شهوانی نیوززز

@shahvaniinewz


شهوانی نیوززز

13 Nov, 10:12


🌷تجاوز به گلی
قسمت ۲
مالیدن سینه هام.نااجور حرفه ی بود.شرتمو ک دراورد خجالت کشیدم.ولی از اینکه ازمو بیزارم همیشع بدنم شیو شدس‌…خلاصه پروانه جوری سینه و کص و کونم میک زد و لیس زد ک کم مونده بود با چنگ زدنام ب تشک و بدن پروانه جر بدم همه جارو.شاید باورش براتون سخت باشه ولی من توی ۱۷سالگی داشتم معنی سکس رو میفهمیدم تازه ن با شوهرم با ی دختر ‌.در حقیقت من داشتم لز میکردم.پروانه چتدباربا دستمال کاغذی کصمو پاک کرد از بس آب پس میدادم…در گوشم گفت تورو ی مرد واقعی میتونه جر بده.با خندیدن من پروانه م لباساشو در اورد و راسما منو ب خوردن سبنه ش دعوت کرد.سینه های پروانه در مقابل سینه های ۸۰ من حکم تک خشت رو داشت.ولی من با عشق براش مثل خودش خوردم و چیزی نگفتم ک برنجه.خلاصه ۱ساعتی لز داشتیم ک من پابان بازی رو اعلام کردم میترسیدم مبادا اتفاقی حامد سربرسه .دیگ چیمیشد همین گم بود.ی مدتی گذشت و منو پروانه رسما همو ارضا میکردیم با خیار و موز پلاستیکی که خودش داشت.یبار که تازه حامد بار برده بود شهر دیگه‌ پروانه منو دعوت کرد خونه خودشون.پدر و مادرش رفته بودن مسافرت.خیالم راحت بود پروانه تک دختره و کسی نیست خونشون.خلاصه با ی جعبه شیرینی رفتم ب استقبال هم پایه لزم.قشنگ ترین شورت و سوتین رو براش پوشیده بودم.بعد از ی ناهار مختصر خوردن رفتیم توی اتاق پذیرایشون و روی مبلشون شروع کردیم .برای اولین بار پروانه چشامو دستمو بست گفت گلی فقط حالشو ببر‌.ی وقتایی بدجور ناخن میکشیدم رو کمرش گفتم میخواد وحشیانه بخوره واسه همین بسه.مثل همیشه شروع کردیم لب بازی .سینه هامو مثل نوزاد میک میزد.بعد از مالیدن سینه هام.اون زبون کوچولوشو کشید رو کصمو باعث شد آه و نالم شروع بشه…بعداز چند دقیقه ی لحظه ک زبونشو برداشت منتظر بودم موز پلاستیکی رو جا کنه…ولی این بار حس کردم ی چیز نرم و گرمتر از موز داره داخل کصم عقب و جلو میره‌گفتم پروانه چشامو وا کن خیلی باحال تره چیه…دیدم حرفی نزد.ی لحظه سرمو روی مبل تکون دادم ک حس کردم یه گرمایی شبیه نفس ادم خورد تو صورتم با تفاوت اینکه بوی سیگار میداد ولی پروانه که هنوز سیگار نکشیده بود .یه لحظه صدامو بردم بالا گفتم پروانه که دیدم کنارمه گفت چیه باابا چیه.گفتم دستامو وا کن.لبشو گذاشت رو سینه م و گفت هیچی نگو‌…یه لحظه تلمبه زدنها شدت گرفت .پامو یکم امدم جمع کنم پام به پای ی مودار خورد.دیگه ترس ورم داشت.بلند گفتم پروانه برنداری چشم بندرو داد میزنم.ک تلمبه زدن قطع شد و پروانه چشامو برداشت گفت چیه بابا میخواستم حال کنیااا.گفتم چی بود خورد ب پام مو داشت.ی خز کنارش بود گفت اینا اینه…راسما بخاطر اون شوک شهوتم کور شده بود.گفتم دلم شور میزنه برم خونه.گحامد گفته شااید بیام .خلاصه یه نیم ساعتی کشید تا جم و جور کنیم برم خونه مون.ولی ترس درونم ریشع کرده بود شک نداشتم اون کیره دوست پسره پروانه بوده تو کصم.هم بخاطر کلفتی هم گرماش هم نرم تراز موز و خیار پلاستیکی مون بود.ولی ترس از بدتر شدن دم نزدم.ولی من شک ندارم ک نداشتم اون لحظه راسما بمن تجاوز شده بود.شبا کابوس میدیدم.دیگه رفاقتمو محدود تر کردم باهاش و بیشتر وقت گذاشتم واسه زندگی خودم.کمتر و کمتر میرفتم و خودم خودمو ارضا میکردم شاید لذت اون موقع رو نداشت ولی به دخترشم نمیشد اعتماد کرد…یه سالی گذشت و من بچه دار شدم.پروانه داشت شوهر میکرد نمیدونم با کی که یه شب پیام اومد رو گوشیم…خط ناشناس بود و نوشته بود گلی جون من دارم میرم از این شهر حلالم کن بخاطر یه خیانت چند دقیقه ای.خط خاموش بود هرچی زنگ زدم خاموش خاموش.فقط کار پروانه بود.چون یبار قسمش دادم خواستی شوهر کنی بگو اون روز من اشتباه نکردم.خلاصه شااانسم اینقدری پست نبودن که فیلم و عکسی گرفته باشن ولی چه فایده به من تجاوز شده بود.این شد قصه تجاوز من.الان دیگه فهمیدم شوهرم خیلی مرده و پاک.فهمیدم سکس آخرین خواسته زندگیه متاهلیه.ببخشید بار اولم بود و آخرین بار.
@ShahVaniiNEWz

شهوانی نیوززز

13 Nov, 10:11


🌷تجاوز به گلی
قسمت ۱
اسمم گلی و اهل یکی از روستاهای محدوده جنوب کشورم. س۱۳سالم بود ک بعلت فقر فرهنگ و شرایط نامساعد مالی نتونستم درس بخونم.اندامم نسبت به خیلی هم سن وسالهای خودم بزرگتر بود.پدرم چپ میرفت و راست میومد از برادرزاده ریقوش تعریف میکرد.ی پسر لاغر اندام و نچسب و مغرور.از اینایی ک بخاطر عقده آیفون فیک دست میگرفت و سعی میکرد ادای آدمهای باکلاس رو در بیار غافل از اینکه یادش رفته بود کلا خودشم فیکه.خلاصه تعریفهای پدرم نه تنها باعث نشد که من خوشم بیاد بلکه بخاطر معتاد شدنش طبل رسواییش توی روستایی که بگوزی صداش همه جا میپیچه زده شد.دیگه حالا نوبت قدرت نمایی مادرم شد از پسر خواهرش تعریف و تمجید که چه آقایی شده البته کم وبیش راستم میگفت.چرا تعریف چون گفتم که ما داخل بافت روستایی بودیم و رفت و آمد زیادی با اقواممون نداشتیم.همین که پدر میتونست هزینه خوراک ما تهیه کنه شاهکاری بود چه بسا مهمونم داشته باشیم .دیگه چی میشد.یه شب مهمونی مساوی با ۱ماه رعایت خوردن.بگذریم.شدم ۱۴ساله که به اصرار پدرم منو برای پسر دوستش راضی کرد بیان خواستگاریم. یه پسر بانمک و کم حرف بود شب خواستگاری…بدم نیومد از لحن صحبتش و کلا ایده هاش برای زندگی .حامد ۲۲سالش بود و فارغ از تجربه .روی خاور پدرش کار میکرد و بیشتر از کرمان به تهران و قم بار می برد.خیلی زود شیرینی خوردیم و نامزد شدیم…پدرش به پدرم قول داده بود خیلی کمکمون کنه بابت جهاز و همین امر باعث شد ما سره ۵ماه بریم سر زندگیمون.عروسی من بیشتر شبیه جشن تولد بود تا مراسم رسمی.امان از نداری.دختری که مزاج گرم داشت گیر پسر سرد مزاج افتاد.توی نامزدی به بوسه های کوچیک قانع شده بودم میگفتم از بس نجیبه نمیدونستم فوق بی تجربه و سرده.خلاصه منی که توی دوران مجردی به خیال سکس با شوهر آینده م خودارضایی میکردم.حالا بغل شوهرم باید خودارضایی یواشکی میکردم.حامد بیق بیق بود.شاااید ۲هفته ی یکبار اونم به نمایش من و تحریک کننده کارام سکس میکرد.گااااگوول به تمام معنا‌.منی که توی روستا بزرگ شده بودم بیشتر از اون اطلاعات جنسی داشتم.حامد سرگرم بار بردن بود و گاهی ۴روزم سفرش طول میکشید.اگرم بار خوب می خورد بخاطر کرایه خوبش همون داخل مثلا تهران ب کرجم بار میبرد و باعث می شد یهو سفر کاریش بشه ۱هفته.خلاصه ۱سال گذشت و اولین سالگرد ازدواجمون حامد ی گوشی اندرویدی برام گرفت و به خاطر پس اندازمون راهی شهر شدیم ک حالا با روستامون۸۴کیلومترفاصله داشت.کم کم ب شهر عادت کردم و ببشتر وقتم با دیدن کانالهای ماهواره و سرگرم شدنم با گوشی میگذشت…توی محل زندگیمون با یه دختری آشنا شدم آرایشگر.چهره خیلی خوشگل و اندام بچگانه ی داشت.درکنار من مثل مادر و دختر بنظر میومدیم.خلاصه دوستی منو پروانه خیلی زود صمیمی وعمیق شد.به حدی که خونه مون درنبود حامد رفت و امد میکرد .اهل سیگار و گاهیی گل بود.اابته خودش گفت ابن ماده اسمش گله.منم دوراز چشم حامد یه پوکی به سیگار میزدم. من پروانه رو شام دعوت کردم و خیالم راحت بود حامد فردا غروب میرسه شهر.ولی از شانس ما حامد ساعت ۱۱شب برگشت و حامد پروانه رو دید.چیزی نگفت که چرا آمده چون من ازش تعریف زیاد کرده بودم که دختر خوبیه فلانه بسیاره.فقط شاکی بود از بوی سیگار توی خونه‌.همش میگفت دختری که سیگار بکشه تمایل داره چیز دیگم بکشه.خلاصه پروانه رفت و ما شب بعداز ۱۶روز یه سکس ۲دقیقه ی کردیم.حامد نا نداشت تو سکس هرچی میگفتم برو دکتر عطاری کو گوش شنوا.شاید چند روز گذشته بود ک رفتم پیش پروانه برای اصلاح ابروم.که حرف از سکس زدیم باز که من با دوست پسرم حداقل ۱۰دقیقه کم کم سکس میکنیم.اولین بار توی مدت دوستیم با پروانه حرف از سکس میزدیم.اونم از بس ازم پرسید چی شده چراا ناراحتی با بغضم گفتم راستش حامد بلد نیست و فلان .با خنده گفت کی پریود شدی گفتم ااالان ۳روز هست تموم شده .چطور مگه؟گفت هیچی .اقا حامد کجاس گفتم رفته اصفهان…به اصرار پیتزا گرفت و رفتیم خونه ما.خوردیم و یه سیگارم کشید یهو که داشتم بشقاب میشستم امد پشتم و یهو دستشو گذاشت رو باسنم.جا خوردم از حرکت پروانه .یکم پهلومو ماساژ داد پشت گوشمو بوس میکرد.کم کم داشتم ی حالی میشدم ک برگشتم گفتم نکن خوب نیست.گف کار بدی نمی کنیم فقط میخوام امروز تجربه کنی ارضا شدن رو میخوام در حد ارگاسم حس کنی.خلاصه کشش ندم.نرفتیم اتاق خواب و لباسامو دراورد وقتی سینه هامو دیدگفت وااای خداا چی داده بهت.شروع کرد لب گرفتن
@ShahVaniiNEWz

