خط خطی های شاعرانه

@tahereabazariherisi7


‌﷽ ؛

هذا من فضل ربی♡

خودِ طاهره اباذری هریس

[ چاپ شده ها:
یک مشت بغض کال ]

کپی با نام نویسنده آزاد

صفحه ی اینستاگرام من:
Instagram.com/_u/TahereAbazariHerisi7

خط خطی های شاعرانه

22 Oct, 12:15


خوبم مامان جان :)

خط خطی های شاعرانه

22 Oct, 12:15


تصادف کرده بود؛ با سر و دستِ خونی و شکسته، نشسته بود روی جدولِ کنار خیابون به انتظارِ کمک...
صدای زنگ گوشیش که بلند شد، فارغ از همهمه و قیل و قالِ مردمی که دور ماشین جمع شده بودن، صداشو صاف کرد و جواب داد که:
- خوبم دورِت بگردم من، عالیه حالم مامان جان!
می‌خوام بگم فرقی نمی‌کنه توی چه اوضاع و احوالی باشی، مهم نیست چقدر شرایطت بد باشه و روزگارت قمر در عقرب، از یه سنی به بعد، درست از همون موقعی که عقل رِس میشی و چیز فهم، مادرت وقتی که احوالتو می‌پرسه، ناچاری که خوب باشی، حتی وقتایی که داغونی،
حتی وقتایی که خسته ی عالمی...
می‌خوام بگم بزرگ که میشی، وقتی که مادرت احوالتو می‌پرسه،
مجبوری که خوب باشی،
حتی وقتایی که هیچ خوب نیستی...

