حکایتهای بهلول و ملانصرالدین @bohlol_molanosradin Channel on Telegram

حکایتهای بهلول و ملانصرالدین

@bohlol_molanosradin


📚حکایتهای آموزنده
👳ملانصرالدین و بهلول دانا😊

کانال ما رو به دوستانتون معرفی کنید
😍❤️
ادمین
@kurd1_pi
تبلیغات در شش کانال
@tablighat_bohlol

حکایتهای بهلول و ملانصرالدین (Persian)

حکایتهای بهلول و ملانصرالدین یک کانال تلگرامی پر از حکایت‌های آموزنده و دلنشین از زندگی ملانصرالدین و بهلول دانا است. این دو شخصیت معروف در ادبیات فارسی، هر کدام با دستاوردها و معارف خاص خود، داستان‌هایی که باعث اندوخته شدن فکر و احساس مخاطبان می‌شود را برای ما رقم زدند. اگر علاقه‌مند به خواندن داستان‌های پر معنی و شگفت‌انگیز هستید، حتما این کانال را دنبال کنید. در این کانال، همچنین می‌توانید با دوستان خود به اشتراک بگذارید و لذت مطالعه این حکایت‌ها را با هم تجربه کنید. برای ارتباط با ادمین و استفاده از خدمات تبلیغاتی، می‌توانید به آیدی @kurd1_pi مراجعه کنید. به دوستان خود این کانال را معرفی کنید و از تجربه جذاب و آموزنده خواندن حکایتهای بهلول و ملانصرالدین بهره‌مند شوید.

حکایتهای بهلول و ملانصرالدین

14 Nov, 09:47


📘#حکایت

زني شوهرش مُرد براي اينكه خدمتی به شوهر كرده باشد
شبهای جمعه غذایی تدارک می كرد
و به وسيله فرزند يتيم خود به خانه فقرا می فرستاد

طفل بيچاره با اينكه گرسنه بود ، غذا را از مادر می گرفت و به فقرا مي رساند و خود با شكم گرسنه به خانه بر می گشت و می خوابيد
تا اينكه شبي كاسه صبرش لبريز شد
و در راه غذا را خودش خورد و با شكم سير به خانه برگشت و آسوده خوابيد

آن شب زن شوهر خود را در خواب ديد كه به او می گفت :
تنها غذای امشب به من رسيد .
زن از خواب بيدار شد و با كمال شگفتی از فرزندش پرسيد شبهای جمعه گذشته و ديشب غذا را كجا می بردی و به كی می دادي ؟

من ديشب پدرت را خواب ديدم كه مي گفت تنها غذای ديشب به او رسيده است .طفل راستش را گفت كه شبهای جمعه غذا را به خانه فقرا مي بردم ، ولي ديشب چون زياد گرسنه بودم ، خودم خوردم و آسوده خوابيدم .

زن دانست بهترين خدمت به شوهر اين است كه يتيم او را سير نگهدارد
و از اينجاست كه در حديث است كه صدقه صحيح نيست در حالی كه خويشاوندان خودت محتاج و نيازمند باشند..


📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin

حکایتهای بهلول و ملانصرالدین

13 Nov, 15:37


🎥#داستان_کوتاه_تصویری

داستانی زیبا و تکان دهنده درباره اینکه خدا کجاست و در کجای زندگی ما قرار دارد !
شاید این داستان تاثیرش روی شما از هر چیز دیگری بیشتر باشد !
پس کلیپ را باز کنید و تا انتها ببینید و بدانید دستان خدا هر لحظه در دستان شماست !🙏

📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin ‎‌‌‌‌‌‌ ‎

حکایتهای بهلول و ملانصرالدین

13 Nov, 15:15


🌹

ﺑﭽﻪ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ ، ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺮﯾﺾ ﻣﯽ ﺷﺪﯾﻢ
ﻭﻓﺘﯽ ﺁﻗﺎ ﺩﮐﺘﺮﻩ ، ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ …
ﺑﮕﻮ ﮐﺠﺎﺕ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﯼ؟ ﭼﺘﻪ
ﺯﻝ ﻣﯽ ﺯﺩﯾﻢ ﺑﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﻤﻮﻥ؟ !!
ﯾﺎﺩﺗﻮﻧﻪ …
ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻣﯽ ﺷﺪﯾﻢ ﺗﺎ ﺍﻭﻥ ﺑﮕﻪ ﻣﺮﯾﻀﯽ ﻣﻮﻥ ﭼﯿﻪ؟؟ …
ﻭ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻥ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﯽ ﺳﭙﺮﺩﯾﻢ؟ …
ﭼﻮﻥ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺩﻭﻧﺴﺘﯿﻢ ﻣﺎﺩﺭﻣﻮﻥ، ﻫﻤﻮﻥ ﺍﺣﺴﺎﺳﯽ ﺭﻭ ﺩﺍﺭﻩ
ﮐﻪ ﻣﺎ ﺩﺍﺭﯾﻢ …
ﺣﺘﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮ ، ﺩﺭﺩﻣﻮﻥ ﺭﻭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ …
ﺣﺎﻻ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺑﮕﻢ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺭﻭ ﯾﺎﺩﺕ ﻣﯿﺎﺩ؟
ﺧﺐ ، ﺗﻮ ﺟﻮوﻥ ﺷﺪﯼ ، ﺍﻭﻥ ﭘﯿﺮ ﺷﺪﻩ !!!

ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﺎﺷﻪ ﺑﻬﺶ …

ﺣﺎﻻ ﻭﻗﺘﺸﻪ ، ﺗﻮﺍﻡ ﻣﺜﻞ ﺑﭽﮕﯽ ﻫﺎﺕ ﺍﮔﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﺮﯾﺾ ﺷﺪ …
ﺣﺴﺶ ﮐﻨﯽ!!!
ﺣﺎﻻ ﺍﻭﻥ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﻩ ، ﺣﺘﯽ ﺍﮔﻪ ﺣﺮﻓﯽ ﻧﺰﻧﻪ …
ﻣﺜﻞ ﻫﻤﯿﺸﻪ !!!
ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﻬﺶ ﺑﺎﺷﻪ …
‌‎  ‎‌‌‎‌‌

📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin

حکایتهای بهلول و ملانصرالدین

07 Oct, 05:18


🪷#متن_زیبا

شرافت نوعی پایبندی به اخلاق است وقتی هیچکس نه آن پایبندی را می بیند، نه می فهمد. وقتی نه پاداشی در کار است و نه سپاسی.

خوب بودن نوعی پایداری است برای انسان ماندن. نوعی پای فشردن است برای ایستادن در قامت انسانیت.

شریف بودن در نهان، شکفتن گلی است پشت سنگی، دور از دست، دور از چشم. جایی که نه تماشایی هست و نه تحسینی.

شریف باش همچون گلی در غربت کوه ها.
شریف باش نه به خاطر دیگران که برای خودت.



📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚
@Bohlol_Molanosradin

حکایتهای بهلول و ملانصرالدین

07 Oct, 05:01


🌻 صبح دوشنبه تون پرنشاط
دوست خوبم
دمیدن خورشید
گردش روز و شب
و همه اتفاقات
خوش جهان هستی
تنها بخاطر توست
چون خدا عاشق توست
پس عاشقانه زندگی کن
و از آن لذت ببر...

🌻 روز خوبی داشته باشید



📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin

حکایتهای بهلول و ملانصرالدین

30 Sep, 15:35


📘حکایتی زیبا و خواندنی

بنازم به سرت که تا بحال نشکسته

وقتی می خواهند از خوش اخلاقی و بخشندگی و شكیبایی كسی تعریف كنند، این مثل را می آورند.
در قدیم کشاورزان اکثرا بر سر تقسیم آب و آبیاری مزارع مرافعه و دعوا داشتند و گاه میشد که با بیل و چوب به جان هم افتاده و سر و کله و دست و پای همدیگر را میشکستند.

