سایه‌سار

@sayehsaar


یادداشت‌های ادبی سایه اقتصادی‌نیا
@Sayeheghtesadinia

سایه‌سار

03 Oct, 11:39


در برنامه‌ی ۵ اکتبر در SOAS مشتاق دیدار دوستان ساکن لندن خواهم بود.

سایه‌سار

21 Sep, 02:30


در جدیدترین شماره‌ی مجله‌ی تجربه پرونده‌ای برای کتاب "احمد سمیعی گیلانی در گفتگو با سایه اقتصادی‌نیا" منتشر شده است. در این پرونده که به لطف و همت آقای حمیدرضا محمدی فراهم شده، علاوه بر مصاحبه‌ای که با ایشان انجام داده‌ام، نوشته‌های دوستان گرامی، خانم دکتر آرزو رسولی (طالقانی) و دکتر هومن یوسفدهی، نیز روشنگر جنبه‌های مختلفی از کتاب‌اند.
این پرونده را با اجازه‌ی سردبیر محترم تجربه، آقای پژمان موسوی، در فرسته‌ی بعدی بازنشر می‌کنم.

سایه‌سار

15 Sep, 17:55


پنجم اکتبر در مرکز مطالعات ایرانشناسی دانشگاه سواس خواهم بود و در برنامه‌ای که بنیاد فرهنگی ژاله اصفهانی در شناخت و یادکرد محمود کیانوش برگزار می‌کند، درباره‌ی او صحبت خواهم کرد. مشتاق دیدار دوستان لندن!

https://t.me/Sayehsaar

سایه‌سار

07 Sep, 19:42


نقد و نظر آقای "کاوه بیات" درباره‌ی کتاب "احمد سمیعی‌گیلانی در گفتگو با سایه اقتصادی‌نیا".
منتشر شده در تازه‌ترین شماره‌ی مجله‌ی جهان کتاب (مرداد و شهریور ۱۴۰۳).

سایه‌سار

25 Aug, 16:24


بریده‌ای از کتاب احمد سمیعی (گیلانی)، زندگانی و خاطرات سیاسی در گفتگو با سایه اقتصادی‌نیا، نشر نی، ص ۲۸۶ و ۲۸۷.

▪️چند روز زیر شکنجه بودید؟

▫️بیست و پنج روز. در حمام لشکر زرهی بدترین شکنجه بی‌خوابی بود. به سکویی چفت‌وبست بودم و دو درجه‌دار، که به نوبت یکی شیفت می‌داد و یکی می‌خوابید، مراقب‌های من بودند. بیرون هم سه چهار سرباز مسلح ایستاده بودند. پستو تنگ و تاریک و نمور بود. گمانم ناراحتت می‌کنم...

▪️بگویید آقای سمیعی، بگویید.

▫️نیمکتم را با فاصله از دیوار می‌گذاشتند که نتوانم به دیوار پشت بدهم. همین که سرم از فرط خواب پایین می‌افتاد، چرتم پاره می‌شد و سرم به حالت عصبی بالا می‌پرید. خواب‌وبیدار روی این نیمکت آهنی عذاب می‌کشیدم. کشیک بالاسرم، تا می‌دید پلک‌های چشمم روی هم می‌افتد، بیخ گوشم هوار می‌کشید. شوکه از جایم نیم‌خیز می‌شدم، ولی به نیمکت قفل شده بودم و کلافه تقلا می‌کردم.

▪️چه مدت بی‌خوابی دادند؟

▫️یک هفته. البته یک شیفت دست جوان درجه‌داری بود که شکنجه‌گر نبود. نوبتش که می‌شد، رها می‌کرد تا کمی سبک بخوابم. می‌خواست امتحان دیپلم بدهد. یادم است مثلثات از من می‌پرسید و من کمکش می‌کردم. جوان سالم و بی‌شیله‌پیله‌ای بود. ولی به هر حال وظیفه داشت من را بپاید. بارها خیال خودکشی به سرم افتاد. عرق‌ریزان چیزی می‌جُستم که خودم را راحت کنم؛ اما دست‌بسته بودم. آثار شکنجه‌های زاخار و وارطان را هم آنجا می‌دیدم: خونِ منتشر بر سطوح. حدس می‌زدم خونِ آن‌ها باشد. اطمینان نداشتم.

https://t.me/Sayehsaar

سایه‌سار

14 Aug, 05:37


به قلم محسن آزموده در روزنامه‌ی اعتماد.
https://www.etemadnewspaper.ir/fa/main/detail/221016/

سایه‌سار

09 Aug, 17:13


در جلسه‌ی رونمایی کتاب احمد سمیعی گیلانی، زندگانی و خاطرات سیاسی در گفتگو با سایه اقتصادی‌نیا، نشر نی، ۱۵ مرداد ۱۴۰۳.

