داستـٜ۪ؓـٜ۪ٜٜٜ۪۪ٜؓؔؓؔـٜ۪ؓـ۪۪ؔؔـ۪ٜ۪ؔؓانکـٜ۪ؓـٜ۪ٜ۪ؔؔؓؓـٜ۪ؓده ش̑̑ـ̑اخ ̑̑ش̑̑ـ̑̑ـڪن

@yyxxxi


#ڪــانــال
#پـشـتــیــبــانـــی
👇🤝

@RRRZZZAAA
@RRRZZZAAA

#بیایید_این_کانال_لفت_نزن

داستـٜ۪ؓـٜ۪ٜٜٜ۪۪ٜؓؔؓؔـٜ۪ؓـ۪۪ؔؔـ۪ٜ۪ؔؓانکـٜ۪ؓـٜ۪ٜ۪ؔؔؓؓـٜ۪ؓده ش̑̑ـ̑اخ ̑̑ش̑̑ـ̑̑ـڪن

22 Oct, 20:36


زندایی مریم تپل



زندایی


سلام خدمت دوستان شهوانی.
سعید هستم ۳۶ سالمه قدم ۱۸۰ تقریباً تپل و کیرم ۱۸ سانت و قلمی یه زندایی دارم اسمش مریم هست ۴۲ سالشه و تپل و گوشتی و سفید بدون یه نخ مو تو بدنش داستان کامل واقعی هس .من از ۲۰ سالگی تو نخ این زندایی بودم داییم تو خونه پدر بزرگم که تو روستا زندگی میکرد خونه ما روبروی خونه پدر بزرگم بود منم همیشه به یه بهانه ای میرفتم اونجا زندایی رو دید بزنم همیشه چاک سینش پیدا بود به خاطر کار داییم که تو شهر بود بعد چند دو یا سه سال خونه داییم اومد تو شهر و ما دیگه چاک سینه مریم خانم رو ندیدیم گذشت تا حدود ۱۰ سال بعد منم بعد از ازدواج به اصرار خانمم خانه ام رو اوردم همون شهر که داییم بود و چند بار بهشون سر میزدیم بیشتر رفت و آمد از طرف ما بود و وقتایی که خونه دایی بودم همش چشام رو کون بزرگ و ممه های زندایی بود و پیش خودم میگفتم نوش جونت دایی عجب کسی میکنی . گذشت تا داییم بر اثر سکته مغزی فوت شد و یکی دو سال از فوت دایی می گذشت و کم و بیش میرفتم خونشون برا کارای فنی خونه مثلا تعمیر پمپ اب و تعویض شیر گاز و پریز برق و از اینا چون داییم پسر نداره و دوتا دختر که یکیش ازدواج کرده و یکی هم دانشجو هس خلاصه گاهی اوقات هم مریم جون زنگ میزد میگفت بیا منو برسون تا فلان دکتر مثلا یا خونه بابام یه روز چند مدت اینجوری گذشت یه روز رفتم دنبالش که بره بانک تو مسیر دل رو زدم به دریا و تو حین صحبت دست گذاشتم رو رون پاش و کمی مالیدم دیدم واکنش نشون نداد گفتم انگار بدش نمیاد چند بار تکرار کردم و هیچ نگفت اونم چند باری دستم رو میگرفت و تا شب که اومدم خونه پیامش دادم گفتم ببخشید من امروز حواسم نبود دستم گذاشتم رو پات و از این حرفا و گفت اشکالی ندارد کار بدی که نکردی . انگار خودشم خوشش اومده بود. گفتم به هر حال ببخشید گفت ای بابا مگه چی شده بوسم که نکردی یه ذره دستت خورده بهم گفتم اگه بوست میکردم چی گفت واای بازم کاریت نداشتم گفتم من فردا میام بوست کنم با قبول کرد فرداش رفتم خونشون برا تعویض پریز برق دختر کوچیکه خونه بود ولی دزدکی چند تا بوسش کردم و یه لب ازش گرفتم خودشم حشرش زده بود بالا معلوم بود از نگاهش . اون روز گذشت تا قرار سکس گذاشتم باهاش البته از قبل با تماس و پیام باهاش هماهنگی کردم بعد از دو سه روز رفتم خونشون دختر دایی هم دانشگاه بود. من بودم و مریم خانم کون گنده نشستم کنارش رو مبل رفت شربت اورد بعد از خوردن کمی خجالت میکشید من دست زدم به ممه هاش و گفتم اینا چطورن گفته خیلی وقته دست بهشون نخورده گفتم تلافی این سه چهار سال که دایی فوت شده را برات در میارم لباسش رو زدم بالا از بالای سوتین سینش رو در اورم شروع کردم به خوردن دیدم داره از حال میره لباسش در آوردم دراز کشید منم دراز کشیدم کنارش باز شروع کردم مالیدن نوک سینش و خوردن همینجور که میخوردم دست کردم تو شلوارش و شورتش کسش خیس خیس بود گفت همون اول که خوردی آبم اومد خیس شدم اخه خیلی وقته سکس نداشتم بکن تو دیه طاقت ندارم بلند شدم لباسام رو در آوردم و شلوار و شورت مریم هم درآورم باورم نمیشد کس تپل گوشتی زندایی الان جلوم بود یه کاندوم همراه اورده بودم گذاشتم و پاهاش دادم بالا و سر کیرم گذاشتم دم سوراخ کسش از بس خیس بود با یه فشار سر خورد تا ته رفت تو کس زندایی مریم یه اه کشید باورم نمیشد تنگ و داغ بود که نگو . شروع کردم تلمبه زدن از بس تنگ و داغ بود۳ دقیقه‌ای ابم اومد . چند دقیقه کنارش خوابیدم و برا بار دوم از پشت گذاشتم تو کسش اینجوری کون بزرگ و سفیدش جلوم بود کیرم تو کسش چند تا تلمبه زدم باز آب زندایی اومد حس کردم خیس شد دوباره منم بعد چند دقیقه تلمبه زدن آبم اومد خالی کردم رو کون و کمر زندایی بعد از تمیز کردن هم کمی بغلش کردم گفتم از این به بعد دیگه این کس بدون کیر نمیشه خداحافظی کردم و اومدم از اون روز به بعد هفته ای یکی دو بار هر موقع خونش خالی باشه پیامی میده منم میرم میکنم و حالی بهش میدم و میام تو کف کون گنده ش هستم حالا قول داده بهم از کون بده ‌ امیدوارم از داستان لذت برده باشین

نوشته: سعید

#ڪــانــالهامون
👇🤝
#اصلی
@RRRZZZAAA
@RRRZZZAAA

#بیایید_این_کانال_لفت_نزن
#دافهای_شاخ_ایرونی
@snnxxz

#داستانکده_شاخ_شکن
@YYXXXI
#کانال_مجازمون
@ARMZR @ARMZR
@AWXZSDL @AWXZSDL
@Masirebehbodina
@Masirebehbodina
💙🍀
#مسیره_بهبودیNA🍀💙

داستـٜ۪ؓـٜ۪ٜٜٜ۪۪ٜؓؔؓؔـٜ۪ؓـ۪۪ؔؔـ۪ٜ۪ؔؓانکـٜ۪ؓـٜ۪ٜ۪ؔؔؓؓـٜ۪ؓده ش̑̑ـ̑اخ ̑̑ش̑̑ـ̑̑ـڪن

22 Oct, 20:35


اولین کون دادن فرزین

1403/07/29

گی

 

