#پارت569
چقدر نيما داستان يوسف و زليخاه رو دوست
داشت ،
مثالش از عشق زليخاه بودم ...
بابام يه كتاب قديمي يوسف و زليخا داشت ،
زد به سرم كه برم يه بار ديگه
بخونمش ، ....
وای كه چه حالي شدم ... دو بار تا حالا اين كتاب و خونده بودم اما خوندن داريم تا خوندن ....
با هر ناله
زليخا منم ناليدم ... باهر اشکش ، اشک ريختم ،
تازه مي فهميدم زليخاه چي كشيده ، تازه مي فهميدم چرا خدا اونقدر
بهش لطف كرده و پاداش داده
، يوسف فقط حق زليخاه بود و بس ..
. ولي خدا مزد منو زودتر داد، اول جون دوباره
نيما رو داد بعد درد فراق ...
خوش بحال زليخا ، من حتی اگه آواره تر و پيرتر از اونم مي شدم ،
نيما هيچوقت نمي تونست همسرم بشه ... آآآآه زليخاه خوش بحالت ...
ديوونه شده بودم به همه حسودی مي كردم ، اول يلدا، حالا هم
كه زليخاه......
خدايا چي ميشد، اصلا" تقصير خودته كه نيما رو اينقدر خوب آفريدی
عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