سایه‌سار

09 Aug, 17:09


در جلسه‌ی رونمایی کتاب احمد سمیعی گیلانی، زندگانی و خاطرات سیاسی در گفتگو با سایه اقتصادی‌نیا، نشر نی، ۱۵ مرداد ۱۴۰۳.

سایه‌سار

09 Aug, 15:52


📚احمد سمیعی گیلانی (زندگانی و خاطرات سیاسی)

در گفت‌وگو با سایه اقتصادی‌نیا

🗂نشر نی:1403

▪️نکات مهم این خاطرات درباره آن دوران تاثیر احمد کسروی بر جوانان، جشن و سرور حزب توده از رویدادهای وقت، نگرانی از استراق سمع، تحریم روزنامه جعفر پیشه‌روی، توصیف استاد از زندان پس از بازداشت‌های گسترده و خاطرات از سفرها و فعالیت سازمان جوانان است.
▪️▪️کلید درک آنچه سمیعی گیلانی می‌خواست بگوید آن است که چه شرایطی طی شد که من توده‌ای شدم، این جالب است که چطور یک نفر پس از ترک این شرایط به ادبیات می‌پردازد و می‌گوید راه نجات ایران فعالیت #سیاسی نیست بلکه فعالیت #فرهنگی است. مخاطبان کتاب لزوماً دانشجویان و استادان تاریخ، ادبا و فضلا یا همنشینان سمیعی گیلانی نیستند، این کتاب تنها قصه‌ای است درباره عشق فردی، درباره یک آرمان هر چند موهوم عشقی که منجر به تحمل سختی‌ها و شکنجه شد.


#احمد_سمیعی_گیلانی


@pak_negar

سایه‌سار

08 Aug, 08:25


اسدالله امرایی، «یک قرن با استاد سمیعی»، روزنامۀ اعتماد، شمارۀ ۵۸۳۰، پنج‌شنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۳.

https://t.me/Sayehsaar

سایه‌سار

06 Aug, 20:09


برای سفارش و ارسال رایگان کتاب، اینجا کلیک کنید:
https://nashreney.com/product/%d8%a7%d8%ad%d9%85%d8%af-%d8%b3%d9%85%db%8c%d8%b9%db%8c-%da%af%db%8c%d9%84%d8%a7%d9%86%db%8c-%d8%b2%d9%86%d8%af%da%af%d8%a7%d9%86%db%8c-%d9%88-%d8%ae%d8%a7%d8%b7%d8%b1%d8%a7%d8%aa-%d8%b3%db%8c%d8%a7/

سایه‌سار

06 Aug, 20:02


"درباره‌ی عنوانِ یک کتاب" (گفتگوی خانم اقتصادی‌نیا با استاد احمد سمیعی)

روزهای اخیر، خبرِ انتشارِ گفتگوی مفصّلِ سرکار خانم سایه اقتصادی‌نیا با استاد احمد سمیعیِ گیلانی از اخبارِ خوبِ حوزه‌ی کتاب و کتاب‌خوانی بود. کتاب را هنوز ندیده‌ام اما باتوجه به انسِ دیرینه‌ی گفتگوکننده با استاد و نیز برش‌های منتشرشده‌ از اثر، احتمالاً با متنی جذاب روبه‌رو خواهیم‌شد. گرچه در اخبار آمده این گفتگو بیش‌تر حوادثِ عهدِ جوانی استاد سمیعی و حشرونشرشان با حزبِ توده را دربرمی‌گیرد اما باتوجه به اشرافِ گفتگوکننده به جریان‌های فرهنگی و ادبیِ معاصر، امیدوار ام جهتِ سخن بیش‌تر به سمتِ فرهنگ هدایت شود تا صِرفِ سیاست.
ازآن‌جا که جز برش‌هایی از کتاب را نخوانده‌ام غرض از این یادداشت نقدی است بر توضیحِ عنوانِ روی جلد. عنوانِ اثر چنین است:
"احمدِ سمیعی (گیلانی)
از زندگانی و خاطراتِ سیاسی
در گفت‌و‌گو با سایه اقتصادی‌نیا

