شرح حال:
واقعا عجیبه که کل زندگیمون رو داخل یک بدن زندگی میکنیم اما اتفاق های مختلفی رو درونش تجربه میکنیم
هرزگاهی از روح ام میپرسم برای انتخاب این بدنم توی این زندگی انتخاب درستی کرده؟
من اون آدم هستم؟ میتونم در آغوشت بگیرم، بهت گوش بدم و ببینم چی باعث میشه برگردی و به پشت سرت نگاه کنی؟ چرا به من برگشتی؟
گاهی فکر میکنم کاش میتونستم اجزای متلاشی شده ی بدنم رو بعد چند سال تعویض کنم .
امروز نقاشی های رو دیوارم که ۵ماه پیش با نهایت ذوق و دقت کشیده بودم ، برای فرار از لحظه هایی که دوست نداشتم توشون حضور داشته باشم و میرفتم سمت نقاشی هام ، یجورایی انگیزه روزمرم شده بود رو با کمال خنثی بودن نسبت بهشون کندم یسریاشون پاره شد و یسریاشون متعجب رو زمین افتاده بودن
جالب بود با نبودنشون دیگه مشکلی نداشتم فقط دست کشیدن روشون مثل یه نوار ویدیو اون لحظاتی که صرف کشیدنشون کرده بودم با احساساتی که انتهای سیاهی قلمِ نقاشی هام وجود داشت از پس ذهنم خطور میکردن
زمان... زمان ترسناکترین تجربه ای بوده که تا به الان روحه در تکاپوی کوچیکم تونسته تجربش کنه .