شهوانی نیوززز

12 Nov, 09:47


🔥دوتایی زنشو کردیم
قسمت ۵
که بعد این یک ماه که علی میاد تهران که نیما رو تحویل زهرا بده اتفاقی منو زهرا رو تو یه مرکز خرید میبینه که دچار شوک میشه و میفهمه از قبل ما باهم در ارتباط بودیم و باورش نمیشد و نمیدونست چیکار کنه ولی نتونست به خانوادش چیزی بگه که ظاهرا تو راه برگشت به شمال تصادف میکنه و طفلکی جونشو از دست میده و تمام ولی من و زهرا و بعضی وقتا مریم و سامان عشق و حالمون به راهه و حتی یه سفر رفتیم آنتالیا چهار نفری که نیما رو زهرا گذاشت پیش مامانش و قرار بود دو نفری با مریم برن سفر البته با موافقت شوهر مریم و بیخبر از همه جا و ما هم جدا بلیط گرفتیم و کلی عشق و حال و دیسکو و انواع مشروب و سکس و شنا و عشق وحال حتی اونجا با یه زوج هم آشنا شدیم که ظاهرا شوهره بیغیرت از آب در اومد و اونا هم که فک میکردن من و زهرا زن و شوهریم و سامان و مریم هم یاهم زنو وشوهرن ضربدری سکس میکردیم ولی نفهمید که ما زنشو کردیم ولی اون زن هیچکیو نکرد و سرش بی کلاه موند واسه همدیگه تعریف میکردیم و میخندیدم. حتی چند بار منو سامان دونفری زن یارو رو از کس و کون همزمان گائیدیم و زنه که اسمش سمانه بود و خوشگل هم بود رو حسابی ارضا کردیم و بعد از یک هفته برگشتیم ایران و خونمون و حکایت همچنان باقیست
@ShahVaniiNEWz

شهوانی نیوززز

12 Nov, 09:46


🔥دوتایی زنشو کردیم
قسمت ۴
زهرا هم بعد از طلاق اومده بود تهران با پول مهریش و پس اندازش یه خونه ٧٠ متری دو خوابه خرید و کار پیدا کرد و منم بعد از کارم باهاش قرار میذارم و عشق و حال میکنم و حتی زهرا بعضی وقتا میگه سامان رو هم بیار بیاد اون روزا سه نفری لذت ببریم.
تازه زهرا یه خواهر داره به اسم مریم که چون بهش اعتماد داره قضیه رو بهش گفت و بعضی وقتا با زهرا و مریم باهم سکس میکنیم و بعضی وقتا هم سامان هم هست. بعد مدتی مریم ازدواج میکنه ولی بعد از ازدواج هم که شوهرش میرفت ماموریت میومد خونه من با زهرا سه نفری سکس میکردیم و لذت میبردیم. لامصب اصلا از هم سیر نمی شدیم و یه مدتی هم تو تابستون نیما میره شمال پیش امیر بمونه هدا اون مدت که یک ماه بود رو میاد خونه من و مریم هم شوهرش ماموریت خارجه میخوره به تورش و تنها میشه و میاد پیش منو و زهرا و منم یک ماه کار رو تعطیل کردم سه نفری سکس میکردیم و رفتیم سفر و عشق و حال.
@ShahVaniiNEWz

شهوانی نیوززز

12 Nov, 09:46


🔥دوتایی زنشو کردیم
قسمت ۳
بعد یه ربع-بیست دقیقه ای، از کمد به آرومی اومدم بیرون و سریع بدون سر و صدا لخت شدم و گوشی رو رو حالت فیلمبرداری گذاشتم و وارد اتاق شدم، همینکه زهرا در حالیکه سامان داشت رو زهرا تلمبه میزد منو دید مثل جنیا خشکش زد و رفت تو شوک و گفت سامان قضیه چیه؟ میلاد اینجا چیکار میکنه و بالاخره فهمید چه کلاهی سرش رفته و شروع کرد به گریه کردن و فحش دادن، منم رفتم بغلش کردم ولی اون سعی میکرد با مشت منو از خودش دور کنه ولی من میرفتم سمتش تا اینکه موفق شدم بغلش کنم و گفتم نگران نباش آروم باش باور کنه من قصدم کلک نبود راستش من خیلی وقته عاشقت بودم و دلیل ادامه دادن زندگی با مهدیه فقط تو بودی و بس. آرزوم بود لخت تو بغل لختت باشم و باهات معاشقه کنم، الانم اروم باش بذار واسه یبارم شده به ارزوم برسم و سامان هم بخاطر من باهام همکاری کرد و به سامان اشاره کردم بره بیرون، سامان رفت بیرون ولی درب رو نبست، تو چشای زهرا نگاه کردم فهمیدم ترسیده هنوز و مونده بود چی بگه، گونه هاش بوس کردم و خواستم لباشو بخورم صورتشو کرد اونور و نذاشت و منم رفتم سراغ سینه هاش شروع کردم به خوردن واااای باورم نمیشد که به آردوم رسیدم و دارم سینه های زهرا رو میخورم حدود یه ربع داشتم سینه های زهرا میخوردم که دیدم زهرا هم آروم شده و داره اروم آروم ناله میکنه، سینه های خوشگل زهرا رو به سختی رها کردم سروع کردم در حالیکه شکم زهرا رو لیس میزدم رفتم پائین سراغ کسش و شروع کردم با لذت هرچه تمامتر کس زهرا رو میخوردم و زبونمو تو سوراخ کسش فرو میکردم و زهرا که دوباره حشری شد به خودش میپیچید و با دو دستش سرم به کسش فشار میداد که ادامه بدم و بخورم کسشو تا اینکه آبش اومد و پاشید رو صورتم و اولش خجالت کشید و منم گفتم فدات شم من ظهورا جونم خجالت نداره اب عشقم پاشید روم و لذت بردم فدای تو و آبت بشم و زهرا بالاخره در کمال ناباوری لبخند ملیحی زد و صورتمو برد سمت خودش و بوسم کرد و گفت منم دوست دارم با اینکه قبلا متنفر بودم بخاطر مهدیه ازت ولی الان حس میکنم خیلی دوس داشتنی هستی و فهمیدم مهدیه دروغ میگفت در مورد تو، آخه میگفت تو توی سکس خوب نیستی ولی الان فهمیدم خیلی هم عالی هستی و حرف نداری.
منم زهرا رو بغلش کردم و دوباره بوسیدمش و لباش رو شروع کردم به خوردن و یه پنج، شیش دقیقه ای از هم لب کرفتیم و من گفتم چهار دست و پا بشه از پشت شروع کردم به خوردن کس و کونش و زبونمو نوبتی تو سوراخ کس و کون زهرا تا جایی که میشد فرو میکردم و زهرا هم ناله میکرد. یهویی وسط خوردن یاد سامان افتادم دیدم کنار در دست به کیر داره ما رو میبینه و زهرا هم متوجه شد و لبخند زد. منم همونطور که زهرا چهار دست و پا بود رفتم پشتش کیرمو تنظیم کردم دم کسش و فرو کردم تو کس زهرا و شروع کردم تلمبه زدن و ناله زهرا بلند شد و به سامان اشاره کرد بیاد جلو و کیر سامانو کرد تو دهنش و همزمان که من میکردمش کیر سامان رو ساک میزد و ابم اومد خواستم بکشم بیرون و نذاشت گفت دوست دارم ازت بچه دار بشم و امیر فک کنه بچه اونه، منم کیرمو نگه داشتم تو کس زهرا و زهرا هم آب سامان رو خورد. من و سامان جامونو عوض کردیم ولی زهرا به سامان گفت کاندوم بذاره که با آب من قاطی نشه چون میخواست از من حامله بشه و زهرا طاق باز رو تخت خوابید طوری که سرش لیه تخت بود و سامان روش تلمبه میزد و منم لبه تخت ایستاده بودم و کیرمو میکردم تو دهن زهرا و زهرا تا حلقش میکرد تو و اوق میزد ولی لذت میبرد، بعدش من و سامان همزمان کس و کون زهرا رو میکردیم و زهرا لذت می بود و از شهوت و لذت داد میزد امیر کجایی که دوتا شوهر جدید دارم سامان و میلاد که عاشقشونم.
کجایی جاکش که دارم به دوتاشون کس و کون میدم. جوووون شدم جنده میلاد و سامان دلت آبببب شوهر بیخاصیت من بیاد کیرشونو بکن تو کسم عروسم کن و اون روز حسابی با زهرا سکس کردیم و لذت بردیم و بعد زهرا رو نزدیک خونه پدر و مادر امیر که تهران خونه داشتن رسوندیم ولی از اون موقع به بعد من و زهرا یواشکی از طریق نیمباز و فیسبوک و بعدش وایبر و تلگرام و الانم واتس اپ در ارتباطیم و بچمونم که اسمش رو گذاشت نیما دنیا اومده بود که الان حدود ١٢ سالشه و خوشبختانه شبیه مامان زهرای خوشگلش شده وگرنه شبیه من میشد فاجعه میشد چون مسلما امیر و خانواده زهرا و امیر شک میکردن. اینم بگم که زهرا و امیر چند سال پیش از هم جدا شدن و نیما هم پیش زهراست و هر از چند گاهی میبینمشون و نیما فکر میکنه من دوست جدید مامانشم و خبر نداره که نیما در اصل پسر من و زهراست. زهرا خیلی دوست داشت با من ازدواج کنه ولی به خاطر خانواده ها امکان پذیر نبود واسه همین قرار شد من و زهرا هیچ وقت ازدواج نکنیم و باهم باشیم.