در دهی، مرد رعیتی بود بسیار خوش اخلاق که هرگز بر سر تقسیم آب دعوا نکرده بود.

روزی با چند نفر از اهل آبادی مشغول گفت و گو بود که یکی از آنها اشاره به سر رعیت خوش اخلاق کرد و گفت:

بنازم به سرت که تا بحال نشکسته.

یکی از هم ولایتی ها آهسته میگوید من امروز سر او را می شکنم. پس از این که همه بدنبال کار خود رفتند مرد خوش اخلاق بیلش را برداشته بر سر زمینش رفت و شروع به آبیاری کرد.

در این حین مردی که گفته بود امروز با او مرافعه کرده و سرش را میشکند از کمی بالاتر راه آب را بست و شروع کرد بیابان را آب دادن.

مرد خوش رفتار چون دید که راه آب را بسته اند؛

از دور فریاد زد: آهای... خدا پدرت را رحمت کند، هر وقت آبیاریت تمام شد راه آب را باز کن که بیاد.

آن مرد وقتی این حرف را میشنود خجالت میکشد و جلو آب را باز کرده و میگوید واقعاً بنازم به سرت که تا بحال نشکسته...




📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin

حکایتهای بهلول و ملانصرالدین

18 Sep, 06:26


دو روباه در وسط روستا با هم دعوا می کردند و مردم هم جمع شده بودند به تماشا. همه تعجب می کردند و جویای علت می گشتند.
جغدی از بالای درخت تماشا می کرد
و می خندید ،یکی پرسید تو چرا می خندی ؟
جغد گفت : پشت این دعوا جریانی هست این ها همگی در یک منطقه هستند و هرگز با هم دعوا نمی کنند
این دعوا ساختگی هست و آنها شما را مشغول کرده اند تا بقیه روباه ها بتوانند
راحت مرغ و خروس هایتان را ببرند.
وقتی مردم به خانه هایشان برمی گردند
داد و بیداد بلند می شود یکی می گوید خروسم نیست ،دیگری فریاد می زند مرغم کو ؟
از هر گوشه ای صدای آی داد بلند می شود .
جغد هم سرش را تکان می دهد و به باور شان افسوس می خورد ،
چون اینکار چند بار تَکرار شده بود!

مراقب دعوای روباه ها باشیم...



📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin

حکایتهای بهلول و ملانصرالدین

08 Sep, 17:58


🌹#بخوانید

داشتم به میهمانم می‌گفتم اگر راحت‌تر است رویه نایلونی روی مبل‌های سفید را بردارم؛ البته اراده کرده بودم قبل از رسیدنشان بردارم.

او تعارف کرد و گفت:
راحت است.

من اما گرمم شد و برداشتم. بعد یک دفعه حس کردم چقدر راحت‌تر است!

سه سالی می‌شد آن‌ها را خریدم اما هیچ لک و ضربه‌ای تاکنون بر آن‌ها نیفتاده. اگرچه بیشتر اوقات به‌دلیل ماندن همین روپوش نایلونی بر رویشان از لذت راحتی‌شان محروم مانده‌ام.

بعد یاد همه روکش‌های زندگی خودم و اطرافیانم افتادم؛ روکش روی موبایل‌ها، شیشه‌ها، صندلی‌های ماشین، کنترل‌های تلویزیون، لباس‌های کمد و...

همه این روکش‌ها دال بر دو نکته است؛ یا بر نالایقی خود باور داریم، یا اینکه قرار است چنین چیزهای بی‌ارزشی را به ارث بگذاریم.

در روابطمان نیز هر روز انواع روکش‌ها را بر رفتارمان می‌گذاریم؛ روکش می‌گذاریم تا فلانی نفهمد عصبانی هستیم، تا فلانی نفهمد چقدر خوشحالیم، تا فلانی نفهمد چقدر شکست خورده‌ایم.

نقاب‌ها و روکش‌ها را استفاده می‌کنیم برای اینکه اعتقاد داریم این‌گونه شخصیت اجتماعی ما برای یک روز مبادا بهتر است.

کدام روز مبادا؟!
زندگی همین امروز است.


📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin

حکایتهای بهلول و ملانصرالدین

02 Sep, 04:28


چه‌قدر آدم‌ها بیراهه می‌روند. از کنار گل بی‌اعتنا می‌گذرند. می‌روند تا شعر گل را در صفحه‌ی یک کتاب پیدا کنند و بخوانند.

روبه‌روی زندگی نمی‌ایستند تا مشاهده کنند. برای همین است که حرف‌ها به دل نمی‌نشیند، برای همین است که در شعرها شوری نیست، در نقاشی‌ها جوشش زندگی گم شده‌است.

چرا نگویم که من صدای قورباغه را در بهار بر بسیاری از آهنگ‌ها برتری میدهم.
میدانی، ما را ترسانده‌اند.
ما را آموخته‌اند.

وگرنه چرا می‌ترسیم بگوییم اگر پای سنجش به‌میان آید، اثری که صدای قورباغه در ما می‌گذارد، شاید هم‌تراز تاثیر ژرف‌ترین برخوردها در زندگی ما باشد.

👤سهراب سپهری


📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin

حکایتهای بهلول و ملانصرالدین

30 Aug, 19:25


#ببینید
#تلخند

🎥تاثیرات مخربی که سریال های ترکیه ای بر بنیان خانواده وارد کرد


📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin

حکایتهای بهلول و ملانصرالدین

23 Aug, 20:02


📘#داستان_شب

فریب نخورید!

در زمان حضرت سلیمان پرنده‌ای برای نوشیدن آب به سمت حوضی که کنار چشمه‌ای بود پرواز کرد اما چند کودک را به سر برکه دید پس آنقدر صبر کرد تا کودکان از آنجا متفرق شدند! همین‌که قصد فرود به سوی برکه را کرد این بار مردی را با ریش بلند و آراسته دید که برای نوشیدن آب به آن برکه مراجعه نمود. پرنده با خود گفت که این مرد خوبی است از وی آزاری به من نمی‌رسد! وقتی نزدیک شد آن مرد سنگی به‌سویش پرتاب کرد و چشم پرنده کور شد! پرنده از مرد نزد حضرت سلیمان شکایت برد! پیامبر آن مرد را احضار کرد او را محاکمه و فرمان کور کردن چشم او را داد. اما پرنده به حکم صادر شده اعتراض کرد و‌ گفت: چشم این مرد هیچ آزاری به‌من نرساند بلکه ریش او بود که مرا فریب داد و گمان بردم که از سوی او آزاری به من نمی‌رسد! پس به عدالت نزدیکتر است اگر ریش او را بتراشید تا دیگران مثل من فریب ریش او را نخورند!


📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin

حکایتهای بهلول و ملانصرالدین

23 Aug, 19:59


تا زنده‌اید یک لیوان آب دست هم بدید بعد مرگ ......


📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin

حکایتهای بهلول و ملانصرالدین

23 Aug, 19:54


فکر خودتون رو درگیر آدمایی نکنید که نمیدونن کی و کجا ارث باباشون رو خوردین.....


📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin

حکایتهای بهلول و ملانصرالدین

23 Aug, 19:53


چشم دیدن همدیگه رو داشته باشیم
هرکی به هرجایی رسیده
اراده شو داشته
سختیشو کشیده


📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin

حکایتهای بهلول و ملانصرالدین

12 Aug, 06:25


این خوشحال کننده ترین ویدیویی بود که امروز دیدم😍



📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin

حکایتهای بهلول و ملانصرالدین

08 Aug, 13:37


🍁

🚩#دکتر

دکتر مرتضی شیخ" پولی به عنوان حق ویزیت از مردم نمی گرفت و هرکس هر چه می خواست، در صندوقی که کنار میزش بود می انداخت و چون حق ویزیت دکتر پنج ریال تعیین شده بود (خیلی کمتر از حق ویزیت سایر پزشکان آن زمان) اکثر مواقع بسیاری از بیمارانی که به مطب او مراجعه می کردند، به جای پنج ریالی، سرِ فلزی نوشابه داخل صندوق می انداختند تا صدایی شبیه به انداختن سکه شنیده شود...! دختر دکتر نقل می کند :

"روزی متوجه شدم پدرم مشغول شستن و ضدعفونی کردن انبوه سرنوشابه های فلزی است! با تعجب گفتم: پدر! بازی‌تان گرفته است؟ چرا سرنوشابه ها را می شویید؟!