#طاهره_اباذری_هریس
#عاشقانه‌های‌یک‌هوشبر

🦋 | @TahereAbazariHerisi7

خط خطی های شاعرانه

15 Oct, 17:54


خواننده هه داشت می‌خوند:
" دیدی دلشوره‌هام بی‌جا نبودن؟ "
دلشوره داشتم! پیام دادم:
- کجایی؟
طول کشید تا جواب بده
+ سرِ کار عزیزم! می‌دونی که چقدر سرمون شلوغه این روزا!
می‌دونستم! یعنی خودش گفته بود که وقتِ سر خاروندن نداره این روزا، انقدر که کار ریخته سرشون! ناخن انگشت شستمو گرفتم به دندون، براش نوشتم:
- نبینمت امروز؟
بعد حساب کردم آخرین باری که دیده بودمش کی بود؟ هفته ی قبل؟ یا هفته ی قبل ترش؟
نیم ساعت بعد جواب داد
+ امروز نمیشه، تا دیروقت گیرِ کارم!
باشه ای زیر لب گفتم و بدون اینکه جوابی به پیامش بدم، سرک کشیدم تا توی آینه ی جلو، خودمو ببینم. استرس داشتم، زیاد!
قابلمه ی بقچه پیچ ماکارونی رو بغل کردم و بی اختیار لبخند زدم، لابد خیلی ذوق می‌کرد!
دستامو گذاشتم روی فرمون ماشین و صورتمو تکیه دادم بهش و نگاه گردوندم سمت تک و توک همکاراش که داشتن از پیاده رو رد می‌شدن، با خودم فکر کردم یعنی چقدر طول می‌کشه؟
نیم ساعت شد؟ نشد! پاشو که گذاشت توی پیاده رو، دیدمش. لابد کارش زودتر تموم شده بود! بقچه به بغل پیاده شدم از ماشین و قدم برداشتم سمتش، فرصت نشد برسم بهش و صداش کنم. کسی قبلِ من، طول خیابونو دوئید و خودشو انداخت توی بغلش و من...
غافلگیر نشدم زیاد!
خودم نخواستم یا مجالش نبود؟ نمی‌دونم! راهِ رفته رو برنگشتم، ادامه دادم مسیرمو!
بهش که رسیدم سر بلند نکردم که چشمای بهت زده شو ببینم، که چشمای خیسمو ببینه...
خیره شدم به بند کفشایی که خودم یه روزی انتخابشون کرده بودم و بقچه ی دستمو گرفتم سمتشو تکونش دادم و جون کندم تا بگم:
- بیا! برای تو پختمش! اون روز که نشسته بودی رو به روم و کله کرده بودی توی گوشی و لبخند می‌زدی و وقتی پرسیدم چی توی گوشی انقدر جذابه که دو دقیقه بیخیالش نمیشی و به من و من افتادی که چیزی نیست، می‌دونستم یه چیزی هست! بعد که گفتی یه کلیپ آشپزیه که خانومه داره ماکارونی می‌پزه با کلی رب و چقدر هوس کردی، می‌دونستم داری دروغ میگی، ولی دوست داشتم باورت کنم!
می‌خواست چیزی بگه اما با دیدن همکاراش ساکت شد، منتظر شدم تا صدای پاها دورتر بشه...
خیالش که جمع شد از رفتنشون، دست دراز کرد سمت بازوم، دو قدم رفتم عقب‌تر. سربلند نکردم...
- خر نبودم! حالیم بود هیچ آدمی، اونقدری سرش شلوغ نیست که قدِّ یه پیام دوستت دارم و یه تماس پنج دقیقه ای و یه نیم ساعت بیا ببینمت، وقت نداشته باشه؛ ولی دلِ لاکردارم قبول نمی‌کرد،
الانم نیومدم واسه حق‌خواهی و جنگ و دعوا، اهلش نیستم...
با مشت آروم کوبیدم سرِ دلم
- فقط اومدم که دست از حماقت برداره این لامذهب!
صدای زیر و زنونه ی پر عشوه ای که تا حالا ساکت بود، پر شد توی گوشم
" چه میگه این؟ این دیگه کیه؟ "
سر برنگردوندم؛ نگاهم به زمین بود هنوز! آروم گفتم:
- هیشکی عزیزم! من اگه کسی بودم، شما الان اینجا نبودی!
ولی حواست باشه، اونی که یه بار خواست و تونست و خیانت کرد، هزار بار دیگه هم می‌تونه...
قطره ی اشک سمجو با دست پس زدم و بقچه رو هول دادم توی دستاش
- بگیرش! ماکارونیه، با کلی رب! با هم بخورینش!
فرصت ندادم چیزی بگه یا کاری کنه. حتی نگاهشم نکردم برای بار آخر؛ عقب گرد کردم سمت ماشینو بی سر و صدا دور شدم از اون فضا و اون آدما...
صدای هق هقم نمی‌ذاشت بشنوم، وگرنه مطمئنم خواننده هه هنوزم داشت می‌خوند:
" دیدی دلشوره هام بی‌جا نبودن؟ "

#طاهره_اباذری_هریس
#عاشقانه‌های‌یک‌هوشبر

🦋 | @TahereAbazariHerisi7

خط خطی های شاعرانه

09 Oct, 14:58


گفتم:
+ دیدی هوا چه دونفره شد یهو؟!
نشست روی جدولای کنار خیابون و‌‌‌‌ دستاشو بغل گرفت و مچاله شد توی خودش و خیره شد به کفشاش و انگار که با خودش حرف بزنه گفت:
- این هوا دونفره نیست، هوای یه نفره هاست...
هوای اونایی که کسی رو ندارن شب قبل از خواب بهشون بگه فردا بیرون رفتنی لباس گرم بپوشیا، هوا سرده...
اونا که کسی رو ندارن که مچاله شن توی گرمای آغوشش و سرمای هوا یادشون بره و دلشون گرم باشه به بودنش...
همونا که کسی نیست که اگه سرما خوردن دعواشون کنه بخاطر سهل انگاریشون و کلی نازشونو بکشه بعدش...
هوای کسایی که یه خاطره ای، یه خوابی، یه بغضی بی چتر می‌کشوندشون زیرِ بارون...
هوای اونایی که یه عمریه جا موندن توی رفتن یه نفر که یه لحظه رو هم بی اون تصور نمی‌کردن...
آره رفیق! پائیز فصل آدمای تنهاست، این هوا هوای تنهائیاست، این روزا کل شهر پره از آدمائیه که هوای پائیزو بهونه می‌کنن تا تنهائی و غربتشونو قدم بزنن روی برگایی که خورد شدنشون یاد خودشون می‌ندازدشون...
کل سال برای دونفره های عاشقونه ست اما...
این فصل و این بارون و این هوا،
دو نفره نیست...
هوای تنهائیه
هوای یه نفره هاست!

