ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

@translate52arabic


به فُتوایِ این احقر المُحاط:رشاء دربطن حوت، احوط است.

مسعود باب‌الحوائجی

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

22 Oct, 19:12


☝️
👇👇
از امجد ناصر شاعر جهانی عرب و روزنامه‌نگار و رمان‌نویس اردنی:

امروز مقاله‌ای خواندم از پرفسور «پیر ژورس»،شاعر،مترجم واستاد ادبیات تطبیقی در دانشگاه نیویورک که از شاعری عرب به نام «امجد ناصر» نوشته شاعر و نویسنده‌ای اردنی که به تصدیق این استاد آمریکایی از برجسته ترین نمادهای شعر مدرن و معاصر عرب بود.

شاعری که مترجم «مواقف النفری» به انگلیسی بود و اشعار همین «پیر ژورس» را به عربی برگردانده بود.
امجد ناصر که در تأسیس «القدس العربی» لندن مشارکت داشت نخستین رمانش را در ۲۴سالگی به نام[مدیح مقهی آخر] یا در «ستایش کافه‌ای دیگر» نوشت.
رمان معروفش[حیث لا تسقط الامطار] یا «آنجا که هیچ بارانی نمی‌بارد» بود که ۲۰۱۱م به انگلیسی ترجمه شد، مترجمش«جاناتان رایت» در مقدمه‌اش، کتاب را این‌گونه توصیف کرد که آرزو داشت خودش نویسنده این رمان به عربی باشد.

شعری دارد به نام ”نشيد وثلاثة أسئلة” یا «سرودی و سه پرسش» که در ۲۰۱۴م به عنوان یکی از پنجاه شعر زیبای عاشقانه در پنجاه سال اخیر انتخاب شد.

رمان دومش "هنا وردة" یا«اینجا گل سرخی است» در ۲۰۱۸ به فهرست بوکر عربی راه یافت و سال بعد جایزه محمود درویش را از آن خود کرد.

این مقدمه کوتاه از زندگی ادبی او را نوشتم که ببینید یک شاعر از شرق‌ سرزمین عربی هم می‌تواند هنوز توجه ادب جهان مدرن را به خود جلب کند.
چون این کانال امکان نشر اشعار بلند او را ندارد گفتم چند شعر کوتاه او را به عنوان نمونه برایتان ترجمه کنم:
۱)عسلٌ ودمٌ على شفتيَّ
من فكرة القبلة

می‌‌گوید:
عسل و‌خونی که بر لبان من است
از بارقه‌ی آن بوسه‌هاست.


۲)من رآكِ
ولم يقُل : آه

یعنی:
که تو را دید و
همی آااه نگفت
؟

۳)أخبرتني شفتاكِ بمقتلة الكرز
وأنفاسُكِ بحصاد الهال
وعيناكِ بالمصير الذي
آلت إليه سُلالة اللوز

یعنی:
لبان تو با من از قتلگاهِ گیلاس‌های گفتند
چندان که نفس‌هایت از برداشت هِل خبر می‌داد
و چشمانت از سرنوشتی
که تبار بادام‌ها بدان منجر می‌شوند.


۴)إنَّهُ ليلي لأبلونَّهُ بالسهر وحيدًا
بين جلبةِ المسافرينَ
وحَيرتي لأفحصنَّ معدنها
في مهاوي القنّب.

و گفت:
این شب من است که به تنهایی
در هیاهوی مسافران
به بی‌خوابی دچارش ساخته‌ام
و این تحیر من که
در مغاک بنگ و شاهدانه‌ها
باید سراغ از نسَب‌اش گیرم.


۵)و في كلِّ صباحٍ
ننهضُ من أحلامنا المُغتالةِ
شعری است که در تصاویر بالا پیوست کرده‌ام ملال هر روزه‌مان را این‌گونه وصف می‌کند که:

هر روز با ترور رؤياهامان از خواب برمی‌خیزیم
و
بر دهان‌هامان اسیدِ شبانه شتک زده است؛

امیالی نقش‌بسته بر لب‌هایی
شکست‌خورده با ته‌مانده‌هایِ مات حرف‌هامان.
با شتاب به کشوی دِِرآورها و رخت آویزهامان هجمه می‌بریم
با تحرکاتی ملال‌آمیز
لباسهای خشک را پرت‌و پلا می‌کنیم
در جستجوی پیراهنی که مناسب امروزمان باشد.


••فرصت گر مجالم دهد از درونمایه‌ی یکی از رمان‌هایش هم خواهم نوشت.