آیا بهتر نبود گفت‌و‌گوکننده پس از عنوانی هم‌چون مصاحبه/ گفت‌و‌گو با احمد سمیعی گیلانی، در توضیح می‌آورد:
گفت‌و‌گوکننده: سایه اقتصادی‌نیا
براساسِ عنوانِ حاضر، گویا این استاد سمیعی است که با خانم اقتصادی‌نیا گفت‌و‌گوکرده! حال‌آن‌که می‌دانیم تمرکزِ گفت‌و‌گو بر سخنان استاد سمیعی است و هنرِ گفت‌و‌گو‌کننده در طرح پرسش‌هایی درخور و نیز اجرای روایتی جذاب است.

با این مقدمه، آیا نظیرِ چنین عنوانی مناسب‌تر نبوده؟:
گفت‌و‌گو با احمد سمیعی گیلانی

هم‌چنین می‌شد عنوانِ اصلیِ جذاب و مناسبی برگزید و عبارت بالا را عنوانیِ فرعیِ کتاب قرارداد.
عنوانِ کتاب‌های فراوانی برهمین‌اساس برگزیده شده:
_‌ آفاقِ عرفان در سپهرِ ایران: گفتگو با نصرالله پورجوادی، [گفت‌و‌گوکننده]حامدِ زارع، نشر ثالث.
_ گفت‌و‌گو با وودی آلن، ترجمه‌ی گلی امامی.

نیز چندین جلد کتابی که انتشارات شورآفرین منتشرکرده و چنین عنوان دارد؛ ازجمله، گفت‌و‌گو با موسیلینی، امیل لودویک، ترجمه‌ی مهدی تدینی.

چندین مجموعه‌گفت‌و‌گو نیز منتشرشده که همین‌گونه نام‌گذاری شده؛ ازجمله، "پروژه‌ی تاریخِ شفاهیِ دانشگاه هاروارد" به‌کوششِ حبیب لاجوردی که چندین جلدِ آن (ازجمله با زاهدی و ابوالحسنِ ابتهاج) به فارسی منتشرشده‌است. ذیل عنوان اصلی در این مجموعه چنین آمده:
مصاحبه‌ی حبیب لاجوردی با ...
نیز مجموعه‌ی ارزشمند و چندین جلدیِ "تاریخِ شفاهیِ ادبیات معاصرِ ایران" که به همت نشر ثالث منتشرشده و دبیری‌اش بر عهده‌ی جنابِ محمد هاشمی اکبریانی بوده‌‌؛ برای نمونه در عنوانِ یکی از این مجموعه چنین آمده:
تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران: مهدی غبرایی، دبیر مجموعه محمد هاشمی اکبریانی، گفت‌و‌گو: کیوان باژن.
چندین جلد از گفت‌و‌گوهایی که جناب مهدی مظفری ساوجی انجام‌داده‌اند و اغلب در انتشارات مروارید و نشر ثالث منتشرشده نیز چنین عنوان دارد:
گفت‌و‌گو با اکبرِ رادی
گفت‌و‌گو با نجف دریابندی
گفت‌و‌گو با ایران درودی

غرض از این نمونه‌ها آن است که بگویم خانم اقتصادی‌نیا قاعدتاً می‌بایست در ذیلِ عنوانِ کتاب می‌آوردند: در گفت‌و‌گو با احمد سمیعی گیلانی و نه در گفتگو با سایه اقتصادی‌نیا.
عنوانِ کنونی باتوجه به جایگاهِ استاد سمیعی، اگرچه ممکن است گمراه‌کننده نباشد اما خالی از اشکالی نیست. تو گویی این اثر کتابی است که استاد سمیعی در آن به گفتگو با خانم اقتصادی‌نیا نشسته! حال‌آن‌که مطلب کاملاً برعکس است.

