Saved Messages

@secure_message


این غم که بساط کرده به چهره‌ام، قمــار من است.

Saved Messages

22 Oct, 17:30


در تاریکی یکی از شب‌ها، زیر نور ماه، و در بین ستارگان،‌ مرا محکم در آغوش کشید و گفت "که کاش هیچ‌وقت، هیچ‌چیز مرا از آغوشت جدا نکند"

Saved Messages

21 Oct, 18:30


تمام تو را از بر می‌دانم. همانی که هیچ‌گاه نخواهم بوسید و چه قدر عذاب‌آور خواهد بود که هنوز می‌توان دوستت داشت قدر تمام سروهای این خیابان، صبور، بی‌پایان، عمیق، ما بی‌فایده

Saved Messages

20 Oct, 18:30


در آینه به خود می‌نگریست و زمزمه میکرد که حق ما این نبود، بود؟ و در پاسخ دادن به خود حیران میماند

Saved Messages

18 Oct, 21:40


که در فراقشان، نوشابه‌ی پپسی بنوشم و بگویم " آح "

Saved Messages

18 Oct, 18:20


لحظه‌ای هست بعد از بوسه، همان وقتی که لب‌ها از هم جدا شده‌اند و روحت مشغول مزه مزه کردن طعمی است که چشیده.
لحظه‌ای هست بعد از بوسه، که پیکرها از هم کمی فاصله می‌گیرند و چشم‌ها جایگزین لب‌ها می‌شوند. آن چشم در چشم شدن، آن درهم‌آمیختگی شهوت و شرم، آن نگاه ناپایدار و لرزان، به گمانم تمام جان رابطه است.

Saved Messages

16 Oct, 21:45


و نمی‌دانستم که آیا این اندوه است که ما را به فکر وا می‌دارد، یا تفکر است که ما را اندوهگین می‌کند؟

Saved Messages

15 Oct, 12:08


زندگی‌اش را خلاصه در چیزهایی میدید که دوست‌شان میداشت. کتاب‌هایش، موسیقی‌هایش، عطر قهوه‌های صبحگاهش و آدم‌های مورد علاقه‌اش.
اگر هر کدام را از او می‌گرفتی انگار دنیا را روی سرش آوار کرده بودی؛ مخصوصا آدم‌ها را.

Saved Messages

14 Oct, 02:20


به آسمان خیره مانده بود. گفتم ماه را دوست داری؟
گفت بله. و همچنین خورشید و ستارگان را. اما فکر می‌کنم بیش از همه‌ی این‌ها دریا را دوست داشته باشم. افسوس، از غرق شدن می‌ترسم.
گفتم، گمان کنم همه‌ی ما از آن چیز که عاشقش هستیم کمی می‌ترسیم و به او خیره ماندم

Saved Messages

12 Oct, 17:42


و من دیگر هرگز مزه‌ی رها کردن بی‌محابای خودم در دستان دیگری و اعتماد کامل به کسی را نخواهم چشید. که همواره یک احساس ترس و ناباوری ناامیدانه گوشه‌ی دلم هست که مدام به من گوشزد می‌کند هیچ‌چیز ابدی نیست و هیچ‌کدام این حرف‌ها حقیقت ندارد

Saved Messages

10 Oct, 19:03


روز "مشکی شلوارم با مشکی پیراهنم فرق میکنه" مبارک.

Saved Messages

10 Oct, 08:51


من آن‌قدر از دوست‌داشتن‌های گذشته آسیب دیده‌ام که از هر نزدیک شدنی وحشت دارم. که فقط از دور نظاره‌گرم و بی‌صدا و خاموش، دوست‌ می‌دارم

Saved Messages

09 Oct, 09:40


‏از خودش پرسید ثمره‌ی هر بار پناه بردن به کسی برای کاستن از رنج تنهایی و یافتن آرامش، چه بود؟ و خودش پاسخ داد زخم‌های شبیه به هم

Saved Messages

08 Oct, 14:50


تو راست میگفتی عزیزم. آدم هرچقدر غمگین‌تر و گوشه‌گیرتر و تاریک‌تر، ساکت‌تر.

Saved Messages

07 Oct, 08:34


خیلی وقته حس میکنم کانال نیاز به یه رویه‌ی جدید داره منتها ایده‌ی خاصی ندارم. شما دارید ؟ :))

Saved Messages

06 Oct, 08:10


دیگر تقلا نمی‌کنم. پذیرفته‌ام و تسلیم شده‌ام. اما این بدان معنی نیست که از درون با خودم به صلح رسیده‌ام.
درونم آشوب است. تن‌ام زخمی‌است آن‌گونه که انگار مجروح هزار نبرد بوده‌ام و حالا رمقی برای جنگیدن و ادامه دادن برایم باقی نمانده.
حالا سپر انداخته‌ و در انتظار پایانم؛ حتی اگر آن‌گونه که می‌خواستم شکوهمند نباشد.

Saved Messages

05 Oct, 14:00


داستان دست‌ها