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

22 Oct, 19:11


از امجد ناصر شاعر و رمان‌نویس مدرن اردنی: 👇👇👇

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

21 Oct, 19:14


☝️
👇👇
تصاوير منحصربه‌فرد بالا مربوط به کنسرت روز گذشته‌ی «تامر حسنی»خواننده و سلبریتی مصری است که در «باغ انطونيادس» معروف‌ترین تالار در قصر ٥٠هكتارى پاشایان اسکندریه مصر برگزار شد، که تا الان واکنش‌های منفی بسیاری از تندروهای مصری و اخوانی‌های عرب را برانگیخته است.
اما واقعیت جامعه‌شناختی مردم مصر به شعارهای سیاسی حداقل این بوده که رکورد حضوری ۱۵۰هزارنفری را در کنسرت خواننده محبوب‌شان رقم زده‌اند که تقریبا با وضعیت وخیم اقتصادی و تورم افسارگسیخته این کشور و قیمت بلیط‌هایی که تا ۹۰۰جنیه مصری معادل یک‌میلیون تومان ایرانی است،آن هم در کشوری که حقوق پایه آن ۶هزار جنیه بیشتر نیست، حکایت از واقعیت و واکنش شهروندان مصر به حوادث و حواشی خاورمیانه را به ثبت می‌رساند که تحلیل دقیقی را طلب می‌کند.
«تامر»خواننده‌ای است با جوایزی جهانی که محبوبیت‌ش بین عرب‌ها تنها با سلبریتی‌های فوتبال قابل مقایسه است و جزو ده ستاره موزیسین تأثیرگذار رپ و پاپ درجهان عرب به شمار می‌رود.
به محضی که پا بر صحنه گذاشت فریاد و نعره‌ی
منحبك تامر” [تامر دوستت داریم] از سوی هواداران در فضای کاخ انطونيادس مشتعل شد. هوادارانی که نه تنها از استان‌های مختلف مصر آمده بودند بلکه فرودگاه مصر در هفته گذشته شاهد تعداد پروازهای بسیاری از نقاط مختلف جهان عرب را برای حضور در کنسرت تامر ثبت کرده بود.
کنسرتی که با حواشی بسیارش از جمله غش کردن هواداران و درگیری با نیروهای امنیتی سه‌ساعت به درازا انجامید.
وقتی تامر با آهنگ قدیمی و پرطرفدار خود “عيش بشوقك” آغاز کرد تمام جمعیت حاضر به یک گروه کورالِ عظیم تبدیل شد که ستاره‌ی نسل خویش را همراهی می‌کردند.
تامر اما جدیدترین آهنگ خود به نام "إنتي صعبة" را هم كه در يوتيوب از ١٠٠مليون بازديد عبور کرده است از هوادارانش دریغ نکرد و با قدرت برایشان اجرا کرد.

"إنتي صعبة" ترانه‌ای که شاید پیامش سخت‌یابی و دیریابی عشق در جهان امروز است؛ هرچند نباید انتظار فلسفی و بغرنجی از متن ترانه‌های فولکور داشت که ندارند اما عزیز الشافعی نویسنده شعر این ترانه، واژگانی سنجیده نیز در شعر آن تعبیه کرده وقتی تامر می‌خواند:
انتي صعبه في حضنك الغرام:
در آغوش تو عشق دشوار است
حبك احتلال انساكي شئ محال عايز اعيش واموت اسير حلاوتك
یعنی: عشق تو احتلال و اشغالگرانه است که فراموشیت را به امری محال تبدیل می‌کند در منی که نیازمندم تا در اسارت زیبایی تو زندگی کنم و بمیرم.

کلمه‌ی احتلال واژه‌ای که با اشغالگری رژیم صهیونسیتی گره خورده، در متن ترانه‌ای محلی در وضعیت فعلی خاورمیانه در شهری که چندین کیلومتر بیشتر با شمال غزه فاصله ندارد، بی‌چیزی نیست وقتی با ترجیع‌بند مکرر «إنتي صعبة» مدام سمکوبه‌های موسیقی پاپ را در هاون ذهنت به کوبش درمی‌آورد، یا بندِ:
نار في قلبي نار بعدك انتحار...!
در بین حق انکارناپذیری که می‌توان برای هر شهروندی برای رفتن به یک کنسرت همانند بازی فوتبال در نظر گرفت؛ اما یادآوری آن جمله‌ی مشهور عمر مختار که زمان اعدامش گفته بود:
«انما عليكم مقاتلة اجيال التي تاتي بعدنا»
اشاره عمر مختار، در خصوص نسل حاضر، گزاره‌ای سخت اندیشناک است که این نسل تا چه میزان نسل مبارزه و مقاومت است و پایداری بر آرمان‌هایی که به ثبات و بهروزی زندگی این‌جهانی‌اش هم منجر نشده است.
ویژستگی و شاخص‌های چنین نسلی است که پیش از هر امر دیگری، باید سوژه و ابژه‌ی مطالعه قرار گیرد.