سلام.
داستانم واقعیه.
من فرزینم(مستعار) الان ۴۰ سالمه. از هیکلم بگم. بخاطر بدنسازی دوران جوونی و ول کردن اون، چاق شدم . طوری که سینه هام شل و بزرگ شدن. شکم و پهلو و کونم بزرگ شده بود. وزنم بین ۱۰۰تا ۱۱۰بالا پایین میشد.
یه سال عید یهو دیسک کمر گرفتم. اول فکر میکردم اسپاسم هست و هی آمپول شل کننده و کرم ضد درد و … میزدم بعد ده روز خوب نشد، رفتم دکتر و mriگرفتم. گفت دوتا دیسکت زده بیرون و استراحت مطلق ۱۰ روزه و فیزیوتراپی و …
خانمم می رفت سر کار و من خونه استراحت بودم و سر ار نمیرفتم. کلا تو خونه فیلم میدیدم و تو اینترنت میچرخیدم. تازه وایبر اومده بود و من رو لپ تاپ نصبش کردم. تو فیسبوکم کس چرخ میزدم.
یهو زیر پست یه دختره که اسم پیجش فریبا جنده بود، کامنت گذاشتم. نمیدونم چی نوشتم که با یه پسره کل کل کردیم. بعد یکی دو ساعت پیام دادن، یهو برگشت گفت میکنمت اگه ببینمت…منم به شوخی گفتم آره حتما… اون گفت تو بده اگه من نکردمت…منم شوخی شوخی گفتم ادرس بده، من میام ولی اگه دیری گنده ترم جا نزنی،شاید من کردمت… کمرم تازه یه مقدار دردش افتاده بود.
مثل کسخلا، ژل لوبریکانت گرفتم و رفتم، خودمم نمیدونم چرا.
اسمش امیر بود و مکانش توانیر. رفتم و اونم با موتور اومد و منو دید گفت دنبالم بیا. رفتیم تو پارکینگ یه مجتمع.
پارک کردم و سوار آسانسور شدیم. هی منو برانداز میکرد. رفتیم تو یه واحد. دیدم خالیه فقط یه مبل و تلویزیون و یخچال کوچیک و یه تخت تو اتاق خواب هست. دیدم یه بسته قرص در آورد و یی خورد. یه بسته کاندوم تاخیری هم از جیبش در آورد. رفتیم اتاق و گفت در بیار. منم گفتم جدی؟ گفت اره. من همه لباسم بجز شورت رو در اوردم. اونم لخت شد با شورت. گفت بخواب. من لبه تخت نشستم باورم نمیشد. اومد جلو کیرشو از رو شورت مالید و منو هل داد. دمر خوابوند. شورتمو کشید پایین… من کلا بدنم سفیده و بی مو. یه جون گفت و اومد رو من. خیلی از من ریزتر بود. حدود ۶۵ کیلو.یه کم لاپایی زد و کیرش بلند شد. گفت میکنمت که دیگه نگی نمیتونی. من لال شده بودم… من تا اون موقع خیلی اصطلاح ها رو بلد نبودم. هی توف میزد در کونم و به کیرش و فشار میداد…نمیرفت. یهو گفتم ژل اوردم، ژل بزن. ژل زد و کاندوم کشید و فشار داد. انقدر فشار داد تا سرش رفت تو. وقتی سرش رفت ، دستشو گذاشت رو شونه هام و محکم گرفت. با یه حرکت تا ته کرد تو.من آخ بود که میگفتم و ملحفه رو گاز میگرفتم. هی تلمبه میزد و اصلا توجه نداشت. نزدیک به یک ربع کرد. بلند شد و گفت تکون نخور…رفت تو اشپزخونه، یه رانی خورد و برگشت. دوباره رفت رو کونم. دو سه بار زد رو کونم و کیرشو گذاشت و بایه فشار زد تو. انقدر کرد تا ابش اومد و رو من ولو شد. رفتم دستشویی و اومدم بیرون لباس پوشیدم و رفتیم. تو اسانسور یهو چسبید به منو دوتا انگشت کرد تو سوراخم. گفت باز بازه. کونی. از این بعد جنده خودمی، باید کون بدی.

نشون به اون نشون تا یکسال هفته ای دوبار بهش کون میدادم. از دفعه دوم گفت تو زن داری، منم زن دارم. کوس و کون های دیگه رو با کاندوم میکنم. تو رو بی کاندوم. و شد شروع ماجرای کونی شدن من و ریختن آب کیر اون تو کونم. بعد یکسال رفت شهرستان واسه کار و دیگه ندیدمش.
و بهترین کون دادن من، همون اولین سکسم بود.

نوشته: Fertos

#ڪــانــالهامون
👇🤝
#اصلی
@RRRZZZAAA
@RRRZZZAAA

#بیایید_این_کانال_لفت_نزن
#دافهای_شاخ_ایرونی
@snnxxz

#داستانکده_شاخ_شکن
@YYXXXI
#کانال_مجازمون
@ARMZR @ARMZR
@AWXZSDL @AWXZSDL
@Masirebehbodina
@Masirebehbodina
💙🍀
#مسیره_بهبودیNA🍀💙

داستـٜ۪ؓـٜ۪ٜٜٜ۪۪ٜؓؔؓؔـٜ۪ؓـ۪۪ؔؔـ۪ٜ۪ؔؓانکـٜ۪ؓـٜ۪ٜ۪ؔؔؓؓـٜ۪ؓده ش̑̑ـ̑اخ ̑̑ش̑̑ـ̑̑ـڪن

22 Oct, 20:34


ممنون که وقت گذاشتید و خاطره منو خوندید اگه بد بود شما ببخشید و اگه خوب بود هم با نظراتتون بهم بگید چون واقعا نظراتتون واسم مهمه
خدانگهدار و دوستتون دارم

نوشته: آرین

#ڪــانــالهامون
👇🤝
#اصلی
@RRRZZZAAA
@RRRZZZAAA

#بیایید_این_کانال_لفت_نزن
#دافهای_شاخ_ایرونی
@snnxxz

#داستانکده_شاخ_شکن
@YYXXXI
#کانال_مجازمون
@ARMZR @ARMZR
@AWXZSDL @AWXZSDL
@Masirebehbodina
@Masirebehbodina
💙🍀
#مسیره_بهبودیNA🍀💙

داستـٜ۪ؓـٜ۪ٜٜٜ۪۪ٜؓؔؓؔـٜ۪ؓـ۪۪ؔؔـ۪ٜ۪ؔؓانکـٜ۪ؓـٜ۪ٜ۪ؔؔؓؓـٜ۪ؓده ش̑̑ـ̑اخ ̑̑ش̑̑ـ̑̑ـڪن

22 Oct, 20:34


پایین عادت دارم میخوابم قبول کردم رفتم ی دونه چراغ تو آشپز خونه روشن گذاشتم بقیع رو خاموش کردم چشامو بستم ک دیدم داره تو گوشیش فیلم سوپر میبینه با صدای بلند چشامو باز کردم دیدم داره با کیرش ور میره داغ شده بودم ی لحظه دید دارم نگاه میکنم خندید گفت خوابت نمیاد بیا تو هم ببین گفتم نه ک دیدم بلند شد اومد رو تخت کنارم دراز کشید گفت بابا تو دیگه زیادی خجالتی هستی گوشیشو گرفت جلوم گفت ببین چون جا تنگ بود دستشو گذاشت زیر سر مو منو کشوند تو بغلش من شوکه شده بودم گفتم دیگه کونو باید امشب بهش بدم گفتم بادا باد منکه چند بار دادم اینم روش اینم کسی ک خیلی بدن سکسی و اخلاق با حالی داره و منم ک ازش خوشم میاد گفت چجور سوپری دوس داری گفتم هرچی خودت دوس داری بذار رفت و ی فیلم گذاشت ک ی مرده داشت ی دخترو پسرو با هم میکرد گفت از اینا دوس داری گفتم اره دیگه رسما داشت سینمو می مالید و نوازشم میکرد منم شق کرده بودم منو کشید سمت خودش ک کیرم خورد ب رونش خندید گفت سالارم ک بلند شده خجالت کشیدم گفت خجالت نداره مال منم بلند شده دست منو گرفت گذاشت رو کیرش گفت ببین دیگه نفهمیدم چکار میکنم فقط میخواستم اون کیر و داشته باشمش دستمو بر نداشتم شرو کردم مالوندن گفت خوشت میاد عزیزم با سر تایید کردم ک لبامو مث جارو برقی کشید تو دهنش و اومد روم زبونمو با تموم وجود میکشید تو دهنش کیرشو می‌مالید ب کیر و شکمم همش از م می‌پرسید دوست داری خوشت میاد منم خجالت رو گذاشته بودم کنار و جواب میدادم از روم بلند شد گفت برو خودتو تمیز کن بیا تا منم ی زنگ ب بابک بزنم ببینم نمیاد ک راحت تا صبح حال کنیم رفتم خودمو خوب تمیز کردم اومدم دیدم داره با دایی حرف میزنه ک بعد ب من اشاره کرد ک ساکت باشم بعد قطع کرد دستشو دراز کرد گفت بیا رفتم شلوارمو در اورد رون و کونمو دید ک سفید و کم موه ی جووون گفت دست کشید لای رونم کیرو خایمو از رو شرت گرفت گفت پسر عجب کون و رونایی داری گفتم قابلتو نداره با ی حرکت منو کشید خوابوند رو تخت خودشم خوابید روم و گفت بیا ک دایت تا یکی دوروز دیگه موندگاره اونجا و تا داییت برگرده هرشب میگامت آرین . سینمو میخورد منم آه اوه میکردم بعد ی پنج دقیقه بلند شد واستاد جلوم گفت کیرمو در بیار کیرشو در اوردم وای ی کیر سبزه خوش فرم با خایه های آویزون شرتشو کشیدم پایین نوکشو می‌مالید ب صورتم گفت دوسش داری ؟گفتم عجب کیری داری خیلی خوبه گفت پس بخورش دیگه کردمش تو دهنم همینکه ب دهنم رسید صداش در اومد آخ اوخش بلند شد منم داشتم با ولع کیر ۱۸ سانتیش رو مک میزدم گفت آرین اشکال نداره فوشت بدم آخه اینجوری بیشتر بهم حال میده البته اگه ناراحت میشی نمیدم گفتم راحت باش ک گفت بخووور بچه کونی بچه خوشگل باید ب کیرم قشنگ سرویس بدی محکم تو گلوم تلمبه میزد ک گفت بیا بخواب روتخت قربونت برم منو خوابوند شرتمو در اورد داگی شدم ی سیلی زد و زبونشو گذاشت رو سوراخمو با حرص میخورد و قربون صدقه ام میرفت و فوش میداد و کم کم دیگه ب مامانم و زن بابک هم فوش میداد گفت الان آماده ای ک بکنم گفتم اره بکن فقط آروم اول باز بشه بعد هر جور خواستی بگا گفت چشمم کارت نباشه من کون کن حرفیه اییم زنم بخاطر کون ندادن ب من ولش کردم ی کم روغن زیتون از آشپز خونه اورد ریخت رو کیرش و کون من آروم آروم نوک کیرشو فرو کرد واقعا عالی بود خیلی حرفه‌ای بود نه اینکه درد نداشته باشه نه خیلی هم درد داشت اما اونقد لذت میداد ک درد فراموشم میشد خلاصه با کلی درد و لذت کیرشو جا کرد تو کونم شرو کرد آروم تلمبه زدن کمرمو گرفته بود میگفت مادرتو گاییدم چ بدنی داری کون مامانتم ب خوشگلی کون خودته وقتی فوش میداد ی کم بهم بر میخورد اما میدونستم هم مستی و هم شهوت اختیار زبونشو گرفتن و تو حالت عادی ک اینجوری نیست خلاصه ی نیم ساعت تو پوزیشن های مختلف کون منو گایید ک خیلی بهم حال داد آخر سرم ابشو خالی کرد دهنم ک خیلی هم زیاد بود باورم نمیشد ک ی آدم میتونه اینقد آب داشته باشه هرچی قورت میدادم بازم میومد آخر سرم دراز کشید رو تخت منو بغل کرد گفت اگه میخوای ارضا بشی بیا از جلو کیرت رو بذار لای رونام و زیر خایه هام لا پا بزن آبت بیاد گفتم چرا از پشت ن ک خندید و گفت از پشت بدم میاد رفتم خوابیدم روشو بغلش کیرمو روغن زدم لای پای سعیدم زدم و کیرم کردم زیر خایه های نرمش و زبری موهای لای باسنش خیلی بهم حال میداد ی دسشو برده بود تو سوراخ کونم و لبامو میخورد و میک مزد ک بعد پنج دقیقه آب منم اومد ریختم رو کیرو خایش بعد خودمونو تمیز کردیمو تا صب لخت تو بغلش خوابیدم ساعت ۱۱ بود بیدار شدیم یکی از کار گرای دایی اومده بود رفته بود اتاق خودشون ماهم لباس پوشیدم و رفتیم منو رسوند و گفت اگه بابک شب نیومد میام دنبالت با هم میریم همونجا ک از شانس ما نیومد اون شبم دوبار با هم سکس کردیم و هنوزم رابطم با سعید ادامه داره هر چند وقت ی بار یا من میرم اونجا پیشش یا اون میاد شیراز