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7

خط خطی های شاعرانه

09 Oct, 14:57


معنی: ندانم!
وایب: 😎

خط خطی های شاعرانه

09 Oct, 14:57


🦋 | @TahereAbazariHerisi7

خط خطی های شاعرانه

07 Oct, 17:06


دختر که باشی می شوی رویای بعضی ها
دختر شدن یعنی همین، دنیای بعضی ها!

سنگ صبور مادر و عشقِ پدر، یعنی...
یک قلب کوچک می شود دریای بعضی ها

دختر که باشی خواهرت یعنی وجودت هم...
آغوشِ خواهر می شود معنای بعضی ها

دختر که باشی می شوی جان برادر هم...
یعنی دلیل غیرت زیبای بعضی ها

دختر که باشی می شوی لبخند یک عاشق
گاهی دلیل گریه ی شبهای بعضی ها

دختر که باشی او اگر دارا نباشد هم...
چون عاشقی پس می شوی سارای بعضی ها

سیبی هوس کردی ولی تنها به یک علت...
باشی همیشه، تا ابد، حوای بعضی ها

دخترکه باشی می شوی همسر و گاهی هم...
هم می شوی مادر و هم بابای بعضی ها!

در یک کلام و ساده، وقتی دختری یعنی...
هستی امید و شادی دنیای بعضی ها!

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7

خط خطی های شاعرانه

06 Oct, 18:48


#مورد‌علاقه :)

خط خطی های شاعرانه

06 Oct, 18:47


🦋 | @TahereAbazariHerisi7

خط خطی های شاعرانه

06 Oct, 11:36


یک عمر جان کندم و فهمیدم
عشق اگر که باشد،
دو خط موازی هم که باشیم،
فاصله
زمین تا آسمان هم که باشد،
اهمیتی ندارد،
به هم می‌رسیم آخر سر،
یک روزی،
در بی‌نهایتی، جایی...
و عشق اگر که نباشد،
یک قدم فاصله،
یک نفس دوری،
یک بهانه ی کوچک،
کافی‌ست برای جدایی،‌
کافی‌ست برای نرسیدن...
قصه تمام شد!
به هم نرسیدیم و
فهمیدم
چقدر عاشقت بودم،
چقدر عاشقم نبودی...

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7

خط خطی های شاعرانه

04 Oct, 22:18


این نوشته ی قدیمی بنده رو هم
الان دیدم به عنوان سخن بزرگان اینور اونور استفاده می‌کنن
به هرحال این پیجایی که داعیه ی ادبیات دارن و کباده ی سخن می‌کشن، اسم نویسنده که زورشون میاد بزنن
لااقل ممبرای کانال خودم با اسم خودم بخوننش کیف کنن 😅

خط خطی های شاعرانه

04 Oct, 22:16


سکوت نکنید در برابر کسی که دوستتان دارد،
سکوت نکنید در برابر کسی که دوستش دارید ...
ناگفته ها می‌شوند درد،
نا گفته ها می‌شوند فاصله،
آجر به آجر دیوار می چینند بینتان...
حرف بزنید که با سکوت هیچ دردی دوا نمی‌شود،
فقط درد می آید روی درد،
زخم می آید روی زخم...
می‌شود جذام،
می‌شود جدایی،
حرف بزنید تا تمام شود سوءتفاهم ها...
یادتان باشد
خیلی وقت ها سکوت چاره ساز نیست!

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7

خط خطی های شاعرانه

29 Sep, 20:32


شبی بارانی و غمگین،
شبی از هر شبم شب تر...

