میان شهر وقتی دست در دست تو میگیرم
قیاس چهره ی ما میشود اسباب تحقیرم
جمالت را کمالست و تفاوت لاجرم بسیار
ندارم غم که عزت هست ازین تحقیر تفسیرم
قضا را قدردانم ، با وجود تو شگفتی نیست
حسود اهل دوعالم گر شوند از حسن تقدیرم
جوانی میکنم باتو دمادم تا دم مرگم
سزاوارم درآمد در مسیر عشق تو پیرم
اسیر عشقم و مدهوش رویای وصال انگیز
هوای تو برم میدارد از وقتی زمینگیرم
خیالت را کن استاد لبت در مکتب پیمان
لبت را زود باش و بر لبم نِه میشود دیرم
نبودم این که هستم هستم آنی که تو میخواهی
تمام عمر باب میل تو در حال تغییرم
بلا و خیر از ما میرسد بر ما و آتش بود...
که زد هندوی تو بر دامن سوغات کشمیرم
برای ماندنت چون آمدن هر کار خواهم کرد
نشانم خط مده ، کرده کنام عشق تو شیرم
برایت حاجتی باقی نخواهد ماند ناممکن
بزن بر هرچه میخواهد دلت که کرده ای تیرم