قبل از اعزام گفتند باید توی بانک انصار حساب باز کنید. گفتیم چرا؟ گفتند حقوق! سوال و جوابها کوتاه بود. گفتند "حقوق که هیچ، لااقل اگر برنگشتید نمکی توی آش خانهتان بریزند! هزینه کفن و دفنی چیزی" به خیلیهایمان برخورد! ما که شیعهی حسینیم مگر به فکر کفن بودیم؟ خیلیها حساب باز نکردند. گفتند برای جهاد که پول نمیخواهیم! ما اصلا میخواهیم برویم برنگردیم! بعضیها هم فکر ورثهشان بودند. پدر و مادرِ پیری و زن و بچهی تنهایی. خب مردتر از آن بودند که بعد از مرگشان هم به فکر عزیزانشان نباشند! پایمان به انارکیِ جادهی تهران-کرج رسید دیدیم خیلیها با سر آمدهاند! خیلیها که وقتی پیکرشان برگشت، سرشان رفته بود و حرفشان نه! کارمند بانک کارت را انگار که چیزکی مفت باشد گرفت و گفت "انصار که مُرده است!" صورتم پا به پایش خندید و دلم هایهای گریست! به او نگفتم، به خودکار روی میز گفتم، به کارت که تحویل بانک ندادمش گفتم، به خودم، به بچههای جامانده روی تپهها خانطومان، به آن قرارگاه توی اتوبان فتح، که انصار مرده است!؟ انصار شاید، ما که نه! رفیقهای ما که نه..! آنها اتفاقاً رفتند که بمانند! رفتند که با انصار نمیرند..
#سید_مصطفی_موسوی
۲۹ صفر ۱۴۴۶ |
حرم حضرت عبدالعظیم(ع)
@wagoyeh