داستـٜ۪ؓـٜ۪ٜٜٜ۪۪ٜؓؔؓؔـٜ۪ؓـ۪۪ؔؔـ۪ٜ۪ؔؓانکـٜ۪ؓـٜ۪ٜ۪ؔؔؓؓـٜ۪ؓده ش̑̑ـ̑اخ ̑̑ش̑̑ـ̑̑ـڪن

22 Oct, 20:34


شبی با سعد دوست داییم

1403/07/29

گی

 

سلام دوستان
داستان گی هستش
اسمم آرین الان ۲۰ سالمه خاطره من برمیگرده به دوسال پیش که ۱۸ ساله بودم ما تو شیراز زندگی می‌کنیم و دایی من تو یکی از روستاهای اطراف یکی از شهرای شیراز زندگی می‌ کنه و ی دامداری بزرگ داره ک تو همون روستاست و تعداد زیادی گوسفند داره ک توسط دوتا داداش ک کارگرای داییم هستن اداره میشه
اوایل تابستون بود ک من امتحاناتم تموم شده بودو ب مامان گفتم میخوام برم روستا و چند روزی اونجا بمونم پیش دایی من با داییم رابطه خیلی خوب و نزدیکی داریم داییم اسمش بابکه و ۳۴ سالشه و اون موقع تازه ازدواج کرده بود خانمش باردار بود خلاصه من اومدم خونه دایی و یکی دو روز بود ک اونجا بودم ک ی روز عصر ب دایی خبر دادن ک یکی از کارگراش با موتور تصادف کرده و باید ببرنش شیراز و اون یکی داداشش هم بایََشد همراهش بره داییم هم گفت خودمم باید برم
ب من گفت آرین دایی میتونی امشب رو بری دام داری اونجا باشی ک خالی نباشه منم با اینکه زیاد با تنهایی تو همچین جایی حال نمیکردم قبول کردم دایی هم گفت ب یکی از دوستام میگم بیاد پیشت ک تنها نباشی خلاصه من رفتم اونجا دیدم ی اتاق ترو تمیز ک مخصوص دایی خودش بود با تخت و آشپزخانه خلاصه کامل بود رفتم اونجا یکی دو ساعتی گذشت هوا تاریک شده بود و سگا زیاد پارس می کردن منم ی ترسی افتاده بود ب جونم زنگ زدم ب دایی گفتم سگا زیاد پارس میکنن گفت اشکال نداره طبیعیه الان زنگ میزنم سعید هم شام واست بیاره هم یکی دو ساعت پیشت بمونه خوشحال شدم بعد نیم ساعت دیدم دایی زنگ زد گفت درو باز کن سعید پشت دره رفتم درو باز کردم دیدم با ی ماشین ۴۰۵ مشکی اومد تو شام گرفته بود اومد
سعید هم سن دایی بود ی مرد خوش هیکل و خوش قیافه سبزه از همون اول ک اومد باهام جوری رفتار کرد ک ازش خوشم اومد ی تیشرت مشکی پوشیده بود و ی شلوار ورزشی ک اندام و هیکل ورزشیش خوب پیدا بود بهم گفت تو کجا بودی ک تا حالا من ندیدمت گفتم منم تا بحال تورو ندیدم گفت بابک گفته بود ک ی خواهر زاده داره اما اما ندیده بودمت خلاصه شامو خوردیم سعید گفت آخه تو الان من برم نمیترسی تنها اینجا گفتم چیکار کنم چاره ایی ندارم گفت اشکال نداره پیشت میمونم گفتم زنو بچه ایی چیزی نداری تنها باشن گفت نه زنم کجا بوده ک بعد فهمیدم جدا شده خلاصه بعد چند دقیقه گفت پایه شراب هستی گفتم زیاد نه گفت من خودم میخورم هر شب رفت از تو ماشین ی بطر اورد نشست از تو یخچال میوه اوردم گذاشتم براش شرو کرد خوردن پیرنشو در اورد بدن خوش فرم و موهای سینش داشت دیوونم میکرد پشیمون شده بودم ک چرا گفتم نمیخورم منتظر بودم تا باز ی تعارف کنه ک همونجورم شد گفت مطمئنی نمیخوری گفتم آخه ی وقت حالم بد میشه ماهم ک نگهبانیم الان اتفاقی میفته خندید گفت آخه اتفاقی هم بیفته آخه تو سوسول میخوای چکار کنی نترس بیا بشین من خودم حواسم هست رفتم کنارش نشستم واسم ریخت همینجور ک میخوردم دیدم بهم خیره شده ک ی لحظه چشم تو چشم شدم منم لبخند زدم گفت بابک نگفته بود ک خواهر زاده ب این خوشگلی داره نمیدونستم چی بگم داغ شده بود و بی پروا حرف میزد بعد چند دقیقه گفت پیرنتو در بیار راحت باش گفتم نه راحتم گفت میدونم خجالت میکشی در بیار خودش تیشرتمو در اورد یکم ک کلم داغ شد گفتم من دیگه نمیخورم خندید و گفت گفتم سوسولی بلند شد شلوارشو کند گفت من گرمم شد واییی وقتی شلوارشو در اورد بدن مردونه و رونای پشمالوشو دیدم بی اختیار شهوت اومد سراغم ی لرز ناشی از استرس نشست تو جونم اونم متوجه شده بود
گفت دوس دختر داری؟ واقعا نمی تونستم حرف بزنم زبونم بند اومده بود از دیدن بدنش چون من خودم ب مردای سبزه پشمالو خیلی حس داشتم اون شب هم واقعا روش کراش زده بودم اونم خیلی چراغ سبز نشون میداد همش کیرشو ک نیم شق بود بزرگیش معلوم می شد از زیر شرت خاکستری ک کامل جذب بدنش شده بود رو جا به جا میکرد
خلاصه جواب دادم گفتم نه ندارم گفت چرا نداری حتما ی دونه کچلو مچلو خوشگل مث خودت داری تو دست و بالت گفتم نه زیاد اهلش نیستم گفتم تو چی؟ داری ؟گفت کس زیاد میکنم اما دوس دختر نه البته زیاد هم با کس حال نمیکنم اگه از کون بدن بیشتر دوس دارم اینجا فهمیدم ک واسم نقشه داره منم دوس داشتم اما بخاطر ترس ک ی وقت دایی بفهمه نمیتونستم کاری کنم گفت تو شلوارتو در نمیاری گفتم ن اینو دیگه نه خندید بلند شد گفت من میرم هم دستشویی هم اینکه ی دور تو محوطه بزنم وقتی بلند شد کیر شق شدشو قشنگ دیدم ک راه می‌رفت تکون میخورد حال منم ی جوری شد تا اون رفت منم رفتم تو گوشی بعد ی ده دقیقه برگشت من ب پهلو دراز کشیده بودم اومد نشست پشت سرم با خنده گفت داری چیکار میکنی تو گوشی گفتم هیچی دارم کلش بازی میکنم رونش چسپیده بود ب کمرم من شوکه بودم داشت خودشو بهم می‌مالید ک من بلند شدم ی پتو اوردم پایین تخت دراز کشیدم گفتم شمام میتونی بری رو تخت گفت نه تو برو رو تخت بخواب من