شهوانی نیوززز

12 Nov, 09:45


🔥دوتایی زنشو کردیم
قسمت ۲
در هر حال موضوع رو جمعش کردم و بهش حالی کردم که من میلاد نیستم و بعدا میبینمش.
برگشتم ایران ولی تو فکر بودم چجوری با زهرا قرار بگذارم و بذارمش تو عمل انجام شده. یهو یه فکری به ذهنم رسید. ماجرا رو به یکی از دوستای صمیمیم به اسم سامان گفتم قرار شد اون بجای من بره سر قرار.
به زهرا گفتم همو ببینیم گفت اتفاقا این هفته پیش رو داره میاد تهران. منم تو پوست خودم نمیگنجیدم ولی استرس داشتم نمیدونستم چی میشه.
زهرا اومد تهران و شمارشو گرفتم دادم به سامان باهاش قرار گذاشت. از قبل کلید یدک خونمو دادم به سامان که ببردش خونم. منم از قبل تو خونه یه جایی قایم بشم بعد وقتی همه چی ردیف شد سامان زهرا رو لخت کرد منم لخت شم دوتایی با زهرا سکس خفن بکنیم. تو اتاق خواب هم یه جای مخفی دوربین کار گذاشتم تا صحنه رو ضبط کنه جهت احتیاط.
از طریق پیامک با سامان در ارتباط بودم. ظاهرا طبق گفته سامان با زهرا قرار میذاره و سامانو میبینه تعجب میکنه و میگه من اصلا قیافت رو یادم نمیاد کدوم فامیل بودی؟ سامان هم میگه حالا بعدا میفهمی عزیزم. دوتاییشون سوار ماشین میشن و سامان حرکت میکنه سمت خونه به منم اطلاع میده. منم منتظر میشم تا رسیدن جلوی درب ورودی برم قایم بشم. تو راه سامان میپرسه از زهرا که امیر شوهرش رو چجوری پیچوند؟ زهرا هم گفت که با یکی از دوستای قدیمی قرار دارم میرم پیشش و …
خلاصه سامان و زهرا میرسن و منم پر از هیجان و استرس، قبلش هم قرص ویاگرا خوردم و آماده سکس با زهرا جونم. رفتم تو کمد اتاق پدرام قایم شدم درب اتاق رو بستم که نبینه تو اتاق و شک کنه چون وسایل پدرام تو اتاق ریخته بود. صدای بازشدن درب رو شنیدم و سامان و زهرا وارد شدن و طبق گفته سامان به محض اینکه وارد خونه شدن درب رو بستن و سریع همدیگه رو بغل کردن و شروع کردن از هم لب گرفتن و اروم اروم همدیگه رو لخت کردن و سامان هم زهرا رو به سمت اتاق خواب هدایت کرد، تا اینجا نقشه خوب گرفت، منم از طریق گوشیم تو اتاق رو که دوربین کار گذاشته بودم میدیدم که سامان در حالیکه زهرا بغلش بود و مثل گشنه ها لب و لوچه همو میخوردن زهرا رو پرت میکنه رو تخت و سریع لخت میشه و زهرا هم همینطور لخت میشه و با شورت و سوتینی که عکس گرفته بود جلو سامان رو تخت دراز میکشه و وااای بدن زهرا رو میدیدم حسابی تحریک شدم. سگ تو روحت سامان بجای من داری با زهرا حال میکنی حیف که میدونم زهرا بفهمه منم معلوم نیست چی میشه، بگذریم، سامان لخت شد چشم زهرا به کیر کلفت سامان افتاد و گفت جووون عجب کیری داری میخوامش، میخوام بخورمشششش جوووننننن سامان هم گفت نترس عشقم همش مال خودته و رفت روی زهرا خوابید و شروع کرد لبای زهرا رو خوردن و معاشقه با زهرا منم بدجور شهوتی شده بودم و راست کردم، سامان بعد معاشقه رفته بود سراغ سینه های سفید زهرا و مثل وحشیا میخورد و بعد رفت پایین سراغ کس و کون زهرا با ولع میخورد و زهرا هم از شهوت و لذت به خودش میپیچید و بعد از چند دقیقه ای سامان رفت کنار زهرا دراز کشید و شروع کرد دوباره از زهرا لب گرفتن و زهرا هم با یه دستش کیر سامان رو گرفت تو دستش و گفت جووونننن فدای کیرت بشم چه کلفته و مال منه از این به بعد. سامان هم گفت باشه عشقم و از این به بعد تو فقط زن منی و امیر هم کیرخورمه و با هم خندیدن.
زهرا کمی با صدای بلند داد زد امیر کجاییی که دارم به عشقم سامان جونم کس و کونمو میدم جوووونننن جات خالیهههه دیگه سامان شوهر اصلیمه و تو هم غلام سامانی و باید جاکشیمو بکنی جوووونننن سامان میخوامت عشق من. زهرا رفت سمت کیر سامان و اول نگاش کرد و بعد کمی لیسش و کرد و اروم کرد تو دهنش و شروع کرد به خوردن و ساک زدن کیر سامان تا اینکه آب سامان در اومد و همه آب سامان رو خورد و گفت جوووونننن چه آب کیر خوشمزه ای. من تا حالا آب امیر یه قطرشم نخوردم فقط یه ساک خشک و خالی میزدم واسش. سامان زهرا رو، روی تخت دراز داد و رفت روش دراز کشید در حالیکه زهرا رو بوس میکرد و لباشو میخورد کیرشو رو کس زهرا تنظیم کرد و فشار داد داخل کس زهرا و آروم آروم شروع کرد تلمبه زدن و ناله زهرا در اومد و میگفت جوووونننن بکن عشقممم بکن منو من زنتم، امیر کجایی که سامان داره زنتو میکنه حسابی، دارم به سامان کس میدم جووونننن امیر بیا ببینم زن سامان شدم عروسش شدم و کاش تو بودی منو عروسش میکردی و سامان تو چشای خوشگل زهرا خیره شده بود و تلمبه میزد و قربون صدقه زهرا می رفت.
@ShahVaniiNEWz

شهوانی نیوززز

12 Nov, 09:44


🔥دوتایی زنشو کردیم
قسمت ۱
من میلادم و سال ٩٠ جدا شدم اونموقع ٣٥ سال داشتم یه پسر دارم به اسم پدرام که اون موقع ٥ سالش بود و پیش مامانش و توافق شده بود آخر هفته ها بیاد پیشم و مهرشو ببخشه البته یه قسمتشو بهش دادم نزدیک نصف مهرش میشد تقریبا… اسم زن سابقم مهدیه بود، راستش اون دوست داشت آزاد باشه و بهم نمیخوردیم منم رضایت دادمو و از دستش خلاص شدم بلای جونم بود بلای زندگی… ده سالی بود باهاش زندگی کردم ولی ١٠ سال زندگی تخمی. مهدیه یه دختر خاله داشت به اسم زهرا که سال چهارم ازدواجمون با برادر مهدیه که اسمش امیر بود ازدواج کرد و تو یکی از شهرهای شمالی زندگی میکردن؛ برادرش کوچیکتر از خودش بود مهدیه پنج سال از من کوچیکتر بود؛ سال ٩٠ که جدا شدم واسه اینکه از دست موضوع جدایی خلاص بشم رفتم سراغ فیس بوک و موبایل اون موقع یه برنامه ای بود به اسم نیمباز که خیلی رو بورس بود و ملت میرفتن توش کس کلک بازی و دوستیابی و کسشر بازی در میاوردن منم اکانت ساختم و چون فیس بوک فیلتر بود با نیمباز میشد لینکش کرد و توش با دوستای فیسبوکت چت کنی. یبار که رفتم توش دیدم زده زهرا تو نیمباز جوین شده آخه آلارم میداد که کانتکتات به نیمباز وصل میشن منم سریع رفتم یه ایدی متفرقه درست کردم به اسم نیما و اددش کردم اولش ریجکت کرد ولی دفعه دوم اکسپت کرد و منم بهش سلام دادم و گفت تو کی هستی گفتم یه آشنای قدیمی، کنجکاو شده بود و میخواست بفهمه من کیم ولی من آمار ندادم فقط الکی گفتم من قدیما تو دورهمی های فامیلی دیدمت و عاشقت شده بودم و از این کسشرا …!! خخخخ طفلکی باور کرده بود
خلاصه کار من شده بود مخ زدن زهرا و تا حدودی موفق شده بودم و زهرا مدام می پرسید من کیم ولی من میپیچوندمش و بش میگفتم بعدا میفهمی.
خلاصه مخ زهرا جونمو زدم و اون کسخول از همه چی نمیدونست من کیم و تو حرفاش فهمیدم به زندگیش علاقیه ای نداره. خیلی واسم عجیب بود چون یادمه قبل جدا شدن شوهرش چیکار میکرد واسش و عاشقش بود ولی خب زهرا دوسش نداشت و میگفت که حتی پیش مشاور میرن…
ماشاله خانوادگی عشق مشاوره رفتن دارن!!!
بگذریم من و زهرا خودبخود عاشق هم شدیم، من دوست داشتم به بدنش برسم ولی اون میخواست به عشق من برسه. خب معلوم بود من نمیتونستم عاشق دختر خاله زن سابقم که زن داداشش هم میشد بشم. ولی خب اون نمیدونست من کیم. اولش ازش پرسیدم دور و برش دوستی نداره سابقه جدایی داشته باشه که دختر خالش زن سابقم یعنی مهدیه رو معرفی کرد (خندم گرفته بود)آخه وانمود کردم که من اخیرا عموم اصرار داشت من با دخترش یعنی دخترعموم ازدواج کنم که من تمایل به ازدواج با اون رو نداشتم و دنبال یکی بودم که باهاش دوست باشم فقط؛ زهرا هم دختر خالش رو معرفی کرد ولی عملا قصدم مخ زدن خود زهرا بود که موفق هم شدم تا حدودی، کار روزانه من و زهرا شده بود چت کردن. حتی حرف از من (شوهر سابق مهدیه) هم شده بود و چقدر ازم بد میگفت و معلوم چقدر مهدیه پیش خانوادش ازم دروغ گفت، خب طبیعیه ولی بطرز نامردی دروغ گفت و زهرا هم یک عوضی بدتر از خودش بود.
خلاصه این چت ما ادامه داشت و کار به تبادل عکس رسید منکه نمیتونستم عکس بدم چون لو میرفتم واسه همین بهونه میکردم که بعدا میدم ولی ازش خواستم اون عکس بده که اول عکس تکی داد و بعد عکسای لختی عروسیش رو که باعث شوک من شد، چون چطور کسی میتونه انقدر راحت درگیر احساسات بشه و به یه غریبه اینجوری اعتماد کنه!!! خلاصه کار ما شد چت کردن و معاشقه و در حدی که من و اون شبا تا صبح سکس چت میکردیم و ارضا میشدیم، حتی بعضی شبا می گفت بعدش میخواد بره بغل شوهرش سکس کنه ولی مجبوره دوس نداره شوهرشو!!!
خلاصه بین من و زهرا حرفای عاشقانه و سکسی رد و بدل شد تا اینکه به زهرا گفتم دارم میرم سفر یک هفته ای نیستم اونم حس کردم ناراحت شده چون انگاری لحظه شماری میکرد که من زودتر خودمو بهش معرفی کنم و باهم قرار بذاریم ولی بش قول دادم که همدیگه رو هر وقت اومد تهران زود میبینیم
و بالاخره از دلش در آوردم و عازم سفر به چین شدم شبا تو هتل با هم چت میکردیم. روزهای آخر سفر بود که ازم خواست خودمو بهش معرفی کنم منم بهش گفتم باشه یه شرط داره. گفت چه شرطی؟ گفتم فردا شب یه عکس لختی از خودش واسم بفرسته. اولش قبول نکرد ولی با اصرار من قبول کرد و فردا شبش واسم فرستاد ولی با یه شورت و سوتین طرح گل آبی خیلی ناز شده بود و خوردنی. حالا ازم خواست خودمو معرفی کنم ولی من بهش گفتم بذار برگردم ایران باهم قرار میذاریم سورپرایزت میکنم. بعد از کمی دلخوری قبول کرد فقط یه موضوعی پیش اومد این بود که اون شک کرد و ازم پرسید تو میلاد نیستی؟ گفتم میلاد کدوم خره؟ گفت: آخه همزمان که تو رفتی سفر میلاد هم غیبش زده گوشیش در دسترس نیست!!! مهدیه دنبالش بود که پدرام رو بفرسته پیشش آخر هفته ای، یادم اومد عجب سوتی دادم و به مهدیه خبر ندادم آخر هفته نمیرم دنبال پدرام.
@ShahVaniiNEWz