به‌یاددارم حدود بیست سال پیش، زمانی که کتابِ "مکالمات" (گفت‌و‌گوی ملک‌ابراهیم امیری با استاد اکبر رادی) منتشرشده‌بود، با جناب امیری در مرکزی همکار بودم. روزی به ایشان گفتم، اولا چرا نام خودتان را روی جلد نیاورده‌اید؟ (چون روی جلد فقط آمده‌بود: مکالمات، اکبرِ رادی)؛ و چون در صفحه‌ی نخست ذیلِ "مکالمات" آمده بود: گفتگو با ملک‌ابراهیم امیری، پرسیدم آیا نمی‌بایست چنین می‌آمد: گفت‌و‌گو با اکبرِ رادی؟
اکنون پاسخِ ایشان را به‌یادنمی‌آورم. البته این را هم بگویم که ایشان همان کسی هستند که حاصلِ گفت‌و‌گوی مفصل‌شان با دکتر رضا براهنی کتابی خواندنی شده با عنوانِ "بحران رهبریِ نقد ادبی و رساله‌ی‌ حافظ". البته بخشِ اخیر کتاب (رساله‌ی حافظ)، صرفاً تألیفی است. این‌جا هم نامی از گفت‌و‌گوکننده روی جلد نیامده و تنها در صفحه‌ی نخست در کمانک آمده: "بحران رهبری نقد ادبی: گفتگوی ملک‌ابراهیم امیری".

بیتابِ خواندنِ گفت‌و‌گوی خانم اقتصادی‌نیا با پدرِ ویراستاریِ نوین ایران درباره‌ی عهدِ جوانی‌ِ استاد و نیز حواشیِ عضویت‌شان در حزبِ توده هستم.

@azgozashtevaaknoon

سایه‌سار

04 Aug, 19:33


بریده‌ای از کتاب احمد سمیعی (گیلانی)، زندگانی و خاطرات سیاسی در گفتگو با سایه اقتصادی‌نیا، نشر نی، ص ۲۱۸ ـ ۲۲۰.

▪️ابتهاج عضو سازمان جوانان بود آقای سمیعی؟

▫️پیش‌تر هم پرسیده بودی! سایه عضو رسمی حزب تودۀ ایران بود، منتها خودش را نمی‌شناساند. او را در جامعه به عنوان عضو حزب نمی‌شناختند.

▪️آخر هیچ‌وقت نگفته رسماً عضو حزب توده بوده.

▫️خب معلوم است نمی‌گوید!

▪️چرا؟

▫️کار درستی می‌کند!

▪️خودِ شما علناً به خانواده و به دوستانتان می‌گفتید عضو سازمان جوانانید یا پنهان می‌کردید؟

▫️تا وقتی سازمان جوانان قانونی بود علناً می‌گفتم. البته در محیط کار نه. در محیط کار فقط می‌دانستند چپی هستم، ولی نمی‌دانستند عضو سازمان جوانانم.

▪️اما ابتهاج تا الان هم نمی‌گوید.

▫️بله الان هم نمی‌گوید و تصمیم درستی است. این ما بودیم که به غلط چپ‌روی می‌کردیم. به سفر اروپا که برسیم خواهم گفت حتی آنجا هم به من تذکر می‌دادند بابت چپ‌روی.

▪️همین‌جا بگویید. حرف چپ‌روی است.

▫️سازمان جهانی دانشجویان در پراگ کنفرانسی برگزار کرد با شرکت نماینده‌های بسیاری از کشورها، حتی نمایندۀ آپارتاید از آفریقای جنوبی. فدراسیون جهانی جوانان دموکرات چند نمایندۀ خود را در مقام میهمان فرستاد به این کنفرانس، از جمله من. ژاک دنی، دبیرکل فدراسیون، گفت متنی بنویسم که در کنفرانس بخواند. من نوشتم و به وسیلۀ یک جوان کانادایی برایش فرستادم. خواند و درجا پاره کرد.

▪️عجب!

▫️بله و انداخت دور. در نوشتۀ من چپ‌روی موج می‌زد. اعتراض می‌کردم به نمایندگان نژادپرست سازمان جهانی دانشجویان، حال آنکه ما میهمان کنفرانس بودیم. طبق قاعدۀ «هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد» انتظار می‌رفت به سازمان‌‌دهندگان کنفرانس مرحبا بگوییم؛ ولی من به‌کل زده بودم به صحرای کربلا. ژاک دنی نوشته‌ام را پاره کرد! آنجا بود که دریافتم چه اشتباه‌های سرنوشت‌سازی از ما سر زده.