داستـٜ۪ؓـٜ۪ٜٜٜ۪۪ٜؓؔؓؔـٜ۪ؓـ۪۪ؔؔـ۪ٜ۪ؔؓانکـٜ۪ؓـٜ۪ٜ۪ؔؔؓؓـٜ۪ؓده ش̑̑ـ̑اخ ̑̑ش̑̑ـ̑̑ـڪن

22 Oct, 20:34


یهو اکرم نفسی کشید خودشو داد عقب‌تر و کاملاً کونشو چسبوند به کیر من. من پسر ۱۶ ساله که تا حالا تجربه سکس نداشتم حالا بغل یه زن شوهر دار و بزرگتر از خودم خوابیده بودم . از شدت شهوت داشتم می‌مردم کیرم رو فشار دادم به کونش همون لحظه اکرم دستشو آورد عقب و کیرم رو گرفت و شروع کرد مالیدن بعد از کمی مالیدن کیرم ، روشو کرد طرف من و شروع کرد مکیدن لبهام . بعدم از کلی بوسیدن ملافه رو کشید رو هردومون و سرشو برد زیر ملافه و رفت پایین تر و شورتمو کشید پایین و شروع کرد به خوردن کیرم . حس عجیبی بود تو آسمونا سیر می گردم چیزی نگذشت که آبم در اومد و انگار ریخت رو دهن و صورتش کاملا بی‌حال شدم اکرم بلند شد و از هال رفت بیرون منم شرتمو پوشیدم و از خجالت رفتم زیر ملافه حدود بیست دقیقه گذشت داشت خوابم می‌برد که یهو یه لگد خورد تو پام سرمو درآوردم دیدم کسی تو اتاق نیست. اکرم هم سر جاش برنگشته. فکر کردم حتما خواب دیدم چند دقیقه بعد بلند شدم رفتم دستشویی خودمو بشورم موقع برگشت احساس کردم توی یکی از اتاق ها نوری روشنه در رو آروم باز کردم سرک کشیدم تو اتاق دیدم اکرم اونجا جا انداخته و خودش دراز کشیده و یه ملافه هم کشیده روش و داره به من نگاه می‌کنه چراغ خواب قرمز رنگی هم روشن بود . آروم رفتم زیر ملافه کنارش دراز کشیدم‌ . لخت لخت بود . شروع کردیم همو بوسیدن سرشو نزدیک گوشمو آورد و گفت آبتو ریختی راحت شدی پس من چی؟ دوباره کیرم راست شده بود با دست کسش رو مالیدم. بعد خوابوندمش و پاهاشو باز کردم و رفتم روش و سعی کردم کیرم رو داخل کسس بکنم ولی پاهاشو بست و اجازه نداد این کارو بکنم. بغلم کرد و گفت خوب نیست من شوهر دارم اگه خیلی هوس داری از پشت بکن و بعد از روی سرش یک قوطی برداشت و داد به من و خودش کونشو به طرف من کرد. در قوطی رو باز کردم یک مایع ژل مانند نرمی توش بود که هنوزم نمی‌دونم اون چی بود کیرم رو حسابی با اون چرب کردم و بعد مقداری هم مالیدم روی سوراخ کونش چون یه بار آبم در اومده بود دیگه به این راحتی ارضا نمی‌شدم کیرم رو گذاشتم رو سوراخ و آروم فشار دادم کمی رفت تو ولی یه داد کوچولویی زد که مجبور شدم سریع بکشم بیرون ایندفعه انگشتمو چرب کردم و کردم تو سوراخ کونش چند بار که این کارو کردم سوراخ کونش باز تر شد. کیرم رو بیشتر چرب کردم و گذاشتم روی سوراخ و آروم فشار دادم این دفعه هم ناله می‌کرد ولی آروم‌تر .خودش با دستش کسش رو می‌مالید کم کم اینقدر عقب و جلو کردم که راه باز شد و اکرم بجای صدای درد، ناله لذت آوری می کرد آروم فشار دادم و کیرم تا ته وارد کونش شد حالا محکم‌تر کسش رو می‌مالید و ناله میکرد منم دستشو زدم کنار و خودم انگشتمو کردم تو کسش و از پشت شروع کردم بوسیدنش چند بار که کیر رفت تو و آمد بیرون آبم همش داخل کونش ریخت کیرمو در آوردم و برگردوندمش و شروع کردم لب گرفتن ازش اکرم هم پاشو قلاب کرد دور کمرم . همینطور که بغل کرده بودیم همو خوابمون برد یه خواب لذت بخش ساعت حدود ۵ صبح بود که بیدار شدم اکرم خوابیده بود ولی هنوز لخت بود بلند شدم رفتم دستشویی و وقتی برگشتم چشمم که دوباره به اکرم که افتاد کیرم راست شد آروم رفتم لای پاش نشستم پاشو باز کردم از همون مایعی که دیشب بهم داده بود مالیدم رو کیرم و آروم گذاشتم رو کسش و فشار دادم و کیرم تا ته رفت تو که یهو از خواب بیدار شد گفت الاغ چیکار می‌کنی نگفتم نکن همینطور که عقب و جلو میکردم گفتم جان عزیزم می خوای در آرم اونم بجای اینکه خودشو بکشه عقب بیشتر منو به خودش فشار داد و گفت نه دیگه حالا که کارتو کردی بکن آبمو درار فقط نریزی تو که حامله می‌شم بعد شروع کردیم از هم لب گرفتن همینطور که مشغول کردن بودم احساس کردم آب داغی ازش در اومد و ریخت رو کیرم موقعی که داشت آبم میومد کیرم درآوردم و گذاشتم رو روی رونش که همه آبم اونجا خالی شد
من اون شب از دیدن دختر عمو ها محروم شدم ولی اولین سکس عمرم رو با سه بار سکس دهانی، آنال و کس تجربه کردم که خیلی خوش گذشت

نوشته: کمال پاشا

#ڪــانــالهامون
👇🤝
#اصلی
@RRRZZZAAA
@RRRZZZAAA

#بیایید_این_کانال_لفت_نزن
#دافهای_شاخ_ایرونی
@snnxxz

#داستانکده_شاخ_شکن
@YYXXXI
#کانال_مجازمون
@ARMZR @ARMZR
@AWXZSDL @AWXZSDL
@Masirebehbodina
@Masirebehbodina
💙🍀
#مسیره_بهبودیNA🍀💙

داستـٜ۪ؓـٜ۪ٜٜٜ۪۪ٜؓؔؓؔـٜ۪ؓـ۪۪ؔؔـ۪ٜ۪ؔؓانکـٜ۪ؓـٜ۪ٜ۪ؔؔؓؓـٜ۪ؓده ش̑̑ـ̑اخ ̑̑ش̑̑ـ̑̑ـڪن

22 Oct, 20:33


دختر عمو و دختر عمه

1403/07/29

خاطرات نوجوانی

 

