من که در بیداری ام محرومم از دیدار خویش
"دیدهام خواب تو را با دیدهی بیدار خویش"
دانه ها پیوسته در تسبیح با یک نخ به هم
گر بیازارم تو را من کرده ام آزار خویش
من دلم لرزید و ویران بر سرم شد شهر بم
یک نفر بیرونم آرَد از دلِ آوار خویش
خوب می داند چه می گویم ز آتشبار عشق
هر که می سوزد وجودش زآتشین رُخسار خویش
هیچ نوشی آدمی را در جهان بی نیش نیست
در کنار گنج دارد مِلک ویران مارِ خویش
ای طبیبِ ناطبیب از بس دَوایَت نادَواست
می کِشی سوی خود اما می کُشی بیمار خویش
دوستانِ جان گهی از دشمنان جانی ترند
هر گُلی در آستینش پروَرانَد خار خویش
✍... #یادگار
تضمین: #حسین_دهلوی
🥀 @yaddegar