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

21 Oct, 19:14


از☝️ کنسرت دیشب «تامر حسني» بازیگر خواننده و سلبریتی مصری..👇
👇👇👇

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

20 Oct, 19:12


☝️
👇👇
از شعر معاصر عمان:

«زاهر الغافري
» شاعر عماني كه هفته‌ پیش درگذشت.

متولد ۱۹۵۶م بود و عاشق سفر، انگار توفانی روح سبکبار او را به شهرهای نادیده‌اش می‌راند؛ پس از دوران کودکی‌اش که در عمان و مسقط گذشت ده سال در بغداد زیست و شعر مدرن و پایه‌گذاران شعر نوی عرب را در این شهر کشف کرد تا شعرش را به اوجی ارتقاء دهد که شاعر را از زیر بار خوانش‌هایش رها می‌کند؛ همان‌جا فهمش از خوانش‌پریشی شعر پا گرفت و می‌گفت میان این همه شهر که دیده‌ام همه‌ شهر بودند اما بغداد، شعر! چرا که روح سرکش و متمردانه‌اش را با ریتمی بلند در جان شاعر می‌آمیخت.
اما او طنجه و پاریس و نیویورک و لندن و مالمو و سوئد و مونپلیه را هم دیده بود و در این نظم شاعرانه‌ی جهان، هیچ کجا ریتم بغداد را از جانش فرونشُسته بود.

او در رباط در دانشگاه محمد خامس فلسفه خوانده بود فلسفه‌ای که تخیل شاعرانه را با آن واقع‌گرایی‌ که محصول سفرهای او بود درآمیخته بود برای همین وقتی پزشکان از مرگ نزدیکش خبر دادند چنان با تو از لذت مرگ سخن می‌گفت که جانت سرشار از زندگی می‌شد؛ با همان هشدار پزشکی نیز باز سراسیمه پا در رکاب مرگ، سفرهای بیشتری را آزمود تا لحظه‌ای فرصت جشن زندگی را از کف نهلیده باشد.

همین ایام شعری گفت با عنوان “لقد تركت الموت ورائي” حتی یخفف عن قلقی یعنی: چنان مرگ را پشت سر گذاشته‌ام که دیگر هیچم از مرگ اضطرابی نمی‌انگیزد.
در یکی دیگر از شعرهایش گفته بود:
“هل كان ينبغي أن تمضي/ كل تلك السنوات/ كي أكتشف أنني صيحة عائدة من الموت/ من عزلة أخف من ريشة طائر”
یعنی:
«آیا باید این همه سال می‌گذشت تا دریابم فریادی هستم که از مرگ برمی‌گشتم؛از انزوایی سبک‌تر از پر پرنده؟».
مرگ و زندگی برای او چنان برابر بودند که حاضر بود شما را با شعرش به جشن‌های مرموز هریک از آنها سفر و فراری دهد.
الغافری بین لذت زندگی و لذت شعر دست به انتخاب نمی‌زد عمرش را به عمقی استثنایی میان آنها تقسیم کرده بود، گرچه که شعر به اندوهی ژرف نیاز دارد اما الغافری در پنهان کردن آن در کنار نمایش لذت‌های زیستن سخت مهارت داشت.
۱۲دفتر شعر داشت و حاصل عمرش را در سطرهایی این چنین خلاصه می‌کرد:
أنا الكائن/ ذو الأخطاء الكثيرة/ لم أعرف اللعبة قط/ على الأرجح تنقصني المهارة لأدخل في قلب العالم/ تحت راية الصيارفة”.
یعنی که:
من موجودی با اشتباهات بسیارم که هرگز بازی زندگی را نیاموختم، چرا که احتمالا زیر بیرق صرافی‌ها مهارت آن را نداشتم تا به قلب دنیا وارد شوم.
برای همین مثل همه‌ی شاعران در حواشی سکوت و انزوای خاموش جهان زیست و چون شمعی آرام خاموشی گزید.
به وزن همه‌ی پوچی‌های این جهانی که پرچمداران و طلایه‌دارانش صاحبان کارتل‌های زر و ثروت و قدرت‌اند.