شهوانی نیوززز

11 Nov, 11:53


🌚نیمه شب و تنهایی
قسمت ۵
بالاخره تخمام رو جمع میکنم . با یه بسم الله از جام بلند میشم و آهسته صندلی رو کنار میزنم و دست دراز میکنم به سمت کلید چراغ. کورمال کورمال با سر انگشتم کلید رو پیدا میکنم و بالاخره چراغ روشن میشه. کمی روشنایی دلم رو قرص میکنه و جرات میکنم روم رو برگردونم به سمت ته اتاق. خدا رو شکر کسی نایستاده. یا حداقل من نمیبینمش. گردن دراز میکنم که پشت مبل آخری رو ببینم اما چیزی مشخص نیست. یه نفس عمیق میکشم و از بین تیکه پارچه‌ها و متر و قیچی و نوار و … که روی زمین افتادن، جای پا پیدا میکنم و آهسته قدم برمیدارم. دوباره صدای ورق زدن میاد و خیالم راحت میشه از اینکه صدا همیشه و فقط از پشت سرم نیست! بالاخره با پا بلندی، میز رو از پشت مبل آخری میبینم اما کسی کنارش ننشسته. ولی منشا صدا رو هم تشخیص نمیدم. با قدم بعدی متوجه جفت شعله‌ی نور سبز فسفری میشم که توی تاریکی زیر میز، شناورند. دوتا شعله‌ی بدون طیف و بدون عمق و بدون اتصال. دوتا نوری که انگار از یه دنیای دیگه، توی سیاهی زیر میز، معلق ظاهر شده‌ند.

همونطور که مبهوت دوتا شعله‌ام، از جلوی چشمم غیب میشن و حالا با از بین رفتن ضد نور شون متوجه شمعون میشم که زیر میز، بالا سر دفتری که معصومه اندازه‌های مبل‌ها رو داخلش مینویسه ایستاده و با دست زیر برگه‌هاش میزنه و صداشون رو درمیاره؛ با تکون دادن شون، باهاشون بازی میکنه.

چشمام رو میبندم و نفس عمیقی میکشم که عصبانیتم رو بخوابونم. متوجه میشم که ناخوداگاه تیکه پارچه‌ای رو از مبل کنار دستم برداشتم و با عصبانیتِ الانم توی مشتم مچاله کردم. دلم میخواد پرتش کنم توی سر این خرمگس چموش. اما چشمام رو که باز میکنم، دفتر رو تنها میبینم. شمعون دوباره غیبش زده و اثری ازش نیست.
@ShahVaniiNEWz

شهوانی نیوززز

11 Nov, 11:53


🌚نیمه شب و تنهایی
قسمت ۴
و باز هم همون صدا. به نظرم میاد که منظم‌تر شده‌ان. انگار با فاصله‌های مساوی میخونه و ورق میزنه. فاصله های کوتاه چند ده ثانیه‌ای. مطمئنا برای خوندن متن کافی نیست این مدت. شاید تماشای عکس، یا نقاشی؟! با چشم‌های کاملا باز، چون جرات بستنشون رو ندارم، ذهنم رو از بین مبل‌ها روانه انتهای اتاق میکنم. میتونم تصور کنم پشت اخرین مبل چی ممکنه حضور داشته باشه. احتمالا پسرم؛ کنار میز چمباتمه زده و روی کتاب نقاشیش قوز کرده و در حال تماشای تصویرای رنگ شده‌ی کتابش باشه. و ورق زدنشون بعد از سیر دیدن هر کدوم. و شایدم تصمیم گرفتن برای انتخاب طرح بعدی برای رنگامیزی؟

و دوباره ورق میزنه! صداش رو میشنوم. احتمالا متوجه حضور من توی اتاق نیست. وگرنه تا الان کتابش رو آورده بود روی میز من، و گیر میداد که براش قصه‌ی نقاشی‌های کتابش رو بگم. قصه‌هایی که فی‌البداهه براش سر هم میکردم از پری‌ها و درختای سخنگو و آهوهای آبی و گرگ‌های سبز و رودخونه‌های وارونه و خورشید سفید و سردی که هیچوقت و هیچ‌جای کتابش رنگ نداره! اما اینبار متوجه من نیست و همونطور توی تاریکی قوز کرده روی کتاب. توی تاریکی؟ اینطوری که چشماش اذیت میشن. اصلا توی این ظلمات چی رو میتونه ببینه که اینطور بدون توجه به اطرافش، بدون توجه به نور مانیتور جلوی اتاق، بدون توجه به تیک تیک کیبورد، متوجه و خیره به صفحه‌ی کتابشه؟ اونم پسر من که حتی موقع خواب هم باید چراغ اتاقش روشن باشه که نکنه نصف‌شب توی تاریکی بیدار نشه. مثل همین امشب، که خودم بعد از خوابوندنش چراغش رو روشن گذاشتم و الان هم با چراغ روشن توی اتاقش خوابیده.

پسرم توی اتاقش خوابیده. اینجا نیست و نباید باشه. نه توی این تاریکی و دور از هر منبع نوری. دوباره ورق میزنه؛ بدون ذره‌ای تکون خوردن، بدون صدا، بدون حتی نفس کشیدن. سعی میکنم متوجهش نکنم که منم هستم توی این اتاق. شاید اگه صفحه‌های کتابش تموم شه، بره. چشمام هنوز بازند و خیره به مانیتور، اما نفسم رو تا جای ممکن آهسته میکنم که کمترین صدایی بلند نشه. پسرکی که اونجاست هم همین قدر ساکته و مثل من خیره به جلوش. شدیم آینه‌ی رفتاری همدیگه. دلم از تصور رنگ و ترکیب چهره‌اش، از چیزی که توی سایه‌روشن اون تاریکی ممکنه دیده بشه، آشوب میشه. ترسم ازینه که سر بلند کنه من رو از پشت مبل‌ها ببینه و تصمیم بگیره سمتم بیاد.

اما هنوز صدای ورق زدنش با همون نظم چند ده ثانیه‌ای به گوشم میاد. پس هنوز همونجاست. ساکن و ساکت، بدون حتی نفس کشیدن. پس این صدای نفس زدن توی گوشم از کجاست؟ حکما از پشت سرم. از جایی نزدیک‌تر از انتهای اتاق چون هیچ نفسی صدای اینطور بلندی نداره. نه، این صدا از پشت سرمه. صدای نفس کشیدن کسی که از بالای شونم داره نگاهم میکنه؛ مثل رئیسم توی خیالات چند لحظه قبل‌تر. با دست‌های کشیده و انگشت‌های استخونی و نازکش. با قد دراز و کت و پالتوی بلند صدفی. با یه قوز کوچیک پشت کولش که انگار هست که سرش به سقف نسابه.

و گردنش با همون قوز، خم شده روی کتاب کلفتی که توی دست‌های کشیده‌اش آروم گرفته و هر از گاهی انگشت‌های استخونیش صفحه‌هاش رو ورق میزنن. و صداش به گوش من میرسه. سعی میکنم با تمرکز روی صدای نفس کشیدنش و صدای ورق خوردن کاغذ کتاب دستش، فاصلش با خودم رو تخمین بزنم. با در اتاق کمتر از سه قدم فاصله دارم. اگه فاصله‌م با شحنه‌ی دراز پشت سرم کافی باشه، شاید بتونم سریع خودم رو به هال برسونم؟ ولی ممکنه دست دراز کنه و بهم برسه موقع فرار. اونم الان که ساکت و بی حرکت بودنم تنها دلیل یه کاری بهم نداره. و میدونم اگه کوچکترین حرکتی بکنم، اونم اینطور سیخ و ساکن نمیمونه. یا دستش رو به سمتم دراز میکنه یا با پاها و قدمای بلندش دنبالم خواهد کرد. همونطور نشستم و خیره به مانیتور و منتظر تصمیم یا اتفاقی که وضعیتم رو عوض کنه. مانیتور! سعی میکنم بدون تکون خوردن پشت سرم رو توی انعکاس مانیتور ببینم. بجز خودم و چشم‌های گرد شدم، چیزی دیده نمیشه. انگار هیچی پشت سرم نیست. حتی مبل‌ها هم. انگار یه خلأ بدون پایان پشت سرمه. انگار یه پرده از تاریکی، من رو از دنیای پشت سرم جدا کرده. شاید اگه دیوار روبروم رو نمیدیدم، اگه از گوشه‌ی چشمم چارچوب در هال رو نمیدیدم، فکر میکردم فقط من و مانیتور حضور داریم. اما دیوار و گوشه‌ش رو میبینم. پس دیوار کناری هم هست. پس کلید چراغ برق کمتر از یک متر باهام فاصله داره. اگه بشه فقط دستم رو بهش برسونم … دوباره به مانیتور خیره میشم و با دقت بیشتر، اطمینان حاصل میکنم که چیزی نیست که پشت سرم ببینم.
@ShahVaniiNEWz

شهوانی نیوززز

11 Nov, 11:53


🌚نیمه شب و تنهایی
قسمت ۳
با صدای ورق خوردن برگه‌ی دستنویس به خودم میام. پلک‌هام رو فشار میدم و چشمام رو میمالم که خیالات از ذهنم دور شه. به برگه‌ی جدید خیره میشم و بعد از خوندن چنتا جمله‌ی اول صفحه و برگردان کردنشون توی متن گزارش، به این فکر میکنم که این مبحث چه آشناست. واقعا هم آشناست! انگار که دارم تکراری مینویسم. انگار قبلا از این مبحث گذشتم. انگار این لحظه و این کار رو قبلا زندگی کردم. شاید آشنا پنداریه. ولی نه نیست. به آشناپنداری شباهت نمیده. توی گزارش چند پاراگراف بالاتر رو چک میکنم. درسته انگار اینجا رو قبلا نوشتم و دوباره برگشتم همون صفحه انگار. یعنی بعد از ورق زدن، صفحه دوباره برگشته جای قبلیش و دوباره داشتم همون صفحه رو میخوندم؟ دو مرتبه ورق میزنم به صفحه‌ی بعد و به پاراگراف اول خیره میشم. موفق میشم به فهمیدنش و نگاهم برمیگرده به مانیتور برای تایپ کردن. اما دوباره با صدای خش خش ورق خوردن جزوه، با کلافگی به سمتش برمیگردم و دوباره صفحه رو برمیگردونم. اینبار گوشه‌ش رو زیر کیبورد میذارم که دیگه برنگرده. تایپ رو تموم میکنم و به برگه برمیگردم و با خوندن پاراگراف بعدی متوجه میشم که دوباره صفحه‌ی تکراری رو باز کردم. شاید موقع برگردوندن، اشتباهی دو تا صفحه رو برگردوندم؟ بعید نیست. دوباره صفحه‌ی درست رو باز میکنم و سعی میکنم موقع خوندن پاراگراف بعدی تمرکز کنم.

