کلاسهای خصوص تموم شد هنوز عطرتنش تو مشامم بود رو ابرها بودم
آهوی وحشی تا به امروز دست هیچ مردی بهش نخورده بود واقعا عالی بود حسم
قابل وصل نبود دستی موهای بلند مشکی من ناز کرده بود که عاشقش بودم
وای خدای من تکیه بهش خودن بدنم به بدنش
یادش مور مور میشدم
عین دیوانه ها میخندیدم
وای چه حالی بودم
وای چه روزگاری بود برام
مونا هم با شادی من میخندید
تو خونه هز این خبرها نبود همیشه ساکت بود و همیشه آروم بودیم کسی جرات نداشت حرفی بزنه
حتی متاسفانه صدا حرف زدن و خندیدن ممنوع بود چون خونه ما ویلایی بود یک وقت صدا بیرون نره تو کوچه
بابا من خیلی مذهبی بود
بیش از اندازه
فردا دوباره کلاس داشتم پیش کیانوش
اون شب که رسیدم خونه فقط دویدم تو اتاقم خوابیدم و در بستم که لو نره نگاهم و خنده هام
فردا تا بعد ظهر خودم قائم کردم حموم رفتم و گفتم درس دارم چپیدم تو اتاق در بستم
به خودم کمی رسیدم
ابروهام که نمیشد دست بزنم یکم کرم پودر زدم خیلی کم با یک برق لب
واقعا زیبا بود واقعا همه میگفتن
یک آهو زیبا وحشی با پوستی سفید سفید عین ماه
نمیدونم خودم چطوری رسوندم آموزشگاه
پله ها که رفتم بالا یکی دوتا نفسم بند اومد در زدم
تو چهار چوب در هیکل زیبا و جذاب مردونه اش پدیدار شد و خندیدم دستاش باز کرد و من نفهمیدم چطوری برای اولین بار رفتن توآغوش مردی که با تمام وجودم میپرستیدمش
یعنی پایان بدبختی ها من تو اون خونه جهنمی بود یعنی من رسیدم به آرامش در بغل کیانوش
به خودم اومدم که هنوز تو بغلش بودم جلو در دستش گذاشت زیر چونه ام و صورتم آورد بالا گفت آهو نمی یای تو و من محکم تر تو آغوشش فرو رفتم یک دفعه دیدم رو هوا هستم دستاش گذاشت زیر پام و بلندم کرد رو هوا و من میخندیم و کیانوش با نگاهش فریاد میزد که دوستم داره 😭😭😭😭😭