مرا می‌کُشت دلتنگی،
ولی او را نمی دانم!

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7

خط خطی های شاعرانه

26 Sep, 14:18


🦋 | @TahereAbazariHerisi7

خط خطی های شاعرانه

20 Sep, 17:40


بچه بودیم و سراسر شیطنت و پر از شور و شوقِ زندگی...
مدرسه‌‌مان که تعطیل می شد، لابلای توی سر و کله ی هم زدن هایمان، زنگ در خانه ها را می زدیم و فرار می کردیم و همان طور که می دویدیم، به صدای فحش و بد و بیراه هایی که از پشت سرمان می آمد، می خندیدیم و انگار که موجی از یک رودخانه باشیم، بدون هیچ توقفی، آزادانه جاری می‌شدیم و می‌گذشتیم...
خوب خاطرم هست، یکی از خانه هایی که توی راهِ مدرسه بود، زنگِ برقی نداشت. در رنگ و رو رفته ی قدیمیش، کوبه ای بود و من عاشق صدای کوبه ی فلزیش بودم که زنگ زده بود و با زحمت بالا می‌آمد و بعد انگار که خسته باشد، بی حوصله، به جانِ در می‌نشست و صدای تق و تقِ سنگینش بلند می‌شد و من دلم غنج می‌رفت و برای همین هم، هیچ‌وقت فرصت به صدا درآوردنش را از دست نمی‌دادم. برخلاف بقیه ی خانه ها، هیچ‌وقت نشده بود پشت سرمان صدایی از آن در و صاحبش، به فحش و بد و بیراهمان بلند شود...
یک بار اما، جورِ دیگری شد ماجرا!
خوب به یاد دارم؛ یکی از همان روزهای بچگی بود و دیوانگی! همین که دستم پائین آمد و صدای کوبه ی فلزیِ زنگ زده در گوشم پیچید، تا به خودم بیایم و فرار کنم، گویی که کسی منتظرمان بوده باشد، درِ چوبی انگار که بار خستگی یک عمر روی دوشش باشد، با سر و صدا و سنگین باز شد و من فقط فرصت کردم خودم را بکشانم پشت دیوار کاه گِلی که پیرزنِ سرک کشیده از لای در، نبیندم و نشناسدم.
از همان کنار دیوار دیدم که پیرزن چارقد گل گلی، خیسی چشم هایش را با پرِ چارقدش گرفت و نگاه هراسانش را چرخاند بین بچه هایی که با خنده و هیاهو داشتند فرار می کردند و با صدای بلند گفت:
"آخه من غریبم توی غربته! آخه من مسافر دارم توی راه! چرا همچین می کنین‌ با دل صاحاب مرده ی منِ پیرزن! "
و بعد با دستِ مشت کرده و از تهِ دل، کوبید به سینه اش که:
" الهی که به دردِ بی درمونِ من مبتلا بشین که این‌جوری دلِ منِ پیرزنِ چشم انتظارو می‌لرزونین! الهی همیشه چشم به راه بمونین که این شکلی دلِ ترسونِ منِ چشم به راهو خون می کنین! الهی که به حق صاحبِ همین ساعت، همیشه چشمتون خشک شه به در، الهی که منتظر و چشم به راه بمیرین، الهی که درد لاعلاج بگیره دلاتون، الهی که...! "
و بعد انگار که قامت خمیده اش، خم تر شده باشد، هق هقش را خفه کرد و رفت و درِ خانه را پشت سرش بست و ندید که چه به سرم آورد با حرف هایش!
سالها از آن روز گذشت و من بعد از آن واقعه، دیگر نه از روی شیطنت زنگ درِ خانه ای را زدم، نه از جلوی آن خانه و درِ چوبی و کوبه اش رد شدم. این روزها اما، هر شب خواب می بینم پنهان شده ام پشت دیوار خانه ای که از لای درش، پیرزنی با چارقد گل گلی سرک کشیده و داد می زند الهی که چشم انتظار بمیری و من هرچه فریاد می زنم، یک قطره هم صدا از گلویم نمی چکد که بگویم خبر نداری پیرزن! که آتش نفرینت، بدجور دامان زندگیم را گرفته، آنقدر که می‌ترسم بمیرم اما تمام نشود این تا ابد چشم انتظاری و تا همیشه چشم به راهی!