دوباره صدای خش خش ورق خوردن کاغذ. اینبار اما مطمئنم صدا از جزوه‌ی روبروم نیست. چون بهش خیره بودم. صدا از پشت سرم بود. احتمالا خیالاتی شدم. قصد میکنم که برم بخوابم و بقیش باشه برای فردا. اما با نگاهی به بقیه و باقیمونده‌ی جزوه، پشیمون میشم و تصمیم میگیرم که تا جایی که برام ناممکن بشه ادامه بدم. با نفس عمیقی سرم رو بالا میارم و به مانیتور و نوشته‌های نامفهوم سیاه شناور توی زمینه‌ی سفید خیره میشم. دست به کیبورد میبرم که ادامه بدم.

و دوباره همون صدا. اینبار بلند و کاملا واضح از پشت سرم شنیدمش. نفسم توی سینه حبس میشه و چشمام گرد به صفحه. سعی میکنم توی انعکاس مانیتور، پشت سرم رو ببینم اما چیزی توی تاریکی مشخص نیست. تاریکی … یادم نمیاد دقیقا چی توی اتاق بود. از لحظه‌ای که واردش شدم تا الان هردوتا چراغ خاموش اند و ته اتاق دراز رو موقع وارد شدنم، توجه نکردم. حتی اگه توجه میکردم هم چیزی توی اون تاریکی مشخص نمی بود.

دوباره خش خش. کاملا مشخص که صدای ورق خوردن برگه‌ی یه دفتر یا کتاب باید باشه. سعی میکنم یادم بیاد از قبلا که پشت سرم تا ته اتاق چی‌ها میتونست باشه. تنها چیزی که یادم میاد به هم ریختگی و بی‌نظمی مبل‌هاست که وسط اتاق رو تا انتهاش پر کردن. اما نه، یادمه که اون آخر اتاق، بین مبل آخری و دیوار، یه میز پایه کوتاه است. میزی که معصومه کنارش می نشست و روش پارچه برش میزد. میزی که یادم میاد همین دیروز، دوتایی با پسرم کنارش نشسته بودن و کتاب نقاشیش رو ورق میزدن. یعنی ممکنه کتاب همونجا مونده و الان باد پنکه، صفحه‌ها رو جابجا میکنه؟ اما نه، جریان هوایی حس نمیکنم. صدای غِرغِر همیشگی پنکه‌ی عتیقه‌مون هم به گوشم نمیخوره. پنکه خاموشه.
@ShahVaniiNEWz

شهوانی نیوززز

11 Nov, 11:53


🌚نیمه شب و تنهایی
قسمت ۲
اتاق کارم در واقع اتاق کار مشترکمونه. یک اتاق دراز 6 در 3، که یک سمتش سیستم کامپیوتر خونه بود و من کارهای تایپ و تحقیقم رو انجام میدادم، بقیه‌ی اتاق هم همیشه هزارتویی هست از ده دوازده تا مبل جورواجور و رنگ و وارنگ مال مردم که معصومه اندازه گرفته بود که کاور و لباس براشون بدوزه و همونطور شلخته، پخش و پلا بودند. با دوتا لامپ سقفی آویزون، هرکدوم یه گوشه‌ی اتاق. لامپ‌هایی که امشب خاموش نگهشون داشتم.
پشت میز کارم میشینم و صفحه‌ی ورد پروژه رو باز میکنم و سعی میکنم که تمرکز کنم برای فهمیدن متن روبروم و ادامه دادنش. سکوت هست و توی تاریکی و نور مستقیم مانیتور توی چشم‌هام، انگاری در دنیایی خارج از دنیای قبلی حضور دارم. دنیایی که محدود شده به نور سفید و تیک تیک تند کیبورد و خش خش هر از گاه ورق زدن گزارش روبروم. نواهایی که هارمونی و نظم شون توی اون سکوت، حالت خلسه آوری به وجود آوردن. و توی اون خلسه، متمرکز نگه داشتن ذهن کار سختیه. ذهنی که یاداوری سکس چند دقیقه قبل، یادآوری نفس نفس‌های معصومه، یادآوری لوندی و شرم و نمک توام معصومه، به شدت مشغول نگهش داشته. ذهنی که حالا با خستگی سکس و بعد از چند دقیقه خیرگی به نور سفید، کَمکی خواب آلود هم شده.

سعی میکنم موقع تمرکز روی نوشتن متن، با صدای بلندِ نفس کشیدن خودم رو تا جای ممکن بیدار نگه دارم. نفسم هنوز ریتم یاد نفس‌های معصومه رو داره. و هنوز نفس زدن‌هاش به یادمه و توی پس زمینه‌ی ذهنم تکرار میشن. نفس کشیدنش توی بغلم، لخت ایستادنش پشت به من، نفس نفس زدنش بعد از رقصیدن. رقصیدنش با دامن بلند چاکدار … نویسه‌های متن جلوی چشمام به رقص در میان. جاهاشون عوض میشه. کلمات تبدیل میشن و معنی‌هاشون عوض میشه؛ تقسیم میشن و معنی‌هاشون از دست میره. جمله‌ها تشکیل میشن اما به راه نمیان. تکمیل میشن اما لجبازی میکنن. متن سرسختی نشون میده. شاخ به شاخ شده و زورم بهش نمیرسه. تمام زورم رو به دستام میدم تا هرچه بیشتر و بیشتر تایپ کنم. برگه‌ی دست نویس با خط خرچنگ قورباغه‌ایش که شباهت به الفبای خط رومی باستان میده، بهم نیشخند میزنه. و متن کامپیوتری هم با چشمکی با چشم‌های سفیدش جوابش رو میده. دوتایی دست به دست هم دادن که من رو عقب برونن.
صدای نفس رئیسم رو از پشت سرم میشنوم. مطمئنم ایستاده و با نگاه قضاوت بار و تاسف و سر تکون دادن بابت دیر کردنم توی تحویل گزارش، نگام میکنه. نفس‌هاش ادامه دارن و منتظرم هر لحظه بزنه روی شونه‌ام و متلکی بگه. بهتره خودم برگردم و با شوخی و تواضع سر و تهش رو هم بیارم. چیز زیادی از گزارش نمونده که. برمیگردم. رئیس توی تاریکی ایستاده و فقط دستش که با نور مانیتور روشن شده، شناور توی زمینه‌ی تاریک پشت سرم دیده میشه. دستی که همونطور که فکر میکردم به سمت شونه‌ام دراز شده. و دراز تر میشه. روی دستش رو میبینم که پر از خالکوبی سیاهه. خالکوبی‌هایی از کاراکترهای حروف فارسی به شکل کلمات به هم ریخته. جمله‌هایی که داشتم تایپ میکردم. کاراکترهای کلمات به شکل دست در آمدند و به سمت شونه‌ام دراز و درازتر میشن، به سمت گردنم. میخوام از روی صندلی بلند شم اما پاهام تکون نمیخورن. به پاهام نگاه میکنم و میبینم برگه‌های دستنویس دور مچ پام رو سفت چسبیدن. با تمام وجود و توانم بهشون لگد میزنم و ورق‌ها با صدای بلند پخش و پلا میشن.
@ShahVaniiNEWz