به گفته‌ی خودش شاعر واقعی [العابر بلاکلمة] است:
درگذشتن بی حتا یکی واژه.!

کاین نان و آب چرخ چو سیل است بی‌وفا
من ماهی‌ام نهنگم و عُمّانم آرزوست.

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

20 Oct, 19:12


از شعر عمان و شاعری که خاموش شد
👇👇👇

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

19 Oct, 19:15


☝️
👇👇
ماجرای شِبهِ حدیث:
«الفتنة نائمة لعن الله من أيقظها
»

واقعیت این است که این جمله که به عنوان روایت از پیامبر در چندین منبع حدیثی آمده قطعا حدیث نیست.
عجیب‌تر اینکه صاحب «کشف‌الخفاء» هلال محمد العیسی که اصلا کتاب را بدین منظور تألیف کرده تا به قول خودش[فیما جاء في ذم النساء] باشد يعني رواياتي را گردآوری کند که در مذمت زنان وارد شده، مقصود از فتنه در این عبارت را زنان دانسته، نیز در «امالی» رافعی و «جامع» سیوطی نیز دقیقاً همین متن آورده شده هرچند سیوطی به ضعیف بودن آن اشاره می‌کند.
معنای آن روشن است:
یعنی:
«خداوند نفرین کرده کسی که فتنه‌ی خوابیده را بیدار کند»

فارغ از ضعف سند و وجود مجاهیل و مجاریح در سلسله‌ی آن، خوب است بدانید این عبارت از قصه‌ای اقتباس شده که مربوط و منسوب به داستانی در عصر جاهلی یا پیشااسلامی است بدین ترتیب که:

اخطب پسر عوف به گوشش رسید که دختری از قبیله‌ی «ارمکیان» را ((فتنه)) می‌خوانند و این تعبیر در بین عرب، ایماء و اشارتی به زیبایی دوشیزگان بود مانند «شهرآشوب» در زبان ما.
اخطب چنین پنداشت کان دخترک باید سخت زیبا باشد که چنین نامی[=فتنه] بر وی نهاده‌اند، نادیده او را خواستگاری کرد و به حباله‌ی ازدواج خویش درآورد.
اما در نخستین مواجهه‌اش با او در شب زفاف، چندان او را کریه و بدمنظر یافت و از زشتی چهره‌اش آزرده شد، که در کمین نشست تا دختر به خواب رود، و با خواب رفتن آن نکره‌ی زشت‌روی، بی‌درنگ وسایل خود را جمع کرد و به ترکِ خانه مبادرت کرد که ناگاه در هنگامِ برون‌شد، مادر دختر، پیشاروی او ظاهر شد و پرسید که:
به کجا چنین شتابان پسرم که تک‌شبی هم از وصلتت با دخترم«فتنه» نگذشته است؟
تازه داماد پشیمان، مادرزنش را پاسخ گفت که:
به دیار کوفه رهسپارم.
مادر پرسید: پس با دخترم فتنه چه خواهی کرد؟
أخطب گفت:
[«فتنه»خُسبیده است نفرین خدای بر هر که او را بیدار سازد.]

•• حالا توجه کنید که دم خروس این داستانِ منسوب به عصر جاهلی در واژه‌ی ((کوفه)) تعبیه شده است، زیرا کوفه شهری است که در زمان خلیفه‌ی دوم بنا شده و در هیچ شعر و اثر جاهلی نامی از کوفه نیست و نیامده و این بدین معناست که این داستانک هم برساختی پسااسلامی است.

و این یعنی طایفه‌ی قصاصان و داستان‌پردازان با پرداختن این جنس از داستانک‌ها دست‌اندرکار سرگرمی عوام می‌شدند و اندک اندک شاه‌بیت و زبانزد این حکایات خیالی، به شکل حدیث و روایت درمی‌آمد و سلسله و اسنادی موهوم و جعلی هم پیدا می‌کرد.
حتا در هیچ داستانی دیگری هم از قصص جاهلی به نام اخطب بن عوف برنمی‌خورید. انگار که چنین نامی فقط برای این داستان ساخته و پرداخته شده است.

اما چیزی مشابه این عبارت از عبدالله بن عمر نقل شده که گفته:
((الفتنة راتعة في بلاد الله تطأ في خطامها لا يحل لأحد أن يوقظها ويل لمن أخذ بخطامه))
كه ماجرای دیگری دارد و وقتی دیگر می‌طلبد.