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7

خط خطی های شاعرانه

11 Sep, 16:46


ای مطلع و معشوقِ غزل، حضرتِ ماهَم...
ای کاش شبی بگذری از کوچه ی ما هم!

خورشید به اندازه ی تو جلوه ندارد...
تا بوده به دنبال تو بوده ست نگاهم!

منطق سپر انداخته در جنگِ دل و عقل...
مغلوب نگاهت شده بی جنگ سپاهم!

چشمان تو یک عمر مرا کرده گرفتار...
انداخته گل خنده ات از چاله به چاهم!

وابسته ی چشمت شده احوال دل من...
هم علت لبخندی و هم علت آهم!

تا بین تو و قبله مردد شده مُهری...
هربار به سمتت شده کج قلبم و راهم!

دیوانه تر از این بکن ای ماه دلم را...
بگذر شبی از دور و برِ کوچه ی ما هم!

#طاهره_اباذری_هریس
#یک_مشت_بغض_کال

🦋 | @TahereAbazariHerisi7

خط خطی های شاعرانه

07 Sep, 21:08


آمدم بنویسم
دلتنگم برایت،
مثلِ ماهیِ تُنگ برای دریا...
مثلِ کویر برای باران...
مثل دیوانه برای ماه...
دیدم نه، کم است!
خلاصه می‌نویسم:
قربانت گردم!
دور از تو این روزها
من
مُرده ای شده ام
که فراموش کرده است نفس نکشد!

#طاهره_اباذری_هریس

🦋 | @TahereAbazariHerisi7

خط خطی های شاعرانه

05 Sep, 08:07


ربیع الاول یا به روایتی، ربیع القاوال ( قاوال به ترکی میشه همون دف یا دایره ) مبارکتون باشه 😁
با این آهنگم دهنتونو شیرین کنین 😂💙

خط خطی های شاعرانه

05 Sep, 08:05


#سیامک‌هاشمی
یاریم‌جانیمدی

🦋 | @TahereAbazariHerisi7

خط خطی های شاعرانه

03 Sep, 17:13


تحفه ی شاعران فقط شعر است...!

عقربه روی هشت وُ من قلبم،
می طپد در هوایتان آقا!
کفتر جلدتان شده ست این دل،
می زند پَر برایتان آقا!

من همان شاعرِ غریبم که
دستم از هرچه جز غزل خالیست
زایر مشهدِ شما بودن
قسمت ما نبوده ده سالیست

روسیاهی که یادتان کرده
تا زمین خورده وُ کم آورده
بر درِ خانه ی شما دائم،
یک بغل غصه وُ غم آورده

آنقَدَر گفته ام براتان شعر،
کرده ام خسته من شمارا هم!
دائما میشوم مزاحم که...
یادتان باشد این گدا را هم!

هرشب این ساعت این حوالی ها
می کنم زمزمه سلام آقا
می دهد پاسخی به نوکرهاش
مثلِ آقایِ من کدام آقا!

گرچه قسمت نشد حرم باشیم،
از همین راهِ دور هم خوب است
گوشه چشمی نظر کنید آقا،
حالِ مارا که دائم آشوب است

قصه ی مور با سلیمان شد
شعرِ هذیانیِ من آقا جان!
برگ سبزیست تحفه ی درویش
حسِ عرفانیِ من آقا جان!

بیت هشتم شد هشتمین خورشید
دست خالی بَرَم نگردانی
من کم آورده ام مرا دریاب
شاد کن دل به هر چه می دانی!

#طاهره_اباذری_هریس
#سلام‌برآقای‌غریب

🦋 | @TahereAbazariHerisi7