شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد/ بنده طلعت آن باش که «آنی» دارد «آن» حقیقت رنج را در جهان می پذیرد و برای رستن از آن در پی دستاویز است. دستاویز، اندوختگی ثروتهای ذهنی و معنوی است با ادبیات، فلسفه، کتاب، موسیقی، نوشتن ، سفر، و عشق ....
@drmsaadzadeh
آن
22 Oct, 19:49
در ابتدای اندوه، آیا فکر تغییر و یا خود تغییر یک رابطه ی مطمئن بین من و زندگی ایجاد می کند؟ " مریم سعدزاده " @Anchannel1
نمی دونم شما هم با ظرفهای گل سرخی خاطره دارید یا نه؟ مامانم هر کدوم از نوه هاش که ازدواج می کنند موقع پاگشا، بهشون یک دست، ظرف گل سرخ قدیمی میده........ قدمت ۶۰ ساله 😍😍 @Anchannel1
به یک نتیجه ای رسیدم که در این موقعیتی که الان هستم، لذت برای من بسیار ساده و دمِ دستیست........ الان از خونه ی مامان و بابام و یا بوسیدن اونها و یا دیدن یک پرنده، و پیوستن به طبیعت شگفت انگیز و یا دیدن شکوه دریا......یا زنگ زدن به یک دوست قدیمی آنقدر لذت می برم که فکر نمی کنم دیدن نقاشی داوینچی و یا دیدن اهرام ثلاثه به من لذت بده......... به نظرم هر چه که بیشتر می فهمم ، ساده تر می شم...... حتی لذت ها و خواسته هام هم ساده تر شده اند........ الان دستهای مامانم رو می بوسم و کیف می کنم....... امشب مامانم مهمون داره و توان کار و آشپزی هم نداره ولی خوب چون نوه ی عزیزش عروس شده، باید پاگشا می کرد و یک ماه تموم یکریز بهمون می گفت....... وقتی من و داداشم زحمات مامانم رو مرور می کردیم و غذاهایی که با عشق برامون می پخت، لذت حضورشو بیشتر درک می کنیم....... شادی یعنی خوشحالی مامانم برای امشب ....." مریم سعدزاده" @Anchannel1
عشق تنها احساس نیست و توسط عشق، امری شناخته نمیشود؛ بلکه عشق ارزشی را در مییابد که قبلا عرضه نشده است. عاشق به همین دلیل قادر نیست بیان کند که بخاطر چه ارزشی انسانی را دوست دارد. او هر چه هم بکوشد که برای آن دلیلی بیاورد، آن دلیل با آنچه او بخاطر آن، به معشوق عشق میورزد، انطباق ندارد.
حسنک را سوی دار بردند و بجایگاه رسانیدند، بر مرکبی که هرگز ننشسته بود، بنشاندند و جلّادش استوار ببست و رسنها فرود آورد. و آواز دادند که سنگ دهید، هیچ کس دست بسنگ نمیکرد و همه زارزار میگریستند خاصّه نشابوریان. پس مشتی رند را سیم دادند که سنگ زنند، و مرد خود مرده بود که جلّادش رسن بگلو افکنده بود و خبه کرده. این است حسنک و روزگارش. و گفتارش، رحمة اللّه علیه، این بود که گفتی مرا دعای نشابوریان بسازد و نساخت. و اگر زمین و آب مسلمانان بغصب بستد نه زمین ماند و نه آب، و چندان غلام و ضیاع و اسباب و زر و سیم و نعمت هیچ سود نداشت. او رفت و این قوم که این مکر ساخته بودند نیز برفتند، رحمة اللّه علیهم. و این افسانهیی است با بسیار عبرت. و این همه اسباب منازعت و مکاوحت از بهر حطام دنیا بیک سوی نهادند . احمق مردا که دل درین جهان بندد! که نعمتی بدهد و زشت بازستاند .
چون ازین فارغ شدند، بو سهل و قوم از پای دار بازگشتند و «حسنک تنها ماند، چنانکه تنها آمده بود از شکم مادر.» تاریخ بیهقی داستان « بر دار کردن حسنک»