سال اول، حتی یک‌بار هم چنین چیزی ندیده‌ام. متأسفانه، این را تنها در میان روان‌درمانگران ایرانی مشاهده کرده‌ام.
@Dosipus

دوزیپوس

27 Sep, 16:25


متن شماره ۴۴۷
تمایل به عدم صمیمیت، طرد شدن یا طرد کردن به خوبی می‌تواند خودش را کادوپیچ و زیبا کند. گاهی وقتی کسی در ابتدای رابطه قدم‌های صمیمیت را به جا برنمی‌دارد و با سرعت زیاد پیش می‌رود، بدون این که دیگری را بسنجد که چه می‌خواهد، هم مصداق تمایل برای طرد است.
@Dosipus