پدر جوابی داد که اشکم را درآورد...ایشان گفت: دخترم، مردمی که مراجعه می کنند باید از سرنوشابه های تمیز استفاده کنند تا آلودگی را از جاهای دیگر به مطب نیاورند.

این سرنوشابه های تمیز را آخر شب در اطراف مطبم می ریزم تا مردمی که مراجعه می کنند از این ها که تمیز است استفاده کنند.
آخر بعضی ها خجالت می کشند که چیزی داخل صندوق مطب نیاندازند."

اومدم بنویسم روحش شاد! یک لحظه فکر کردم اگه روح آدمی با قلبی به این بزرگی شاد نباشه، روح کی میخواد شاد باشه؟! بهتر دونستم بنویسم راهش، اندیشه اش و کردارش پر رهرو ...»


📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin

حکایتهای بهلول و ملانصرالدین

08 Aug, 13:35


🍁

آدمیزاد تا یه جایی تحمل میکنه و
کوتاه میاد و می بخشه
اما بعدش از درون خسته میشه و
دقیقا همونجا هر چی هست رو
میزاره و برای همیشه میره ...

کاش آدما رو به این مرحله ی تلخ نرسونید !


📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin

حکایتهای بهلول و ملانصرالدین

08 Aug, 13:34


🍁

حذف کردن آدم ها نه دردناک است
نه ترسناک...
فقط کافیست چشمانت را ببندی،
تک تک لحظات بدی که با
حضورشان رقم زدند را یادت بیاوری...

فقط کافیست دست بکشی
به سمت چپ سینه ات و از درد
زخم هایی که به قلبت زدند
صورتت مچاله شود...
فقط کافیست یاد روزها و
شب هایی بیفتی که اشک مهمان
صورتت بود و دلیلش فقط
همان آدم بود و بس...
فقط کافیست یاد مهربانی هایی
که جوابش شد دل شکستن و
پشیمانی بیفتی...
حذف کردن آدم ها نه دردناک است
نه ترسناک،
فقط کمی دل و جرات می خواهد
و یک حافظه قوی... !


📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin

حکایتهای بهلول و ملانصرالدین

20 Jul, 06:34




بهترین و بدترین آدمها را در بین دینداران دیدم.
بهترین آنها کسانی بودند که
میخواستند خودشان به بهشت بروند
و چقدر بی آلایش و پاک بودند،
سرشان به کار خودشان بود،
بی آزار بودند و بهترین مشوق من
به دین بودند.
و بدترین آنها کسانی بودند که
میخواستند غیر از خودشان
بقیه را هم به بهشت ببرند.
چقدر وحشتناک بود برخورد با آنها
تظاهر و ریا !!!
خشونت و‌ توحش در بین آنها موج میزد...

👤گان
دی


📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin

حکایتهای بهلول و ملانصرالدین

20 Jul, 06:33


🍁 #تلنگر


👈قضاوتت میکنن ...
اونایی که قاضی نیستن !!!
حکم میکنن ؛
اونایی که حاکم نیستن ...
از حست میگن ؛
اونایی که احساسو نمیفهمن !!
تحقیرت میکنن ؛
اونایی که خودشون حقیرن ..
تو رو به بازی میگیرن ؛
اونایی که خودشون بازیچه اند !!
از عشق میگن ؛
اونایی که عاشق نیستن !!
و من مینویسم در حالی که ؛
نویسنده نیستم...
اینجا سرزمین جابه جایی هاست !!!
سرزمینی که نخونده معنات میکنن ...
ندیده ترسیمت میکنن !!
و نشناخته ازت انتقام میگیرن...
👉


📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin