چطور دلتون میاد؟
من هرچی دو دو تا چهار تا میکنم میبینم دینداری واسه حال دلم خیلی بهتره.
اصلا با بیدینی راحت نیستم. یک جاهاییش خوبه مثلا خیلی آقا بالاسر نداری که همش از اون بالا نگات کنه یا ترس از عذاب و جهنم نداری.
اما یک چیزیاش خیلی روی مخه، اونم اینکه میگن وقتی مُردی مثل پرندهها و گربهها و درختها میپوسی و خاک میشی و تمام... .
راستش من با این فقره از بیدینی اصلاً کنار نمیام.
من نمیخوام تموم بشم. حتی اگر هم از خودم نام نیکی گذاشته باشم که تا ابد مردم به یادم باشن بازم دلم زندگی میخواد.
دلم میخواد بعد از مرگم دوباره فرصت این رو داشته باشم که با دوستای زمان جَوونیم دور هم بشینیم و بخندیم و تخمه بشکنیم.
دوست دارم پدر و مادرم دوباره جَوون بشن و با هم بریم مسافرت.
راستی توی بهشت ماشین هم هست؟ بزنیم کنار و املت درست کنیم با کره زیاد؟!
شاید هم اونجا اصلاً تا بگیم املت، خودش برامون حاضر بشه. اما جوجه و چای ذغالی کیفش به آماده کردن منقلشه.
حرف غذا شد یادم رفت داشتم در مورد چی حرف میزدم.
دلم دوباره بچهدار شدن و صدای خنده بچهها رو میخواد. مخصوصا اونجاش که بچهها تازه حرف زدن رو یادگرفتن و چرت و پرت میگن.
این دنیا که نشد! اما دوست دارم اون دنیا خونهام یک باغ داشته باشه به بزرگی یک جنگل. کلی حیوون داشته باشم و وقتی میرم بینشون دور و برم بپر بپر کنند و از سر و کولم بالا برن، بهشون غذا بدم و نوازششون کنم. ببینم که بزرگ میشن و بچهدار میشن و با بچههاشون بازی کنم.
اما قسمت هیجانانگیز ماجرا اینه که زندگی اون دنیا بیانتهاست. اصلا ته نداره. لابد خدا که حکیمه به این هم فکر کرده که بشه تا ابد زنده موند و حوصلهات هم سر نره.
تا ابد زنده هستیم یعنی اینکه مثلاً پنج هزار سال دیگه من و تو میتونیم دور هم بشینیم و خاطرات پارسال بهار و زیارت دسته جمعی رو مرور کنیم.
هر طور فکر میکنم صرفه با دیندار بودنه.
تازه اگه اونجوری که میگن آدم اونجا بیشتر از اینجا دستش به خدا میرسه، که دیگه محشره.
بشینی پای حرفاش و راز تمام بالا و پایینهای زندگیت رو بهت بگه و معلوم بشه که هیچ دعایی رو نشنیده نگرفته و همیشه بهترین راه رو پیش پات گذاشته؛ بفهمی که همیشه غصه مشکلاتت رو میخورده اما کاراش حکمت داشته... اون وقت اشک تو چشات حلقه میزنه و میگی خدایا شکرت که نذاشتی ازت ببرم و ناامید بشم.
نویسنده: ناشناس
https://t.me/zhiyaneve