▪️آقای سمیعی، شما مطمئنید ابتهاج عضو رسمی حزب بود؟

▫️بله بله. عضو رسمی حزب بود. چند بار می‌پرسی؟!

▪️آخر عجیب است که تا الان هرگز هیچ سندی از عضویتش رو نشده. خودش هم مخفی می‌کند.
[پانوشت: امیرهوشنگ ابتهاج، روزهایی که این گفت‌وگو انجام می‌شد، نودوسه‌ساله و در قید حیات بود.]

▫️به چشم می‌دیدم. من البته زیاد با ابتهاج نمی‌جوشیدم. گاهی می‌آمد خانۀ دولت‌آبادیِ شاعر و من هم حضور داشتم. ابتهاج هم می‌دانست ما خبر داریم. ابتهاج سمپاتیزان نبود، عضو رسمی حزب تودۀ ایران بود.

https://t.me/Sayehsaar

سایه‌سار

02 Aug, 19:22


بریده‌ای از کتاب احمد سمیعی (گیلانی)، زندگانی و خاطرات سیاسی در گفتگو با سایه اقتصادی‌نیا، نشر نی، ص ۲۰۸ و ۲۰۹.

▪️از نقشه‌های این‌چینی حزب [توده] دیگر چه یادتان هست؟

▫️یادم است یک بار نقشه کشیدند از مخازن بانک‌ها با حواله‌های جعلی پول بیاورند بیرون. برنامه ماهرانه تنظیم شد، ولی کاملاً درست اجرا نشد. قرار شد رأس ساعت معینی عده‌ای به بانک‌هایی که حزب توی آن‌ها دست داشت مراجعه کنند و به ازای حواله‌ها پول بیرون بکشند. همزمان در سراسر کشور، تهران و شهرستان‌ها.

▪️که چه کار کنند آن پول را؟

▫️خرج فعالیت‌های سازمانی. حزب گوش تا گوش ایران گسترده شده بود. تشکیلاتی با آن وسعت و با آن فعالیت متعدد خرج‌های کلان داشت. نقشۀ بیرون کشیدن پول از بانک کامل اجرا نشد؛ ولی مبالغ هنگفتی گیر حزب آمد. چند نفری هم دستگیر شدند. ظاهراً دیر جنبیده بودند و از رأسِ ساعت مأموریت جا مانده بودند؛ نقشه فاش شده بود.

▪️آخر رسماً پول دزدی؟! جنبۀ اخلاقی قضیه برایشان مهم نبود؟

▫️نه! مسئلۀ اخلاقی هیچ در میان نبود. احزاب کمونیستْ سراسر دنیا از این کارها می‌کردند.

▪️دزدی؟!

▫️بله. مقدار زیادی از خرجشان را از راه دزدی درمی‌آوردند. سازمان دانش‌آموزان، سازمان جوانان، سازمان زنان، سازمان کارگران، و خلاصه سازمان‌های متعدد با خرج‌های کلان زیرمجموعۀ حزب تودۀ ایران بودند، فعالیت‌های وسیع داشتند؛ گیرم حزب رسماً غیر قانونی اعلام شده بود. فرض کن بگویند فلانی، مأموریت برو اصفهان. این خرج دارد. مگر نه؟

▪️می‌دانم! ولی آخر جنبۀ اخلاقی‌اش چه؟

▫️در مبانی نظری‌شان اصولاً مانع اخلاقی نداشتند برای نیل به این اهداف.

▪️خیلی عجیب است برایم. پولِ دزدی را برداریم خرجِ آرمان‌هایمان کنیم!

▫️بله، علناً دزدی می‌کردند و از این قبیل شائبه‌ها داشتند...

https://t.me/Sayehsaar

سایه‌سار

01 Aug, 13:37


بریده‌ای از کتاب احمد سمیعی (گیلانی)، زندگانی و خاطرات سیاسی در گفتگو با سایه اقتصادی‌نیا، نشر نی، ص ۱۳۸ ـ ۱۴۱.

▪️اتفاقاً می‌خواستم به کنگرۀ نویسندگان برسم. شما خودتان در کنگره نبودید؟

▫️خیلی کم.

