در نقاشی، لحظه ای هست که نقاش میداند دیگر تابلویش تمام شده. چرایش را نمیداند. فقط به ناتوانی ناگهانیاش در ایجاد هرگونه تغییر در تابلو، اعتراف میکند. تابلو و نقاش، وقتی از هم جدا میشوند که دیگر به هم کمکی نمیکنند. وقتی که تابلو دیگر نمیتواند چیزی به نقاش ببخشد، وقتی که نقاش دیگر نمیتواند چیزی به تابلو اضافه کند.
کودکی گوش نهاده بر ریلها، گوش میدهد به صدای قطار محو موسیقی همه جایی هیچ توجهی ندارد که قطار میآید یا میرود تو همیشه چشم به راهِ کسی بودی همیشه از کسی جدا میشدی تا اینکه خود را بازیافتی و دیگر هیچ کجا نبودی.. ✍️ولادیمیر هولان 📖زاده اضطراب جهان @shabhayeroshanchannel
او میدانست، خیلی خوب هم میدانست، که باید مدتها پیش آنجا را ترک میکرد. آری، باید میرفت، نه صرفاً برای آنکه رفته باشد، بلکه برای نجات خودش. خوب میدانست که همهچیز ناگهان جور دیگری شده است. ✍️#داستایفسکی 📖#یک_اتفاق_مسخره __
سردرد داریم
دودها از درون بالا میآیند سیگار بهانهای است
✍️#یانیس_ریتسوس 📎ترجمه فریدون فریاد 🎞️In the Mood For Love (Wong Kar-wai, 2000) @shabhayeroshanchannel
شاید دوست داشتنت واقعی نباشد مگر وقتی که مرا با تمام ضعفها و خطاهایم دوست بداری. اما تا کی؟ سخت شکوهمند اما هولناک است که باید یکدیگر را وقت مخاطره و تردید هم دوست بداریم، در قعر دنیایی که فرو میپاشد و در تاریخی که زندگی انسان پشیزی نمیارزد. همین که چهرهات از ذهنم پاک میشود آرامشم را از دست میدهم. اگر نیایی طاقت خواهم آورد؛ اما چه طاقتی؟ در بطن اندوه، در برهوت دل.
خـدا مُـرده است آنچه مقدسترین و مقتدرترین چیز بود که تاکنون جهان به خود دیدهاست، بر اثر خـونریزی بسیار حاصل از چاقـوهای ما مـرده است. چه کسی ما را از این خـون پاک خواهد کرد؟ چه آبی برای ما موجود است تا خود را بشوییم؟ چه اعیادی بهر کـفاره، چه مناسک مـقدسی را از خود ابداع خواهیم کرد؟ آیا عظمت این عمل بیش از اندازه برای ما عظیم نیست؟ آیا نبایستی تنها خود، خـدایانی دیگر شویم تا شایسته این کار باشیم؟ ✍️#نیچه 📖#حکمت_شادان 📎ترجمه: آل احمد، کامران و فولادوند 🎞️#thecolorofpomegranates @shabhayeroshanchannel