خاطره اولین سکس من
۱۶ سالم که بود در اون تب و تاب نوجوونی خیلی علاقه داشتم یک بار سکس رو تجربه کنم تا اون وقت فقط یا از دوستان شنیده بودم یا تو کتابها خونده بودم .اون وقتا مثل حالا نبود که راحت بتونی با دخترا دوست بشی و چند روز بعد بتونی باهاشون سکس داشته باشی یکی از تابستونا تصمیم گرفتم از شهر خودمون کبودرآهنگ برم همدان خونه عموم . عموم چهار تا دختر قشنگ داشت که از بچگی ما با هم بازی می‌کردیم و خیلی به هم علاقه داشتیم ولی فقط علاقه بچه‌گونه ولی حالا که بزرگتر شده بودیم دخترعموی بزرگمو یه جور دیگه نگاه می‌کردم. فکر می‌کردم بزرگ شیم و با هم ازدواج کنیم ولی هیچ وقت اینو بهش نگفته بودم این اولین سفر من بود که تنهایی به مسافرت می‌رفتم عمو و بچه‌ها از دیدن من خیلی خوشحال شدند دو سه روزی خونه اونا موندم و با هم بیرون رفتیم و خیلی با هم بازی کردیم ولی هیچ وقت تنها نشدیم که بتونم به دختر عموم راز دلم رو بگم ضمنا اکرم دختر عمم هم که هشت سال از من بزرگتر بود و ازدواج کرده بود در همدان زندگی می‌کرد اونا قبل از ازدواج تو کبودرآهنگ زندگی می کردند ولی بعد ازدواج به خاطر اینکه شوهرش ارتشی بود به همدان رفتند شوهرش هم بیشتر اوقات تو ماموریت بود روز سوم حضور من تو خونه عموم بود که اکرم با دو تا بچه‌اش اومدن اونجا با دیدن من تعجب کرد و شروع به گله گذاری کرد و گفت احمد تو خجالت نمی‌کشی سه روزه اینجایی و نمیای به من سر بزنی آخه از وقتی من بچه بودم یادم میومد که تو بغل دختر عمه هام بخصوص اکرم که دختر اول بود بزرگ شده بودم و تو بچگی خیلی بهش وابسته شده بودم . عذرخواهی کردم و گفتم می‌خواستم امروز فردا بیام پیشتون .شب که اکرم می‌خواست برگرده خونشون به زن عموم گفت اگه اجازه بدین احمد امشب بیاد پیش من چون هم شبه تنهایی سخته تاکسی بگیرم برم و هم محمود رفته ماموریت و من با این دو تا بچه خونه تنها می‌ترسم ولی من اصلاً دوست نداشتم باهاش برم از طرفی چون نرفته بودم بهش سر بزنم روم نمی‌شد بگم، امشب می‌خوام اینجا بمونم‌ دختر عموها مخالفت می‌کردند و می‌گفتند نه اکرم خانم بذارید احمد امشب اینجا بمونه می‌خوایم با هم بازی کنیم ولی زن عموم که انگار از لاس زدن من با دخترا زیاد خوشش نمی اومد پادرمیونی کرد و گفت بچه‌ها اصرار نکنید اکرم راست میگه بزارید امشب احمد بره فردا همشونو ناهار دعوت می‌کنیم اینجا. وقتی زن عموم اینو گفت من دیگه چاره‌ای ندیدم جز اینکه با اکرم برم خونشون . ولی به هیچ وجه خوشحال نبودم.
شب رسیدیم خونه یه چیزی خوردیم یک کمی تلویزیون نگاه کردیم و بعد بچه‌ها که خوابشون برد اکرم اومد چند تا رختخواب انداخت تو هال ‌ . من فکر می‌کردم که برای من توی اتاق جا می‌ندازه ولی دیدم که کنار رختخواب خودش یه رختخواب هم برای من پهن کرد و بهم گفت احمد چون اتاق خیلی گرمه تو هم همین جا بخواب رختخواب من با رختخواب اکرم فقط ۲۰ سانت فاصله داشت بچه‌هام بعد از اکرم اون طرف‌تر خوابیده بودن تا اون لحظه هیچ احساسی نداشتم اما بعد از پهن کردن رخت خواب ها هزار فکر شهوانی به مغزم خطور کرد ولی خیلی زود خوابم برد. حدود ساعت یک و نیم دو بود که از خواب بیدار شدم رفتم دستشویی وقتی از دستشویی برگشتم و توی جام دراز کشیدم خوابم نمی‌برد اکرم پشتشو به من کرده بود و خوابیده بود و یک ملافه نازک انداخته بود روش . خواب از سرم پریده بود و حالا فکرای گوناگونی می‌رسید به مغزم اولین بار بود که نزدیک یک زن خوابیده بودم . من سال‌ها با اکرم و خواهرها و برادراش توی یک اتاق خوابیده بودیم ولی هیچ حسی بهش نداشتم ولی الان این موقع شب تو این خونه شدیداً هوس کرده بودم خودمو به خواب زدم و غلت زدم و بهش نزدیک‌تر شدم دستمو زدم به پشتش که یعنی انگار خوابم و حالیم نیست چند لحظه که گذشت دیدم اکرم هیچ عکس العملی نداره آروم با انگشت پشتشو مالیدم از بالا تا پایین کمرش می‌مالیدم ولی به کونش که می رسید برمی گردم بالا . کم کم یک انگشت شد دو انگشت و کم کم با کف دست می‌مالیدم کیرم حسابی سفت شده بود بازم اکرم هیچ تکونی نخورد آروم با انگشت ملافه رو از روش کنار زدم یهو چشمم افتاد به کونش که فقط یک شورت بسیار بدن نمایی پاش بود . حدس زدم یه عمدی تو این کارش هست چرا باید جای منو کنار خودش بندازه چرا باید با شورت بخوابه. شجاع تر شدم منم آروم بیژامه ام رو درآوردم و با شورت خودمو خیلی بهش نزدیک کردم و دهنمو بردم کنار گردنش حالا نفسام که خیلی داغ شده بود می‌خورد به گردنش آروم دستمو بردم گذاشتم رو سینه‌هاش ولی می‌ترسیدم فشار بدم صدای ضربان قلب خودم رو می‌شنیدم چند لحظه که گذشت باز هم دیدم که اکرم عکس العملی نشون نمی‌ده این بار آروم سینه‌هاشو فشار دادم و موهای پشت سرشو زدم کنار و شروع کردم گردنشو بوسیدن ولی هنوز جرات نداشتم کیرمو به کونش بچسبونم .

داستـٜ۪ؓـٜ۪ٜٜٜ۪۪ٜؓؔؓؔـٜ۪ؓـ۪۪ؔؔـ۪ٜ۪ؔؓانکـٜ۪ؓـٜ۪ٜ۪ؔؔؓؓـٜ۪ؓده ش̑̑ـ̑اخ ̑̑ش̑̑ـ̑̑ـڪن

22 Oct, 20:33


خودش خوابید و منم نشستم روی کیرش و کردش توی کوسم و توی کوسم تلمبه میزد و کیرشو تا ته می کرد توی کوسم و آخ جووون آخ جووون می گفت من ارضا شدم اما اون نه خوابوندم روی کمر پامو باز کرد و کیرشو کرد توی کوسم گفت امشب شب دامادی منه عروس خوشگلم و تند تند تلمبه میزد تا آبش اومد و ریخت توی کوسم و شروع کرد ازم لب گرفتن گفت تو یدونه ای و یکم توی بغلم خوابید و گفت من میرم توی اتاقم تو هم برو توی اتاق مینا وقتی رفتم توی اتاق مینا حس کردم که مینا بیداره اما خیلی خسته بودم و بیهوش شدم صبح مینا بیدارم کرد دیدم آرش نیست و صبحانه خوردیم و رفتیم دانشگاه توی راه مینا یه تیکه هایی مینداخت که حس کردم ماجرای دیشبو فهمیده دیشبم یه چند باری حس کردم که یه نفر داره نگاه میکنه چون صدای پا میومد اما گفتم شاید خیالاتی شدم از طرفیم شهوت منو آرش بحدی بالا بود که حتی اگر از اول تا آخرشم می ایستاد نگاه کنه ما متوجه نمی شدیم از اون روز رفتار مینا تغییر کرد و دیگه اون مینای سابق نبود و به طرز عجیبی آرش هم دیگه سراغی ازم نگرفت و زنگم نزد آخرشم نفهمیدم چی شد؟!!!
نه پولی گرفتم نه هیچی فقط با یه سکس بی موقع گند زدم به همه چیز مینا دوست خوبی بود که بخاطر هیچی از دستش دادم.

نوشته: مریم

#ڪــانــالهامون
👇🤝
#اصلی
@RRRZZZAAA
@RRRZZZAAA

#بیایید_این_کانال_لفت_نزن
#دافهای_شاخ_ایرونی
@snnxxz

#داستانکده_شاخ_شکن
@YYXXXI
#کانال_مجازمون
@ARMZR @ARMZR
@AWXZSDL @AWXZSDL
@Masirebehbodina
@Masirebehbodina
💙🍀
#مسیره_بهبودیNA🍀💙

داستـٜ۪ؓـٜ۪ٜٜٜ۪۪ٜؓؔؓؔـٜ۪ؓـ۪۪ؔؔـ۪ٜ۪ؔؓانکـٜ۪ؓـٜ۪ٜ۪ؔؔؓؓـٜ۪ؓده ش̑̑ـ̑اخ ̑̑ش̑̑ـ̑̑ـڪن

22 Oct, 20:33


یه سکس نابجا و از دست دادن دوستم

1403/07/29

دانشجویی

 