▪️چطور؟ برایتان جالب نبود؟

▫️چرا جالب بود. ملک‌الشعرا رئیسش بود! خانلری تاریخچه‌ای دربارۀ ادبیات منثور عرضه کرد، طبری دربارۀ شعر سخن گفت، حکمت هم دربارۀ شعر. سخنرانی طبری قالبی و به اصطلاح مارکسیستی بود؛ ولی حکمت درست در نقطۀ مقابل سخن گفت و شعر را همان‌طور شناساند که امروز می‌پذیریم. کنگره گمانم به ابتکار شوروی سازمان یافته بود. شبیه شیوۀ برگزاری کنگره را بعدها در فرنگ مشاهده کردم: در کنفرانس ابتدا گزارش وسیع و جامعی دربارۀ موضوع کنفرانس می‌دادند که تدوین این گزارش چه‌بسا ماه‌ها کار می‌برد. از مدت‌ها قبل تدارک می‌دیدند و از همه‌جا گزارش می‌گرفتند. بعد از عرضۀ گزارش، سخنران‌ها در بخشی با عنوان «انتروانسیون»  خطابه ایراد می‌کردند. معنای لغوی انتروانسیون «دخالت» است به این معنا که سخنران‌ها در زمینۀ اصلی واردِ شاخه‌ها یا شرح جزئیات می‌شوند. مثل کنفرانس‌های ما نیست که سخنران‌ها این شاخه به آن شاخه و دیمی سخن بگویند. کاملاً هدایت‌شده است. کنگرۀ نویسندگان هم دقیقاً بر همین منوال بود و کاملاً هدایت‌شده. یعنی معلوم بود هر سخنران در چه زمینه و با چه محدوده‌ای باید صحبت کند، نه اینکه هرچه دلش خواست بگوید. سخنرانی‌های آن کنگره سندهای موثقی‌اند که جا دارد که دوباره به جامعه عرضه شوند.

▪️منتشر شده‌اند آقای سمیعی.

▫️واقعاً لازم است. از همه جای ایران آمده بودند به کنگره.

▪️افراشته هم در همین کنگره شعر خواند.

▫️افراشته شعر رندانه‌ای خواند. می‌دانی او همیشه مضامینی اختیار می‌کند مربوط به مردم و طبقات پایین، به‌علاوه شعرش از نظر قواعد و معیارهای شعر کلاسیک هم چفت‌وبست محکمی ندارد. برخی ادبا به ضعف تألیف او خرده می‌گرفتند و بهش طعنه می‌زدند. افراشته در کنگره با کنایه پاسخ طعنه‌زنندگان را داد. در این شعر  ادیب متحجری به افراشته انتقاد می‌کند تو قافیه و روَی نمی‌دانی و قواعد عروض سرت نمی‌شود؛ ولی مخاطب از لحنِ شعر می‌فهمد افراشته به اصطلاح مدح شبیه ذمّ می‌کند و به‌واقع فضائل خودش را انعکاس می‌دهد. ابیاتش آن‌قدر شیرین است که با خواندن اول در ذهن حک می‌شود. افراشته نادره‌ای بود در ادبیات. طبری هم جایگاه خاصی داشت. وقتی سخنرانی می‌کرد، اگر در سالن حضور نمی‌داشتی که ببینی او پشت تریبون ایستاده و فی‌المجلس سخن می‌گوید، خیال می‌کردی از رو می‌خوانَد. همان‌قدر فصیح سخن می‌گفت که می‌نوشت. یارشاطر هم این ویژگی را داشت. حتی با دوستانش آن‌قدر فصیح و شمرده سخن می‌گفت که انگار از رو می‌خواند.

▪️ولی در کنگرۀ نویسندگان امثال نیما و آل‌احمد و نوگرایان هم بودند. برای شما جالب نبود بروید این‌ها را ببینید؟

▫️راستش هیچ جالب نبود!

▪️اصلاً؟

▫️مطلقاً! دست‌کم برای من. آل‌احمد عضو سازمان دانشجویان بود و منش و شخصیتش اصلاً جذبم نمی‌کرد. اگر نوبتِ سخنرانی حکمت یا خانلری یا طبری بود، چرا، برایم جالب بود. یا نوبت شعرخوانی افراشته. ولی ما بی‌قرار بودیم جلسه تمام شود، فیلم پخش کنند!