شهوانی نیوززز

11 Nov, 11:53


🌚نیمه شب و تنهایی
قسمت ۱
با کمر آخری که توی کس معصومه میزنم، آبشار منی رو درون کاندوم خالی میکنم و تمام وجودم منقبض و سنگ میشه. نعره‌ی خفه‌ای از بطن حنجره در میارم که خودم نگران میشم که پسرم صدام رو از اتاق کناری نشنیده باشه و از خواب بپره و که اون موقع باید گل بیاریم اشترو درست کنیم. روی بدن برهنه‌ی معصومه فرود میام. دهن معصومه کنار صورتم بود و صدای هِسّ و هِسّ ِ سنگینِ نفس‌نفس منقطعش توی گوشم تکرار میشه. خودم هم همگام باهاش سعی میکنم ریتم نفسم رو پیدا کنم. چند ثانیه‌ای به همین حالت میمونیم تا حالمون جا بیاد. بوسی به لاله‌ی گوشش میدم و به زحمت دستم رو ستون میکنم و غلتی میزنم و به پشت کنارش دراز میکشم. معصومه طبق عادت همیشه‌ی بعد از سکسش، با دست صورتش رو پوشونده و داره بیشتر و بیشتر با خجالتش دلم رو میبره. دوباره و اینبار گردنشو رو میبوسم و صدای آه کوتاهی که ناخوداگاه ازش بلند میشه و نیمچه حرکتی گوشه ی لبش به سمت لبخند کرد رو از کنار دستش میبینم؛ برای هزارمین بار عاشقش شدم
دستش رو از روی صورتش برمیداره و میبینم که لبخند ریز رو هنوز داره. به سمت لبهاش میل میکنم که ببوسمشون که فشار دستش روی کیر در حال خوابیدم رو حس میکنم. با خنده‌ی ناشی از قلقلک تحریک کیر بعد از انزال بهش میگم: «نکن معصومه این جونش در رفت دیگه بیدار نمیشه به این زودیا.» معصومه بدون اینکه وانمود کنه که حرفم رو شنیده، با همون دست به عقب هولم میده و به پشت میفتم. و روی شکمم میشینه و لبام رو میبوسه. میخواد شروع کنه به مالیدن کسش به کیرم که برای راند دوم آماده‌اش کنه که دست میندازم پشت سرش و دوباره روی خودم میخوابونمش. آهسته لپش رو میبوسم و توی گوشش زمزمه میکنم: «بیخیال معصوم. گزارش رو باید فردا تحویل بدم و هنو نصفه هم نشده. ایشالا باقیش فردا.» معصومه توی صورتم اخم نمکینی میکنه که مثلا به سختی قانعش کردم. از روم بلند میشه و لبه‌ی تخت پشت به من مینشینه. بالش رو زیر بغلم تکیه میدم و رو به سمتش، بدن ساعت شنی وارش رو تماشا میکنم که سوتین مشکیش رو برمیداره و بعد از ثانیه ای فکر، کنار تخت میندازه و تیشرت بلندش رو تنها میپوشه. از جاش بلند میشه همونطور که پایین تیشرت رو میکشه که کون لختش رو پنهون کنه، نوک پا سمت در اتاق میره؛ به در تکیه میده و رو به من برمیگرده و بعد از زدن کلید برق و تاریک شدن اتاق، با صدایی که هنوز نفس بریده‌اس میگه: «خب پس جمع کن تا من از دستشویی میام اینجا نبینمت. بگیرم بخوابم. پاشو.» و در رو باز میکنه.
نیش باز به سمت چراغ خواب پشت سرم دست دراز میکنم و بعد از روشن شدنش، رو به سمت در برمیگردونم و اولین چیزی که میبینم، جفت نقطه‌ی سبز نورانی‌ایه که شناور توی زمینه‌ی تاریک پشت در، کنار پای معصومه رو به من میدرخشند. جفت نقطه‌ای شبیه دوتا تیله‌ی آتشین؛ شبیه نوری از یه جهان دیگه. بدون ژرفا، بدون طیف، بدون اتصال؛ درخشان و معلق در زمینه‌ی سیاهی پشت در. معصومه با همون نیشخندی که این بار توی سایه‌روشنِ نیمچه نور چراغ خواب دیده میشن، به سمت دوتا شعله‌ی زرد خم میشه و کنارشون چمباتمه میزنه. رو از من برمیگردونه و خطاب به صاحب اونها، با ناز و ادا و صدای نازک شده میگه: «شمعون؛ مامان من که شامتو دادم فدات شم چی میخوای دیگهههه …» اخم میکنم و خطاب به معصومه میگم: «لوس نکن این بی‌پدر چموش رو. معلوم نیست چه غلطی کرده الان اومده پشت در.» معصومه رو بهم اخم میکنه و جواب میده: «ناراحتش نکن! تا میرم میام از گل نازک‌تر بهش نمیگی ها!» از جا بلند میشه و من رو با نگاه عاقل اندر سفیهی که بهش دارم، با شمعون و گوشهای تیزش و برق چشم هایی که حالا با نور چراغ روشن دستشویی راهرو کم‌نورتر شدند، تنها میذاره.
به شمعونی که حالا خیره به به من توی درگاه نشسته اخم میکنم. توی تمام مدتی که شلوارم رو پام کردم و تیشرتم رو پوشیدم، بیتفاوت بهم خیره مونده. از پررویی حرصم میگیره و پیشته‌ای نثارش میکنم. محلم نمیده، اما متوجه چشمک ریز توام با اخمش میشم! شاید خیالات برم داشته. اخم گربه‌ها مال وقت عصبانیتشونه و به قیافه مرموز و آرامشش نمیاد که از چیزی عصبانی باشه. سرم رو تکون میدم که فکر و خیالات را از ذهنم دور کنم. پوشه‌ی دست نویس گزارش‌ها رو از میز کنار کمد برمیدارم و میرم سمت اتاق کارم برای تایپ باقیمونده‌ی گزارش. موقع رد شدن از درگاه در متوجه میشم که شمعون غیبش زده. دنبالش نمی گردم، حتما رفته جای دیگه‌ای خرابکاری کنه.
@ShahVaniiNEWz

شهوانی نیوززز

10 Nov, 07:26


😡سایکو
قسمت۲
فهمیدی ؟؟؟؟
مثل بختک
آبمو خالی کردم تو کونش ،
کیرمو که در آوردم آب از کونش زد بیرون و با خونش قاطی شد ،صحنه ی بدی بود ،بشدت گریه میکرد و از درد به خودش میپیچید
راستش دلم براش سوخت ولی لذت هم می بردم از این صحنه ،مثل یه قاتل سریالی ،مثل یه مریض سایکو که هیچ حس ندامت و پشیمونی از کاراش نداره
فقط آخرش گفت چی شد مهدی
چی شد یهو
تو که …
گفتم فقط بپوش و برو
تمام عکسا و فیلماشو جلوی چشمش پاک کردم و گفتم دیگه هیچی ازت ندارم ،دیگه نترس
فقط برو و دیگه هم منو فراموش کن که الان هم باعث شدم بشدت ازم متنفر بشی
فقط برو …
@ShahVaniiNEWz

شهوانی نیوززز

10 Nov, 07:26


😡سایکو
قسمت۱
وسط سکس محکم خوابوندم زیر گوشش و گفتم جنده ،تو جنده ای
شوکه شد ،انتظار چنین حرکتی و نداشت یهو بغضش گرفت و منو از روی خودش انداخت کنار و خودش جمع کرد ،محکم زانوهاشو بغل کرد و با بغض گفت این چی بود گفتی ؟
با حالت عصبانی گفتم آره جنده ای دیگه ،جنده ای که شوهر داری و اومدی داری زیر من ناله منی آشغال
بغضش ترکید و با گریه گفت آخه تو منو وابسته کردی ،تو با حرفات دلمو بردی حالا که بعد اونهمه حرفای عاشقانه منو آوردی اینجا یهو چی شد ؟
گفتم همین که هست آشغال
دستاشو گرفتم و به حالت دمر خوابوندمش و تا جایی که جون داشتمش فرو کردم تو کسش و اون هی تقلا میکرد از زیرم در بره و جیغ و داد و گریه میکرد ،،با تموم توان زدم به کونش ،جوری که جای دستام رو کونش موند ،اومد داد بکشه که از پشت دهنشو گرفتم و سرمو بردم جلوی گوشش و گفتم ببین آشغال ،تمام عکساتو همین الان ،همین جا میفرستم برای شوهرت ,دیگه نتونی بری خونت فقط خفه شو
ساکت شو ،از این به بعد سگ منی ،هر وقت اراده کردم باید بیای جرت بدم فهمیدی ؟
گفتم فهمیدی ؟؟
با گریه و صدای لرزون گفت آره آره فقط تو رو خدا دیگه نزن جاش میمونه شوهرم میبینه.
اینو که گفت برگردوندمش ،،میدونستم اگه گردنشو کبود کنم سریع شوهرش میفهمه ،میخواستم زجرش بدم ،می خواستم کاری کنم جرات نکنه جلوی شوهرش لخت شه تا یه مدت و همش استرس سکس با شوهرشو داشته باشه که نکنه همین الان شوهرش لخت کنه و بفهمه ،
لبمو بردم رو سینه ش ،رو نوکش نه چون جاش نمیموند ،رو سفیدی سینه هاش جوری میک زدم ،که یه لکه ی بزرگ افتاد روش و کبود شد
بعدش پشیمون شدم از این کارم ولی کاری بود که شده بود
گفتم این مهر من ،،تا وقتی خوب نشده نمیتونی به شوهرت بدی ،
برش گردوندم ،سوراخ کونشو با وازلین چرب کردم ،دیدم هق هقش بدتر شد و گفت من تا حالا
گفتم فقط خفه شو
کیرمو گذاشتم رو سوراخشو با تمام توان فشار دادم
جوری که خون اومد ،دستم جلوی دهنش بود و اون فقط ناله میکرد و خودشو تکون میداد تا از زیرم در بره ولی نمیتونست ،یه زن هیجده نوزده ساله ی ظریف که کلا شصت کیلو هم وزنش نبود زیر من که صد کیلو بودم ،از همه نظر از من سرتر بود ،من مثل یه خرس پشمالو روش بودن با شکم بزرگ و سی و پنج سال سن ،معجزه بود که تونستم مخشو بزنم و جوری دلشو بدست بیارم که تا همین یه ساعت پیش جونشو برام میداد ،یه ساعت بهش پیام نمیدادم تا جوابشو نمیدادم وویس میفرستاد و با گریه میگفت چی شده ،دیگه منو نمیخوای ،چرا خبرمو نمیگیری ،
چهارده ساله بود ازدواج کرده بود ،شوهرش یه آدم فوق العاده خوب بود ،اخلاق خوب ،قیافه ی خوب ،تنها دلیلش برای خیانت ازدواج تو سن کم و نچشیدن طعم عشق واقعی بود ،عشق و میخواست درون من پیدا کنه ،هه
منی که همین عشق باعث شد تبدیل به یه آدم سادیسمی کثیف بشم ،تبدیل به یه آدم آشغال
من آدم پاکی بودم ،ولی زمان و اتفاقات گاهی آدم رو عوض میکنه ،تمام حرصی که از عشق اولم داشتم رو سر این دختر خالی کردم .
خلاصه که با تمام توان کیرمو فرو کردم تو کونش ،کیرم خونی شده بود ولی با این حال محکم تلمبه میزدم و میگفتم این سزای کسی هست که به شوهرش خیانت میکنه ،تا آخر عمر مثل بختک تو زندگیتم
@ShahVaniiNEWz