سلام به همه دوستای خوبم در شهوانی مریم هستم یه دهه هشتادی خییییییلیییییی شیطون که الان دانشجوی ترم آخر حقوقم اما خاطره ای که می خوام بگم ماله ترم یک و دو دانشگاهه دوران دبیرستان انقدر شیطنت کردم که پردمو از دست دادم حالا بگذریم که کی بود و چی شد و اینا کنکور دادم و دانشگاه حقوق قبول شدم ترم اول با یه دختری دوست شدم مینا دختر درونگرایی بود اما من برونگرا بودم و خیلی حرف میزدم و به دیگران تیکه مینداختم و مینا فقط می خندید چون فقط می خندید و یه جورایی تایید میکرد کارامو باهاش دوست بودم چون من خوابگاهی بودم و اون خونشون توی همون شهر بود یه چند باری دعوتم کرد رفتم خونشون مادرش مریض بود و از تخت نمی تونست بلند بشه و پرستار داشت و پدرشم بازاری بود وقتی می رفتم خونشون اونجا هم زیاد حرف میزدم و شوخی می کردم جوری که مینا و باباش از خنده دل درد می گرفتن واسه همین هر چند وقت یه بار مینا میگفت بابام گفته دلمون برات تنگ شده بیا یکم بخندیم و می رفتم خونشون یه بار مینا سرما خورد و رفتم خونشون عیادتش که تا آخر شب موندم پیشش تا خوابید وقتی خواستم برم بابای مینا که اسمش آرش بود بهم گفت مریم جان این مانتو خیلی بهت میاد خیلی خوشگل شدی؟ گفتم من هر بار میام خونتون همین مانتو تنمه گفت واقعا؟ گفتم بله الان دیدی؟ گفت کجا؟ امشب بمون گفتم نه باید برم گفت دیگه خوابگاه راهت نمیدن بمون دیدم راست میگه موندم مامان مینا و مینا خوابیده بودن و پرستارشم توی اتاقش بود منو آرش توس هال نشسته بودیم و فیلم می دیدیم فیلم که تمام شد آرش بهم گفت من خوابم نمیاد تو چی؟ گفتم منم خوابم نمیاد گفت بریم بیرون یه دوری بزنیم؟ یه بستنی هم مهمون من قبول کردم گفت برو بیرون الان ماشینو از پارکینگ میارم و رفتیم بیرون برام بستنی خرید گفتم دو تا طعم بگیر که با هم مزه کنیم و هم بستنی خودمو خوردم هم نصف بستنی اونو بهم می گفت چه خوشگل بستنی می خوری گفت بریم قدم بزنیم؟ گفتم بریم دستمو گرفت منم چیزی نگفتم و یه مسافتی با هم و دست توی دست هم قدم زدیم گفت دستات چه ظریف و قشنگن و دستمو چندین بار بوسید گفتم آرش؟ گفت چیه؟ بوسیدن دست جرمه؟
رنگ لاکت هم خیلی قشنگه گفتم مرسی چشات قشنگ می بینه رفتیم توی ماشین نشستیم دوباره دستمو گرفت گفت دختر به این خوشگلی چرا ازدواج نکرده؟ گفتم پسری نظرش درباره من مثله تو نبود که بیاد بگیرتم همینطور که با هم حرف می زدیم دستمو که توی دستش بود لای پام گذاشته بود بهم گفت اما من خیلی ازت خوشم میاد دستم و دستش رو به کوسم چسبوند و میمالیدش و ازم لب گرفت چیزی نگفتم چندین بار تکرارش کرد و کوسم میمالید چیزی نمی گفتم و اجازه دادم هر کاری می خواد بکنه چون خوشم میومد از جسارتش گفتم الان شهوت خودم و خودتو میبری بالا اینجا هم نمیشه کاری کرد گفت تو مگه دختر نیستی؟ اینجا و اونجا نداره نمیشه کاری کرد گفتم تو بخوای و به حرفم گوش بدی کاری که دوست داری می تونی انجام بدی دستشو گذاشت روی کوسم گفت یعنی این؟ خندیدم گفت آخ جوووون مریم خودم گفتم آهای زود هول نکن شرط داره گفت همش قبول و راه افتاد سمت خونه و توی راه شرطمو گفتم قبول کرد گفتم باید صیغم کنه همه هزینه هامم بده یه خونه هم برام بگیره چون دیگه تحمل خوابگاه نداشتم گفت دو سه روز آینده همشو داری بشرطی که امشب هیچ جوره برام کم نذاری گفتم خیالت راحت امشب خودمپکاری میکنم از خستگی بیهوش بشی و دیگه بی خوابی نیاد سراغت رسیدیم رفتیم توی پارکینگ ماشینو که خاموش کرد کوسمو میمالید و ازم لب می گرفت گفتم آرش بریم بالا امشب تا صبح اینا ماله خودته گفت باورم نمیشه مریم گفتم باورت بشه امشب شب دامادیته آقا پسر خودم گفت جووووون و ازم لب گرفت رفتیم بالا گفتم میرم دستشویی الان میام گفت نه نرو گفتم جیش دارم رفتم جیش کردم خودمم نشستم و اومدم بیرون که پشت در منتظرم بود و بغلم کرد و رفتیم توی اتاق مطالعه اش تختی نبود کف اتاق فرش بود که دو سه تا بالشت هم آورده بود کشید پایین کیرشو گرفته بود میگفت بدو بهش برس بی تابه کوسه اونم کوسه یه حوری بهشتی براش می خوردم و اون می گفت جوووونم تو ورق آس زندگی منی شلوار و شورتمو تا زانو پایین کشید و زانو هام روی بالشت گذاشت و خم شدم و کیرشو توی کوسم کرد گفت جووووووون چه تنگه چه تنگه و شروع کرد تلمبه زدن گفتم آرش آروم تر تو رو خدا آروم تر گفت مگه نمی خوای شرطاتو انجام بدم؟ پس خفه شو بذار عشق و حالمو کنم و تند تند توی کوسم تلمبه میزد که آبش اومد گفت جوووووون چه حالی داد چه تنگه امشب برات گشادش میکنم و کیرشو توی دهنم کرد و گفت بخورش بخورش باید امشب گشاد بشی جنده کوچولو و دوباره کردش توی کوسم اما اینبار هم تلمبه میزد هم میگفت راستشو بگو مطلقه ای؟ گفتم نه گفت دوست پسرت پردتو زد؟ گفتم آره گفت دستش درد نکنه راهو برای کیرم باز کرده عجب کوس آسی داری تا حالا مثلشو ندیدم

داستـٜ۪ؓـٜ۪ٜٜٜ۪۪ٜؓؔؓؔـٜ۪ؓـ۪۪ؔؔـ۪ٜ۪ؔؓانکـٜ۪ؓـٜ۪ٜ۪ؔؔؓؓـٜ۪ؓده ش̑̑ـ̑اخ ̑̑ش̑̑ـ̑̑ـڪن

22 Oct, 20:32


آروم دستمو بردم و روی سینه‌هاش و بغلش کردم و شروع کردم گاز گرفتن شونه‌هاش که ناگهان اونم دستمو گرفت و به سینه‌هاش فشار داد دیگه کیرم داشت منفجر می‌شد شروع کردم بازوهاشو لیسیدن و همینطور اومدم تا پهلوهاش تا رسیدم به کونش بعد پاهاشو باز کردم و شروع کردم کسش رو خوردن حالا دیگه طاق باز خوابیده بود فقط یک بالش گذاشته بود رو صورتش و آروم ناله می‌کرد ولی من دیگه نگران نبودم راحت کسس رو خوردم هرچی بیشتر زبون می‌زدم به کسش ناله‌هاش و صداش بلندتر می‌شد آخ که کس بعد از حموم خوردن داره بعد از مدتی بلند شدم لباسامو در آوردم و رفتم روش خوابیدم و آروم کیرم رو فشار دادم داخل کسش خیلی کیف داشت ولی هنوز بالش رو صورتش بود به آرومی بالش را از روی صورتش برداشتم موهای خیسش ریخته بود رو صورتش و چشماشو باز نمی‌کرد لبامو گذاشتم رو لباش و شروع کردم مکیدن اونم دستاش حلقه کرد دور گردنم کیرم تا ته رفته بود تو کسش و ناله می‌کرد و مشخص بود که داره لذت می‌بره بعد دستمو بردم پایین و شروع کردم مالیدن کونش جنده دقیقه بعد کردن کامل از صداش مشخص بود که نزدیک ارضا شدنشه چون هم صداش بلندتر شده بود و هم محکم منو به طرف خودش فشار می‌داد فقط با آرامش می‌گفت آخ فهام جون آخ فهام آخ فهام نزدیک بود که آبم بریزه که لباشو گرفتم و حسابی خوردم و بعد ارضا شدم مطمئنم اونم ارضا شده بود مدتی همینطور که کیرم داخل کسش بود رو هم خوابیدیم بعد آروم بلند شدم حالا احساس شرمندگی می‌کردم این چه کاری بود من کردم آدم وقتی هوس داره متوجه نمی‌شه که چه کاری داره می‌کنه رفتم حموم شروع کردم دوش گرفتن وقتی اومدم بیرون دیدم میترا لباسشو پوشیده و جلوی آینه ایستاده و داره سشوار می‌زنه منم لباسمو پوشیدم و رفتم داخل اتاق و آروم سرمو بردم بیخ گوشش و گفتم میترا جون ببخشید دست خودم نبود همونطور که پشتش به من بود گفت نه دست تو نبود دست عمت بود حالا که کار از کار گذشته دیگه زود باش حاضر شو بریم لباسامو پوشیدم و اومدم کفشامو از جاکفشی بردارم بپوشم میترام همون لحظه اومد پیش من و شروع کرد پوشیدن کفش‌هاش. هر دو که حاضر شدیم میترا گفت بریم فهام ؟گفتم آره بریم گفت مطمئنی؟ گفتم آره دیگه مگه قرار نبود بریم الان اونا منتظرن گفت اونا که ساعت ۴ منتظرن هنوز ساعت دو و نیمه گفتم خب باشه زودتر می‌رسیم من احمق حالیم نبود که داره چی میگه میترا گفت چقدر خنگی ماشالله یهو دوزاریم افتاد گفتم ای وای واقعا که خاک بر سر من حق با توئه من خیلی خنگم کفشامو درآوردم و بغلش کردم و بردمش تو اتاق خواب رو تخت خوابوندمش و شروع کردم درآوردن لباساش. هر تیکه از لباساشو که در می‌آوردم یه جای بدنشو می‌مکیدم کاملاً که لختش کردم لباس‌های خودم رو هم درآوردم در همین لحظه میترا چرخید و پشتشو کرد به من فهمیدم که دوست داره از پشت بکنمش آروم روش خوابیدم و شروع کردم گاز گرفتن شونه‌هاش و صورتش بعد کیرم آروم فرو کردم تو کسس آهی کشید و گفت فهام جان محکم‌تر بیشتر همینطور که داشتم به کارم ادامه می‌دادم میترا گفت میشه از روم بلند شی کیرم درآوردم و از روش بلند شدم میترا زانوهاشو خم کرد و کونش رو داد عقب و گفت حالا بکن عجب منظره قشنگی بود دوباره کیرم گذاشتم رو کسس و فشار دادم با دو دستم کونش رو گرفته بودم و محکم می‌زدم به کیرم صدایی که می‌داد خیلی لذت بخش بود میترا هم همینطور بلند بلند داد می‌زد و ناله های عشوه آمیزی می‌کرد آخرای کار بود که نزدیک بود هر دومون ارضا بشیم دوباره میترا دراز کشید و من روش خوابیدم دستمو آوردم و شروع کردم مالیدن شونه ها و گردنش و گاز گرفتن لاله های گوشش یهو میترا دستمو گرفت برد جلو دهنش و انگشت کرد تو دهنش و شروع کرد مکیدن این کارش چنان هوس انگیز بود که در همون لحظه هر دومون با هم ارضا شدیم و آبمون ریخت این یکی از قشنگ‌ترین خاطرات سکس من با میترا بود از اون به بعد هر وقت که با هم تنها می‌شدیم باز هم سعی می‌کردیم خاطره بازی کنیم.ولی هیچ کدوم به شهوتناکی همراه با ترس و هیجان بار اول نبود

نوشته: فهام

#ڪــانــالهامون
👇🤝
#اصلی
@RRRZZZAAA
@RRRZZZAAA

#بیایید_این_کانال_لفت_نزن
#دافهای_شاخ_ایرونی
@snnxxz

#داستانکده_شاخ_شکن
@YYXXXI
#کانال_مجازمون
@ARMZR @ARMZR
@AWXZSDL @AWXZSDL
@Masirebehbodina
@Masirebehbodina
💙🍀
#مسیره_بهبودیNA🍀💙

داستـٜ۪ؓـٜ۪ٜٜٜ۪۪ٜؓؔؓؔـٜ۪ؓـ۪۪ؔؔـ۪ٜ۪ؔؓانکـٜ۪ؓـٜ۪ٜ۪ؔؔؓؓـٜ۪ؓده ش̑̑ـ̑اخ ̑̑ش̑̑ـ̑̑ـڪن

22 Oct, 20:32


من و میترا

1403/07/29

زن شوهردار

 

یک روز چهارشنبه همه خونه ما جمع بودن برادر زنم با زن و بچه‌اش و میترا خواهر زنم که تنهایی از اصفهان اومده بود. راجع به خواهر زنم که چهل و پنج سالشه باید اینو بگم که اون و شوهرش هر دو مهندس ساختمونن و تو کار ساخت و ساز هستند ولی چند سال پیش شوهرش موقع ساخت یک برج از بالای طبقه دوم سقوط کرد و متاسفانه معلول شد برای همین زنش مجبوره تنهایی کارا رو انجام بده و اون روز از اصفهان اومده بود تهران تا توی جلسه‌ای شرکت کنه شب که دور هم جمع بودیم برادر زنم پیشنهاد کرد فردا شب جمعه بریم باغ . یه باغ داره حوالی ورامین. قبول کردیم فقط من گفتم که من فردا پنجشنبه تا ساعت ۴ باید سرکار باشم اگه بشه بعد از اون بریم میترا گفت من هم فردا باید ساعت ۱۰ توی جلسه شرکت کنم فکر کنم تا بعد از ظهر طول می‌کشه ولی بقیه مخالفت کردند. گفتن ساعت ۴ تا حاضر بشیم و بریم شب می‌رسیم ورامین و خیلی دیره قرار شد اون‌ها با ماشین برادر زنم برن و‌ من بعد از تموم شدن کارم برم و میترا رو از شرکت بردارم. فردا سر کار بودم که زنم ساعت ۹ زنگ زد که ما الان وسایل رو برداشتیم و داریم حرکت میکنیم سر راه میترا رو هم میذاریم شرکتش شما هم بعد از ظهر بیاید ساعت حدودای ۱ بود که میترا زنگ زد گفت فهام من زودتر کارم تموم شده هر وقت تونستی بیا دنبالم بریم گفتم یه لحظه صبر کن منم الان حرکت می کنم پرسیدم کجایی گفت سر میدون کاج می‌ایستم بیا سوارم کن . رفتم سوارش کردم که بریم تو راه گفت فهام من باید هم کیفمو از خونه بردارم هم باید یه دوش بگیرم بهتره اول بریم خونه قبول کردم رفتیم خونه اونم رفت لباساشو درآورد و رفت داخل حمام .خونه خالی و یک زن لخت داخل حمام , داشت منو وسوسه می‌کرد نمی ‌دونستم چیکار کنم هزار جور فکر به مغزم می‌رسید بعد از چند لحظه رفتم در حمومو زدم گفتم میترا چقدر دیگه طول می‌کشه میترا جواب داد فکر کنم یه ربع دیگه میام. خواستم امتحانش کنم ببینم برخوردش چه جوریه گفتم می‌خوای بیام پشتتو بکشم گفت خاک تو سرت خفه شو کمی ناامید شدم تصمیم گرفتم یه جوری خودمو سرگرم کنم تا از این افکار شیطونی بیام بیرون. رفتم داخل آشپزخونه و سعی کردم اونجا برای خودم قهوه درست کنم چند لحظه بعد میترا از حموم خارج شد و با حوله‌ای که دورش پیچیده بود به اتاق خواب ما رفت و در رو بست دوباره با دیدنش وسوسه شدم آروم رفتم پشت در و از سوراخ کلید نگاه کردم چیزی که دیدم باعث شد کیرم راست بشه و شدیداً هوس کنم میترا حولشو باز کرده بود و داشت با حوله لای پاشو خشک می‌کرد روش به من بود و چون سرشو خم کرده بود و موهاش آویزون بود ، راحت نمی‌تونستم کسش رو ببینم چند لحظه بعد برگشت و رو به آینه ایستاد و سعی کرد موهاشو خشک کنه با دیدن کونش دیگه طاقتم تموم شد گفتم هر چه باداباد درو باز کردم و وارد اتاق شدم و از پشت بغلش کردم اصلاً باورش نمی‌شد از آینه منو دیده بود و انگار شوکه شده باشه فقط یک جیغی زد و ولو شد رو زمین با خودم گفتم خاک بر سرت این چه کاری بود کردی با پنجاه سال سنت عقلت نمی‌کشه چه رفتاری انجام بدی . اگه سکته کنه چی انگار بیهوش شده بود حوله رو برداشتم و انداختم روش. نشستم کنارش و موهاش رو از رو صورتش زدم کنار و گفتم میترا جون ببخشید غلط کردم شیطون گولم زد ببخشید تو رو خدا نتونستم طاقت بیارم ببخشید ولی جوابی نداد ترسیدم نفس نکشه گوشمو به صورتش نزدیک کردم ولی داشت نفس می‌کشید بغلش کردم و گذاشتمش رو تخت و پتو رو کشیدم روش ‌ . گفتم الان میرم برات آب قند درست می‌کنم تو رو خدا کاریت نشه که بدبخت میشم . بعد سریع رفتم داخل آشپزخونه و یک لیوان آب قند درست کردم و شروع کردم هم زدن و همونطور با میترا هم صحبت می‌کردم گفتم میترا جون الان برات آب قند درست می‌کنم می‌خوری حالت خوب میشه میریم. داشتم به طرف اتاق خواب می‌رفتم که یه دفعه از آینه یه چیزی دیدم که درجا خشکم زد .من توی آینه میترا رو می‌دیدم ولی میترا قادر به دیدن من نبود چون رو تخت به حالت دراز بود . میترا نیم خیز شده بود و داشت به در نگاه می‌کرد و وقتی صدای منو شنید که دارم به طرف اتاق خواب میام سریع سرشو رو بالش گذاشت و پشتشو کرد و پتو رو کشید روش ولی قسمت کونش رو لخت گذاشت یعنی پتو رو کمی کشید بالاتر تا کونش دیده بشه باورم نمی‌شد پس اونم دوست داشت و داشت با این کارش به من پیام می‌داد که احمق نترس. با آب قند وارد اتاق شدم لیوان رو روی پاتختی گذاشتم و پشت سرش روی تخت نشستم و گفتم میترا جون برات آب قند آوردم پاشو بخور و شروع کردم نوازش کردن شونه‌هاش آروم آروم پتو رو از روش زدم کنار و پشتش رو نوازش کردم دستمو هی می‌بردم تا پایین نزدیک‌های کونش ولی به کونش نزدیک نمی‌کردم دوباره برمی‌گردونم به طرف بالا تا ببینم عکس‌العملش چیه هیچ عکس العمل خاصی نداشت مدتی نوازشش کردم و حرف‌های عاشقونه براش زدم بعد کم کم جری‌تر شدم و کنارش دراز کشیدم