▪️چرا دنبال فیلم بودید؟

▫️چون در عهد رضا شاه به‌کل چشم‌وگوش‌بسته بودیم. نه‌تنها در سیاست، بلکه در معاشرت با دخترها. تشنۀ تجربه‌های اجتماعی بودیم. ناگهان افتادیم در دل دنیایی که دنیای دیگری بود: دختر و پسر پهلوی هم می‌نشینند، با هم صحبت می‌کنند، با هم می‌روند کوه، با هم می‌روند سینما. این‌ها بود که برای ما تازگی و جذابیت داشت، نه آل‌احمد و نیما!

https://t.me/Sayehsaar

سایه‌سار

30 Jul, 14:03


در جلسه‌ی رونمایی کتاب "احمد سمیعی گیلانی، زندگانی و خاطرات سیاسی" منتظر دیدار دوستان خواهیم بود.

سایه‌سار

22 Jul, 19:47


فریدون فرخزاد
همیشه شاعر بود. وقتی برنامۀ تلویزیونی اجرا می‌کرد و دست خانم‌ها را می‌بوسید و سربه‌سرشان می‌گذاشت شاعر بود. وقتی آهنگ می‌ساخت و آواز می‌خواند و با خوانندگان دیگر هم‌نوا می‌شد شاعر بود. وقتی فعالیت سیاسی می‌کرد و عربده می‌کشید و عرق‌ریزان و دربه‌در از صحنه به پشت‌صحنه و از پشت‌صحنه به میکده و از میکده به خیابان و از خیابان به تنهاییِ تاریکِ اتاقش می‌گریخت هم شاعر بود. در تنهایی تاریک اتاقش که می‌گریست شاعر بود. در نوسان شیدایی شاعرتر، در تاب افسردگی شاعرتر. حتی همان‌وقت، آن‌وقت که از ‌جراحت‌های جان جوانش خون می‌‌جهید و نگاهش پلک‌به‌پلک سرخ‌تر می‌شد هم شاعر بود، آن‌قدر شاعر که لابد گمان می‌کرد چیزیم نیست، چیزیم نشده، گل سرخی‌ست که در میان مژه‌هام رستنش گرفته و دم‌به‌دم دارد می‌شکفد تا غروب خانه را قرمزتر و غریب‌تر کند.

او فقط شاعر بود، خود اگر شعر خوب می‌گفت یا نه. و آن‌قدر شاعر که، خیلی پیش‌تر از آنکه خون قالی اتاقش را سنگین کند، برای سنگ مزار خودش شعری گفته بود: در ۴۲ سالگی‌، در تیر ۱۳۵۹:

با من از عارفان سخن گویید
از ضمیر زبان سخن گویید
من نه از راه خود خطا رفتم
که فقط راه آشنا رفتم...
... دشت ذهنم بهار و بیدار است
این گذرگه نه آخر کار است
بر من از عشق گر دمی باری
در نهایت، ز عشق، بیداری
من فریدون فرخم، زنهار!
دل بنه بر دلم در این دیدار

فریدون این شعر را به ایران فرستاده بود، ضمیمۀ یادداشتی برای برادرش، مهرداد، که در آن وصیت‌گونه نوشته بود:

مهرداد عزیزم
خیلی دلم می‌خواهد برگردم و بغلت کنم و ببوسمت و به یاد آن‌روزهای خوشی کنارت باشم با بقیه بچه‌ها - دلم از تنهایی پوسید.
اگر مُردم این شعر را روی قبرم بنویسید و مرا در کنار فروغ خاک کنید یا کنار مادرم.
قربانت فریدون


فاجعه که رخ داد، مهرداد سررشتۀ امور را به دست گرفت. رفت بن، پیکر را شناسایی کرد و ترتیب امور خاکسپاری را داد. فریدون را در گورستان بن در گوری رایگان دفن کردند و بر سنگ گور نه شعر کاملش را، ولی بیتی ناب از همان شعر درج کردند:

اینک از عشق پاک پاکم من
گرچه خاکی درون خاکم من

آیا مهرداد بدین‌گونه و با حک دست‌کم یک بیت از آن شعر خواسته وفاداری خود را نشان دهد و وصیت برادر را ادا کند؟

پانزده سال می‌گذرد. شهرداری خبر می‌دهد که قرارداد به سر آمده و گور زیر و رو خواهد شد. پس پیکر فریدون در گوری دیگر، این‌بار خریداری شده، در همان گورستان آرام می‌گیرد و سنگی دیگر برای او تدارک می‌شود؛ اما نه‌تنها شعر خودش بر آن حک نمی‌شود، که سروده‌ای از خواهرش، پوران فرخزاد، جای همان یک بیت را هم می‌گیرد:

ای کسانی که دلم پیش شماست
غم ایران همه تشویش شماست
تا فریدونم و فرخزادم
شعلۀ آتشم و فریادم
دل من آتش جاویدان است
مرده و زندۀ من ایران است

شعر پوران در هر سه بیت یادآور شعر ایرج‌میرزا برای سنگ مزار خودش است و گویی بر همان گرته سروده شده:

ای نکویان که در این دنیایید
یا از این بعد به دنیا آیید
این که خفته‌ست در این خاک منم
ایرجم ایرج شیرین‌سخنم...
...هر که را روی خوش و خوی نکوست
مرده و زندۀ من عاشق اوست...

اول آنکه پوران بر همان وزن سروده که ایرج (فعلاتن فعلاتن فعلن)؛ دوم آنکه مطلعی مشابه اختیار کرده و همچون ایرج شعر را با خطاب به زائران و حرف ندای «ای» آغازیده؛ سوم آنکه در بیت دوم نام کوچک فرد خفته در گور را ذکر کرده آن هم با شناسۀ اول‌شخص، طوری که انگار خود فریدون شعر را سروده بوده؛ و چهارم آنکه تعبیر «مرده و زندۀ من» را عیناً از شعر ایرج برداشته است.

نه منطق، نه اجبار، نه عاطفه، نه اخلاق: به حکم هیچکدام از این مفاهیم نمی‌توانم بفهمم چرا پوران شعر خود فریدون و وصیت او را کنار گذاشته و شعر خودش را روی گور او نوشته؛ مگر دلیل دیگری وجود داشته باشد که نه شاهدی بر آن است و نه عقل من به آن راه می‌دهد. وگرنه اولاً پوران از وجود آن شعر بی‌خبر نبوده چون شعر حتی قبل از اینکه در نامه به مهرداد بیاید، در مجموعه شعری از فریدون با عنوان من و آن من دیگر (جولای ۱۹۸۳) چاپ شده و یک بیتش هم روی سنگ اول درج شده بوده. ثانیاً شعر تقلیدی پوران از ایرج‌میرزا چندان برتری ادبی خاصی هم بر شعر فریدون ندارد. واقعاً چه چیز باعث می‌شود خواهری به کم‌هزینه‌ترین سفارش و ساده‌ترین خواست برادرش عمل نکند و در عوض به جای او و از زبان او شعر دیگری بسراید و بر سنگ گور غریبانۀ او حک کند؟ «من» چقدر و تا کجا می‌تواند پروار شود؟

آن گور می‌توانست آخرین تجلیگاه شاعری فریدون فرخزاد باشد؛ فرخزادی که، همیشه و فقط، شاعر بود.

https://t.me/Sayehsaar

سایه‌سار

20 Jul, 17:45


گفتگو با استاد احمد سمیعی (گیلانی) روایتی یکپارچه، شیرین و مفصل از سال‌های فعالیت سیاسی ایشان در سازمان جوانان حزب توده است. این گفتگو نزد من امانت بود و ایشان وصیت کرده بودند تا در قید حیات هستند آن را منتشر نکنم. اینک خوشحالم که انتشارش ۱۵ ماه پس از درگذشت او به همت نشر نی محقق شد.
https://t.me/Sayehsaar

سایه‌سار

20 Jul, 17:42



‌در دست انتشار
احمد سمیعی گیلانی
زندگانی و خاطرات سیاسی

در گفت‌وگو با سایه اقتصادی‌نیا

▫️ولی من هنوز افسوس حزب را می‌خورم سایه…
هنوز آقای سمیعی؟
▫️اگر چپ‌روی نمی‌کردیم، رقم سرنوشت چیز دیگری می‌شد. حزب ابتدا فقط جبههٔ ضد فاشسیتی بود، غیر کمونیست‌ها را می‌پذیرفت، شاه را قبول داشت، سلیمان میرزا در حیاط کلوپ وضو می‌گرفت و نماز می‌خواند، جلسات را حتی در خانه‌های اعیانی می‌گذاشتیم و صاحب‌عمارتِ متمول گوشه‌ای می‌نشست تریاکش را می‌کشید! سرسپردگی به شوروی… کیش شخصیت‌پرستی… هنوز افسوس می‌خورم.