شهوانی نیوززز

10 Nov, 07:23


🤩 فانتزی دختر بدقلق
قسمت ۳
میخواست از خودش دورم کنه ولی زورش نمیرسید. به لب گرفتن ادامه دادم و یه دستمو فرستادم لای روناش و کسشو مالیدم. هنوز تقلا ميکرد. دستمو بُردم توی شورت و لای کسش. سه انگشتی. چپوندم توش و گوشتش رو محکم توی مشتم گرفتم. سروصدا کرد لنگ و لگد انداخت. خوابوندمش رو زمین و نشستم روی شکمش:
“قبل از این که بکنمش توی کست باید بخوریش. جنده!”
دهنش وا موند. ظاهرا از اون تیپ دخترا بود که دوست دارن با زور تصاحب بشن. ولی مثل بازی قایم موشک دهنشو از کیرم میدزدید. دوباره موهاشو چنگ زدم و کیرمو چپوندم تو دهنش. يه کم بهم زل زد، بعد چشماشو بست و خیلی عادی شروع کرد به خوردنِ چیزی که توی دهنش بود. سرش رو میک میزد. خورد و خورد تا بی طاقت شدم. کشیدم بیرون. دلم میخواست قبل از کردن کسشو بخورم ولی دیگه آبش در اومده بود. شورتش رو محکم کشیدم پايين که بکنمش. به باسنش گیر کرد و پاره شد. از همون پارگی چپوندم توش.
"هی، چه خبرته، یواشتر. همه شو نکني توش، خیلی بزرگه، دردم میاد.
“میدونم، مخصوص ادب کردن اوناییه که به عاقبت کارشون فکر نمی کنن!”
از شوخی گذشته این مساله رو با بیشتر کسایی که میکردم داشتم. نمي تونستم کیرمو کامل بکنم توی کسشون. همین باعث میشد دیرتر آبم بیاد.
همين طور که ميکردمش سینه هاشو از سوتین کشیدم بیرون و مالوندم. با احتیاط تلمبه زدم تا ناله ش در اومد. طول کشيد تا ارضا شد. ولی من نشده بودم. اونجوری نمیشد. برش گردوندم حالت سگی. سوراخ کونش مدل قيفي بود. کيرم با یکی دو فشار رفت توش.
“آخ…”
“حالا کجاشو دیدی، تا همشو به خوردت ندم دست از سرت بر نمی دارم.”
من فشار میدادم و اون خودشو جلو می کشید. با یه دست موهاشو گرفتم. دیگه نمی تونست خودشو دور کنه ولی دست از تقلا برنداشت. هی کونشو چپ و راست میکرد. این کارش تحریک کننده بود. وقتی با اون یکی دستم کسشو مالوندم آرومتر شد. دیگه اون بود که خودشو به من فشار میداد. با این کارش نیم دقیقه هم طول نکشید که آبم اومد. بی حال رفتم دستشویی خودمو تمیز کنم. وقتی برگشتم بوی قهوه پیچیده بود. بعد از خوردن قهوه دوباره افتادیم به جون هم، این دفعه توی رختخواب و لخت مادرزاد. گرما و نرمی بدنهای چسبیده به هم یه حال دیگه ای داره، مخصوصا دور دوم که طولانی تره. طاقباز خوابیده بودم و اون سوارم شده بود. نشسته بود روی کیرم که مثل چماق روی شکمم بود. نمیخواست بکنه توش. انگار اینجوری بیشتر بهش حال میداد. به اوج که رسید حسابی وحشی شده بود. به موها و سر و صورتم چنگ میزد. با سر و صدا ارضا شد. هیجانی که نشون میداد تحریک کننده بود. برای اولین بار بدون اینکه کیرم تو سوراخی باشه آب دادم. همونجوری تو بغل هم خوابیدیم تا گرسنگي بيدارمون کرد. خورديم و لاسيديم و دوباره خوابيديم. دم صبح یه بار دیگه عشقبازی کردیم. این دفعه از پشت کردم تو کسش تا درازی کیرم اذیتش نکنه. یه کم طول کشید ولی بلاخره نرمی باسنش توی گودی شکمم کار خودشو کرد. همه ی آبمو کشید. صبح یه دوش گرفتم که برم سر کار. موقع خداحافظی بوسیدمش:
“دفعه ی بعد تو بیا پیش من.”
“عمرا، مگه این که با زور من رو ببری.”
“دفعه ی دیگه با شلاق رامت میکنم.”
“بزن به چاک تا اون روم بالا نیومده، پدر سوخته ی کیر دراز!”
همين طور که ميرفتم کیرمو با دست گرفتم و مثل شلنگ تکونش دادم:
آب زنید راه را …
@ShahVaniiNEWz

شهوانی نیوززز

10 Nov, 07:23


🤩 فانتزی دختر بدقلق
قسمت ۲
مردا از این فکرا زیاد میکنن. به هر زنی میرسن توی ذهنشون ترتیبشو میدن. تو هم مثل بقیه.”
“کار طبیعته، دست ما نیست. ولی مجبوریم خودمونو مهار کنیم.”
“مثلا الان خودتو مهار کردی؟”
“آره والله، اصلا افسارم دست تو.”
“ما زنا همین که مجبوریم مهار خودمون رو نگه داریم واسه هفت پشتمون بسه. بهتره افسارت رو خودت نگهدای.”
“یعنی بین ما هیچ چیز مشترکی نیست؟”
“حتما هست. ولی که چی؟ از هنر و ورزش و سیاست آسمون ریسمون ببافیم که به کجا برسیم؟ به لای لنگ و پاچه ی همدیگه؟ نه، از این خبرا نیست.”
“پس مردم چطوری دوست میشن؟”
“نمیدونم، باید پیش بیاد. واسه ی من اینجوریه، واسه ی بیشتر زنا هم همینه. ما با شما فرق داریم.”
“قبول، فعلا که واسه ی من پیش اومده، بهت حس دارم؟”
“ولی من هیچ حسی بهت ندارم. فکر کردی چون موقع شاشیدن بساط درازت رو دیدم حالا باید باهات بخوابم؟”
“اصلا خرِ ما از کُرگی دُم نداشت! ولی یه سوال: نظرت راجع به چیزی که دیدی چیه؟”
“اوووم! از دور که بد نبود.”
فکر کردم اون جوري هم که ميگن بد قلق نيست. گفتم: “احسنت به سلیقه و صداقت. میخوای حالا نزدیک ببینیش؟”
“ديگه روتو زياد نکن!”
“فقط خواستم مثل خودت رک و رو راست باشم.”
“خوب بلدی بُل بگیری. باشه نشون بده ولی شکم خودتو صابون نزن. چیزی بهت نمی ماسه.”
“همین جا؟”
“آره، پس کجا؟ نکنه فکر کردي ميبرمت اتاق خواب؟”
“با تردید زیپ شلوارمو باز کردم و کیرمو آوردم بيرون.”
“توی این چند دقیقه آب رفت؟”
“باید نوازشش کنی تا قد بکشه.”
“انگار زیادی بهت رو دادم. پا شو جمعش کن!”
“خودت خواستی، باشه هرچی تو بگی.”
“اول بزرگش کن ببینم چند مرده حلاجی، بعد جمعش کن.”
لامصب هرچی باهاش ور رفتم سفت نشد که نشد.
“پس چی شد؟”
“نمیدونم، انگار ازت رودوایسي داره. شاید اگه یه چیزی نشونش بدی حالش خوب شه.”
“اروای شکمت. چایی حاضره. میریزم بخور بزن به چاک.”
رفت طرف گاز و نیم دقیقه ای که کپل خوشگلش بهم بود کار خودشو کرد. وقتی برگشت آقازاده پر و پیمون قد کشیده بود. چشماش گرد شد: ها، بالاخره …
“پسند شد؟”
“آره، خوش تراشه. با اين سرمايه چرا زن نمی گیری؟”
“اهل بازار آزادم! اینجوری راحت ترم.”
“یعنی فاحشه از زن بهتره؟”
“نه، ولی تنوع بهترتره.”
“نمایش تموم! غلافش کن چاییت رو بخور و برو.”
از جام بلند شدم ولی کیرم هنوز از شلوارم بیرون بود.
“بکنش تو شلوارت، ممکنه کسی توی کوچه باشه. واسه من بد میشه.”
“نمیره، اگه میتونی خودت بکن.”
موقع خوردن چایی هم یه خط در میون چشمش به کیرم بود. هنوز کمی تا قسمتي اميد داشتم.
“تو که ازش خوشت اومده چرا بیخودی مقاومت میکنی.”
“تو چیزی رو که باید از اخلاق من فهمیده باشی نفهمیدی. بیشتر مردا نفهمن، فقط خودشونو می بینن!”
بهم برخورد. دوباره حس انتقام با میل جنسی قاط زد. چایی که تموم شد. از جام بلند شدم که برم. دنبالم اومد که پشت سرم در رو ببنده. نمي خواستم برم. آمپرم بالا زده بود. بالاخره دلمو زدم به دريا. گفتم:
چشماتو یه لحظه ببند، یه سورپریز برات دارم.
به محض اینکه چشماش رو بست دو دستی چنگ انداختم توی موهاش و لبامو چسبوندم به لباش و کیرمو فرستادم لای پاهاش.
“اوووم اوووم…”
@ShahVaniiNEWz

شهوانی نیوززز

10 Nov, 07:23


🤩 فانتزی دختر بدقلق
قسمت ۱
هنوز کله م گرم بود از دو پیک عرق کشمشی خورده بودم. توی کوچه نرسیده به خونه شاشم گرفت. هیچکس تو کوچه نبود. با خیال راحت کیرمو که از فشار شاش سرکش شده بود در آوردم تا روی اسفالت کوچه دلی از عزا در بیاره. توی دست گرفته بودمش و مثل شلنگ تابش میدادم و زمين رو آبیاری میکردم. سرخوش بودم و خوانندگیم گل کرد. ضمن آبیاری زمزمه میکردم:
آب زنید راه را هین که نگار می‌رسد…
ضربه ای به سرم نطقم رو کور کرد. بعدش گوجه فرنگی لهیده ای جلوی پام افتاد. سرم رو که بالا گرفتم شنیدم “آشغال” و پنجره ای بسته شد. دختره رو میشناختم. اسمش بهاره بود. کون و کپل میزونی داشت. قيافه ش هم بانمک بود ولي کسي دنبالش نميرفت چون اخلاقش خيلي تند بود.
گیج و منگ رفتم خونه. عصبي بودم. دلم میخواست یه جوری انتقام بگیرم. اين حس با میل جنسی قاطی و روي اندام بهاره متمرکز شد. کيرم که هنوز فرصت نکرده بود برگرده توي شلوار دوباره قد عَلم کرد. اگه میتونستم یه دست جلق میزدم و می کپیدم ولی اينکاره نيستم. کلا از این فیض محرومم. همه جورش رو امتحان کردم. لامصب نمیشه. سفت میشه و دردناک ولی هرچی توی سرش میزنم آبش نمیاد. باید حتمی بره تو یه سوراخ طبیعی، فرق نمیکنه کس باشه یا کون. واسه ی همین چند وقت یک بار باید برم سراغ جنده جات یا کونی جماعت. هرکي نصیبم بشه ميکنم. اصلا به خودم سخت نمی گیرم.
حالا با این شق درد چه خاکی توي سرم بریزم؟ حال این که بشینم پشت فرمون و دنبال کُس علاف خیابون شم نداشتم. فکرم زوم شده بود روي دختر بدخلقی که گوجه زده بود توی سرم:
توی عالم نشئه شیر شدم: برو ازش انتقام بگير، بکنش!
شیر که نه، در کمال خريت بی اراده راه افتادم طرف خونه ش. اگه کله م گرم نبود این کار رو نمیکردم. شنیده بودم دست بزن هم داره. ميگفتن توي کيفش چاقو ميذاره. شاید واسه ی همین اخلاقش بود که تنها زندگی میکرد. ولی دیگه دستم روی زنگ خونه ش بود.
کیه؟
“بازم گوجه داری؟ کارم نصفه مونده، میخوام بقیه شو خالی کنم.”
“گم شو! وگرنه زنگ میزنم به پلیس.”
“هه هه، اینا خودشون ریدن به کل مملکت اونوقت میخوای به شاشیدن من ایراد بگیرن؟”
با لحنی که دیگه جدی نبود گفت: زهر مار، هر غلطی دلت میخواد بکن، اصلا به من چه.
“معذرت میخوام ناراحتت کردم. چه خبر داشتم اون بالا منو میپایی. اگه میدونستم اينکار رو نمي کردم. خب، دیگه آشتی، باشه؟”
چیزی نگفت ولی هنوز پشت اف اف بود.
“تنهام، دلم بدجوری گرفته. میخوام با یکی حرف بزنم. کی بهتر از تو. تو هم مثل من تنهایی، می فهمی چی میگم. میشه با هم یه چایی بخوریم؟”
“بعدش چی؟ لابد یه توقعاتی داری.”
“نه، هیچ توقعی.”
“فقط چای، قولت قوله دیگه.”
در باز شد و از پله ها رفتم بالا. لباس خواب تنش بود ولی حالتش جدی بود بدون ذره ای لوندی. صندلی آشپزخونه رو نشونم داد. روی صندلی پایه بلند بغل پیشخون نشستم. کتری رو که روی گاز میذاشت پشتش به من بود. یه دقیقه ای فرصت داشتم به هیکلش زل بزنم. حتا سایه ی شورت و رنگ صورتی رونش رو هم تشخیص دادم. مالي بود. بعدش رو به روم نشست. قسمتی از سینه هاش معلوم بود ولی جرئت نداشتم دید بزنم. گفتم: ازت خوشم میاد، فکر میکنم به هم میخوریم.
@ShahVaniiNEWz

