👇👇
از امجد ناصر شاعر جهانی عرب و روزنامهنگار و رماننویس اردنی:
امروز مقالهای خواندم از پرفسور «پیر ژورس»،شاعر،مترجم واستاد ادبیات تطبیقی در دانشگاه نیویورک که از شاعری عرب به نام «امجد ناصر» نوشته شاعر و نویسندهای اردنی که به تصدیق این استاد آمریکایی از برجسته ترین نمادهای شعر مدرن و معاصر عرب بود.
شاعری که مترجم «مواقف النفری» به انگلیسی بود و اشعار همین «پیر ژورس» را به عربی برگردانده بود.
امجد ناصر که در تأسیس «القدس العربی» لندن مشارکت داشت نخستین رمانش را در ۲۴سالگی به نام[مدیح مقهی آخر] یا در «ستایش کافهای دیگر» نوشت.
رمان معروفش[حیث لا تسقط الامطار] یا «آنجا که هیچ بارانی نمیبارد» بود که ۲۰۱۱م به انگلیسی ترجمه شد، مترجمش«جاناتان رایت» در مقدمهاش، کتاب را اینگونه توصیف کرد که آرزو داشت خودش نویسنده این رمان به عربی باشد.
شعری دارد به نام ”نشيد وثلاثة أسئلة” یا «سرودی و سه پرسش» که در ۲۰۱۴م به عنوان یکی از پنجاه شعر زیبای عاشقانه در پنجاه سال اخیر انتخاب شد.
رمان دومش "هنا وردة" یا«اینجا گل سرخی است» در ۲۰۱۸ به فهرست بوکر عربی راه یافت و سال بعد جایزه محمود درویش را از آن خود کرد.
این مقدمه کوتاه از زندگی ادبی او را نوشتم که ببینید یک شاعر از شرق سرزمین عربی هم میتواند هنوز توجه ادب جهان مدرن را به خود جلب کند.
چون این کانال امکان نشر اشعار بلند او را ندارد گفتم چند شعر کوتاه او را به عنوان نمونه برایتان ترجمه کنم:
۱)عسلٌ ودمٌ على شفتيَّ
من فكرة القبلة
میگوید:
عسل وخونی که بر لبان من است
از بارقهی آن بوسههاست.
۲)من رآكِ
ولم يقُل : آه
یعنی:
که تو را دید و
همی آااه نگفت؟
۳)أخبرتني شفتاكِ بمقتلة الكرز
وأنفاسُكِ بحصاد الهال
وعيناكِ بالمصير الذي
آلت إليه سُلالة اللوز
یعنی:
لبان تو با من از قتلگاهِ گیلاسهای گفتند
چندان که نفسهایت از برداشت هِل خبر میداد
و چشمانت از سرنوشتی
که تبار بادامها بدان منجر میشوند.
۴)إنَّهُ ليلي لأبلونَّهُ بالسهر وحيدًا
بين جلبةِ المسافرينَ
وحَيرتي لأفحصنَّ معدنها
في مهاوي القنّب.
و گفت:
این شب من است که به تنهایی
در هیاهوی مسافران
به بیخوابی دچارش ساختهام
و این تحیر من که
در مغاک بنگ و شاهدانهها
باید سراغ از نسَباش گیرم.
۵)و في كلِّ صباحٍ
ننهضُ من أحلامنا المُغتالةِ شعری است که در تصاویر بالا پیوست کردهام ملال هر روزهمان را اینگونه وصف میکند که:
هر روز با ترور رؤياهامان از خواب برمیخیزیم
و
بر دهانهامان اسیدِ شبانه شتک زده است؛
امیالی نقشبسته بر لبهایی
شکستخورده با تهماندههایِ مات حرفهامان.
با شتاب به کشوی دِِرآورها و رخت آویزهامان هجمه میبریم
با تحرکاتی ملالآمیز
لباسهای خشک را پرتو پلا میکنیم
در جستجوی پیراهنی که مناسب امروزمان باشد.
••فرصت گر مجالم دهد از درونمایهی یکی از رمانهایش هم خواهم نوشت.