پس از معرکهگیری بیسرانجام سر پیری محل اقامتش میشود پانسیونی محقر و فلاکتبار در کنار مطرودانی چون خودش ولی هر کدام به شکلی دیگر. او که در باد انقلاب سودای منزلت کاشته بود در طوفان پس از انقلاب درو میشود. اما همه اینها تازه آغاز داستان بابا گوریو است، اطلاعاتی مربوط به قبل از اتفاقات رمان. شبح سمج باباگوریو این بار در کالبد همسایهاش به میان دخترانش و اجتماع اشرافی و بورژوایی آنها بازمیگردد، اوژن دانشجوی شهرستانی تازهنفس. دیالکتیک تاریخ مکارانه به کارش ادامه میدهد.
در اینجا واضح است روانشناسی نیز به سهم خودش برای تحلیل به کار میرود. مساله روانشناسیزدگی است. مساله تقلیل پدیده پیچیده چندوجهی انسان به صرف دانش روانشناسی است. مسلم است که ما در یک سطح، روان و رفتار خودشیفته، نمایشی، سایکوپت، وسواسی، وابسته و غیره را میبینم. اما سطح روانشناسی وابسته و تنیده به سطح اجتماعی است، در وجوه مختلف سیاسی، اقتصادی، فرهنگی. نیروهای اجتماعی میتوانند نیروهای درونروانی باباگوریو را جهت، شدت و شکل دهند. کاملا محتمل است در زمانه و جغرافیایی دیگر فردی با پتانسیلهای روانی باباگوریو سرنوشت متفاوتی پیدا میکرد. ممکن بود فداکاری او برای خانواده در شرایط مکانی و زمانی دیگر عاقبت سعادتمندی پیدا میکرد و چه بسا حتی قهرمان اجتماع میشد.
علاوه بر این قابلیت "شکلپذیری" روان انسان، مهمتر "جاپذیری" روان انسان در اجتماع است. قشرهای اجتماع علیرغم تفاوتهای میان خودشان از همه تیپ روان را میتوانند در خود جا دهند و مطابق با الزامات خود بهره بگیرند. فرض بگیریم اصلا دختران باباگوریو خودشیفته و نمایشی، خوب که چی؟ در هر قشر اجتماع این تیپها را میبینیم. کما اینکه در پانسیون مطرودان رمان هم میتوانیم مشابهش را پیدا کنیم. مساله مهمتر این است که این گرایشات شخصیتی چگونه ممکن است چرخدندههایی از دستگاه طبقه اجتماعی بشوند. طبقه فرادست چگونه این گرایشات را به کار میگیرد تا به چیرگیاش ادامه دهد. و طبقه فرودست چگونه با این گرایشات محدود و در بند میماند.
مثلا خودشیفتگی دختران باباگوریو، به کار حسابگری منافع آنها میآید و گرایش به نمایشگری، آنها را زیبا و آراسته نگه میدارد آنطور که بایسته محافل اعیانی است. از آن سو دختر جوان پانسیون که پدر و برادر ثروتمندش او را طرد کردهاند با وسواس منفعلانه فقط دعا میخواند.
در اینجا از تحلیل طبقاتی پلی بزنیم به تحلیل فمینیستی. اینکه اتحادهای مردانه در رمان از شوهر و معشوق تا پدر و برادر چطور علیه زنان روان آنها را به بازی میگیرند. در این میدان نابرابر جنسیتی دختران باباگوریو پیشاپیش شکستخورده هستند. در تحلیل نهایی خودشیفتگی و نمایشگری آنها در این کارزار عاملیتی نمیدهد که هیچ، بردگی با زرق و برق آنها برای مردان است.
خلاصه و نتیجهگیری کنم. روانشناسی نه برای فهم و داوری نه برای راه و رسم زندگی به هیچ عنوان کافی نیست. روانشناسیزدگی با ارائه دیدی محدود و تصویری مخدوش از قواعد حاکم بر زندگی انسانی شما را آسیبپذیر میکند. روانشناسی را نه نقطه شروع و نه نقطه پایان تحلیلتان از زندگی قرار دهید. روانشناسی را در کنار و در میان باقی علوم به کار بگیرید، در وابستگی و تنیدگی با آنها.
@ravankavi1939