شهوانی نیوززز

09 Nov, 09:36


💸هم پول دادم و هم
قسمت ۶
دوتایی خندیدیم و گفتم خب حداقل کمتر حساب کن
مریم: خب تو سیصد بده
چاره ای نبود غلطی بود که کرده بودم سیصد کارت کشیدم و اومدم بیرون …
بیرون که اومدم حال هوام ی طور دیگه بود خیلی خوش گذشته بود فقط یکم جای سیصد تومنه درد میکرد، خلاصه رسیدم خونه و به راه رفتم یه دوش گرفتم، با انرژی تر شده بودم خودمم خندم میگرفت از کاری که کردم و یکمم عذاب وجدان داشتم ولی خب همه چیز اتفاقی پیش اومده بود

چند روزی گذشت تا اینکه ی شب شوهرم میخواست داداشش اینارو دعوت کنه، مونده بودم چطوری میخوام با سعید مواجه بشم حداقل خوبیش این بود که سعید خبر نداشت منو کرده
شب مهمونی فرا رسید، داشتم شام آماده میکردم که مهمونا اومدن، سعید همراهشون نبود خودم پرسیدم پس سعید کجاست؟
گفتن میاد یکم دیگه
نشسته بودیم صحبت میکردیم که آیفون زدن، پاشدم رفتم در باز کردم سعید بود، اومد تو و سلام احوالپرسی کردیم، دستمو دراز کردم که بهش دست بدم ولی اولش خجالت می‌کشید
خندم گرفت تو دلم گفت خاک تو سرت خجالت نکش خبر نداری کــــصمم جر دادی! تو کل شب ی چشمم به سعید بود الان دیگه میدونستم زیر این لباس چه تن ســکـسی و کــــیر بزرگی خوابیده

این ماجرا گذشت و الانم دارم به این فکر میکنم آیا دوباره برم بگم همون پسـره بیاد مـاسـاژم بده یا نه!
به نظر شما برم یا این اول مسیریه که تهش خونه خراب میشم؟! نمیدونم
@ShahVaniiNEWz

شهوانی نیوززز

09 Nov, 09:36


💸 هم پول دادم و هم
قسمت ۵
رسما رد داده بودم، لباشو چسبوند به شــورتم و بوسیدش، با تمام قدرت داشتم دست مریم فشار میدادم ولی فقط میخندید
سعید دستش گذاشت کنار شــورتم و کشیدش پایین! بعد چهارتا انگشتش گذاشت پایین کــصم و کشید بالا، شروع کرد مالیدنش
ریتم نفسام تغییر کرده بود بعد از یکم مـاسـاژش رسما داشتم آروم آروم ناله میکردم تا اینکه یهو زبونشو رو کـــصم احساس کردم، وای که چقدر خوب بود! تا حالا هیچکی کــصمو نخورده بود، با ولع شروع کرد تند تند خوردن و مالیدنش، دلم میخواست زبونش همیشه همونجا بمونه واقعا عالی بود

بعد از یکی دو دقیقه خوردن پاهامو بلند کرد فکر کردم میخواد پاهامو مـاسـاژ بده ولی یهو منو کشید پایین لبه تخت
تو دلم گفتم وای برد جلو که بکنتم چه گوهی بخورم خدایا بابا من زن عموتم نکن!
ولی نه دوباره نشست و شروع کرد خوردن کـــصم و پهلوهای باســـنمو میمالید، گفتم خب به خیر گذشت فقط میخواسته مسلط باشه

مریم دستمو ول کرد و پاشد ولی یکم بعد برگشت، داشتم از این خوردن لذت میبردم که سعید سرشو برد عقب، نمیدیدم داره چیکار میکنه ولی دست مریم که گذاشته بود رو کـــصم میمالید حس میکردم، یکم بعد یه کـــیر گذاشته شد رو کـــصم!

احساس کردم زمان ایستاد! هم نمیخواستم این اتفاق بیفته هم بدجور تحریـک شده بودم
سعید با کـــیرش کـــصمو مـاسـاژ داد، چقدرم گنده به نظر می رسید و از اونجایی که مشخص بود کانــدوم روشه گفتم کارم تمومه حتما میکنه تو
همینطورم شد بعد از یکم بازی کردن باهاش کامل فشار داد توم، ی آه کشیدم و لبه تخت محکم گرفته بودم، شروع کرد تلمبه زدن، از اون حجم کـــیر قشنگ کـــصم داشت جر میخورد چقدرم داغ و سفت بود
چند دقیقه مداوم داشت تلمبه میزد روحم به پرواز دراومده بود تا حالا به این خوبی و طولانی نداده بودم، دستاش به رونم پام بود و ی شالاپ شالاپی راه انداخته بودیم که صدای موزیک توش گم بود

نمیدونم چند دقیقه شد ولی با اون کـــیری که توم بود و دستای مردونه ای که مدام میمالیدم و مریم که داشت سینـه هامو میخورد دیگه نمیتونستم بیشتر از این دوام بیارم، آروم ناله میکردم و می لرزیدم و بالاخره ارضــــا شدم!

خیلی بی حال شدم سعید کــیرشو دراورد و با مریم کشیدنم بالای تخت، یکم دیگه سعید مـاسـاژم داد و ناز نوازشم کرد و بعدم از اتاق رفت بیرون …
( در تلـــ ــگرام و اینســـ ــتاگرام آیدی WMLand را ســـ ــرچ کنید، ادامه داستان و تصاویرش اونجاست (وسترن میدنایت))
مریم پاشد در قفل کرد و گفت رفت بیرون میتونی شال از صورتت برداری، شال رد کردم و گفتم خیلی بدی قرارمون این نبود!
مریم خندید و گفت مگه بد بود، حـال نکردی؟
من: چرا خوب بود ولی …
مریم ولی نداره مهم اینه بهت خوش گذشته

بهم دستمال داد خودمو پاک کردم و لباسمو پوشیدم، آماده بودم که بیام بیرون ولی گفتم بذار ی تعارف کنم
گفتم خب مریم جان چقدر باید تقدیم کنم؟
مریم با خنده گفت قابلتو نداره عزیزم چهارصد!
هنگ کردم گفتم شوخی میکنی؟!
مریم: گفتم که قابلتو نداره این بارو مهمون من باش
من: آخه هم دادم هم پول بدم!
مریم: کجا میتونی اینجوری حـال کنی ناشناس با حفظ آبرو
@ShahVaniiNEWz

شهوانی نیوززز

09 Nov, 09:36


💸 هم پول دادم و هم
قسمت ۴
مریم رو مبل نشسته بود و سرش تو گوشیش بود بعد از حدود شاید یک ربع دستای سعید رو کمر و پهلوهام مریم پرسید عزیزم چطوره پاهاتو مـاسـاژ بده؟
نمیخواستم صحبت کنم که سعید صدامو نشناسه هر چقدر با دست اشاره کردم مریم توجهی نکرد، یهو به سعید گفت دوستمون یکم خجالتیه تو کارتو انجام بده
چون قرار مـاسـاژ پا از روی لباس بود مریم بهش گفت دستکشش در بیاره، دستش گذاشت پشت ساق پام! ی شلوار لی تنم بود، یکم با اون دستای مردونش ساق پامو مالید و فشار داد، دستش که گذاشت پشت رون پام خیلی حس عجیبی داشت، انگشتاش کنار پام بود و با انگشت شست محکم میکشید رو پشت رونم، فکر میکردم تا همین حد مـاسـاژ رون باشه ولی وقتی دوتا پامو مـاسـاژ داد کف دستش گذاشت رو باســـنم! آب دهنمو قورت دادم، با یه حالت عجیبی باســنمو میمالید، یکم که گذشت دستش از بین پام آورد جلو گذاشت رو کــصم، فشارش داد و مالیدش

از شوهر خودم خیلی باحـال تر داشت مـاسـاژ میداد، دروغ نگم یکم تحریـک شده بودم ولی همچنان استرس داشتم
هر سه تایی ساکت بودیم تا اینکه سعید گفت: خانم امکانش هست بچرخید تخت بخوابید؟

ساکت بودم نمیشد بگم نخیر نمیشه، مریم پاشد اومد سمتم آروم نزدیک گوشم گفت: عزیزم بچرخ نترس از رو شلوار فقط جلو پاتو مـاسـاژ میده
دلم میخواست بگم این همین الانم دستش اورد زیر گذاشت رو کــصم معلوم نیست بچرخم چیکارم کنه!
ولی خب نمیشد حرف بزنم، مریم هم دستشو گذاشت رو پهلوم و یجورایی مجبور شدم بچرخم

دوباره از ساق پام شروع کرد ولی این بار زودتر اومد تا بالا، از حق نگذریم حرکت دست و انگشتاش رو ساق و رونم خوب بود ولی وقتی انگشتاش گذاشت رو کـــصم ترسیدم ولی اعتراضی هم نکردم اصلا نمیدونستم تصمیم درست چیه چیکار کنم!
مریم رو سیـنه هام ی حوله انداخته بود که سعید سینـمو نبینه ولی شکمم لخـــت بود، بعد از چند دقیقه لباشو رو شکمم حس کردم! آروم شکممو بوسید و لباشو میکشید رو شکمم
نفسم بالا نمی اومد، یکم دستمو تکون دادم مریم اومد کنارم دستمو گرفت و با خنده بهم گفت نترس من کنارتم تو لذت ببر

خدایا این دوتا دارن چه بلایی سرم میارن! دلم میخواست داد بزنم و پاشم از اتاق بیام بیرون ولی اینکه سعید نشناستم و ندونه زن عموشم از هر چیزی مهم تر بود! به یک آه ریز کشیدم، دوتاشون زدن زیر خنده
یکم که گذشت فشار تحریـک شدنم از ی طرف، حالا ترق ترق دکمه های شلوارم داشت باز میشد! دستمو گذاشتم رو دکمه ها
مریم: نترس هیچ اتفاقی نمی افته شلوار خودش درنمیاد بذار کارشو بکنه

به شــورتم کار نداشت ولی شلوارمو کامل از پام دراورد و دستاشو کشید رو پام
یکم پاهای لخــــتمو مـاسـاژ داد، دست و انگشتاش رو پام دیوانه کننده بود، فکر میکردم حالا روغن بریزه با روغن مـاساژ بده ولی دستش اومد بالاتر و انگشت شستش گذاشت رو کـــصم! یکم مالیدش بعد انگار صورتش نزدیک پام شد حرارت نفساش میخورد به کــــصم!
@ShahVaniiNEWz

1,779

subscribers

0

photos

0

videos