داستـٜ۪ؓـٜ۪ٜٜٜ۪۪ٜؓؔؓؔـٜ۪ؓـ۪۪ؔؔـ۪ٜ۪ؔؓانکـٜ۪ؓـٜ۪ٜ۪ؔؔؓؓـٜ۪ؓده ش̑̑ـ̑اخ ̑̑ش̑̑ـ̑̑ـڪن

22 Oct, 09:59


و کردم سریع منو هل داد و خودشو کشید گفت چرا اینقدر درد داره من با خنده گفتم من که دردی احساس نکردم دیدم رفت یه جور پمادی آورد و دور کیرمو باهاش مالید بعد دوباره گفت داخل کن اینبار آهسته فشار دادم و دیدم آهی کشید و مثل دفعه اول درد نکشید آهسته شروع کردم به تلمبه زدن وای که رو ابر ها بودم انگار دنیا مال من بود و اوففف گفتن های ناهید گوشامو نوازش میداد همینجوری تلمبه میزدم و اونم داشت لذت میبرد که یهو دیدم چشاش در اومد و گفت بابام اومد گفتم از چی فهمیدی گفت صدای ماشینشو میفهمم، باباش ازین ماشینای شاسی بلند سوزوکی جیپ داشت دیدم واقعا صدای دروازه حیاط شد من که خشکم زده بود دیدم گفت منظم رو تخت بخواب همونجوری رو تخت خوابیدم و ۶ تا پتو روم انداخت و خودش لباساشو پوشید صدای دروازه دهلیز شد و باباش اومد با دخترش احوالپرسی کرد و با لحن خوشی میگفت مبارک باشه عجب پسر خشگلی خدا به آبجیت داده و ناهید هم میگفت مبارکه ، ناهید از باباش پرسید برا چی اومدین چیزی کار دارید، گفت آره دنبال پتو اومدم امشب احتمالا تو بیمارستان بمونیم من که حرفاشونو میشنیدم دیگه داشتم میمردم اومد اطاقش یک پتو رو از روم کشید گفت بگیرید، باباش گفت بیشتر بده ، دومی رو هم کشید گفت یکی دیگی هم بدی سومی رو هم کشید داد دیدم صدای باباش دور شد و رفت دهلیز، باباش گفت تو هم خودتو اماده کن عصر میام دنبالت گفت باشه بابا و باباش رفت ناهید اومد بالاسرم پتو ها رو کشید و شروع کرد به خندیدن و منی که توان بلند شدن و پوشیدن لباسامو هم نداشتم همینجوری بهش نگاه میکردم ، دیدم میخواد دوباره خودشو لخت کنه من یجوری بلند شدم و رفتم دهلیز دنبال لباسام میگشتم گفت چی میخوای گفتم لباسام رفت از تو کمد لباسامو داد پوشیدم گفت میخوای بری گفتم آری گفت تا عصر نمیاد دیگه گفتم مرسی من دیرم شده باید برم و از خونه شون زدم بیرون ، خونه رسیدم رفتم حموم بدون نگاه کردن فیلم سوپر همینجوری زیر دوش جرقمو زدم و خوابیدم اما حسرت اون روز تا امروز که حدودا ۸ سال ازین ماجرا میگذره به دلم مونده…
نوشته: راکی

#ڪــانــالهامون
👇🤝
#اصلی
@RRRZZZAAA
@RRRZZZAAA

#بیایید_این_کانال_لفت_نزن
#دافهای_شاخ_ایرونی
@snnxxz

#داستانکده_شاخ_شکن
@YYXXXI
#کانال_مجازمون
@ARMZR @ARMZR
@AWXZSDL @AWXZSDL
@Masirebehbodina
@Masirebehbodina
💙🍀
#مسیره_بهبودیNA🍀💙

داستـٜ۪ؓـٜ۪ٜٜٜ۪۪ٜؓؔؓؔـٜ۪ؓـ۪۪ؔؔـ۪ٜ۪ؔؓانکـٜ۪ؓـٜ۪ٜ۪ؔؔؓؓـٜ۪ؓده ش̑̑ـ̑اخ ̑̑ش̑̑ـ̑̑ـڪن

22 Oct, 09:58


سکس با دوست دخترم در روز تولد خواهرزادش

#دوست_دختر

سلام ، از داستانی که مینگارم سال ها گذشته و یکی از خاطرات موندگار در ذهنم است و خواستم با شما شریک کنم…
سال آخر مدرسه بود و من یکی از مودبترین و لایق ترین شاگردای کلاس بودم ، یکی از همکلاسیام اسمش حمید بود و واقعا پسر زیبایی بود طوری که استادای زن مدرسه رو هم تور میکرد، ما با هم از کلاس ۶ همصنفی بودیم و خیلی صمیمی، اما بر خلاف او من اصلا اهل این کارا نبودم و یه پسر که بازی کالاف رو به صدتا دختر ترجیح میداد :) یه روز اومد گفت دوست دوست دخترم ازت خوشش اومده، تعجب کردم که این چی میخواد و منی که کلا ازین کارا به دور بودم چی باید بگم، گفتم کی است خوشگله؟ گفت دوست دوست دخترمه شمارشو میدم امکانش است که باهات جور بشه، شماره رو گرفتم و رفتم خونه و دل نا دل بودم که زنگ بزنم نزنم چیکار کنم بالاخره ساعتای ۱۱ شب بود که نفسم حاکم شد و گوشیو برداشتم و شماره گرفتم ، گوشی جواب داد یه صدای فوق العاده نازی گفت بله ، گفتم سلام من فرزادم دوست حمید شماره شمارو از حمید گرفتم و شروع کرد به احوال پرسی و تا ۴۰ ۵۰ دقیقه با هم صحبت کردیم و بعد خداحافظی و خواب…. دوستی ما شروع شد و روز ها تا شب و شب ها تا صبح پیام بازی و حرف تا سه چهار ماه همینجوری ادامه داشت ، یه روز دیدم صبح زنگ زد گفت خواهرم درد زایمانش گرفته و همه فامیل رفتن بیمارستان اول متوجه نشدم و دلداریش دادم گفتم خیره انشالله خدا آسون کنه و ازین حرفا بعد گفتم حالا خونه تنهایی؟ گفت اره ، گفتم نمیترسی تنها با خنده گفت چرا میترسم، گفتم میخوای بیام پیشت تنها نباشی گفت تو بیایی بیشتر میترسم و خندید گفتم پس هیچی دیگه دیدم گفت باشه بیا منتظرم، ترس استرس و‌ هیجان نای حرکت کردن و ازم گرفته بود صدای قلبمو میشنیدم با عجله رفتم حموم دوش گرفتم لباسای منظم پوشیدم و رفتم خونه شون، خونه شون ته یک کوچه سه متری بود تا رسیدم ته کوچه دیدم در باز شد ، خونه حیاط دار بود تو حیاط دختری با قد متوسط فوق العاده سفید با موی خرمایی با یه تاب سبز و یک شلوارک سیاه ایستاده است، اسمش ناهید بود ، احوالپرسی کردم گفت بفرما داخل رفتیم تو سالون رو مبل نشستم برام جوس آورد خودش رو مبل دیگه رو به روم نشسته بود بعد ۳،۴ دقیقه گپ گفتم نمیخوای بیای پهلوم با ناز دختر‌ونه گفت گفتم که تو بیای بیشتر میترسم با خنده خودم بلند شدم و رفتم پهلوش نشستم و گفتم بایدم بترسی دیدم خندید و دستمو گرفت و بوسید…. من بچه مودب که حتی فیلم سوپر و با عذاب وجدان نگاه میکردم حالا تو این موقعیت باید چیکار کنم آهسته دست دیگ مو دور کمرش پیچوندم و کشیدم سمت خودم و از گونه هاش بوسیدم دیدم چیزی نمیگه و مقاومتی نمیکنه شروع کردم به بوسیدن گردنش وای که چه حالی میداد بعد نرمه گوششو بوسیدم و مثل مار دور خودش پیچید من و ازش دور کرد فکر کردم ناراحت شد دیدم تابشو کشید … وای که چی میدیدم دو تا ممه سفید با نوک صورتی و یک شکم صاف ورزشی نفسم بند اومده بود سریع اونو خوابوندم و خودم رفتم روش شروع کردم به خوردن لباش اوووف که چه لبای داغ و شیرینی دوباره همونجوری اومدم پایین گردنشو چوشیدم بعد شروع کردم به خوردن سینه هاش آه کشیدنش خوشایندترین صدای عالم بود دستمو بردم زیر شلوارکش و آروم شروع کردم به مالیدن کوسش دیگه خودشو رها کرد و شروع کرد به ناله کردن با صدای بلند ، ترسیدم کسی بشنوه و بهش گفتم کسی که خونه نیست گفت نه راحت باش ، شلوارشو کامل کشیدم تیشرت و شلوار خودمم کشیدم گفت بریم اطاق خودم، همونجوری لب به لب رفتیم اطاقش ، داخل اطاق شدیم منو هل داد رو تخت خوابش و خودش پایین تخت نشست کیرمو گرفت تو دستش شروع کرد به بازی کردن باهاش با خودم میگفتم اگه ساک بزنه چه خوبه ولی روم نمیشد آخه دختر بود و از خانواده درست حسابی دیدم زبونشو در آورد و یه ریز زد به سر کیرم و خندید گفتم میخوای ساک بزنی گفت همینکار مونده من حالم بد میشه از کسای که این کارو میکنن گفتم باشه بلند شد و اومد پهلوم خوابید جوری که انگار شرمش میومد دیگه کاری کنه دستمو دوباره بردم لا کوسش و شروع کردم دوباره به مالیدن و دوباره صداش بلند شد اینبار با خودم گفتم وقتشه که حرکتی بزنی ناهیدو خوابوندم به پشت و خودم نشستم رو پاهاش و کیرمو گذاشتم بین تو لمبرش همینجوری کیرمو میمالیدم که دیدم گفت منم هستم فقط به فکر خودت نباش گفتم داخل کنم گفت آره میخواستم به کونش داخل کنم که دیدم جیغ زد داری چیکار میکنی گفتم خودت گفتی گفت از جلو، برگام ریخت گفتم تو دختری گفت اشکال نداره گفتم ناهید من نمیخوام بخاطر من اینکارو بکنی گفت اشکال نداره خودم دوست دارم و خودشا به قسمت بالای تخت کشید و پاهاشو بالا کرد، من که حتی تو خواب هم این صحنه هارو نمیدیدم حالا دارم واقعا تجربه میکنم کیرمو تف زدم و گذاشتم لا کسش دیدم جیغ بلندی کشید اما من به روم نیاوردم و تا ته فر

5,612

subscribers

1

photos

88

videos